eitaa logo
شهید مدافع حرم جواد محمدی
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
44 فایل
تنها ڪانال رسمی شهید مدافع حرم جواد محمدی : @javad_mohammady میگفت:"مردان خدا، گمنامند" آنچنان طریق گمنامی در پیش گرفت که لایق شهادت شد اینجا از اومینویسیم تا با یادش، روحمان جَلا گیرد 🌹 #شهید_جواد_محمدے🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃 روایتی خواندنی از همسر صبور اولین بار در آبان 94 عازم سوریه شد. هنگام اعزامش، لحظــات خیلی ســختی بــود. بــا اینکــه آقاجــواد خیلــی اهل ماموریت رفتن و دوری از خانواده بــود، ولی نمیدانم چرا آن روز و آن لحظه برایم جور دیگری گذشت. خیلــی متفاوت بود این رفتن. البتــه من تــلاش زیــادی کردم کــه اصلا بــه رفتن بدون برگشــت همســرم فکری نکنم، ولی خب واقعا سخت و متفاوت بود. با این حال امیدوار بودم؛به حضرت زینــب سـلـام الله علیهــا خیلی امیــدوار بــودم. آقا جواد همیشــه میگفت: "نخواه که من ســالم برگــردم. برای من عاقبــت به خیری مهمتر اســت." به همیــن خاطر تلاش میکردم بیشــتر از هرچیزی به عاقبت به خیری همسرم فکر کنم و آنچه خیر است را برایش بخواهم. اصلا به شهید شدنش فکر نمیکردم. اصلا فکرش را نمیکردم که یک روزی شهید شود. شاید به خاطر دل خودم بود که به این موضوع فکر نمیکردم، ولی بازهم میگویم عاقبت به خیری اش را دوست داشتم. چون واقعا حیف بــود چنین فــردی با این ســطح بــالای معرفت و اخلاق به مرگ عادی از دنیا برود. واقعــا شــهادت حقــش بــود. نــوش جانــش؛ لیاقــت و سعادتش را داشت. 🍃🌸 @javad_mohammady
🍃🌸🍃 روایتی خواندنی ازهمسر صبور سوریه که بود، هرشب حتما با من تماس داشت. حتی سری اولی که مجروح شده بود و من از این موضوع کاملا بی خبر بودم، از بیمارستان تماس میگرفت و آنقــدر عادی برخــورد میکرد کــه من اصلا متوجه نشــدم مجروح شده؛ در واقع خــودش را مقیــد به تماس بــا خانواده میدانســت که در آن شــرایط هم حواســش به ایــن موضوع بود. وقتی هم که مــن از مجروحیتشــان خبــر دار شــدم، گفت: "هراتفاقی افتاده باشد مهم نیست! مهم این است که تو الان در حال صحبت با من هستی."😊 هر بار مجروح میشد با واسطه خبردار می شدم؛ از طریق دوستان و اطرافیانشان. و این باری که شهید شد بار چهارم رفتنش بود! واقعا هرباری که میرفت، دلتنگیها بیشتر میشد. خصوصا سری ســوم که این دلتنگی هم برای من، هم برای همسرم زیاد شــده بود؛ طوری که دائم پشــت تلفن به زبان میآورد. سری های قبل اصلا این موضوع را به رو نمی آورد و در جواب دلتنگیهــای مــن هــم میگفــت راه دور اســت و بایــد بــا این دلتنگیها کنار بیایی اما برایمان خســتگی نداشــت. واقعــا راه، راه شــهدا بــود. آقــا جــواد همیشه در صحبتهایش وقتی میخواست به من دلداری بدهــد، میگفــت: "الگــوی شــما بایــد حضــرت زینــب س باشد. سختیهای شــما کجا و ســختیهای خانم حضرت زینب س کجــا." واقعا راســت میگفت؛ خســتگی ما کجا و خستگی خانم کجا؟ اما فاطمه هم بچه بود و دلتنگیهای بچه گانه خودش را داشت. پدرش سوریه که بود همیشه ســراغش را میگرفت و منتظر آمدنش بود. حتی زمان مفقود بودن پیکر هم فکر میکرد پدرش سوریه است و باید منتظر برگشتنش باشد. خود پدرش قبل رفتن، اول قصه حضرت رقیه س را برایش گفت و بعد در مورد ســفرش برای فاطمه توضیــح داد. آنقدر فاطمه با این قصه حضرت رقیه س انس گرفته بود که برخی اوقــات در اوج بیتابی اش به من میگفــت: "مامان حضرت رقیه س هم مثل من اینقدر گریه میکرد؟" 🍃🌸 @Javad_mohammady
🍃🌸🍃 روایتی خواندنی از همسر صبور آخرین صحبتی که با هم داشتیـم، ظهر همان روزی که شبش به شهادت رسید. یعنی حدودا ما ساعت یک بعدازظهر روز سه شنبه، شانزدهم خرداد با هم صحبت کردیم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از اذان مغرب به شهادت رسید.😔 من از شــب قبلش خیلی دلشــوره داشتم. یک دلشــوره عجیب و متفاوت. همان روز در آخرین تماس تلفنی هم از دلشــورهو نگرانی ام برایش گفتم ولی باز مثل همیشــه گفت: "هیچ مشــکلی نیســت. اینجا همه چیــز آرام اســت. اصلا دلشــوره نداشته باش."😍 و مثل همیشه سعی کرد من را آرام کند. اما این دلشوره بیشتر شد... همان شب طبق عادتی که داشتـیم منتظر تماسش بودم، که تماس نگرفت؛ تا دیروقت هم منتظر ماندم.😔 بالاخره ظهر روز چهارشــنبه از طرف دایی ام خبردار شــدم کــه آقا جواد مجروح شــده و تیــر به دســتش خــورده؛ امــا بعد گفتنــد نه، تیر به پهلویش خورده و بیهوش اســت. به هر صــورت من با روحیاتی که از همســرم سراغ داشــتم نمیتوانستم موضوع مجروح شدنش و بی خبر گذاشتنم را قبول کنم. گفتم: "نه! جواد در بدترین شــرایط هم که باشــد به من زنگ میزند." نمیخواستم تحت هرشرایطی موضوع را قبول کنم امـا وقتــی امــام جماعــت مســجد محــل آمدنــد خانــه مــا و بــا صحبتهایی که شــد شــک من درباره شــهادت جــواد را به یقین تبدیل کردند. سری های قبل اصلا آماده شنیدن خبرشهادتش نبودم ولی این سری باتوجه به دلشوره ای که به سراغم آمده بود، انگار آماده تر شده بودم.😔😔 ⛔️ 🍃🌸 @Javad_mohammady
🍃🌸🍃 روایتی خواندنی از همسر صبور این روزها بدون آقا جواد واقعا خیلی سخت است. شهادت با همه شیرینی اش، تنهایی تلخی را برای اطرافیان، به خصوص همسر و فرزنــد شــهید بــه همــراه دارد.😔 هرچنــد به محــض اینکــه وارد خانــه خودمــان میشــوم، قــدم به قدم حضــورش را احســاس میکنــم؛ اما بازهم ســختی خودش را دارد. صبــر زیــادی بــه مــن داده شــده کــه مطمئنــم از دعای خودش بوده و هست. یک صبر خاص! چون قبل تر روحیات من جوری بود که وقتــی آقا جواد زنگ نمیزد یا کمی تماســش دیر و زود میشد، آنقدر به هم میریختم و آشــفته میشــدم که همه اطرافیان متوجه میشــدند. الان مدتهاست کــه صدایــش را نشــنیده ام، ولــی نه آشــفته ام نــه بیقــرار و بازهم صبر میکنم. بعد از شنیدن خبر شهادت همسرم به او گفتم: "قرار بــود با هم برویم چــرا تنها رفتی... قــرار نبود رفیق نیمه راه شوی."😭 فاطمه شب اول خیلی بهانه بابایش را گرفته بود. نمیدانم چرا .... ناخودآ گاه رفتم ســراغ قصه حضــرت رقیــه س. آنقدر گریه کرد که خوابش برد ولی الحمدلله از فــردای آن روز آرامتر از قبل بود. من مســتقیما از شــهادت پدرش حرفی نــزدم، ولی چیــزی کــه در رفتارهایــش و حرفهایــش بود که تا زمان مفقود بودن پیکر پدرش، منتظر برگشــت او بود... و مرتب میگفت: "بابا سوریه است و همین روزها می آید." و این من را خیلی اذیت میکرد ولی خب بایــد تحمل میکردم. چون مــن فقط نباید خــودم را درنظر میگرفتم و بایــد به فاطمــه و روحیاتش هم توجه میکردم؛ البته سعی میکردم جلویش گریه نکنم که به هم نریزد، ولی واقعا سخت بود. 🍃🌸 @Javad_mohammady
🍃🌸 لبریزم از #تـــو عطر دلدادگی ام تمام شهر را پر کرده است و #تــو آشکارترین #پنهان منی... دعاگویمان باش...🕊 #همسرانه #شهیدجوادمحمدی 🍃🌸 @javad_mohammady
🍃🌸 کـسی چه میفهـمد ...! تکرار "تـو" .... چقدر ... زندگی بخش است ...! درست مانند ... "نفسها"یم ..!!! #همسرانه #شهیدجوادمحمدی 🍃🌸 @Javad_mohammady
🌸🍃 پر نقش‌تر از فرش دلم بافته‌ای نیست از بس که گره زد به گره... حوصله‌ها را #پنجشنبه_و_یاد_شهدا_با_صلوات #همسرانه #شهیدجوادمحمدی 🍃🌸 @javad_mohammady
🍃🌸 همسر که رفت وارث میراثش شدم ! میراثی که خودش هم از عاشورا به ارث برده بود ما وارثان عاشوراییم او با شهادت . . . من با صبر . . . #همسرانه #شهید_جواد_محمدی #شهید_مدافع_حرم 🍃🌸 @Javad_mohammady
🌸🍃 خورشید نگاه توست که روزهای سرد زمستانی وجودم را گرم می کند من عطرحضورت را همه جا حس می کنم 🌸🍃 @Javad_mohammady
🌸🍃 گفتمش بي تو دلم مي گيرد ! گفت با خاطره ها خلوت كن گفتمش خنده به لب مےميرد گفت با خون جگر عادت كن 🌸🍃 @Javad_mohammady
🌸🍃 نوشته‌ای که به من حالِ خویش را بنویس.. نوشتنی نبود حالِ من ... بیا و ببین #شهیدجوادمحمدی #همسرانه #شبتون_شهدایی 🍃🌸 @javad_mohammady
#همسرانه جانــا چگونہ گویم شرحِ فراقـت ، چشمی و صد نَم جانـــی و صد آه ... ❤️ @javad_mohammady ❤️ 🇮🇷ڪـانال شهـید جـواد محمـدی🇮🇷
🌸🍃 سخت ترين قسمت خونه تكوني پاك كردن قاب عكس عزیزانےست كه ديگه بينمون نيستن ❤️ @javad_mohammady ❤️ 🇮🇷ڪـانال شهـید جـواد محمـدے🇮🇷
🌸🍃 ای ردیف غزلم... ورد زبانم،نفسم حاکم گستره ی فن بیانم ، نفسم تو چه کردی که دلم این همه خواهانت شد؟ حکم کرده است فقط با تو بمانم نفسم گوشه ی دنج اتاقم شب شعری برپاست گرم چندین غزل پر هیجان ام نفسم بیستون چیست؟ بگو تا دل البرز بِکن امتحان کن به گمانم بتوانم... نفسم چه شده راحت من! این همه ناآرامی؟ غرق تشویش شدی... من نگرانم نفسم بسته ای بار سفر را به کجاها بی من من که همراه تر از هر چمدانم نفسم زندگی بی تو اگرمرگ نباشد، زجر ست با تو تنظیم شده هر ضربانم نفسم شب سپید است، کنار تو تنم نورانےست با تو خورشیدترین ماه جهانم !نفسم ❤️ @javad_mohammady ❤️ 🇮🇷ڪـانال شهـید جـواد محمـدی🇮🇷
🌸🍃 این های بی دلبر، انگار پنج بار "شنبه " است! حتی کمی بی حوصله تر... ... ♥️ @javad_mohammady ♥️ 🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
🌸🍃 مشتاقی❤️ و صبوری💔 از حـد گذشت... یارا ❤️ @javad_mohammady ❤️ 🇮🇷ڪـانال شهـید جـواد محمـدے🇮🇷
🌸🍃 روایتی خواندنی از همسر صبور آخرین صحبتی که با هم داشتیـم، ظهر همان روزی که شبش به شهادت رسید. یعنی حدودا ما ساعت یک بعدازظهر روز سه شنبه، شانزدهم خرداد با هم صحبت کردیم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از اذان مغرب به شهادت رسید.😔 من از شــب قبلش خیلی دلشــوره داشتم. یک دلشــوره عجیب و متفاوت. همان روز در آخرین تماس تلفنی هم از دلشــورهو نگرانی ام برایش گفتم ولی باز مثل همیشــه گفت: "هیچ مشــکلی نیســت. اینجا همه چیــز آرام اســت. اصلا دلشــوره نداشته باش."😍 و مثل همیشه سعی کرد من را آرام کند. اما این دلشوره بیشتر شد... همان شب طبق عادتی که داشتـیم منتظر تماسش بودم، که تماس نگرفت؛ تا دیروقت هم منتظر ماندم.😔 بالاخره ظهر روز چهارشــنبه از طرف دایی ام خبردار شــدم کــه آقا جواد مجروح شــده و تیــر به دســتش خــورده؛ امــا بعد گفتنــد نه، تیر به پهلویش خورده و بیهوش اســت. به هر صــورت من با روحیاتی که از همســرم سراغ داشــتم نمیتوانستم موضوع مجروح شدنش و بی خبر گذاشتنم را قبول کنم. گفتم: "نه! جواد در بدترین شــرایط هم که باشــد به من زنگ میزند." نمیخواستم تحت هرشرایطی موضوع را قبول کنم امـا وقتــی امــام جماعــت مســجد محــل آمدنــد خانــه مــا و بــا صحبتهایی که شــد شــک من درباره شــهادت جــواد را به یقین تبدیل کردند. سری های قبل اصلا آماده شنیدن خبرشهادتش نبودم ولی این سری باتوجه به دلشوره ای که به سراغم آمده بود، انگار آماده تر شده بودم.😔😔 ❤️ @javad_mohammady ❤️ 🇮🇷ڪـانال شهـید جـواد محمـدے🇮🇷
وقتی ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺭﻭی ﻫﻢ می‌ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﺮﺍ نمیﺑﺮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻰ‌ﺁﻭﺭﺩ! ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ این همـه ﻓﺎصله ظاهری حواست هست بی‌یادت نه روزمـ ، شب می‌شود نه شبمـ ... روز؟! #شهیدجوادمحمدی #همسرانه 💔 🏴 @javad_mohammady 🏴 🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادم می‌آید پا به پای هم بین‌الحرمین را قدم می زدیم و سردرگم نمی‌دانستیم اول برای زیارت ، ڪجا برویم . صدای حسین حسین گفتنت ڪه همراه با اشڪ‌های چشمت بود را به یاد دارم . نمازهای عاشقانه‌ای ڪه خواندی و طلب شهادت ڪردی . حالا ڪه تو برای دفاع حریم خواهرش زینب پر ڪشیدی و تا ابد جای خالیت ڪنارمان باقی ست ، برایمان دعا ڪن تا مرحمی باشد بر این درد فراق .💔 🏴 @javad_mohammady 🏴 🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به‌_وقت‌_دلتنگی‌ #همسرانه همسر که رفت وارث میراثش شدم ! میراثی که خودش هم از عاشورا به ارث برده بود ما وارثان عاشوراییم او با شهادت... من با صبر ... @javad_mohammady 🏴ڪانال شهیـد جواد محمـدی🏴
#خاطره #همسرانه #اعتکاف #خواستگاری #ماه_رجب #ممنون_امام_رضاجان... #من_چنین_شوهری_میخواستم... گزیده ای از کتاب #دختران_بابایی_اند (خاطرات شهید جواد محمدی) ﺧﺒﺮﺕ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩلتنگ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﯿﻘﺮﺍﺭ ﺗﻮ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﯿﺎﻫﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺒﺮﺕ ﻫﺴﺖ ﺩﻟﻢ ﻣﺴﺖ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﺷﺪه؟ ﻋﺎﺷﻖ ﻭﺷﯿﻔﺘﻪ ﯼ ﺯﻧﮓ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺒﺮﺕ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﺑﻬﺎﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ ﭼﻮﻥ ﭘﺮﺳﺘﻮےﻣﻬﺎﺟﺮ,ﻧﮕﺮانت شده ام ❤️ @javad_mohammady ❤️ 🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
گزیده ای از کتاب 👇 هم که رفته بودم ، با یک مادر و دختر همراه بودم. آن دختر با دوستان من که با هم ثبت‎نام کرده بودیم، آشنا بود. دختر خیلی گرم و باصفایی بود. آن چند روز، هنگام سحری و افطار و دعاها با او همراه بودیم. بعدها که آمدند ، دیدم خواهر و مادر آقاجوادند. خواستگاری آقاجواد را یکی از دوستانم بهم گفت. با همدیگر توی پایگاه بسیج کار می‌کردیم. اولش هم نگفت خواستگار کیست. فقط گفت دیروز یکی دربارۀ شما تحقیق می‌کرد برای اینکه بیاید خواستگاری. من هم هرچه ازت می‌دانستم، بهشان گفتم. من هم خیلی پاپیچش نشدم. یعنی خجالت کشیدم سؤال کنم. چند روز بعد، وقتی خواستم از خانه بروم بیرون، دیدم همان حاج‌خانمی که توی بودیم، پشت درِ خانه‌اند. از مدل نگاه‌کردنشان فهمیدم برای خواستگاری آمده‌اند. یکهو انگار خیلی خجالت کشیدم. تندی حال‎واحوال کردم و رفتم. شب که آمدم، فهمیدم حدسم درست بوده و حاج‌خانم آمده بوده‌اند دربارۀ حرف بزنند. شغلش پاسدار بود و کمی هم از ملاک‌های خودشان گفته بودند و از ملاک‌های آقاجواد. مامان فردایش ماجرا را به دایی گفت و قرار شد دایی تحقیق کند. خودم هم زنگ زدم به چندتایی از دوستانم که می‌دانستم شوهرهایشان پاسدارند. گفتم برایم سؤال کنند ببینند را می‌شناسند؟ جواب‎هایشان شبیه به هم بود: خنده‎روست، چنان می‌خندد که انگار هیچ غمی توی این دنیا ندارد. بی‎ریاست، زود با همه گرم می‌گیرد. خیلی شجاع و پردل‎وجرئت است. هر کاری داشته باشی، می‌توانی رویش حساب کنی. 🔹 این‌ها را که شنیدم، یاد امام‎رضاع افتادم. ممنون امام‌رضاجان... من چنین شوهری می‌خواستم ...🔹 ❤️ @javad_mohammady ❤️ 🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
عشق از نـوع زمینی بین ماها رسـم نیست... بچه حزب اللهی ام، عشقم فدای زینب است... ❤️ @javad_mohammady ❤️ 🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
بــا تــو بہ اوج مے رســد ، مــعنے دوســت داشتــن ... 💔 🌷 @javad_mohammady 🌷
آن یڪ ماهی ڪہ سوریه بود، تماس های تلفنی مان هم ڪم بود. 😔 هرچند روز یڪ بار تماس می گرفت. در عوض ، این قدر حرف میزدیم تا خود تلفن قطع می شد. . . . [😍] [♥] [🌹] ✨ @javad_mohammady