eitaa logo
نویسندگان جریان
609 دنبال‌کننده
2هزار عکس
151 ویدیو
30 فایل
🌱در جریان باشید. 🌱ادمین: @aseman311 🌱کانال انتشارات @jaryane_zendegi 🌱زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
2.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بار آخر بود و او قرآن خود را باز کرد محو آیات الهی شد و لبخندی ز درد ناگهان بغداد و بیروت از نگاهش رد شدند صهیونیسم در قلب تهران، قلب او را هم زدند باز هم در نیمه‌شب قلبی کمی آرام یافت باز هم در نیمه شب مردی به سوی او شتافت راز این در نیمه شب‌ها برملا خواهد شود گرچه نامأنوس، دشمن عاقبت رسوا شود این جنایت گرچه اسماعیل را از ما گرفت آن شهادت گرچه ابراهیم را در برگرفت رنگ دیگر یافت آزادی، به خون آغشته شد خون شود پیروز بر موشک، تو گویی کشته شد؟ آرزوی من شهادت در ره آزادی است گرچه اهریمن پی کشتن در این آبادی است باز می‌گویند مردم:«حاج اسماعیل رفت مرهم دل یک خبر باشد که اسرائیل رفت.» من ولی گویم:«که مردم حاج اسماعیل هست ما مشخص می‌کنیم، آیا که اسرائیل هست؟» حمله‌‌ای بر خاک اسرائیل، آن هم مستقیم صادره از رهبرم، چون شد تعرض بر حریم شد ترور مهمان ما در خاک ایران عزیز انتقامی سخت در راه است در این رستخیز در ختام صحبتم آغاز ما را بنگرید تفرقه در عین وحدت؟ نه... شما خوش‌باورید ✍🏻 مطهره ناطق 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
میان خواندن خبرها و چرخاندن تسبیح در رفت و آمدم. چشمم خواب نمی‌خواهد. دلم با ذکرها آرام نمی‌شود. دانه اسفندم بر آتش. خوب است که بچه ها خوابند، وگرنه مجبور بودم فیلم بازی کنم و الکی لبخند بزنم.‌ بخشی از احساساتم خشک شده اند. نه می‌توانم گریه کنم و نه به خودم اجازه ترس داده‌ام،حتی با خواندن بعضی تحلیل‌ها حرص هم نمی‌خورم.‌ همه چیز ساکن شده در وجودم، انگار منجمد. برای چندمین بار گوشی را برمی‌دارم. کانال خبری مورد اعتمادم را باز می‌کنم. جمله ها را تند و تند می‌خوانم. حوصله ندارم تصاویر و فیلم ها را دانلود کنم. اصل حرف‌ها در چند جمله گفته شده.‌ اما حقیقتش ما مادرها وقتی پای یک کودک در میان باشد دست و‌دلمان زود میلرزد. خبر نوشته :«دختر بچه دیگری سالم از میان آوار نجات یافته است». خدا خدا میکنم خیلی زخم و زیل نشده باشد. دلم را می‌زنم به دریا که با چهره خونی کودک مواجه شوم. انگشت اشاره ام فلش سفید رنگ را روی صفحه گوشی لمس می‌کند. با خودم فکر می‌کنم شاید دیدن چهره دخترک بند دلم را پاره کند و کمی اشک بریزم، اندکی سبُک شوم، یخ سرد روحم باز شود. اما همین که چشمم به تصویر می‌افتد ناخودآگاه لبخند روی صورتم کش می‌آید. دخترک واقعا سالم است و نیروی امدادگر بسیار خوشحال.‌ یک لحظه از شاد شدن خودم عذاب وجدان می‌گیرم. اما ترجیح می‌دهم از همین موقعیت موجود بهترین بهره را ببرم. خدا را قسم می‌دهم به پاکی دل همه کودکان دنیا که از همین لبخندهای ناخودآگاه قسمت مردم غزه و لبنان کند.‌ پیروزی طلب می‌کنم برای جبهه حق. سلامت آرزو می‌کنم برای سیّد و رهبر لبنان. گوشی را کنار می‌گذارم و همه اتفاقات خوبی که می‌شود فردا خبرش را شنید بر دانه های تسبیح سوار می‌کنم. ✍فهیمه فرشتیان .‌ 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
«گریه‌هایم را کرده‌ام.به محمدعلیِ سه‌ساله می‌گویم:«بپوش بریم میدون فلسطین.» مات و مبهوت می‌گوید:«میدون فلسطین برای چی؟» _که بریم بگیم مرگ بر اسرائیل. چون سید حسن رو شهید کردن. بغض دوباره راه گلویم را می‌بندد. سید را از قبل می‌شناسد. + بریم اونجا خوبش کنیم؟ آه!عزیزکم! سید باید ما مجاهدانِ بدحالِ راه قدس را خوب کند. ما که فقط بلدیم به‌هنگام شهادت فرماندهان، اشک بریزیم و تجمع کنیم و شعار سر دهیم. نوشته‌ای منتشر کنیم و پست‌های مرتبط را لایک. از جهاد همین مناسکش را فهمیده‌ایم. سید خوب است. می‌رویم بلکه این‌بار ما هم خوب شویم.» ✍ نجمه سادات اصغری نکاح 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
با همه امکانات سوختیم، جگرهامان آتش گرفت. غصه خوردیم. اشک ریختیم. برای ساعاتی از زندگی سیر شدیم. اما یادمان آمد بزرگی گفته بود «دلا بسوز که سوز تو کارها بکند » پس شعله درون را به کار گرفتیم، جمله رهبر عزیزمان را مبنای عمل قرار دادیم. به جان خودمان نشاندیم که اکنون فرض است اقدامی کنیم. چه اقدامی، هنوز نمی‌دانستیم. پس تصمیم گرفتیم شعله های فروزان مان را یکی کنیم.‌جمعی از بانوان هنرمند دورهم جمع شدیم. حرف زدیم، نه از غم‌هامان که از وظیفه‌ها ، از امکان‌ها و راهکارها. بعد وارد عمل شدیم. آن یکی قلم به دست شد و متنی نوشت، دیگری به پدر قنادش زنگ زد و بیست کیلو کیک را قول گرفت برای فروش به نفع محور مقاومت، هنرمندی رفت که با فوتوشاپ کاری کند کارستان، دختری دانشجو گفت که برود خانه با خط خوش پلاکاردهایی برای تجمع آماده می‌کند. فهرستی هم نوشتیم از هر آنچه یک بانوی دغدغه مند میتواند به نفع این روزهای غزه و لبنان انجام دهد. حالا آتش غم این روزهایمان سوخت شده برای موشک‌های مقاومت و به زودی بر سر منحوس اسرائیل فرود خواهد آمد. راستی ما امکان مادری مان را هم به کار گرفتیم. بچه های کوچکمان را در این جلسه همراه کرده بودیم و دانه های تفکر مقاومت را در قلبشان کاشتیم. ✍فهیمه فرشتیان 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
تکان های پایم را آرام می‌کنم و از عمیق بودن خوابش مطمئن می‌شوم.آرام روی تشک می‌گذارمش. بعد از سپردنش به مادرهمسرم آماده می‌شوم. دست فاطمه ام را که قول پارک بهانه گیرش کرده بود می‌گیرم و از خانه بیرون می‌زنیم. نسیم سرد صورت داغم را نوازش می‌کند. امّا نمی‌تواند از سنگینی سینه ام بکاهد فاطمه زیگزاکی در کوچه می‌دود و من پشت سرش پا تند می‌کنم. دلم می‌خواهد کاری انجام دهم اما نمی دانم چه. دلم می‌خواهد به قصد مقصدی پا از خانه بیرون بگذارم اما کدام مقصد کدام کار؟ حسم می گوید نباید خانه بنشینم باید هرجور شده خودم را به جایی برسانم و فریادی سر دهم از این ظلم و جور. به خودم نهیب می‌زنم: من باید همیشه دغدغه داشته باشم،نه فقط بعد از شهادت هر سردار و بعد دوباره روزمرگی. باید این دل آشوبه ی باعث حرکت را همیشه حفظ کنم. باید از خود بپرسم چه می‌کردم،برای سهمم از ظهور چه خواهم کرد. نقشم را سهمم را پیدا کنم،نسبتم را با دشمن پیدا کنم. باید بدانم کجا و در چه عملی در حال تبری و جنگ با او هستم هم در قلبم و هم در بروز و ظهور اجتماعی، آنوقت است که میتوانم با خیال راحت به رسالتم بپردازم. با فکری مشغول به پارک می‌رسیم فاطمه پا تند میکند و بچه ها بخاطر کوچک بودنش تاب را برایش خالی می‌کنند. سوار می‌شود و سرخوش درخواست تاب دادن را فریاد می‌زند.‌ چادرم را جمع می‌کنم و تمام بغضم را در دست هایم می‌ریزم. دخترکم را با قدرت تاب می‌دهم. او پر ذوق فریاد می‌زند و من انگار سبک‌تر عزمم را برای قلَمم و درسم و تربیت آینده مهدی و فاطمه‌ام سرشار از کینه صهیون جزم می‌کنم. ✍رقیه سادات ذاکری 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
"به نام خدای حسین(علیه السلام)" «نسل دهه هشتاد... نسلی که دیگر تمام دلخوشی‌هایشان را از دست داده‌اند، نسلی که بسیار داغ دیدند اما... از پا نیفتادند و هردفعه محکم تر از قبل راه خود را ادامه دادند. نسل دهه هشتادی‌ها، نسلی بود که در فاصله چهارماه داغ دو سیدی را دیدند که چشم مظلومان جهان به آن‌ها بود💔 و‌حالا چشم همه فرزندان این نسل به ظهور کسی است که وعده داده شده با آمدنش صلح، دنیا را فرا می‌گیرد، بزرگ و کوچک همه دست به دعا شده اند برای ظهور بقیه‌الله منجی عالم بشریت.. قلب‌هایمان دیگر تحمل داغ دیدن ندارد، کاش تا در این دنیا نفس می‌کشیم. چشم‌مان به جمال نورانی حضرت مهدی(عج) روشن شود . ✍ فاطمه سادات شالفروشان 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
با شعر در میدان مبارزه وقتی آمد پشت تریبون عمامه اش را دیدم.‌فکر کردم می‌خواهد پنج شش دقیقه ای سخنرانی کند.حواسم به دوروبرم بود که نکند صحنه شکاری را از دست بدهم.‌ بیشتر چشمم دنبال بچه‌هایی می‌گشت که لباس رزم پوشیده یا پرچمی بلندتر از قد خودشان دست گرفته باشند. شروع کرد به خواندن شعر. گفتم خوب با شعر شروع کرده، بعد میرود سراغ سخنرانی. سه بیت که خواند ادامه داد:«دیشب دو رکعت نماز خوندم و از خدا خواستم اون چیزی رو به قلمم الهام کنه که باید برای لبنان گفت» خودش شاعر بود.دنیای شعر را دوست دارم،آنقدر که هر سال دیدار رهبر با شعرا را با تمام جان کندنی که برایم دارد می‌بینم.سخت بودنش از جهت عشقم به شعر است.هر یک بیت جاندار که می‌شنوم با خودم می‌گویم کاش من هم می‌توانستم اینطوری واژه ها را کنار هم صف کنم،منظم و دلبر. وقتی توجهم به شعرخوانی‌اش جلب شد لباس رزم را هم بر تنش دیدم. یاد طلبه‌های زمان جنگ افتادم.یاد آن تصویری که در نمایشگاه عکس دیده بودم. یک روحانی با عمامه و لباس نظامی،پوتین به پا و کوله به دوش در تشهد نماز، آماده جهاد،درست وسط معرکه. خودم را از نمایشگاه عکس سالها پیش بیرون کشیدم و دوباره برگشتم به عرصه میدان شهدا. او از پشت تریبون فریاد می‌زد:«لباس رزم پوشیده‌ام تا بگویم اگر مردم مطالبه مبارزه با اسرائیل را داشته باشند ما روحانیون در اولین صف جان می‌دهیم» صدایش را بالاتر برد:«تا نشان دهم آماده امر جهاد رهبرم» خوب که نگاه کردم،دیدم با همه امکاناتش آمده،‌ طلبگی اش،شعرش،شجاعتش و از همه مهمتر جانش. تجمع مردم مشهد در حمایت از محور مقاومت ✍فهیمه فرشتیان 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
این آرامش را که می‌بینم و لبخند نرمی که در حال بوسیدن اسلحه بر صورت شما نقش بست دیگر رویم نمی‌شود ناامید باشم خجالت می‌کشم در کنجی بنشینم و غصه بخورم. باید ایستاده، راسخ و در مسیرْ سوگواری کنیم. 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
«برای مراسمی حدود شصت نفر مهمان دعوت کرده بودم. پذیرایی های آخر مراسم ساندویچ بود. روی ساندویچ ها این برگه ها را چسباندم برای روشنگری و دفاع از جبهه ی مقاومت. نمی‌دانم از آن شصت مهمان چند نفرشان با دقت کالاهای تحریمی را دیدند و به خاطرشان سپردند و چند نفر فقط سرسری نگاهی انداختند و چند نفر نخوانده کاغذ را مچاله کردند، ولی من به این فکر می‌کنم که مامور به انجام وظیفه هستم. یکی از کوچک ترین تمام امکانات من که رهبرم امر فرموده اند چاپ این کاغذ ها که الحمدلله انجام شد.» 📌اگر فکر می‌کنید انجام این کارهای کوچک ایده ی موثری است، این پست را دست به دست کنید. ✍انسیه سادات یعقوبی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
ما پشت شون هستیم! وارد حیاط شدم. در بخشی از حیاط میز ها را چیده بودند. برای دفعه اول و آشنایی بهتر و بررسی موقعیت، یک دور بازارچه را زدم. با همان نگاه جزیی نگری به افراد و آدمها نگاه میکردم تا پیچ و خمش را به خاطر بسپارم. نگاه‌های مراقب پدر یا مادر آنها غیر مستقیم حواسش به بچه‌ها بود. سن کم آنها جالب بود و جالب تر از آن اندیشه و نگاه شان و دلیل ماندن پای کار مقاومت. اولش که به چهره هایشان نگاه کردم با خودم گفتم سن هایشان کم است و احتمال دارد که نتوانند در مورد هدف شان بگویند. اما مصاحبه ای که با چند نفرشان داشتم کاملا نتیجه عکس آنچه من فکر میکردم بود. به سمت میزی رفتم که کلوچه قِلِفتی روی آن بود رفتم. آقا محمد اسحاقی پسری حدودا دوازده ساله، قبول کرد جواب سوالهایم را بدهد. از چرایی آمدنش و اینکه مسئولیتش برای انجام این کار چه بوده پرسیدم. پاسخش این بود:« بعد از مدرسه به مادرم کمک کردم تا این نون ها را درست کنه و حالا هم دارم می فروشم شون!» - چرا داری به بچه‌های غزه کمک می‌کنی ؟ -برای اینکه بتونن بهتر زندگی کنن! - برای چی که می‌خوای اونا بهتر زندگی کنن؟ -چون مثل ما زندگی خوبی داشته باشن! - از این قضیه که اونا زندگی خوبی ندارن ناراحتی؟ -اره خیلی، می‌خوام که اسراییل بیرون بشه! - اسراییل رو چی می‌بینی ؟ -اومده شهر اون بچه‌ها رو خراب کرده! - این موضوع چه ربطی به ما داره ؟ -گناه دارن آخه! - اگر بگم که یه حرفی با بچه‌های غزه داشته باشی چی میگی ؟ کمی مکث کرد ، بعد با حس حمایتگری مردانه ای گفت : نمی‌دونم... اممم ، ما پشت شون هستیم! مرا به فکر فرو برد ، چه خوب است که پسری به این سن و سال این سرزمین به دفاع از مقاومت برخاسته و برای افرادی که در کشوری دیگری هستند ، در سرما ایستاده و قلفتی های مادرش را می فروشد! دهه نودی ها پای انقلاب و مقاومت ایستاده اند. ✍ مائده اصغری 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
داستانِ این روزهای فلسطین، قصه درد در کنار خنده و شادی است. مردمانی که دیروز در دست صهیون‌ها بوده‌اند حالا در کنار خانواده‌هایشان نفس تازه می‌کنند. برخی نمی‌دانستند، یکی یا چند عزیزشان شهید شده.حالا که برمی‌گردند‌ همزمان با واقعیت‌های رفت و آمد این روزگار مواجه می‌شوند.(انا لله و انا الیه راجعون) چه دردِ سنگینی است این درد و چه حجم عظیمی از غم‌ها دارد اینکه ندانی عزیزت رفته و تو در کنارش نبودی. امّا ملت فلسطین، به چشمانِ خود چه دردها که دیده و چه رنجهایی را تحمل کرده. برای‌ش افتخار آفرین است که خانواده‌اش در زمرهٔ شهدا باشد اما غم‌ش از این است که چرا این رژیم غاصب باید آنها را محبوس کند و طعم خوش زندگی را از آنها بگیرد. این سوالی است که نمی‌شود با عقل پاسخ داد بلکه قلب‌ها باید بتپد. اندیشه‌ها به کار بیفتد و حماسه ها بیافریند! ✍مائده اصغری 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
17.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به دیوارهای ریخته شده، سقف های فرو ریخته، شدت آوارها نگاه نکن؛ به تعداد نامشخص آوارگان زیر این سنگ و سیمان‌ها نیندیش؛ لازم نیست از ذهنت بگذرد: آیا کودکانی که در حال بازی هستند، یتیم شده‌اند یا نه؟ مثلا توانستی این کارها را انجام دهی. حالا ببین نوشته و طرحی که مردهنرمند فلسطینی می‌زند، بر روی نفیس‌ترین تابلوهاست؛ بله منظورم همان نیم‌دیواری که مانده! نگاهشان که می‌کنی، متحیر می‌شوی، غرق می‌شوی، می‌روی به عالمی که رنگ ایمان و صبر تمامش را دربرگرفته. بعد آرزو می‌کنی به دلت از همان رنگ‌های بین آوارها عطا کنند که معنای واقعی زندگی دارد. ✍کوثر نصرتی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryanihaa 🌱 در جریان باشید.