eitaa logo
باغ مهتاب: کتاب ها و نوشته های جواد نعیمی
53 دنبال‌کننده
503 عکس
31 ویدیو
21 فایل
معرفی آثار و ثبت نمونه هایی از نوشته هایم
مشاهده در ایتا
دانلود
قلم ریز! • ازبس به این در و آن در زده ام، تمام دست ها و بدنم زخمی شده است! • آینه ی زانویم از دستم افتاد و شکست! • هیچ وقت روی تخت پیشانی ام نمی نشینم! • چون در پوست خود نمی گنجیدم، مقداری پوست برای خودم خریدم! • فرق سرم با قسمت های دیگر بدنم را نمی دانم! • پشت دستم از غصه خم شده است! • خوش بختانه اخیرا شصت پایم به هفتاد ارتقا یافته!
ثانیه های رمضانی می گفت: من بیش از هر کس دیگر گذشت زمان را حس می کنم! دیدن دویدن شتاب ناک ثانیه و شنیدن صدای پای آنها، کار من است! راستی هم چه کسی بیش تر از یک ساعت ساز و ساعت فروش با لحظه ها تماس دارد؟! الان هم که انگار روزها، ماه ها و سال ها با سرعت نور می آیند و مثل شهاب می گریزند. باز هم چشم که به هم زدیم، رمضان آمد و چند روزی از آن هم گذشت. گویا چند ساعت پیش بود که ساعت اللیل ماه مبارک در دیدگانم نشست! خودمانیم، اما! این ثانیه ها و دقیقه ها و ساعت های رمضانی یک جور دیگرند! از پربارترین لحظه های سالند! هرچند ممکن است ما قدرشان را به درستی ندانیم، اما شانه های زمان که با حضور رمضان، تکان می خورد، از سیمایش رحمت و نیکی فرو می بارد. زمزمه ی لب و دل و جان من در چنین زمان شایسته ای این است که:زمان آفرینا! لحظه های طلایی و پربار رمضان را برای ما هرچند سودمندتر و پرثمرتر بگردان. ای آفرینش گر آسمان و زمین و زمان! هر ثانیه از عمر ما را فرصتی برای کسب معنویت و بهره وری از ایمان قرار بده. کردگارا! این روزها و شب های پربرکت را ساعت های خوشی برای بندگی و عبودیت ما در نظر بگیر! ای خدای مهربان! یک ثانیه هم ما را به خودمان وامگذار! ای آفریدگار! به حرمت این روزها و شب های سراسر برکت، به ما زمان بده تا به جبران گناهان و غفلت های خویش بپردازیم و بنده ی خوب و خالص تو شویم. ای خدای عزیز! عقربه های ساعت درونی وجودمان را در این اوقات خوش رمضان به سمت و سوی خواسته ها و فرامین خویش میزان بفرما! به حق ثانیه های پرباری که عاشقانت با تو در راز و نیازند، ای بی نیاز!
باغ مهتاب/ کتاب ها و نوشته های جواد نعیمی: 👇 در پیام رسان سروش: https://splus.ir/javadnaeemi در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/javadnaeemi در پیام رسان ویراستی: https://virasty.com/user170688137118
جلوه‌های جمال! بیایید جلوه‌های جمال خویشتن را آشکارا به دیده‌ی همگان برسانیم! بگذاریم آن‌چه را که خداوند در وجود ما قرار داده دیگران نیز ببینند! بیایید همه‌ی زیبایی‌های‌مان را به دیگران نشان بدهیم و بگذاریم همگان از آن‌ها بهره ببرند! اجازه بدهیم لطافت‌ها و ظرافت‌های وجودمان فراروی همه‌ی بینندگان باشد! چرا دیدنی‌ها را بپوشانیم؟ چرا دیگران را محروم کنیم. دوستان که جای خود دارند، بیایید حتی دشمنان خود را هم بی‌بهره نگذاریم! مگر شکر نعمت، آشکارسازی آن نیست؟! پس چرا بخل بورزیم؟ چرا حسابگر باشیم؟! بیایید بی‌محابا ـ و صدالبته بدون ریا ـ خودمان را در معرض نگاه دیده‌ها بگذاریم... اشتباه نکنید این زیبایی‌ها و جلوه‌گری‌ها، ناظر به موهای وزان در باد و مُدهای موسمی و لب‌های دارای رنگ‌های متفاوت و لباس‌های آن‌چنانی و خط‌ها و خطاها و نشان‌های چشم و ابرو و مژه و هم‌چشمی و بدچشمی و این جور چیزها نیست! منظورم از همه‌ی آن‌چه بدان‌ها اشارت رفت، زیبایی‌های درونی و معنوی و مفید و مؤثر برای دیگران است. چرا از ارائه‌ی خوبی‌ها شرمگین باشیم؟ چرا اخلاق و رفتار خوب‌مان را از دید دیگران پنهان کنیم؟ چرا خوبی‌های‌مان را تکثیر نکنیم و دیگران را در آن‌ها سهیم نسازیم؟ چرا مهر و رادی و پاکی و ایمان را الگو قرار ندهیم و همگان را به سوی آن فرا نخوانیم؟ چرا پاکی‌ها و شایستگی‌ها را پُررنگ نکنیم؟ چرا زیبایی‌های درونی را بر زیبایی‌های دروغین بیرونی غلبه ندهیم؟ چرا به جلوه‌گری ولا و صفا و وفا و معنا نپردازیم؟!
مهمان‌های بامدادی می‌گفت: هر پگاه تعدادی میهمان داریم. گاهی از پشت پنجره یا شیشه‌ی درِ تراسِ خانه به تماشای آن‌ها می‌ایستم و از دیدن‌شان لذت می‌برم. همسرم عادت دارد که مانده‌های غذا و خرده‌ریزه‌های نان‌ها را توی ظرفی می‌ریزد و درآن‌جا می‌گذارد. گاهی‌هم آن‌ها را به مشتی گندم یا ارزن میهمان می‌کنیم. قمری‌ها وگنجشک‌ها، این آفریده‌های ویژه‌ی خدا، مهمان‌هایی زیبا و دوست‌داشتنی هستند.میزبانی این پرنده‌ها،لذت ویژه‌ای دارد. هیچ‌گاه – به ویژه در هوای سرد زمستانی- آن‌ها را از یاد نبریم!
نیم نگاهی به جایگاه کودکان و نوجوانان در عملیاتی شدن بیانیه ی گام دوم انقلاب اسلامی نوشته ی جواد نعیمی 👇
از زندگی آموختم... ترجمه‌ی جواد نعیمی پرسید: «چرا روزهای زیبا و خوب و خوش ما، همواره درگذشته‌هایند؟!» گفتم: «زیرا، بسا که جز پس از گذشت این روزها، زیبایی‌ها و خوبی‌های آن‌ها را درک و احساس نمی‌کنیم! دوست می‌داریم و دشمنی می‌ورزیم. شادمان می‌شویم و غمگین می‌گردیم. می‌خندیم و گریه می‌کنیم. اما به‌رغم همه‌ی رنج‌ها و نگرانی‌ها، زندگی جریان دارد...» پس آن‌گاه افزودم: «هم‌اینک فشرده‌ای از تجربه‌های زندگی‌ام را برایت بازگو می‌کنم.» به هنگام رنجوری از زندگی آموختم که: زخم‌های درونی من، هیچ‌کس را نمی‌آزارد و گریه‌های مردمی که پیرامون من هستند، برایم هیچ سودی ندارد! و آموختم که: زیباترین لبخندها، لبخنده‌ای است که به هنگام بروز بزرگ‌ترین رنجوری‌ها بر لبانم نقش می‌بندد و گران‌بهاترین و صادقانه‌ترین اشک‌ها، آن‌هایی هستند که در سکوت و بی‌آن‌که کسی آن‌ها را ببیند، از دیدگانم فرو می‌چکند! و آموختم که: شادمانی‌ام را با مردم تقسیم کنم و غم‌هایم را در دل خویشتن نگاه دارم و بدانم که داروی زخم‌های تنهایی‌ام، رضامندی من به قضاوقدر است. و آموختم که: بزرگ‌ترین موفقیت، موفقیتی است که آن را در میان خواسته‌های خودم و خواسته‌های آنانی که در پیرامونم هستند، می‌جویم. و آموختم که: هر کس هماره در کار مردم کنجکاوی کند [و مراقب کردار آنان باشد] با ناراحتی از آنان جان می‌سپارد و هر کس در پی کسب عواطف دیگران بوده و بخواهد توجه آنان را به خود جلب کند، میان وی و مردمان ریسمان گسسته‌ای به وجود خواهد آمد که هرگز به هم گره نخواهد خورد! و نیز فهمیدم که هرگاه انسان‌ها هر آن‌چه را که می‌خواهند به دست بیاورند، بی‌گمان برخی از آنان، برخی دیگر را خواهند بلعید! و آموختم که: هرگاه بخواهم به خوبی و راحتی زندگی کنم، باید مراقبت سلامتی خویشتن باشم و هرگاه بخواهم به خوش‌بختی برسم باید به اخلاق و رفتار خویش بیندیشم و هرگاه همه‌ی این‌ها را بطلبم باید نخست به دین‌داری بگروم و بدان اعتنای فراوان داشته باشم. و آموختم که: هیچ‌کس را در هیچ‌جا، پست و حقیر نشمارم. زیرا خداوند او را در جایگاهی قرار داده که به کار خویشتن، رضایت و وصال خداوندگار خود بیندیشد و نیز دانستم که اگر بیماری وجود نداشته باشد، ممکن است [با سوءاستفاده از] سلامتی، سایر رحمت‌های الهی هم از میان بروند! و آموختم که: شخصیت ما، در جایی که در آن بالیده‌ایم، شکل می‌گیرد و اندیشه‌ها و نگرش‌های ما وابسته به شخصیت شکل‌گرفته‌ی ماست و همین‌ها شیوه‌ی زندگی ما را تغییر می‌دهند. و آموختم که: هر آدمی ممکن است دارای نقص و عیبی باشد و اگر عیوب دیگران را بپوشانیم، این کار هیچ‌گونه اثر بدی در پیرامون ما، به وجود نخواهد آورد! و آموختم که: بسیاری از ما همانند کودکانیم. [به راحتی] از حق درمی‌گذریم! زیرا به دشواری‌ها و تلخی‌های داروگونه‌ی آن می‌اندیشیم امّا به شیرینی و زیبایی شفابخشی و بهبود‌آفرینی آن توجهی نداریم! و به سادگی به سوی باطل می‌رویم، زیرا از مزه‌ی ظاهری آن لذت می‌بریم ولی به زهرآلودگی و ویژگی کشندگی آن نمی‌اندیشیم! و آموختم که: زیبایی جان و روان، ما و همه‌ی آنان را که پیرامون ما هستند، [خرسند و] خوش‌بخت می‌کند، حال آن‌که زیبایی ظاهری و شکلی، تنها موجب خوشایند کسانی می‌شود که ما را می‌نگرند! این‌ها، همه، واژگانی بودند که احساس می‌کنم به زندگانی ما شباهت زیادی دارند!
کال و بی کمال! انسان بی موضع، بی هویت است! کسی است که از توانایی شناخت حق و باطل برخوردار نیست. قدرت میزان یابی و سنجش خوب و بد را ندارد و با معیارهای شناسایی حق و ناحق بیگانه است. انسان بی­ موضع، یعنی انسانی بدون دغدغه، فاقد شناخت و بدون بصیرت! کسی که راه و بی راهه را نمی­شناسد و از پذیرش مسئوولیت می­هراسد! چنین کسی توان بهره وری از خرد و ارزیابی درست مسایل را ندارد و در واقع نه برای خودش احترام قائل است و نه برای دیگران! انسان بی موضع، غریبه ای در حیات است! او از داشتن شاخصه ها، آثار و ثمرات رشد و پویایی و بالندگی محروم می­ ماند و از رویارویی با تباهی و زشتی ها باز می­ ماند! انسان بی تفاوت و بی موضع، راه رشد و سازندگی و تعالی و کمال را بر روی خویشتن می­ بندد و پیوسته در پیله­ای خود ساخته، تار تنهایی گرداگرد خود می­ تند! انسان بی موضع از فرآیند بلوغ فکری بی بهره بوده و بر سر دوراهی ها قدرت انتخاب ندارد و پیوسته در صحنه­ ی زندگی سرگردان و معطل می­ ماند!
قلم ریز! جواد نعیمی • ازبس به این در و آن در زده ام، تمام دست ها و بدنم زخمی شده است! • آینه ی زانویم از دستم افتاد و شکست! • هیچ وقت روی تخت پیشانی ام نمی نشینم! • چون در پوست خود نمی گنجیدم، مقداری پوست برای خودم خریدم! • فرق سرم با قسمت های دیگر بدنم را نمی دانم! • پشت دستم از غصه خم شده است! • خوش بختانه اخیرا شصت پایم به هفتاد ارتقا یافته!
عید می‌آید چرا؟! عید می‌آید که ما نوتر شویم! بهتر شویم. به سبزه و سرسبزی سلام بگوییم. دیده بر آب وآیینه و آفتاب بگشاییم. کم‌تر نق بزنیم! پشت پا به واژه‌های سِرتِق بزنیم! عزت و آزاده‌گی را همه‌گانی کنیم. به جای رنج‌و محنت، محبت را برجسته و جاودانی کنیم. دیده ها و دل‌ها را بازشوییم و نگاه خود را به خویشتن ، به دیگران و به هستی اصلاح کنیم. به جای سیاه‌نمایی،به جای ناله‌های روزافزون، دست دل و عمل‌مان را به یاری درمانده‌گان و نیازمندان بلند کنیم وبه جای اشک ریختن‌ها و تیره دیدن‌ها، به سوی نور و روشناییِ هم‌دلی و هم‌افزایی و هم‌کاری و به‌ورزی و مددکاری گام برداریم و نعمت‌هایی را که داریم با آن‌ها که باید، به اشتراک بگذاریم... عید، یعنی بازگشت به اصل و فطرت انسانی خویشتن. یعنی جوانه زدن، روبه سوی شکوفایی و ثمردهی نهادن...تجدید خاطره‌های خوب و به یادماندنی و جهش و پرش و پرشتابی برای رسیدن به شادابی و نشاط و سرزنده‌گی و امیدواری به به زیستن و رستگاری... پس، وجود عید یک غنیمت است. عید از میان توده‌های‌ نور و روشنایی واز سرزمین توفیق و پیروزی و شادمانی به سوی ما، می‌آید. بنا براین برای تغییر و تحول، برای پدید آمدن پاک‌دلی و برای شورگستری و جهش‌مندی آمدن عید یک ضرورت است، یک نعمت است. امری مبارک است و مبارک باشد برای شما و همه‌گان. به یاری خداوند یکتا و مهربان!
قصه‌ی ننه سرما و عمو نوروز نوشته ی جواد نعیمی دلش خیلی شور می زد. همه‌اش با خودش می‌گفت: پس چرا نیامدند؟ امسال خیلی دیر کردند! هر سال این موقع همه دور هم بودیم... در همین فکر‌ها بود که زنجیر درِ خانه‌اش، به صدا در آمد. سر چرخاند و نگاهش را به در دوخت. چشمش به پیرمردی افتاد که کلاهی نمدی بر سر داشت. کمر بندش ابریشمی و آبی و شلوارش کتانی بود. گیوه‌ی تخت نازکی به پا داشت و عصایی در دست. درهمان آستانه‌ی در؛ او را شناخت. سلام کرد و گفت: خیلی خوش آمدی عمو نوروز. بفرما تو... عمو نوروز جواب سلام ننه سرما را داد و گفت: خیلی ممنون. باید بروم کار دارم. ننه سرما، آهی کشید و گفت: عمو نوروز! دلم خیلی غصه‌دار است! نمی دانم چرا امسال؛ دخترعزیزم بهار و نوه‌های گلم نسیم و نازگل؛ این‌قدر دیر کرده‌اند. دعا کن زودتر بیایند و مرا از نگرانی در بیاورند. بعد هم اضافه کرد: عمو جان! حالا چرا نمی‌آیی تو، بنشینی. دم در، بد است که... عمو نوروز تک سرفه‌ای کرد و پاسخ داد: گفتم که؛ باید بروم. تو هم بد به دلت راه نده ننه جان! اتفاقا من می‌خواهم برای همین بروم که تو زودتر از نگرانی در بیایی. ننه سرما پرسید: چه‌ طور مگر؟ عمونوروز لب‌خندی زد و گفت: می خواهم بروم کمک کنم که بهار و نسیم و نازگل زودتر به این‌جا بیایند. ننه سرما با دستپاچه گی پرسید: پس...پس، تو از از آن‌ها، خبر داری؛ ها؟ آن‌ها را کجا دیده‌ای؟! عمو نوروز با تکان دادن سر، پاسخ مثبت داد و در حالی که شال کمرش را محکم می‌کرد، افزود: همین هفته‌ی پیش بود که دیدم شان. شال و کلاه کرده بودند و مثل این که عازم سفر بودند. گفتم : خیر است ان‌شاء الله. به سلامتی کجا؟ می دانی چه گفتند؟ ننه سرما، بی درنگ گفت: نه! مگر چه گفتند؟ عمونوروز دستش را از روی چارچوب در برداشت و گفت: هیچی. گفتند: امسال تصمیم گرفته‌ایم؛ اول به زیارت برویم، بعد به دیدن ننه جان! آن‌ها‌ می خواستند روانه‌‌ مشهد بشوند. ننه سرما، از ته دل آهی کشید و گفت: خدا خیرت بدهد عمونوروز. خیالم را راحت کردی. چه کار خوبی کرده‌اند بچه‌ها . کاش ما هم لیاقتش را می داشتیم که به پابوس آقا برویم... عمو نوروز گفت: خوب ننه جان! می دانی که این روزها چه‌قدر شلوغ است. من باید زودتر بروم و به بچه‌ها کمک کنم تا زودتر؛ خودشان را به این‌جا برسانند.ننه سرما گل از گلش شکفت و عمو را خیلی دعا کرد. *** خودش را خوب شسته بود. سرش را حسابی صابون زده بود. خیلی تمیز و ترگل و ورگل شده بود. دست برد و از توی صندوق‌چه‌ی چوبی قفل‌دارش؛ لباس‌های ترو تمیزی را بیرون آورد و پوشید. سنجاقی هم به چارقد گل‌گلی‌اش زد. سور و سات عید و سفره‌ی هفت سین را هم که از قبل آماده کرده بود. هنوز یک ساعتی به سال تحویل مانده بود. ننه سرما که برای رسیدن سال نو؛ کاملا آماده به نظر می‌رسید، به یاد تصمیم امسال دخترش بهار و نوه‌هایش افتاد و دلش خیلی هوای زیارت کرد. این بود که بلند شد، به طرف مشهد ایستاد و با دلی شکسته و مشتاق؛سلامی به حضرت رضا علیه السلام داد. آن وقت؛ قرآن را از لبه‌ی طاق‌چه برداشت، آن را از توی جلد پارچه‌ای‌اش در آورد، چهار زانو رویه قبله نشست و شروع به خواندن قرآن کرد. چیزی نگذشت که صدای سلام؛ سلام بهار خانم و نازگل و نسیم به گوش ننه سرما رسید. او بی درنگ از جا پرید و به استقبال دختر و نوه‌هایش رفت. آن‌ها را به آغوش کشید. سرو صورت‌شان را غرق بوسه کرد و به‌آن‌ها گفت: زیارت‌تان قبول باشد، ننه! چه کار خوبی کردید امسال. کاش من هم هم‌راه‌تان بودم. نازگل صورت ننه سرما را بوسید و گفت: بودید که ننه جان! ننه سری جنباند و گفت: لیاقت نداشتم مادر! نازگل گفت: باور کنید دور ضریح ، چشمم به یک نفر افتاد که خیلی شبیه شما بود. آن قدر که می خواستم بروم جلو، خودمم را بیندازم توی بغلش و بگویم سلام ننه جان! نسیم هم دنبال حرف خواهرش را گرفت و گفت: راست می‌گوید. من هم توی صحن حرم، یک نفر را دیدم که شباهت عجیبی به شما داشت... ننه سرما گفت: خداوند زیارت همه را قبول کند.مادر. حالا بیایید دور سفره‌ی هفت سین بنشینید که سال‌تحویل نزدیک است. خدا کند عمو نوروز هم زودتر بیاید.هنوز حرف ننه سرما تمام نشده بود که عمو نوروز هم در آستانه‌ی در، ظاهر شد. همه شاد و خوش‌حال و خندان بودند که سال؛ تحویل شد و گل از گل همگی شکفت. ننه سرما، صورت بچه‌ها را بوسید. خدارا شکر کرد و به همه شادباش گفت.
هفت سین آثار جواد نعیمی: ۱ - سبز پوشان باغ بهشت ۲ - سبز مثل آدینه ۳ - سپاه فیل ۴ - سپهر سبز ستایش ۵ - سرمه ی بیداری ۶ - سرود سبز باران ۷ - سفیر نور
حلاوت معنا در کام واژه ها ! نویسنده: جواد نعیمی می گفت: من برای به انجام رساندن کارم، تنها یک قلم، مقداری کاغذ و یک مشت واژه نیاز دارم ! البته نقش اندیشه، قالب نوشته، تجربه، معانی و این جور چیزها را هم نباید نادیده گرفت... لابد حالا دیگر حدس زده اید که من یک نویسنده ام ! بله، من توی قایق اندیشه و خیال می نشینم و با پاروی قلم، ‌آن را به سوی سرزمین های زیبای معانی می رانم. البته باید مواظب باشم که دراین دریای فراخ، طعمه ی کوسه های نادرستی و تباهی و انحراف نشوم و نیز به دیگران خوراکی مسموم ندهم ! ... بگذریم، اکنون می خواهم با بهره گیری از ثانیه های سرشار از معنای رمضان،‌ یک سبد ستاره ی دعا برای خودم و شما بچینم ! این است که دست قلب و قلمم را به سوی آبی آسمان خدا برفراز می برم و او را این گونه می خوانم و به پیشگاه اش نیاز می برم: ای واژه آفرین ! کام کلمات ما را از حلاوت و معنا و از زیبایی های برجسته و والا شیرین بفرما و زولبیا و بامیه های جمله های جمیل را در سینی سینه ها، اندیشه ها و دیده های ما قرار بده ! ای حضرت جمیل ! همه ی جمله های ما را روشنایی ببخش و آفتابی کن ! ای خالق لوح و قلم ! تمامی گفته ها و نوشته های ما را در راه رضای خویش و مورد پسند خود بگردان ! ای صاحب کتاب ! چنان یاری مان کن که هرگز کلمه یا جمله ای ناروا، بیهوده و انحراف آفرین بر ذهن و زبان و جان، جاری نکنیم ! ای آغاز و پایان هرکار و هر کلام ! کتاب زندگی مان را از واژه های نورانی خیر و برکت و راستی و تقوا و فضیبت سرشار کن و نقطه ی پایان نوشتار عمرمان را نقطه ی نیل به رضای حضرتت قرار بده. به حق همه درست نویسان عالم معنا !
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّ الْمُؤْمِنِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا زَوْجَةَ سَیّـِدِ الْمُرْسَلِینِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَیِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا أَوَّلَ الْمُؤْمِناتِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا مَنْ أَنْفَقَتْ مالَها فِی نُصْرَةِ سَیِّدِ الاَْنْبِیاءِ، وَنَصَرَتْهُ مَااسْتَطاعَتْ وَدافَعَتْ عَنْهُ الاَْعْداءَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا مَنْ سَلَّمَ عَلَیْها جَبْرَئِیلُ، وَبلَّغَهَا السَّلامَ مِنَ اللهِ الْجَلِیلِ، فَهَنِیئاً لَکِ بِما أَوْلاکِ اللهُ مِنْ فَضْل، وَالسَّلامُ عَلَیْکِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ. زیارت نامه ی حضرت خدیجه سلام الله علیها دهم رمضان ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎ ‎ ‌
 به گزارش آستان‌نیوز، این کتاب به قلم جواد نعیمی به رشته تحریر درآمده است. «آسیه ستیزنده با ظلم و ظلمت»، «مریم، گل مقدس و معصوم»، «خدیجه، یگانه‌ترین یار آفتاب» و «فاطمه، دختر نورانی خورشید» از جمله فصل‌های کتاب است که نویسنده با قلمی روان و ساده حکایت‌های شیرین و پندآموز از چهار بانوی بزرگ از جمله آسیه(س)،، حضرت خدیجه(س)، حضرت فاطمه زهرا(س) و حضرت مریم(س) را برای مخاطب نوجوان بیان می‌کند.  این کتاب که برای نخستین بار در سال ۱۳۹۵ روانه بازار کتاب شده، تاکنون بنا به استقبال مخاطبان،  ۶ نوبت چاپ را پشت سر گذاشته است و در شمارگان حدود ۱۱هزار نسخه در دسترس قرار دارد. علاقه‌مندان برای تهیه این کتاب می‌توانند به فروشگاه‌های کتاب به‌نشر در مشهد و سراسر کشور و یا سایت فروش اینترنتی کتاب این انتشارات به آدرس دبلیو دبلیو دبلیو. به نشر. کام  مراجعه و یا درخواست کتاب را به شماره ۰۹۰۲۷۶۵۲۰۰۸ پیامک کنند.
فهرست آثار چاپ شده‌‌ام ، در سه سال اخیر – از ۱۴۰۰ تا کنون- ۱۲۹ - آواز جیرجیرک‌ها ۱۳۰ – پناهنده‌ها ۱۳۱ - چه‌گونه داستان بنویسیم؟ ۱۳۲- یک صد و چهل حکایت زیبا ۱۳۳- پاکان و نیکان ۱۳۴- پویه در پردیس مهتاب ۱۳۵ - جست و جوی معنا در بطن واژه‌ها ۱۳۶- چهل آیینه از خورشید ۱۳۷ - رنگین کمان واژه‌ها ۱۳۸ - قصه‌های معصومان علیهم السلام در کودکی و با کودکان ۱۳۹ - گام‌هایی در مسیر نوشتن ۱۴۰ - روی خط خاطره ۱۴۱ - بوستان معرفت ۱۴۲ - نارادا ۱۴۳ - باغ مهتاب ۱۴۴ - شمیم آن گل غایب
انگور فرصت ‌ انگار اشتهاي‌ قلم‌ براي‌ خوردن‌ يك‌ وعده‌ غذاي‌ نيايش‌، باز شده‌است‌. براي‌ همين‌، دوباره‌ سفره‌ی دل‌ شطح‌ را گشوده‌اند. من‌ هم‌ آب‌دوغ‌ خيار بي‌ خيالي‌ را سركشيده‌ام‌ و حالا مشغول‌ پخت‌ و پزخورش‌ معنا براي‌ اين‌ سفره‌ی‌ زيبا هستم‌! صداي‌ روشن‌ وجدان‌ آب‌ نيز حكايت‌ از وجود نوشابه‌هاي‌ غيرالكلي‌ در برابر ميهمانان‌ دارد.تازه‌، من‌ برنج‌ كلام‌ را با‌ رنج‌ تدارك‌ ديده‌ام‌ و سرِ گنج‌ معاني‌ راگشوده‌ام‌. اكنون‌ سرريز انديشه‌ها را جلوي‌ شما پهن‌ مي‌كنم‌ و بدون‌تعارف‌ مي‌گويم‌: بفرماييد! دلم‌ مي‌خواهد بگويم‌ اي‌ معمار آتشكده‌ی عشق‌! نور و نار نوازش‌هاي‌ ناب‌ معرفت‌ را بر سينه‌هاي‌ ناعاشقان‌ بتابان‌ و همه‌ی‌ ما رادر زمره‌ی دلدادگان‌ فوّاره‌هاي‌ سبز نگاهت‌ قرار ده‌. اي‌ شور آفرين‌! كف‌ دست‌هاي‌ ما را از حناي‌ خالي‌بندي‌، بي‌ رنگ‌كن‌! و ما را در بند پندارهاي‌ پوچ‌ مپسند. اي‌ پناه‌‌دهنده‌! ما را در پناه‌ چادرهاي‌ نجابت‌، از چنگال‌كركس‌هاي‌ سخافت‌ و شقاوت‌، رهايي‌ بخش‌. ني‌ ساقه‌هاي‌تنهايي‌مان‌ را با تپش‌ پياله‌ی چشمان‌ خويش‌ آبياري‌ كن‌. ما، زایران‌ خسته‌ی خرديم‌، كه‌ در راه‌ طلب‌، از دستبرد دزدان‌دنيايي‌ در امان‌ نبوده‌ايم‌. حاليا روح‌ ما را از دروازه‌هاي‌ وازدگي‌نجات‌ بده‌ و جسم‌ ما را از سم‌ ستم‌ بر خويش‌ رها فرما و بغض‌آفتاب‌ را از سينه‌ی‌ سايه‌ها درآور! بار معشوقا! ما را كشاورز كالاهاي‌ كفر قرار مده‌. داس‌ صبوري‌را بر دست‌هاي‌ ما بنه‌، تا هرزه‌ گياهان‌ تعجيل‌هاي‌ نابه‌جا را از چنگ‌ زمين‌ انديشه‌مان‌ بيرون‌ بكشيم‌ و طعم‌ طعنه‌ را از ذايقه‌ پرندگان‌سخن‌، محو كنيم‌. اي‌ باغبان‌! شته‌هاي‌ شادي‌ خور عزلت‌ را از شانه‌ی‌ ‌ شقايق‌هاي‌شيفته‌ی زندگي‌ دور كن‌ و جان‌هاي‌ ما را در معرض‌ شيدايي‌ وشورانگيزي‌ مرجان‌هاي‌ خون‌ قرار ده‌ و خراش‌هايي‌ را كه‌ برگونه‌ی ‌احساسات‌مان‌ روييده‌، با شبنم‌ شهادت‌، طراوت‌ بخش‌ و بغض‌مرداب‌ها را در دل‌ آب‌ها، زنده‌تر گردان‌. شكرآفرينا! شربت‌ اشك‌ را بر ما گوارا ساز. ياري‌ مان‌ ده‌ تا دل‌ رادر برابر تيغ‌ غول‌هاي‌ تهاجم‌، قرص‌ نگهداريم‌ و بتوانيم‌ به‌ راحتي‌ ازخير كپسول‌ پول‌ بگذريم‌! بر درختان‌ اعمال‌ ما، شكوفه‌ی ثواب‌ برويان‌ و اجازه‌ بده‌ چند قطره‌ از حقيقت‌ بر روي‌ آينه‌ها بچكند و تكثيرشوند. يارا! ما را از غرق‌ شدن‌ در درياي‌ تجلّي‌ محروم‌ مگردان‌ و عطرِگلِ‌ سبزِ نگاهت‌ را به‌ بازوان‌ كارهاي‌ ما بياويز. موسيقي‌آفرينا! داد خرمن‌ سوخته‌ی سازمان‌ها و سازهاي‌ سنتّي‌ما را از مهاجمين‌ آتش‌ بيار معركه‌، بستان‌ و نُت‌هاي‌ نالوطي‌ها وملودي‌ لودگي‌ها را از قاموس‌ زندگي‌ ما حذف‌ كن‌! اي‌ پروانه‌ نگار! پروانه‌گان‌ زيتوني‌ مژگان‌ مردمان‌ ما را بر روي‌گل‌هاي‌ آفتاب‌گردان‌ حقيقت‌ طواف‌ ده‌، عقربه‌ی نگاه‌هاي‌ ما را همواره‌ به‌سمت‌ نگاره‌هاي‌ آفتاب‌، بگردان‌ و گاو نَفْس‌ را در جريان‌ گاوبندي‌ميان‌ ما و شيطان‌، مغلوب‌ نَفَس‌هاي‌ ما قرار ده‌! شطح‌ آفرينا! دامان‌ ترحّم‌ ما را كوتاه‌ مكن‌. سماورهاي‌ عاطفه‌ را از جوش‌ مينداز. كندوهاي‌ ذهن‌ و روان‌ ما را از عسل‌ فرهنگ‌، خالي‌مفرما. باران‌ بي‌ دريغ‌ تبسم‌ را بر قلب‌ها جاري‌ ساز و بر رستنگاه‌ همه‌ی جوانه‌ها؛ گلاب‌ معنا بيفشان‌ و كوهپايه‌نشينان‌ معرفت‌ را بر پايه‌هاي ‌پويندگي‌ و پايندگي‌ استوارتر بگردان‌. گل‌ آرايا! بلبل‌هاي‌ بالندگي‌ را از قفس‌هاي‌ تكرار، رهايي كرامت‌ كن‌.شمع‌هاي‌ پرشكوه‌ شادماني‌ را افروخته‌ نگاه‌دار و پروانه‌هاي‌سرگرداني‌ ما را در اين‌ دنيا باطل‌كن‌! ثانيه‌ سازا! در تاك‌هاي‌ تيك‌ تاك‌، براي‌ ما انگور شيرين‌ فرصت‌هاي‌خوب‌ و ناب‌ را برويان‌. چشمان‌ كولي‌ ما را از طفره‌ رفتن‌ در ديدار باخوبي‌ها؛ بازدار و همه‌ی‌ ما را در سلك‌ لاله‌ها بميران‌ و از سلوك‌ شقايق‌ها دور مدار! از کتاب جست و جوی معنا، در بطن واژه ها، نوشته ی جواد نعیمی
جمعه همان گونه که برآیند همه ی حرف های ما، در یک یا چند جمله‌ تجلی می یابد؛ همه ی رودهای روزهای هفته نیز به دریای جمعه می پیوندند. با این حساب، جمعه؛ سرجمع همه ی روزهای جمیل است. روزی که واژه های امید و انتظار و فرج، دست به دست هم می دهند تا یک روز زیبا و بی بدیل را به انسان، نشان بدهند...
بوي‌ مجنون‌ بعضي‌ وقت‌ها آدم‌ فكر مي‌كند قرابت‌ عجيبي‌ بين‌ دنياي‌ ما و دنياي‌ديوانه‌ها وجود دارد!۰ مُنتهاي‌ مراتب‌، برخي‌ از ديوانه‌ها چند درجه ‌نابغه‌تر از بعضي‌ عاقل‌ها هستند. اصولاً مجانين‌ همين‌ طور مفت‌ و مجاني‌ به‌ اين‌ رتبه‌ نایل نیامده‌اند. آدم‌ بايد خيلي‌ زجر بكشد، خيلي‌ بايد خون‌ دل‌ بخورد، خيلي‌ بايد جگر لاي‌ دندان‌ بگذارد، تا بتواند مثل‌ آن‌ها، دنيا را به‌صورت‌ كوبيسم‌ و وارونه‌ ببيند. فكر مي‌كنيد بي‌حكمت‌ است‌ كه‌عده‌اي‌ از ما لباس‌هاي‌ كوبيسم‌ مي‌پوشند، انديشه‌هاي‌ كوبيسم‌دارند و در دنياي‌ تخيّلات‌ كوبيسمي‌ زندگي‌ مي‌كنند؟! مي‌دانيد، بسياري‌ از ما، مديون‌ ديوانه‌ها هستيم‌. اگر ما نبوديم‌،كسي‌ قدر و ارزش‌ ديوانه‌ها را در نمي‌يافت‌! الآن‌ همه‌ی‌ دگرانديشان‌، از عالم‌ غيب‌ و شهود مجانين‌، سندجاودانگي‌ مي‌گيرند. و جوراب‌هاي‌ انديشه‌ی‌ بسياري‌ از ديوانه‌ها، بوي‌عرق‌ِ عقل‌ِ ما را مي‌دهد! وقتي‌ كه‌ مجانين‌ از مجاري‌ امور به‌ سرعت‌ عبور مي‌كردند، ما،در خم‌ كاغذبازي‌هاي‌ اداره‌ی خودمان‌، گيركرده‌ بوديم‌. وقتي‌ كه‌ آن‌ها برسكوي‌ نفرات‌ برتر عشق‌ و معرفت‌ ايستادند، ما هنوز عاشق‌ نشده‌ بوديم‌. وقتي‌ آنان‌ از ما جواز جنون‌ گرفتند، خودِ ما هنوز به‌ صف‌اوّل‌ پارتي‌بازي‌ هم‌ نرسيده‌ بوديم‌. در واقع‌، ترسي‌كه‌ ما از ديوانگي‌داريم‌، فقط‌ معلول‌ عاقل‌ بودن‌ ماست‌، وگرنه‌ «بي‌ انديشه‌» بودن‌ و يازياد فكر نكردن‌، خيلي‌ بهتر است‌! به‌ عبارتي‌ پيراهن‌ آستين‌ كوتاه‌عقل‌ مجنون‌، خيلي‌ بيش‌تر از روسري‌ عقب‌ رفته‌ی عقل‌ ليلي‌ ارزش‌دارد و صداي‌ كفش‌هاي‌ پاشنه‌ بلند ديوانگي‌، بسيار دل‌نشين‌تر ازنجواي‌ مرموزانه‌ی‌ عاقلي‌ است‌. كسي‌ كه‌ كيف‌ سامسونت‌ سكوتش‌ پر از جيغ‌ و داد است‌، چه‌گونه‌ مي‌تواند ساك‌ سلوك‌ طريقت‌ جاودانه‌ی ‌مجانين‌ را بازبيني‌ كند؟ دم‌ دروازه‌ی عقل‌، خيلي‌ از ما را كه‌ بازرسي‌ بدني‌ بكنند، كاملاً خلع‌سلاح‌ هستيم‌؛ در حالي‌ كه‌ مجنون‌ هميشه‌ سلاح‌ جنون‌ را به‌ همراه‌ دارد و هيچ‌ وقت‌ هم‌ از آن‌ به‌ نفع‌ خودش‌ بهره‌برداري‌ سياسي‌نمي‌كند. شايد عقل‌ و جنون‌ از ابتدا خواهر و برادري‌ دوقلو بوده‌اند، ولي‌بعد به‌ روي‌ هم‌ چاقو كشيده‌ و يك‌ديگر را زخمي‌ كرده‌اند! نمي‌بينيدكه‌ بر سيماي‌ برخي‌ از مجانين‌، خطوطي‌ از عقل،‌ نقش‌ بسته‌ و درچهره‌ی برخي‌ از عقلا؛ نشاني‌ از جنون‌ پيداست‌؟ هم‌ اكنون‌ همه‌ی مستكبران‌، برادران‌ تني‌ مجانين‌ و همه‌شان‌ خواهرها و برادرهاي‌ كوچك‌ مجنون‌ بزرگ‌ [شيطان‌لعين‌] هستند. اصلاً همين‌ شيطان‌ اگر عقلش‌ پاره‌ سنگ‌ برنمي‌داشت‌، كي‌ْ حاضر مي‌شد مأموريت‌ گول‌ زدن‌ كساني‌ را بر عهده‌ بگيرد كه‌ خودشان‌ صد تا مثل‌ او را حريفند و در همان‌ لحظه‌ی‌ اول‌، لنگش‌ مي‌كنند؟ اين‌ خودش‌ نشانه‌ی آن‌ است‌ كه‌ جنون‌ شيطان‌، هنوزبه‌ كمال‌ نرسيده‌ بود وگرنه‌ از خدا مي‌خواست‌ كه‌ بيايد زيردست ‌بعضي‌ از آدم‌ ها، دوره‌هاي‌ مختلف‌ كوتاه‌ مدت‌ و بلند مدت‌ ببيند و بعد برود مثل‌ «بچه‌ی‌ فرشته‌» در پيشگاه‌ همه‌ی «آدم‌»ها به‌ خاك‌ بيفتد.اگر اين‌ كار را مي‌كرد، ديگر ما هم‌ مجبور نبوديم‌ كه‌ طفلك‌ را اين‌ قدر بدنام‌ كنيم‌ و هر اشتباهي‌ را كه‌ مرتكب‌ مي‌شويم‌، به‌ گردن‌ اوبيندازيم‌! مي‌بينيدكه‌ جنون‌ چه‌ مزايايي‌ دارد؟! اگر همه‌ عاقل‌ بودند، برخوردهاي‌شان‌ با يك‌ديگر؛ مو به‌ مو حساب‌گرانه‌ مي‌شد. بعد، ديگر كسي‌ انگشت‌ سربالايش‌ را براي‌ ديگري‌ سرازير نمي‌كرد. اگر همه‌ عاقل‌ بودند، بچه‌هاي‌شان‌ را طوري‌ تربيت‌ مي‌كردند كه‌درِ همه‌ی‌ مراكز مشاوره‌ و همه‌ كلاس‌هاي‌ تربيتي‌ تخته‌ مي‌شد! از طرف‌ ديگر، اگر هم‌ همه‌ مجنون‌ مي‌بودند، ديگر كسي‌ پيدا نمي‌شد كه‌ از عقل‌ بي‌چاره‌ دفاع‌ كند. آن‌ وقت‌ همه‌ چيز يك‌ قطبي‌ و يك‌سويه‌ مي‌شد و ديگر، هيچ‌ عاقلي‌ وجود نمي‌داشت‌ كه‌ مثل‌ من‌؛ اين‌ همه‌ از مجانين‌ دفاع‌ كند. پس‌، ما از اين‌ انشا نتيجه‌ مي‌گيريم‌ كه‌ هم‌ عقل‌ بهتر است‌، هم‌جنون‌! برگرفته از کتاب جست و جوی معنا دربطن واژه ها، اثر جواد نعیمی