#بازگوکردن_خبرشهادت_پدر_به_فرزند
شب اول خیلی بهانه بابایش را گرفته بود. نمیدانم چرا ناخودآگاه رفتم سراغ قصه حضرت رقیه(سلام الله علیها). آنقدر گریه کرد که خوابش برد. ولی الحمدلله از فردای آن روز آرامتر از قبل بود. من مستقیما از شهادت پدرش حرفی نزدم، ولی چیزی که در رفتارهایش میبینم و در حرفهایش میشنوم این است که منتظر برگشت پدرش است. مرتب میگوید: بابا سوریه است و همین روزها میآید. وخیلی با شنیدن این حرفهاناراحت می شوم ؛ ولی خب باید تحمل کنم. من فقط نباید خودم را درنظر بگیرم. باید به فاطمه و روحیاتش هم توجه کنم؛ البته سعی میکنم جلویش گریه نکنم که به هم نریزد، ولی واقعا سخت است .
🕊🕊🕊
راوی: همسرمعززشهیدجوادمحمدی
#خاطره
❤️ @javad_mohammady ❤️
🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
#جوادمادری_بودوبه_آغوشم_بازگشت
جواد مادری بود و رضایت من برایش بسیار مهم بود و همیشه می گفت: هر چه رضایت شما را داشته باشد، انجام
می شود.
زیر گوشم دائم زمزمه می کرد که دعا کن بتوانم به وظیفه ام به بهترین شکل ممکن عمل کنم و دعا کن خداوند از دست پسرت راضی باشد.
من از تمام رفتار جواد الگو گرفتم؛ مخصوصا از گذشت بی حد و اندازه اش.
#پای_درس_شهید
#شهیدجوادمحمدی
#خاطره
❤️ @javad_mohammady ❤️
🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
#خاطره
#همسرانه
#اعتکاف
#خواستگاری
#ماه_رجب
#ممنون_امام_رضاجان...
#من_چنین_شوهری_میخواستم...
گزیده ای از کتاب #دختران_بابایی_اند
(خاطرات شهید جواد محمدی)
ﺧﺒﺮﺕ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩلتنگ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ
ﺑﯿﻘﺮﺍﺭ ﺗﻮ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﯿﺎﻫﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ
ﺧﺒﺮﺕ ﻫﺴﺖ ﺩﻟﻢ ﻣﺴﺖ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﺷﺪه؟
ﻋﺎﺷﻖ ﻭﺷﯿﻔﺘﻪ ﯼ ﺯﻧﮓ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ
ﺧﺒﺮﺕ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﺑﻬﺎﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ
ﭼﻮﻥ ﭘﺮﺳﺘﻮےﻣﻬﺎﺟﺮ,ﻧﮕﺮانت شده ام
❤️ @javad_mohammady ❤️
🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
شهید مدافع حرم جواد محمدی
#خاطره #همسرانه #اعتکاف #خواستگاری #ماه_رجب #ممنون_امام_رضاجان... #من_چنین_شوهری_میخواستم... گزیده
#خاطره
#همسرانه
#اعتکاف
#خواستگاری
#ماه_رجب
گزیده ای از کتاب #دختران_بابایی_اند 👇
#ماه_رجب هم که رفته بودم #اعتکاف، با یک مادر و دختر همراه بودم.
آن دختر با دوستان من که با هم ثبتنام کرده بودیم، آشنا بود.
دختر خیلی گرم و باصفایی بود. آن چند روز، هنگام سحری و افطار و دعاها با او همراه بودیم. بعدها که آمدند #خواستگاری، دیدم خواهر و مادر آقاجوادند.
خواستگاری آقاجواد را یکی از دوستانم بهم گفت. با همدیگر توی پایگاه بسیج کار میکردیم.
اولش هم نگفت خواستگار کیست. فقط گفت دیروز یکی دربارۀ شما تحقیق میکرد برای اینکه بیاید خواستگاری.
من هم هرچه ازت میدانستم، بهشان گفتم. من هم خیلی پاپیچش نشدم. یعنی خجالت کشیدم سؤال کنم.
چند روز بعد، وقتی خواستم از خانه بروم بیرون، دیدم همان حاجخانمی که توی #اعتکاف بودیم، پشت درِ خانهاند.
از مدل نگاهکردنشان فهمیدم برای خواستگاری آمدهاند. یکهو انگار خیلی خجالت کشیدم.
تندی حالواحوال کردم و رفتم. شب که آمدم، فهمیدم حدسم درست بوده و حاجخانم آمده بودهاند دربارۀ #آقاجواد حرف بزنند.
شغلش پاسدار بود و کمی هم از ملاکهای خودشان گفته بودند و از ملاکهای آقاجواد.
مامان فردایش ماجرا را به دایی گفت و قرار شد دایی تحقیق کند. خودم هم زنگ زدم به چندتایی از دوستانم که میدانستم شوهرهایشان پاسدارند.
گفتم برایم سؤال کنند ببینند #جوادمحمدی را میشناسند؟ جوابهایشان شبیه به هم بود:
خندهروست، چنان میخندد که انگار هیچ غمی توی این دنیا ندارد. بیریاست، زود با همه گرم میگیرد.
خیلی شجاع و پردلوجرئت است. هر کاری داشته باشی، میتوانی رویش حساب کنی.
🔹 اینها را که شنیدم، یاد امامرضاع افتادم.
ممنون امامرضاجان... من چنین شوهری میخواستم ...🔹
❤️ @javad_mohammady ❤️
🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
📌#خاطره
سال ۹۲برای #خادمیشهدا به شلمچه رفته بودیم و توی آشپزخانه مسئول پخت و پز برای اردوهای راهیان نور شهدا شده بودیم...
خلاصهای چندروزی قبل از عید نوروز رفته بودیم و کار میکردیم. واقعا باتمام سختی و فراز و نشیبش،خیلی بهمون خوش میگذشت...
از جلسه های شبانه که با حضور #حاجحسینیکتا و #آقایاحمدیان بود تا دورهمی های دوستانه و شوخی ها و #خندههایمعروفجواد...
از فوتبال کردن ها تا دسته های عزاداری که توسط آشپزها با قابلمه و ملاقه بود...
یادمه عید نزدیکای صبح بود،من و جواد و چندتا از رفقای دیگه راه افتادیم به طرف شلمچه برای اینکه کنار مزار شهدای گمنام عیدمون را با مدد و کمک شهدا شروع کنیم...
وسط راه جواد رفت توی یه راه فرعی و خاکی. اصلا چشم چشم را نمیدید. بهش گفتم جواد پس اینجا کجاس؟
گفت بشین حالا میخوام ببرمتون یه جا تا یه عشق بازی درست و حسابی با #شهدا بکنید...
خلاصه رسیدیم به یه مقبره که شهدای تخریب اونجا دفن شده بودند...
حس و حال عجیبی داشت وسط بیابان. اصلا هیچ کسی نبود.#ما بودیم و #شهدایتخریب.
یه حال درست و حسابی با شهدا بردیم و #سالجدید را با کمک شهدا شروع کردیم...
یادش بخیر هر موقع شلمچه میرفتیم،
میرفتیم سرمزاراین شهدا...😔
#شهیدجوادمحمدے
[🎤راوی:دوست شهید]
❤️ @javad_mohammady ❤️
🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
💔
سال ۹۳ بود که شهدای گمنام را روی کوه سفید درچه، به خاک سپردند.
همان سال #آقا_جواد اما همه تلاشش را کرد که ماه رمضان، مراسم جزءخوانی قرآن،
سر مزار شهدا باشه.
با اینکه مےدونست هماهنگ کردنش، خیلی سخت است اما خودش، مسولیتش را قبول کرد
و جزءخوانی، کنار مزار شهدای گمنام برگزار شد
که تا سال گذشته هم این رسم خوب، ادامه داشت...
.
.
#شهیدجواد هر کاری از دستش برمیومد
برای شهدا و زنده بودن یادشون انجام مےداد
اینکه امام خامنه ای میفرمایند:
"زنده نگه داشتن یاد شهدا، کمتر از شهادت نیست"، شاید برای همین باشه
چون آقا جواد
مزدِ کار کردن برای شھدا رو هم با #شھادتـش گرفت...
#خاطره
#شھیدجوادمحمدی
#شھید_روزه_دار
ــــــــــــــ❀❀❀ــــــــــــــ
@javad_mohammady ــــــــــــــ❀❀❀ــــــــــــــ
#افطارماه_رمضان
ماه رمضان که می آمد سفره افطار آقا جواد پذیرای فامیل و دوستان بود، کلا در کارهای خیر پیش قدم می شد و
می خواست همیشه اول باشد.
(والسابقون السابقون) جواد می دانست دهه دوم ماه رمضان مهمان حضرت زینب(سلام الله علیها) است ؛ هفته ی اول ماه رمضان درتدارک رفتن به سوریه بود و به این خاطر قبل از ماه رمضان فامیل و دوستان را مهمان کرد، زیرا خوب می دانست که خودش بر سر سفره اهل بیت(علیهم السلام) مهمان می شود؛
حرمت مهمان را نگه می داشت . آمدن مهمان به خانه اش راخیلی دوست داشت و به هر بهانه ای، مهمانی می داد ولی
این بار که به اولئک المقربون پیوست، سفره افطاری اش از شب دوازدهم ماه رمضان تا آخر ماه پهن بود تا دل و روح رفقای جامانده اش را آسمانی کند.
#خاطره
@javad_mohammady 🏴
✍ #دلنوشتہ
و #مادر_شهید 🌹
مظلومانہ و #دلتنگ 💔 ...
هرشب با امید دیدن پسرشهیدش پلک بر هم می نهد 😔...
چہ غریبانہ برای عڪس مقابلش روی طاقچہ لالایی میخواند 🥀 ...
و چہ قشنگ نوازش میدهد سنگ مزار فرزندش را همان موقعی ڪہ سوره والعصر جانش را آرام میکند .....
نزدیڪی های روز #تولد پسرش خاطرات بہ او هجوم می آورند از لذت بچه دار شدنش همان موقع ڪہ امانتدار خدا شده بود یادش می آید تا زمانی ڪہ جانش را در خاڪ پنهان ڪردند ........
چہ معصومانہ وبی دریغ در خلوت هایش با او حرف میزند ...😭
مهمان یڪ شبہ ام چقدر زود رفتی هنوز یڪ دل سیر ندیده بودمت چقدر زود ...😭😭😭
ڪاش من به جای تو .....😔💔
با شهیدش حرف میزند ومیگوید خدایا درست است ڪہ #پسرم در آغوش توست اماچہ ڪنم مادرم دلتنگ میشوم ...
#دلتنگی و بغض فاطمہ اش داغم را یاد آوری میڪند، با هر سال بزرگ تر شدن #فاطمہ عمر دلتنگی من هم رشد میڪند ، فاطمہ قد میڪشد و من به جای پسرم از دیدار او شاد میشوم، فاطمہ را می بینم و خدا را شڪر میکنم ...
و مدام دلتنگی 💔...
ومدام #خاطره 😔...
ومدام حسرت رویایی دیدار 😭 ...
حالا در آستانہ تولد شهید دعای شهید هدیه ای میشود برای دل تبدار مادر .این بار شهید ڪادوی تولدش را به مادر پیشڪش میڪند والله اڪبر از این ڪادو والحمدلله از بزرگی این هدیه ...
در مخملی ترین اعتقادات ماورائی دنیا ،آنجا ڪہ همہ چیز بوی خدا میدهد ،شهید با خودش هدیه آورده است تقدیم دستان مادر فراق ڪشیده ، شور وشعف این هدیہ شامل حال همه اطرافیان مادر شهید میشود و فاطمہ جان چقدر آرام میشود آری این ڪادوپیچ شده همان رضایت خداست رضایتی ڪہ از رضای بی بی جانمان زینب سلام الله سر چشمہ گرفتہ است چرا ڪہ رضای خدا در رضای آل الله است و زینب سلام الله در تدارڪ هدیه های سربلندی وعاقبت به خیری عاشقانش هیچ ڪم نگذاشته و نمیگذارد ... ❤
در مهد دلتنگی ها ودوری ها در روزگار فراق وهجر حواسش هست یادش هست بهترین هدیه را با دستهای سخاوت خود شهید تقدیم مادر شهید میڪند ... 💞
در آستانہ میلاد فرزندش جان وقوّت تازه ای در زانوهای مادر پیدا میشود شوری حسینی وصبری زینبی در وجودش رخنہ میڪند، الله اڪبر از این همہ مهربانی بانو ....❤️
مِن لا یحتسب میفرستد جامی از آرامش ورضایت قلب ...
برای مادر واطرافیان مادر همہ ...
اصلا این یڪ نشانہ است ...
مادر با خودش میگوید اگر ده پسر دیگر هم داشتم فدای نخ معجر زینب سلام الله میکردم ...🌹
پسرم گوارای وجودت #شهید_مدافع_حرم شدن ❤️....
نوش جانت عزیز دردانه ام ...
فاطمہ با یاد ونام پدر قد میڪشد تا آسمان تمام خواستہ های تو و #همسرت همچنان خلل ناپذیر ادامہ دهنده راهت و رفقایت در حسرت دیدارت همہ و همہ تو را عزیز میدارند چون تو مدافع حرم آل الله سر بر خط #ولایت با پیشانی بند #یا_زینب قهرمان تمام عاقبت به خیری ها بهترین سرنوشت را داری ......
این است راز ماندگاری شهید و #مادر_شهید_پرور ...
این است مهربانی خدا وجبران ڪردن تمام نیڪی ها از راه بی گمان ....
این است زینب وفادار ڪہ پرچم حرمش همیشہ در اوج آسمان برفراز باد ....
خدا را شڪر ڪہ شهدا و مادران شهدا وخط و راه شهدا مارا به آسمان نزدیڪ میڪند ....
#هدیہ شهید از جانب خدا را ببینیم وبلند تر از همیشہ در سجده های شڪر مان بگوییم #السلام_علی_الارباب ...
#السلام_علی_الزینب ...
سلام بر روز تولد شهدا ڪہ روز لبخند خداوند برای میلاد یڪ شهید دیگرست ...
آسمانی ترین لبخند خدا دعایمان ڪن🌹
#شهیدجوادمحمدی
#تولد
#مادران_شهدا
#مادرانه
#دلتنگی
♥ @javad_mohammady ♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_دلتنگی ♥️
باور کنیم که شعار نیست!
شهدا، براے رسیدن بہ هدف مقدس خود، از جان و مال و خانواده خود گذشتند...
یار واقعے امام از همہ چیزش، در راه هدفش مےگذرد ...
.
آری، شایستہ بودن اسبابے دارد ...
#اللهم_الرزقنا_شهادت فی سبیلک بحق بیبی زینب(س)...💔 🕊.
.
.
#شهید_جواد_محمدی #شهیدجوادمحمدی #کتاب #خاطره #دخترها_بابایی_اند #شهدای_مدافع_حرم #شهید_مدافع_حرم #فرمانده_محرم #محرم #دست_مارا_به_محرم_برسانید_فقط #ثا_ملت_امام_حسینیم #دلتنگی #فراق #شهید #شهدا #شهادت #سوریه #دمشق #رفیق_شهیدم #شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #کلیپ
کانال رسمی شهید جواد محمدی
@javad_mohammady
پیج رسمی شهید جوادمحمدی 👇
https://instagram.com/Javad_mohammady_110
#خاطره
تصاویرِ زندگی ده سالهمان از جلوی چشمم رد میشد. چقدر پر بود از نشاط. پر بود از #هیجان و شوق به زندگی. همین شوق و ذوقش هم فریبم داد. فکر کردم او هم اهل دنیا ست! دلبسته به دنیاست و شهادت نمیآید سراغش...
این آخریها دیده بودم از دنیا دل کنده، اما باور نمیکردم. گفتم آقا جواد خیلی آرامتر شدهای! گفت: زندگی دنیا ارزش بیش از این را ندارد.
توی قنوتش گریه میکرد و میگفت: الهی اخرج حب الدنیا...
اما من گوش نمیدادم. #حضرت_زهرا(س) را قسم میداد برای شهادتش... این آخریها، مدام از صبر حرف میزد، میگفت مبادا دلتنگی و رنجهایت را جیغ و فریاد کنی. با خودم فکر کردم همین امشب(شبی که خبر شهادت را به خانواده شهید دادند) تصمیم بگیر چطوری میخواهی با این ماجرا مواجه بشوی. محکم و با قدرت، یا ضعیف و ترسو.
📚قسمتی از کتاب #دخترها_باباییاند راوی: همسر شهید.
خوشا دهانی که یاد کند شهدا را با ذکر #صلوات 🌹
🏴 | @javad_mohammady
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برون نمیرود از خاطرم، خیال وصالت؛
اگر چه نیست وصالی، ولی خوشم به خیالت ...😔💔
.
.
چه کنیم! با همین خاطراتت خوشیم💔🥀
#خاطره
#رفیق_شهیدم
#شهید_جواد_محمدی
🏴 | @javad_mohammady
#خاطره
.
پایگاه بسیج محل برایش کم بود. رفت پایگاه بسیج #شهید_چمران، نزدیک مسجد مصلا، فعالیتهایشان خیلی بیشتر بود. توی همین موقعیت بود که خودش را شناخت و یک جورهایی راهش را انتخاب کرد. دیگر مراقب خیلی از کارهایش بود و حساسیتهایش بیشتر شد.
دو سه سال قبلش که بچهتر بود، با رفقایش رفته بودند باغهای اطراف و آلبالو خورده بودند. یک روز بعد از #مسجد، رفته بود سراغ آقا سیدی که صاحب باغ بود. گفته بود حاج آقا ما بچگی کردهایم و رفتهایم توی باغتان کمی میوه خوردهایم. آقا سید هم کمی تند مزاج بود. گفته بود حالا چه کار کنم؟ جواد گفته بود این پول، این صورت... یا خسارتش را بگیر یا تنبیهم کن.
طرف درباره کس و کار جواد پرسیده بود و بعدها برای یکی از همسایهها تعریف کرده بود #کار_این_بچه_درست_است.
.
راوی: مادر شهید.
📚 دخترها باباییاند
🏴 | @javad_mohammady
شهید مدافع حرم جواد محمدی
ببیـــن دختــران #شهیــــدان را ڪہ چشـــم انتظار پدر هستنــد ببـیــن غــنـــچہ هـــاے بـــهـــار چ
#خاطره
.
آقا #جواد حتی تو حرم #حضرت_رقیه (س) هم، از بچههای شهدای #فاطمیون غافل نمیشد. با #فاطمه بردشان یک گوشه و باهاشان بازی کرد. فاطمه خوراکیهایش را آورد و با هم خوردند. آقا جواد برای فاطمه، خمیرِ بازی، خریده بود. آوردند و با بچههای فاطمیون، حلقه زدند دور همدیگر و نشستند به #بازی. آنقدر بهشان محبت کرد و خندیدند که آخر سر، از سر و کله آقا جواد بالا میرفتند و صدای عمو عمویشان قطع نمیشد.
(راوی:همسر شهید).
این کلیپ، تصاویر همین خاطره است.
.
📚دخترها باباییاند.
_____.
🏴 | @javad_mohammady
#برگی_از_خاطرات_شهید 🥀🍂
.
خیلی ولایت پذیر بود که تکیه کلامش این بود امام سید علی خامنه ای و لا غیر خانمش می گفت وقتی سخنرانی آقا از تلویزیون پخش میشد گریه میکرد و به سخنرانی گوش میداد وقتی هم که فهمید آقا برای دفاع دستور داده اند سر از پا نمی شناخت که خودش را برساند سوریه.
راوی:دایی همسر
.
#خاطره (2)
غیر از حاج آقا مجتبی ارادتش به رهبر انقلاب هم مثال زدنی بود سخنرانی هایشان را با دقت گوش میکرد اما دوتا از سخنرانی های سالانه آقا خیلی برایش مهم بود.
یکی سخنرانی نوروزشان بود و دیگری سخنرانی ۱۴ خرداد حرم امام.
ایام نوروز معمولاً اردوی راهیان نور بود از همان جا توی اخبار و رسانه ها، سخنرانی آقا را پیگیری و تحلیل می کرد. اما برای ۱۴ خرداد معمولاً می رفت حرم امام.
میگفت آقا توی سخنرانی نوروز برنامه و تحلیل شان را برای سال ارائه می کنند و توی سخنرانی ۱۴ خرداد آن برنامه یا تحلیل را کاملاً باز میکنند.
____________
#شهید_جواد_محمدی
#به_وقت_دلتنگی ♥️
🍀| @javad_mohammady
شهید مدافع حرم جواد محمدی
امروز ١۴ آذر زادروز عباس بابایی است؛ کسی که بیش از ۳۰۰۰ ساعت پرواز و ۶۰ عملیات جنگی موفق داشت و
#خاطره 🌸
#برای_ساخت_حمام_روستاییها_گل_لگد_میکرد !
🔸شهید بابایی زمانی که با هواپیما پرواز می کرد، در حین عملیات و آموزش هوایی، از آن بالا روستاهای دورافتاده را در میان شیارها و دره ها شناسایی و موقعیت جغرافیایی این روستاها را ثبت می کرد.
آن گاه پس از اتمام ماموریت، وقتی که در پایگاه استقرار می یافت، به ماشین قدیمی که داشت سوار می شدیم و مقداری غذا، آذوقه و وسایل زندگی مانند قند و چایی برای روستایی ها بر می داشتیم و از میان کوه ها و دره ها با چه مشکلاتی رد می شدیم تا برسیم به روستایی که از روی هوا شناسایی کرده بود.
می رفتیم آنجا و مردم روستاها من را با لباس روحانی و شهید را با لباس خلبانی می دیدند.
این در صورتی بود که شاید آنها سال به سال با هیچ فرد روحانی و غریبه ای برخورد نمی کردند. خیلی برای روستایی ها جالب بود و شهید بابایی بعد از این که وسایلی را که آورده بودیم به روستایی ها می داد،
از آنها می پرسید که چه امکاناتی کم دارند.
مثلا روستایی ها می گفتند حمام نداریم و ایشان با پول خودش شروع می کرد برای آن ها حمام می ساخت و من به چشم خودم می دیدم که بابایی برای ساختن حمام با پای خودش گل لگدمال می کرد،
حمام را می ساخت و برای برق آن، به علت این که روستا برق نداشت از پول شخصی خود موتور برق سیار می خرید و روشنایی آنها را تامین می کرد که این پروژه حدود دو ماه طول می کشید.
راوی:
•حجت الاسلام و المسلمین محمدی گلپایگانی•
ʝoin⇒⇓
♡• @javad_mohammady•♡
#خاطره🍃
اینطور هم نبود که امر به معروفش برای کوچه و خیابان باشد و بیخیال خانواده خودمان شود.
بیشتر از بیرون حواسش به داخل خانواده بود مثلا میشد که به دخترها درباره حجابشان تذکر بدهد یا حتی درباره دوستایی که انتخاب میکنند و با آنها رفت و آمد میکنند نه اینکه با بد اخلاقی بگوید یا طوری که به شخصیت شان بر بخورد. حالتش دلسوزانه بود مثل یک برادر صحبت می کرد.
از همه جوانب کاری که میکردند برایشان میگفت تا حرفش اثر کند.
روی جوان ها بیشتر حساس بود اگر میدید جوانی توی محل راه را کج می رود میرفت سراغ پدر و مادرش اما تو چُغولی نمی کرد.
میگفت بیشتر هوای دخترت را داشته باش یا مراقب پسرت باش گاهی به خود من میگفت که به پدرشان بگویم. میگفت تو با آنها آشناتری...
راوی:دایی شهید
🕊 @javad_mohammady
خانه که رفتیم فاطمه را بغل کرد. خدا را شکر کرد.
همان جا توی گوشش اذان و اقامه گفت. دهه دوم #فاطمیه بود شب ها میرفت هیئت.
سفارش می کرد شام نخورم تا برایم از هیئت شام بیاورد.
میگفت #نذر حضرت زهراست با بقیه غذا ها فرق دارد شب آخرهم قبل از مداحی آمد خانه.
گفت پاشو برویم هیئت.
دلم نمیآید #هیئت تمام بشود و شما و فاطمه نرفته باشید هیئت.
سفارش کرد توی #هیئت هم بچه را بیدار نگه دارم تا روضه #حضرتزهرا را بشنود.
راوی :#همسرشهید
برشی از کتاب #دخترهاباباییاند
#خاطره
#شهیدجوادمحمدی
#فاطمیه 🏴
┅═ 🖤🥀🖤 ═┅
| @javad_mohammady
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷
#خاطره
همرزم شهید جواد محمدی با نام جهادی #مُحرم
قرار بود یه جلسه با روس ها داشته باشیم... اولین بار بود که آقا جواد رو میدیدم...
و البته نه به این اسم...
اسمش اونجا #مُحرم بود...
همین سال ۹۶... ماه مبارک رمضان...
تازه یک روز بود از مرخصی برگشته بود سوریه ..
اومد مقر ما و با هم رفتیم سلمیه تا یک جلسه با افسرای روس و سوری و حزب الله برای عملیات داشته باشیم...
عملیات بازپس گیری نقطه های مرتفع شاهد ۹ و شاهد ۱۰ ...
.
تو برگشت به حِما من و جواد تنها شدیم...
از حال و احوالم پرسید و منم متقابل ...
فهمیدم جزو نیروی قدس نیست و سابقا تو عملیات دستگیری اطلاعات سپاه مشغول بوده و با زجر و زاجراتی خودشو رسونده به سوریه و موندگار شده اینجا...
وقتی فهمید #مُجردم با همون لهجه قشنگش
گفت: بیا #دُرچه هم زَن بگیر هم ساکن شو...
بعد؛ از اینکه براش سخت نیست اومدن و رفتنش پرسیدم...
🔹جواد گفت : اون ساک پشت ماشین رو میبینی؟
من به خانمم گفتم هر جای دنیا #جهاد باشه من کُل زندگیم میشه اون ساک و میرم... 🔹
رفیق تو هم اینجور باش...
و در آخر در نقطه های مرتفع شاهد ۱۰ به آرزویش
🌷شهادت🌷 رسید و پر کشید ...
┅═ 🖤🥀🖤 ═┅
| @javad_mohammady
#خاطره 🍃
گفت:
من اگر با کسی توی #رفاقت دست بدهم، برای خودم چارچوب دارم.
من داشتم بال بال میزدم. گفتم چارچوبت چیست آقاجواد؟
گفت:
اولین شرط رفاقت من این است که
قید تمام #رفیق هایت را بزنی..
گفتم جواد، تمامشان را؟
گفت تمام...!
📚کتاب بی برادر ص۱۶
ʝoin⇒⇓
♡• @javad_mohammady•♡
•••
جواد روی مسائل انقلاب خیلی حساس بود با کسی هم شوخی نداشت.
اول دبیرستان که بود توی کلاس سر یکی از مسائل انقلاب با معلمش درگیر شد و بعد هم از مدرسه فرار کرد.
از همانجا یک راست رفته بود گزینش سپاه آن موقع سپاه با مدرک سیکل برای درجه داری نیرو می گرفت.
آمد به من گفت دیگه مدرسه نمی رود گفتم به خانواده گفته ای؟ گفت نه.
اگر آنها بفهمند بیچاره می شوم چند روز صبر می کنم بعد بهشان میگویم که استخدام سپاه شده ام.
خانواده اش خیلی اصرار کردند که درسش را ادامه بدهد و بعد برود سپاه، ولی گوش نمیکرد چند سال بعدش رفت و دیپلم کارودانش گرفت. مدرسه نرفتن جواد برای من خوب شده بود شده بودیم پای گشت ها و کارهای عملیاتی.
#راوی : دوستشهیدابراهیمامانالهی
#خاطره 💔
#شهیدجوادمحمدی 🌸
❥| @javad_mohammady
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه رمضان که می آمد سفره افطار آقا جواد پذیرای فامیل و دوستان بود، کلا در کارهای خیر پیش قدم می شد و
می خواست همیشه اول باشد.
(والسابقون السابقون) جواد می دانست دهه دوم ماه رمضان مهمان حضرت زینب(سلام الله علیها) است ؛ هفته ی اول ماه رمضان درتدارک رفتن به سوریه بود و به این خاطر قبل از ماه رمضان فامیل و دوستان را مهمان کرد، زیرا خوب می دانست که خودش بر سر سفره اهل بیت(علیهم السلام) مهمان می شود؛
حرمت مهمان را نگه می داشت . آمدن مهمان به خانه اش راخیلی دوست داشت و به هر بهانه ای، مهمانی می داد ولی
این بار که به اولئک المقربون پیوست، سفره افطاری اش از شب دوازدهم ماه رمضان تا آخر ماه پهن بود تا دل و روح رفقای جامانده اش را آسمانی کند.
#خاطره
#افطار_ماه_رمضان
#به_وقت_دلتنگی ♥️
ʝoin⇒⇓
@javad_mohammady
شهید مدافع حرم جواد محمدی
عن الامام الهادی *علیهالسلام * مَن زارَ عَبدالعَظیمِ الحَسَنی علیه السلام بِرِی کَمَن زارَ الحُسَی
🔹شاه عبدالعظیم حسنی(ع) سفر آخرم با جواد بود🍃
برای راحتی خانواده در حد توانش کار می کرد و زمانی که از ماموریت می آمد حتی الامکان ما را به مسافرت یک روزه هم که شده بود می برد. مرتبه سومی که به سوریه رفته بود اسمش در قرعه کشی برای رفتن به کربلا انتخاب شده بود ولی گفته بود باید کربلا را با خانواده بروم و نرفته بود. زمانی که از سوریه آمد به من گفت بدون شما کربلا هرگز نمی رفتم.
قبل از اعزام اخرش به سوریه، گفت: این مرتبه اگر اسمم برای کربلا انتخاب شد، حتما می روم، یادم هست به جواد گفتم شما که بدون خانواده کربلا نمی رفتی؛ ولی گفت که این بار دست خودم نیست، من را کربلا خواهند برد...😔
قبل از اعزام آخرش به سوریه به تهران رفتیم و آن زمان بود که ما را به زیارت شاه عبدالعظیم برد و گفت: ثواب حضرت عبدالعظیم(ع) برابر با زیارت امام حسین(ع) است و شاید دیگر نتوانم شما را به کربلا ببرم.
راوی:همسر معزز شهید
#خاطره
♥️| @javad_mohammady
شهید مدافع حرم جواد محمدی
به نیابت از رفیق شهیدم #جواد_محمدی به صلابت ایرانم 🇮🇷 رای می دهم...✌️ 🆔| @javad_mohammady
📔 #خاطره
اصلاً خیلی جاها که از چیزی عصبانی یا دلخور بودم جواد بدادم می رسید. بار آخری که میخواست برود سوریه انتخابات ریاست جمهوری بود.
من بالای سر صندوق بودم و همان نیمه شب می شد نتایج انتخابات را حدس بزنی. من خیلی بهم ریختم. اعصابم خرد شده بود.
فردا زنگ زدم جواد. گفتم از شدت ناراحتی می خواهم سرم را بزنم توی دیوار. جواد آن طرف مثل بچه ها بلند بلند می خندید گفت همان ۱۲ شب می آمدی خانه ما.
گفتند چطور؟گفت یکی از بچه محل هایمان کاندید شده بود برای شورای شهر، دیدیم رای نمی آورد تا صبح داشتیم سر به سرش میگذاشتیم.
گفتم جواد!
این حرفها را دور بینداز این بنده خدا هیچ کاری نمیتواند بکند تومیروی سوریه، ما اینجا می مانیم با گرانی هایی که چند برابر می شود، با اوضاع فرهنگی و اخلاقی که بدتر می شود؛ما هر روز باید این جا دعوا کنیم. گفت بلند شو بیا ببینم چته. رفتم بهش سر زدم من را نشاند و شروع کرد به گفتن از اهلبیت علیه السلام .
گفت اهل بیت سرآمد همه چیز بودند؛ دنیا و آخرت برای اینها خلق شده. مالک زمین و زمان بودند؛ اما وقتی حکومت دست امیرالمومنین بود با یک سری منافق و با یک سری آدم بی عرضه کارکرد.
بالاخره دنیا همین است همه چیز مطابق میل آدم نیست. اصلا اگر همه چیز خوب و خوش بود که دیگر کارکردن هنری نبود. ما هم قرار نیست ناامید بشویم، باید وظیفه ما را انجام بدهیم. آقا هم محکم بالای سر مملکت نشسته انشاالله اتفاق بدی نمیافتد.
اصلا حرفهایش خیلی آرامم کرد. بعد هم به حاج آقامجتبی گفته بود چنین قضیهای است و مهدی آشفته است. من را برداشت برد پیش حاج آقا و کمی هم آنجا حرف زدند و من دیگر کاملاً آرام شدم.
راوی:مهدی امان الهی
🆔| @javad_mohammady
.
یکی از پسرهای محله که با آقا جواد دوست بود گرفتار چشم چرانی شده بود و هرازگاهی دنبال رفتارهای غیر اخلاقي بود.
یه روز آقا جواد برای....
#تصویر_باز_شود
#خاطره
🌷 | @javad_mohammady