دیدین این روزا زمان چقددددر زود میگذره؟ تا چشم روی هم میزاریم، میبینیم روزمون شب شده، اول هفتهمون شده آخر هفته، تابستون رفته و پاییز اومده، و نمیفهمی چی شد که پاییز هم تموم شد و زمستون رسید، و پشت سرش بهار و سال جدید... وحشتآوره، نه؟
✍️این حدیثو ببین!
💠امام علی علیهالسلام میفرمایند:
در آخرالزمان، برکت از سال و ماه و روز و هفته و ساعت برداشته میشود. هر سالی به قدر یک ماه، و هر ماه به قدر یک هفته، و هر هفته به اندازه یک روز، و هر روز به قدر یک ساعت میگذرد؛ و در آن زمان، سختیها بسیار شده و عمر آنها کوتاه میگردد.
📌کنزالعمال، ج14، ص244
خدایا ... خستهایم ... خیلی خسته! برسون صاحب زمین و آسمون رو ...
اللهم عجل لولیک الفرج. الهی آمین 🤲
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
به جستجوی تو ... تق تق ... تمام درها را
شروع کرده ام امسال «در به در بازی»
ببین بکارت بغضی که در گلو دارم؛
ببین چگونه غریبم در این «سفر بازی»
دو چشم من همه شب شاعرانه می بازد
به نفع چشم تو ، مخمور، هر «نظر بازی»
دلم شکسته، تو گفتی به جای "نان و کباب"
«دل شکسته بیاور، نظر ببر »بازی
به اقتدای تو طی شد تمام کودکی ام
شبیه بچه کبوتر، «بپر بپر بازی»
مکن معافم از این عشق! آرزو دارم ؛
به روی دامن سبزت، خیال «سربازی» ...
فاطمه معین زاده
تکهای از یک غزل قدیمی
#فاطمه_معینزاده
#شعر
#انتظار
کلیک کنید ⬇️
@janpanaah
سلام حاجی!
چقدر جات خالیه این روزا ...
این روزای آشوب و شلوغی ...
اگر چه نشستی سر سفره خدا و با عندربهم یرزقونها میپری، اما مطمئنم حتی اونجا هم دل نگران مایی...
آره، همونی که ازش میترسیدی، اتفاق افتاد. بعد از اون همه سفارشها و قسمهایی که خوردی، باز هم دل آقا سیدعلی رو شکستن و اشکشو درآوردن...
این روزا هم میگذره، مثل همه روزایی که گذشت...
شکند اگر سبویی، سر خم می سلامت!
آقامون میاد، به زودی... یکی از همین روزا! ناگهانی و غافلگیر کننده!
میاد و آتیش دل عزیزای خدا رو خاموش میکنه. میاد و مهر پایان میزنه به هر چی ظلم و فساد و بیمهری و ناعدالتیه...
آره حاجی! میدونیم رفتی نفسی تازه کنی و پرقدرتتر برگردی، دست در دست مولا و صاحبمون، که جهان تشنهی عدالتشه ...
منتظرشیم، منتظرتیم ...
الهی که باشیم و اون روزو ببینیم ...
اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
__________
یه وقتایی جهان بیرنگ میشه
یه وقتا تلختر میشه حقایق
یه جاها بوی خون میده همیشه
یه وقتا رنگ غم داره دقایق
کیا دیدن تموم آسمونو؟
کی نوشیده تموم چشمهها رو؟
نمیشه پشت اون لبخندا فهمید
غم پنهون مردای خدا رو ...
مگه میشه بجز خوبی ازت گفت؟
آخه ما غیر خیر از تو چی دیدیم؟
پای تابوتت اینو گفته مردی
که تار موشو به دنیا نمیدیم ...
از اون بالا به این پایین نگاه کن
ببین دلهای ما رو غم گرفته
دیگه بعدِ تو روی خوش ندیدیم
جهانِ بی تو رو ماتم گرفته
هنوز باور نکردیم رفتنت رو
هنوز میسوزیم از آتیش داغت
کی بودی که هنوزم روضهخونا
توی هر روضه میگیرن سراغت؟
نمیدونیم کی بودی #حاج_قاسم
شهیدا بین مردم ناشناسن
باید که از #ابومهدی بپرسیم
شهیدا رو شهیدا میشناسن...
میدونم خسته بودی خسته بودی
نشد کامل شه کارِ ناتمامت
میدونم که به زودی برمیگردی
تا بازم جون بدی پای امامت
#فاطمه_معینزاده
#شعر
#قهرمان_من
#حاج_قاسم
کلیک کنید ⬇️
@janpanaah
__________________
چند روزه که دارم مینویسم. صبح... ظهر... شب... نیمهشب... مینویسم و تموم نمیشه ...
از بس که روزها تلخه؛
از بس که داغها سنگینه؛
از بس که حرفها ناتمامه ...
رمقی برای انتخاب اسمش نداشتم. بینام موند...
این ترکیببندِ بینام، تقدیم به شهیدان مظلوم امنیت؛
برای معصومیت چشمهای آرتین؛
برای دلِ دریایی آرمان؛
برای مردان غیور و زنان پاکدامن؛
برای اسلام، برای انقلاب، برای وطن؛
برای وطن ...
آغاز شد کلام، به نام خدای اشک
باید ز دیدهها بچکد خون به جای اشک
افتاده باز از غم این روزهای تلخ
بر گونههای خیل ملک، ردّ پای اشک
از بیکرانِ این همه قلبِ شکسته، کاش
ریزد به جانِ سنگدلان کیمیای اشک
سیلی مگر روان شود از دیدگانشان
شاید بشوید این همه چرک از روانشان ...
*؛
وقتش رسید ... خصم به دستش کمان گرفت
دهلیزهای قلب وطن را نشان گرفت
تیری به سمت شاهچراغ ... آه ... شد رها
آتش به کودک و زن و مرد و جوان گرفت
انگشتری شکست و جهانی به خون نشست
عباس و حیدر و علی و آرمان گرفت
اخلاق و غیرت و شرف از مردها ربود
رخت ادب درید و حیا از زنان گرفت
«خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتنهها که دامن آخر زمان گرفت» *
گردن فراز کردی و بالا کشید کار
ای هموطن! چه شد که به اینجا کشید کار؟
*؛
رفتی به سوی آنکه تو را دوست داشته
در جستجوی آنکه تو را دوست داشته
با سنگ و چوب و دشنه و دشنام آمدی
در گفتگوی آنکه تو را دوست داشته
خنجر به دست، نعره کشان، میدوی به غیض
تا روبروی آنکه تو را دوست داشته؛
چشم تو خون گرفت و فرو ریخت بر زمین
خون گلوی آنکه تو را دوست داشته
بنشسته مادران به عزای جوانشان...
این بود قیمت بغل رایگانشان!
*؛
بگشای چشم و کشور خود را نگاه کن
هممیهنان دیگر خود را نگاه کن
آن کودکی که دید به یکباره غرق خون
مادر... پدر... برادر خود را ... نگاه کن
آن طفل دست و پا زده در خون که در حرم
در بر گرفته مادر خود را ... نگاه کن
آن تشنهی غریب که یک ناسزا نگفت
زیر شکنجه رهبر خود را ... نگاه کن
ویران شود ز خون شهید آشیانِ ظلم
آتش زند ز ریشه بسوزد جهانِ ظلم
*؛
یک عمر تکیه داده به دیوار انقلاب
انداختند هی گره در کار انقلاب
بر سفرهاش نشسته و سیری نداشتند
همسفرههای سابق معمار انقلاب
هی خوردهاند نان، و نمکدان شکستهاند
این قومِ خوشنشینِ طلبکار انقلاب
هی زخم میخوریم ولی جا نمیزنیم
ماییم حامیان وفادار انقلاب
افراشته ست یکسره، تا هست این عَلَم
در دستهای سبز علمدار انقلاب
فردا از آنِ ماست، به آینده دلخوشیم
پاینده باد رهبر بیدار انقلاب
بر عهد خویش، تا به ابد ایستادهایم
بر دامن وطن، همه یک خانوادهایم
*؛
بگذشت و باز میگذرد روزگارها
سر میشود خزان و میآید بهارها
میآید آن سوارِ جهاندار و در پیاش
فرمان پذیر و پا به رکابش، سوارها ...
میآید و جهان نفسی تازه میکند
سر میرسد قرار دل بیقرارها
القصه میرسد به سرانجام سبز خویش
چشم انتظاری همه چشم انتظارها ...
در انتظار لحظهی دیدار مانده ایم
آری به شوق وصل تو بیدار ماندهایم
#فاطمه_معینزاده
#شعر
#برای_شاهچراغ
#برای_آرتین
#برای_آرمان
#برای_وطن
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کلیک کنید ⬇️
@janpanaah
حدیث سرخ
سکوت کردم و با چشم خیس میخوانم
شب است و باز نشستم حدیث میخوانم
حدیث سادهی سرخی که بر لبم جاریست
حدیث عشق عظیمیست، گرچه تکراریست
حدیث عشق عظیمیست، پای تا سر سرخ
از آستان ازل تا قیام آخر سرخ
شب است و داغم و در دل گدازهای دارم
خیال می کنم احساس تازهای دارم
نشسته در دلم انگار رد پای شهید
دلم دوباره گرفتهست در هوای شهید
*
الا شما که خدا انتخابتان کردهاست!
قنوتها! که خدا مستجابتان کردهاست!
نه اینکه فکر کنم شبنشین دلهایید؛
شما و خاطرههاتان همیشه با مایید
هزار لعن به آنان که سردِ بیدردند
و نان به خون گلوی شهید، تر کردند ...
همان خدانشناسانِ «یاخدا» بر لب
همان گروه مسلماننمای لامذهب
غریبِ شرعِ حلال، آشنای عُرفِ حرام
اسیرِ مال و منال و شهیدِ جاه و مقام
حماسه های شب افروز یادشان رفتهست
امام جبهه دیروز یادشان رفته ست
چراغ باغ شهادت، خموش افتادهست ...
پیام سرخ شما، پشت گوش افتادهست ...
*
سکوت کردم و چشمم دوباره میبارد
به روی دامن شعرم ستاره میبارد
چقدر اشک بخواباند آتشِ دلمان؟
بعید نیست بگرید امام راحلمان...
*
در این زمانه یکی پله پله اوج گرفت
در آن میانه یکی را چه ساده موج گرفت...
یکی بریده نفس، سرفههای خردلی اش...
یکی برای همیشه اسیر صندلیاش...
یکی نه، بلکه هزاران دلیر جنگیدند
به اقتدای امام کبیر جنگیدند
اگر که چشم، اگر پا، اگر که دست و سری
به انقلاب خمینی شدند بال و پری
*
زمان گذشت و تن فتنه را سری دگرست
و «چادر من» و «چشم تو» سنگری دگرست
زمان گذشت و زمین غرق شور و همهمهایست؛
امام جبهه اکنون «امام خامنه ای»ست!
به حال و روز خودش، خصم، چارهای بکند
اگر مراد دل ما اشارهای بکند!
عنان حوصلهمان را به باد اگر دادیم
سکوت و صبر تمام است، اوج فریادیم!
***
عزیز فاطمه! بنمای رخ که حیرانیم
در انتظار تو امّن یجیب میخوانیم
علی ظهورکَ عجّل ... الا امام غریب!
سپاه فتنه! اَلَیس غروبکم بقریب؟...
#فاطمه_معینزاده
#شعر
#شهید
#انقلاب
#انتظار
کلیک کنید ⬇️
@janpanaah
رفیق خوب
ببین با هر کی دست میدی
توی مُشتش چیا داره؟
مراقب باش با کی هستی
که روت تأثیر میزاره!
ببین دور و بریهاتو
بپا و چشماتو واکن
اگه میخوای خوب باشی
رفیق خوب پیدا کن!
رفیق خوب، اونه که
اگه قولی بده، پاشه
تو هر راهی پا میزاری
باهات تا آخرش باشه
رفیق خوب اونه که
دلش درگیر دنیا نیست
سراپا شوق پروازه
براش روی زمین جا نیست
رفیق خوب یعنی مرد
تو این روزای نامردی
رفیق خوب، پر درده
تو این بازار بیدردی
رفیق خوب پیدا کن
رفیق قلبی و جانی
یکی که بهترین باشه
مث قاسم سلیمانی
رفیق خوبو میشناسن
به خوشنامی و خوشعهدی
برای حاجقاسمها
یکی مثل ابومهدی
آره دلتنگتیم سردار
آره دلتنگ چشماتیم
تو که سردار دلهایی
بگو ما هم رفیقاتیم
دلت پیش رفیقاته
همینه عاشقت میشن
میدونم که دلت میخواد
رفیقاتم بهشتی شن!
بیا این ریش و این قیچی
درستم کن! خرابم کن!
دلم میخواد رفیقت شم
بیا و انتخابم کن!
#فاطمه_معینزاده
#شعر
#جان_فدا
#حاج_قاسم
#دلتنگتیم_سردار
کلیک کنید ⬇️
@janpanaah
پوشیده تمام دشت، تنپوش سفید
وا کرده شب سیاه، آغوش سفید
سرد است... میان شعر من میلرزند
یک دسته غزال و چند خرگوش سفید
#فاطمه_معینزاده
#رباعی
#برف
کلیک کنید ⬇️
@janpanaah
من با تو ام، قدم به قدم، تا خودِ بهشت!
بر سرسرای قلب من اینگونه حک شده :
«اینجا پناهِ دائمِ یک مردِ تک شده !»
عاشق کشیّ و دلبریِ بی بهانه را
اول بلد نبوده ولی کمکمک شده ...
اول تو عاشقم شده ای یا من عاشقت؟
ذهنم چه مدت است گرفتار شک شده؟
هی اشک ریختم گل من، پای عشقمان
فرزندمان برای همین «بانمک» شده!
من با تو ام، قدم به قدم، تا خودِ بهشت!
با چادری که گوشه اش از خاک، لک شده
محبوب من! به چشم تو زیباترین، منم
زیباتر از تمام زنانِ بزک شده ...
#فاطمه_معینزاده
#غزل
#عاشقانه
کلیک کنید ⬇️
@janpanaah
گردبادی عظیم در راه است ...
سنگ برچین و چفیه را پر کن
آن سوی این حصار، خانهی ماست!
پرت کن، کودک سه سالهی من!
خانه، تنهاترین بهانهی ماست ...
خانهمان یک حیاط پرگل داشت
چه اتاقی! چه طاق و ایوانی!
ظهر یک روز ... من چه میگویم؟
تو که آوارگی نمیدانی ...
پدرت با برادرت میگفت:
- « آه اگر نعره، بیاثر باشد!
دست بردار! در نمیبندد؛
پای دشمن که لای در باشد ... »
- «نه پدر! دست برنمیدارم
حنجرم را دریده میخواهم!
پای دشمن میان خانهی ماست؟
پای او را بریده میخواهم!
به شیوخ عرب امیدی نیست
زخم ِ سربسته، ملتهب شده است
بیش از این نیز انتظاری نیست !
درد ما «عادتِ» عرب شده است ... »
پدرت رفت و با برادر تو،
هر دوتاشان «خداپسند» شدند!
مدتی بعد، با تنی خونین
روی دستانمان بلند شدند ...
حال این روزهای من ابریست
من و تو ماندهایم و تنهایی
من ِ مادر دلم خوش است به تو
تو که امّید نسل فردایی!
تو که رویای نحس صهیون را
با دو دستت، بر آب خواهی کرد
با همین سنگ ساده، بر سرشان
خانهشان را خراب خواهی کرد!
سنگ برچین و چفیه را پر کن
پرت کن کودک سه سالهی من!
نعرهی بیامان بکش، شاید
با تو بالا رسید نالهی من ...
«گردبادی عظیم» در راه است؛
«نعره»هامان اگر بلند شود ...
غاصبان زیر کوه مدفونند؛
«سنگ» اگر روی «سنگ» بند شود !
فاطمه معین زاده، تابستان 1392
#فاطمه_معینزاده
#شعر
#مقاومت
#غزه
کلیک کنید ⬇️
@janpanaah