eitaa logo
نویسندگان جریان
496 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
122 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
👈امسال شب یلدا رو متفاوت برگزار کن🍉🍇🥥 قصد داریم از هزینه‌های شب یلدا کم کنیم و بخشی از آن‌ها را به کارهایی اختصاص بدهیم که نتیجه‌ی شیرین‌تر و پربارتری دارند(پرهیز از تجمل‌گرایی)، مثلا با ساده کردن سفره یلدا، خانواده‌های بیشتری را شاد کنیم تا شادی این شب بیشتر به جان‌مان بنشیند. 🤔بنظر شما با هزینه‌های شب یلدا چه کارهایی می‌شود کرد؟ ایده‌های خیرخواهانه و همدلانه‌ی خود را در قالب‌های کلیپ، عکس، صوت و محتوا به آیدی زیر بفرستید.👇👇👇 @mah_rafiei 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
50.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوینده و تدوین: حدیث انصاری زاده نویسنده: زهرا انصاری زاده تولید شده در استودیو جریان 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠@jaryaniha در جریان باشید!
یلدای بلند | قسمت۱ سفره را همان‌طور چیده‌ام که او می‌پسندید.آجیل و میوه‌های خشک را با شیرینی یک طرف گذاشته‌ام.هندوانه را مثل خودش برش زده‌ام و توی ظرف سنتی همیشگی کنار هم ردیف کرده‌ام.المنت زیر میز را نگاهی می‌اندازم.همه‌چیز سر جای خودش است،به غیر از خود او و البته بابابزرگ که اگر عمرش به دنیا بود الان باید می‌رفتیم دنبالش.اصلا به خاطر بابابزرگ بود که ما مراسم شب یلدا را زودتر شروع می‌کردیم.ساعت که به قول خودش به سده می‌رسید دیگر نمی‌توانست بماند و باید می‌رفت خانه‌اش. اگر بابابزرگ هنوز نرفته بود آن طرف خط دنیا بازهم راضی می‌شد بدون حضور پسرش یلدا را جشن بگیرد.از این فکر دلم آشوب می‌شود. اصلا از وقتی بابا رفت دیگر بساطِ دورهمی‌ها جمع شد. کرونا یک دیوار بی‌رنگ محکم میان انسان‌ها ساخت. هنوز که هنوزه نتوانسته‌ایم این حائل را کاملا بشکنیم. خوب شد بابابزرگ نماند که آن سال‌های تلخ بدون بابا و بی‌دورهمی را ببیند. گوشی‌ام زنگ می‌خورد. تا خودم را برسانم قطع شده. شماره ناشناس است‌. ساعت را روی صفحه گوشی می‌بینم. به خودم می‌آیم. وقت زیادی ندارم. نگاهی به میز کرسی می‌اندازم. دیوان پروین و شهریار کم است. هر دو را می‌آورم. دیوان شهریار را ورق میزنم. می‌رسم به صفحه آن شعری که بابا چندین بار برایمان خوانده بود. می‌دانست ما هم خوشمان آمده: مسلمان شدی دست افتاده گير که ايمان بيابی و سلمان شوی به احسانت ايمان چو تقوا شود به ملک دو عالم سليمان شوی ✍ 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
یلدای بلند | قسمت۲ صدای بابا در سرم می‌چرخد و دیگر نمی‌توانم طاقت بیاورم.‌ انگار یک بادکنک کوچک را تا نیمه قورت داده‌ام. راه نفسم تنگ شده. یادم می‌آید که آخرین شب یلدا را نتوانست کنار ما باشد.‌ دیوان شعر را روی میز می‌گذارم. گوشی را برمی‌دارم. می‌خواهم پیام تبریک یلدا را برای چند نفر از اقوام دور بفرستم. عادت هر ساله‌ام است. می‌دانم منتظرند. اینستاگرام را باز می‌کنم. با چند نفر از آشنایان، آنجا در ارتباطم. پیام را می‌فرستم و استوری دوستم را نگاه می‌کنم. مربوط به یک پویش است‌ «امسال یلدا جای کی خالیه.» هنوز راه گلویم باز نشده. امسال جای خیلی‌ها برای من خالی است‌. می‌روم سراغ استوری بعدی. دوست سوری‌ام شب یلدا را به ایرانی‌ها تبریک گفته و در صفحه بعد عکسی از بابا را گذاشته در همان روزهای اول شکست داعش. طوری تصویر را مات کرده که اینستاگرام پاکش نکند‌.نوشته‌ای روی عکس ریز ریز حرکت می‌کند. «ژنرال تو رفته‌ای و ما هنوز به پایان یلدای بلند بشریت نرسیده‌ایم، اینجا زندگی سخت شده و اوضاع درهم است، کاش می‌شد الان برگردی.» راست می‌گفت، انگار شب‌های یلدا دیگر سده ندارند. آیا من هنوز هم باید بغضم را قورت بدهم؟ یا بهتر است در هم‌دردی با دختر سوری اشک را رها کنم؟ پ‌ن: برداشتی آزاد از مصاحبه خانم نرجس سلیمانی، درباره خاطرات شب‌های یلدا در کنار سردار سلیمانی.‌ ✍ 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام جماعت کوچک‌ چند روز دیگر ده ماهش تمام می شود،به قولی از آب و گل در آمده.چهاردست و پا می‌کند و دنبال خواهر آتش پاره اش خانه را صد تا خانه می‌کنند. فاطمه بهارم اما عاقل ترک شده. جانش به جان مهدی اش بسته است. شده عروسکش،برادرش،همبازی‌اش و اکثر اوقات همدستش برای خراب کاری. وضو را تمام می‌کنم و سجاده سفید رنگم را برای نماز پهن میکنم. چادر سفید گل گلی را برمی‌دارم. مهدی،نخودی طور خودش را می رساند. با ذوق تسبیحم را برمی‌دارد و در هوا تکان می‌دهد. بعد هم نوبت جانماز و مُهر می شود تا پخش‌شان کند. فاطمه ام آن طرف‌تر با عروسکهایش مشغول است و مادرانه چیزی به خوردشان می‌دهد. این صحنه را که می‌بیند عروسکها را به قصد ادب کردن مهدی رها می‌کند. آبجی خانوم شده و مأمور به تربیت برادر کوچک، گاه به کلام و گاه به کتک. بالای سر مهدی می‌رسد و دست به کمر با زبان شیرینش می گوید:مجه نبوفتم به دبسیح مامان دس ندنی؟ مهدی نگاهی بی خیال حواله اش میکند و مُهری که از قبل چشمش را گرفته بود برمی‌دارد و به دهن می‌کشد. فاطمه بهار که کلامش را بی فایده می‌بیند می‌خواهد وارد عمل شود. ✍رقیه سادات ذاکری ادامه دارد.... 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
امام جماعت کوچک /قسمت دوم هنوز دستش به مهدی نرسیده، بچه را بغل می‌کنم و دهن مُهری‌اش را می‌بوسم. همزمان دستی به موهای فرفری فاطمه‌ام می‌کشم و با خواهش می‌گویم:«مامان جانم،داداش هنوز کوچولوئه‌ببخشش».تازه متوجه چادر نمازم می‌شود:«منم می‌خوام الله بوخونم» ریز به اتاقش می دود و چادرش را همراه با چند روسری اضافی می‌آورد. به سمتم می‌گیرد و می‌خواهد سرش کنم. کارش را که انجام می‌دهم روسری ها را برمی‌دارد و درحالیکه مراقب است چادرش خراب نشود به سمت عروسک ها می‌رود. می‌خواهد آنها را هم آماده نماز کند. آرام کنارشان می‌نشیند و می گوید:دُختَیَم اینو بوپوش بِییم الله بوخونیم. بعد از کمی تلاش، ناکام از درست کردن روسری روی سر عروسک هایش باز پیش من می‌آید تا آنها را هم آماده نماز کنم.‌ چند دقیقه بعد همه شان را از من تحویل می‌گیرد و به صف می‌کند. خودش می‌شود امام جماعتشان. در دلم دارند قند آب می‌کنند‌.‌ خوشحالم که این جمله را زندگی کرده ام: «مادرانگی یعنی آموختن کاری به کودک با مکرر انجام دادنش نه با مکرر گفتنش» ✍رقیه سادات ذاکری 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
نویسندگان جریان
#پویش‌یلدای‌همدلی 👈امسال شب یلدا رو متفاوت برگزار کن🍉🍇🥥 قصد داریم از هزینه‌های شب یلدا کم کنیم و
امسال با احساسی متفاوت به استقبال شب یلدا رفتیم. در حالی که هم ذوق و اشتیاق دورهم جمع شدن داشتیم و هم بچه‌ها اشتهای بیش از اندازه برای خوردن خوراکی های دورهمی، اما وقتی یاد شرایط سخت هم‌دین و ایین‌مون، یعنی بچه‌ها، مادران و پدران سختی کشیده غزه و لبنان می‌افتادیم، حس خوبی نداشتیم. از طرفی هم این شب یک شب آیینی و سنتی بسیار پسندیده در فرهنگ کشور ماست. سنتی که هم ریشه در آداب دینی دارد، هم در تاریخ ایران. برای همین به این نتیجه رسیدیم که سفره امسال را ساده‌تر برگزار کنیم. پس آجیل شب یلدا که تقریبا این سال‌ها تبدیل به یک خوراکی تجملاتی شده را حذف کردیم. بعضی تنقلات از جمله کیک را هم همینطور. شیرینی فقط یک مدل و آن هم از نوع خشک. بعضی شیرینی ها البته، دستپخت مادرم به سفره اضافه شد. شکلات هم واجب نبود، حذفش کردیم. شام را هم ساده‌تر در نظر گرفتیم. سپس مبلغی که از صرفه‌جویی در خرید اقلام شب یلدا به دست آمد را به خانواده‌های غزه و لبنان در سایت رهبری واریز کردیم. شاید مبلغ قابل توجهی نشد، اما شادی یلدای امسال، خیلی به جان‌مان نشست. چراکه شادی این سفره را با دیگران سهیم بودیم. 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 سلام به فاطمه ای از دیار مدیترانه! نامت را نمی دانم اما صدایت می زنم فاطمه تا دور باشی از آتش بدخواهانت. این روزها دلت مانند موج های دریای ناآرام شَهرت، خروشان است. نمی گویم "می دانم" ، که من نادانم در درک عمری دیدن و شنیدن درد. دردی مانند زایش فرزندت که چشیدی و کشیدی و صبر کردی و آن وقت نوری در جانت جاری شد. میان قلبت و تمام وجودت، آنگونه که تا گور و بعد از آن هم، نمی توانی چشمانت را به روی آن ببندی. و جلوتر از درد زیبایی است. زیبایی تکرارشده ای که زمانی زنی در صحرایی بی آب، دید و از آن گفت. می دانم، من بیرون گود ایستاده ام و چشمم به دست تو و پای دشمن است اما مادران تاریخ ساز همین بوده‌اند. با دستانی که نوازش کرده اند، سنگ پرتاب کرده و کور کرده و خار شده آن کس که چشم دیدن تو را ندارد. بعد از این حرف ها، من فاطمه ای از دیار خلیج فارس، به تو ، زنی در میانه ی آتش و خون، می گویم: "روزت مبارک ای مادر. روز روز توست. روز زنی به سان بانوی دوعالم که با همه چیزش پشت مرد و دین و فرزند و ایمانش ماند و به تاریخ و قلب ها وصل شد. روزت مبارک ای دلیر دلبرانه!"☘ ✍ فاطمه ممشلی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️صبح تا ظهر جنگجوی میدان هستم، مبارزی که بارها و بارها مورد اصابت گلوله های آتشین و تیرهای جادویی قرار می‌گیرد و سلاحم دسته ی جاروبرقی است و کفگیر ملاقه ها و گاهی هم خودکار و کتاب در دستم . در سپاه من خودم فرمانده هستم و پسرک یک ساله ام سرباز که البته همیشه محکوم به شکست هستیم. باید بازنده ی میدان باشم تا پسرک پنج ساله ام خیالش راحت بشود تفنگ کاغذی اش خوب کار می‌کند، بعد هم دستی به بازوهای نحیفش بکشد و چشم هایش برق بزند از پهلوان بودنش و سربازهای نامریی سپاهش هم خوشحال بشوند. ظهر به بعد باید جنگجوی صورتی باشم، یعنی گاه در میدان مبارزه و گاه پروانه ای در باغ رویاهای دخترکم. باید بلد باشم چطور در میدان جنگ باشم و همزمان با لبخند صورتی هم سفر دخترک نه ساله ام شوم. دنیای مادری دنیای شگفتی هاست، بهتر است بگویم مادر شگفتی خلقت است.❤️ ✍انسیه سادات یعقوبی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نیمه‌شب تون بخیر؛ عید ولادت خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها رو تبریک و تهنیت عرض می‌کنم. با ما همراه باشید 👇
🖊 توصیه های نویسندگی مارک‌تواین 💠هرچه بیشتر توضیح بدهید، من کمتر می فهمم. ⭕️ شاید فکر کنید با توضیحات اضافه و حشویات در حال توصیف بهتر موقعیت هستید؛ اما احتمالا در حال گره زدن ذهن خواننده به گره ای دیگر هستید؛ بنابراین، کوتاه، ساده و البته واضح بنویسید. 🍀🍀🍀 پ.ن: نکته‌ای که نویسنده بهش اشاره کرده، بسیار مهمه، اما توجه داشته باشید به این معنا نیست که ما از تکنیک موثر توصیف استفاده نکنیم؛ اتفاقا توصیف ابزاری موثر و کاربردی در جهت تفهیم حالات انسانی، فضاسازی و صحنه پردازی هست. منتها باید دقت داشته باشیم که توصیفات طولانی، سخت و پیچیده نشوند. ☕️ ادامه دارد... ✍ انصاری زاده 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«...می‌خواهم برایت خاطره‌ای تعریف کنم. بچه که بودم، با خودم حساب و کتاب‌های عجیبی داشتم. فکر می‌کردم اگر روزی دشمن به خانه و کاشانه ما حمله کند، پدر و مادرم، خواهر کوچکم و تک برادر بزرگم را نجات خواهند داد. چرا؟! چون همیشه بر این باور بودم که خواهرم کوچک است و مظلوم، برادرم هم یک دانه پسر است باید زنده و سالم باشد؛ پس قطعا کسی که باید بماند و دشمن را با شهادتش سرگرم کند، من هستم‌. از این تخیلات خودم خیلی راضی بودم. به خودم حق می‌دادم که انگار انتخاب شهادت و فداشدن، حتی از نگاه والدینم نیز من هستم. امروز یک مادرم، برای سه فرزند. هنوز هم همان‌طور فکر می‌کنم که اگر دشمن به خانه و کاشانه‌ام تجاوز کند، این من خواهم بود که فدا خواهم شد. بازهم انتخاب من هستم، حتی اگر ده فرزند داشته باشم. اما امروز، مقاومت تو را که می‌بینم، صبوری و دلیری‌ات را؛ می‌فهمم که همه‌چیز در فداشدن یک مادر نیست. گاهی ایثار، یعنی بگذاری و بگذری از جگرگوشه‌ات تا فدای آرمانی بزرگ شود. این هم فدا شدن خود است، شاید نوعی جهاد هم باشد. من تو را مادر مقاومت می نامم. مقاومت را تو زاییدی و پرورش دادی. مقاومت همان دانشگاه توست که من باید فرزندانم را برای آموختن و تجربه کردن، نزد تو بفرستم. نامه‌ی من به تو از جنس تقدیر است و غبطه...من هنوز چند پله تا عرشِ تو فاصله دارم...» ✍زهرا انصاری زاده 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سالها می گذرد، از آن روزی که من اولین آرامشم را میان آغوشت پیدا کردم. آغوشت با بزرگ تر شدنم بزرگ تر شد... حالا هم هنوز دارد بزرگ می شود🥲 !اما من... بیا در مورد من حرف نزنیم تا شرم سایه اش را روی سرم نیندازد و آنگاه من در آغوش زمین غرق نشوم. بگذار فقط آغوش دریا گونه ات مرا غرق کند. به حرف زدن هایمان فکر می کنم احساسی ناشناخته🔎 اما آشنا در وجودم جریان می گیرد همان حس غریب اما پر مدعا همان احساس عشق✨ قلبم🫀 را درون دستانم می گذارم که تقدیمت کنم اما انگار قلب من نیست زیرا هرچه در اوست تویی، تمام بند بندش. هر چند تازگی ها این را مخفی می کنم. دلم می خواهد مثل بچه های چهار، پنج ساله غرور نداشته باشم و بپرم درآغوشت اما خب ،این من هستم با غروری که فاصله ی بین ماست 👣 هر چند می دانم تو چقدر هوای دلم را داری و با حرف زدن‌هایمان آرامش را به من هدیه می دهی من از همان قلب خودم که صاحبش تویی می گویم : صمیمانه دوستت دارم🌱☺️ ✍شادی داوری 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«مادر من» در هجوم کلمات به دنبال واژه‌هایی می‌گردم تا نام پرمعنای تو را توصیف کنم. دستانت، تجلی برکت خداوند در زندگی من بود. چشمانت، شعله‌ای از محبت که مرا با بزرگی مهر الهی آشنا کرد. لطافت کلامت، راهی به سوی عفو و بخشش خداوند برایم گشود. مادرم، الگوی زندگی من، مانند نخلی استوار که سایه‌بان آرامش و برکت زندگی‌ام است. هر بار که به تو فکر می‌کنم، آرامش جانم را در می‌یابم. آمین دعاهایم را در ذکرهای عاشقانه بر سجاده‌ات گرفتم. دستت را می‌بوسم که مرا با خدا آشنا کردی. اگر خداوند فرمود بهشت زیر پای مادر است، چون تو روشن‌ترین نشانه‌ی محبت، عفو و بزرگی خداوند بر زمین هستی. و چه زیبا گفت: نزار قبانی:« أُمِّي... لَيْسَ فِي الدُّنْيَا سِوَاكِ فَأنتِ جَنَّتِي وَحَبِّي وَرَحْمَتِي (مادرم... در دنیا هیچ‌کس جز تو نیست، تو بهشت منی، عشق منی و رحمت منی.) ✍سیده الهام موسوی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوینده: حدیث انصاری زاده نویسنده: زهرا انصاری زاده 💠تولید شده در استودیو جریان 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.