eitaa logo
جاویدنشان
65 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * حميده با عصبانيت از فريبا عبور می كند و به سمت در مغازه می رود. فريبا نيز با وحشت در پی او می دود. حميده با شتاب وارد مغازه كتاب فروشی می شود و فريبا هم از پی او. به محض ورود حميده، سعيد كه در پشت ميز نشسته ناگهان از جإ؛ ۳۳ّ می پرد و مات و مبهوت، مانند مرده به حمیده می نگرد. حميده عصبی و پريشان، در جلوی ميز ايستاده و به سعيد نگاه می كند. سعيد با لب های لرزان، سلام كش دار و بريده بريده می دهد. حميده ساكت و خشمگين به سعيد می نگرد. فريبا نيز مانده. حميده نمی داند چه بگويد. فريبا برای شكستن سكوت غيرعادی با لبخند می گويد: سلام، خسته نباشيد، حال شما خوبه؟ سعيد: (با لكنت)، ن... نخير... ب... بله. فريبا: عرض كنم... بابا تشريف ندارن؟ سعيد: با...با... ن.. نخير. حميده [با غيض آرام به فريبا می گويد]: چرا لفتش می دی... فريبا [با تعجب به حميده می نگرد]: من؟!! (بعد، برای حفظ ظاهر، رو به سعيد می گويد) بله عرض كنم... ناگاه حميده با صدايی لرزان و خشمگين به سعيد می گويد: اين مسخره بازی ها چيه كه درآوردی؟!! سعيد: (با وحشت)م.. من... حميده: چه معنی داره اين كارها... سعيد: ب.. بخشيد. فريبا: خواهش می كنم، عيبی نداره. حميده: خيلی هم عيب داره، هدف شما از اين برنامه ها چيه؟! فريبا با نوك پا به كفش حميده می زند. فريبا: البته قرار ما با دوستم اين نبود كه بياييم اينجا با شما دعوا كنيم... سعيد: م.. معذرت می خوام. حميده: آخه معنی نداره... فريبا: خب، بعله، معنی نداره كسی كه اومده چيزی بگيره با طرف دعوا كنه. سعيد: م.. من، دعوا... ندار... ندارم. حميده: پس اين كارها چيه كه می كنی؟ فريبا با نوك پا به حميده می زند و دو پهلو به حميده می گويد: بله، درسته، اين كارها چيه كه می كنی؟ راستش رو بخوايد، موضوع اينه كه ما به تعدادی كاغذ برای مشق خوشنويسی احتياج داريم، البته بايد بافت و زبريش شبيه همون كاغذهايی باشه كه شما روش نامه می نوشتيد. به همين خاطر، قرار گذاشتيم بياييم اينجا و بدون اين كه دعوا و مرافعه ای پيش بياد، يه تعدادی از اون كاغذهارو، از شما بخريم. كه البته اين دوستم يه مقدار از كوره در رفت و سوء تفاهم پيش اومد. سعيد كه همچنان مات و مبهوت و پريشان به فريبا می نگرد، بدون اين كه به كاغذها نگاه كند، دو برگ، دو برگ از روی دسته كاغذها برمی دارد و در دست ديگرش می گذارد. سپس پنج برگ پنج برگ برمی دارد. درست در لحظه ای كه در دست سعيد نزديك چهل برگ جمع شده، پدر سعيد، با سه چهار بسته كتاب وارد مغازه می شود، سعيد با ديدن پدر، دستپاچه می شود و سی، چهل برگ را جلوی حميده می گذارد. ناگاه حميده با صدای پدر متوجه ورود او می شود. پدر سعيد: كسی زنگ نزد؟ سعيد: سلام، نخير. فريبا و حميده به سرعت كاغذها را برمی دارند و حميده يك اسكناس پانصد تومانی بر روی ميز می گذارد و هر دو سريع به سمت در می روند. فريبا برای حفظ ظاهر در حين رفتن به سعيد می گويد: اميدوارم پونصد تومن كافی باشه، خيلی لطف كرديد، خداحافظ. ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan
⬛◽ ◽⬛ 🌷 🌷 همزمان با آغاز سلســله نبردهاى بهارى ۱۳۶۰ ، خبر رســيد كه نماينده در شــوراى عالى دفاع و امام جمعه تهــران؛ ، قرار اســت به قصد بازديد از مناطــق عملياتى غرب، ديدارى هم از جبهه داشــته باشــند. در اواخر فروردين ســال ۶۰ ،ايشــان وارد شدند. بــا ارادتى زايدالوصف از نماينده امام اســتقبال كرد و طى جلسه اى مفصل در محل ساختمان روابط عمومى اهم دســتاوردهاى رزمندگان تحت امر خــود در نبردهاى اخير و وضعيت اســتقرار و آرايش واحدهاى تابعه ســپاه يكم نيــروى زمينى در ۱۲۰ كيلومتر حوزه استحفاظى در نوار مرزى - از جنوب دهانه تا شــمال - را به اســتحضار رســاند. به دنبال پيروزى هاى غريبانه در نبردهاى مرزى، و كارگــزاران مُزَوّرِ او در 《》، بر آن شــدند تا ضمن زمينه ســازى بــراى بازديد فرمانده كل قوا از جبهه ، با ســوء اســتفاده تبليغاتى گســترده از اين واقعه، سرپوشى بر خيانت ها و كارشــكنى هاى او در امر نبردهاى غرب و همچنين توجيهى براى شكســت هاى مفتضحانه جبهه جنوب دست و پا كنند. در همين رابطه، خود به آمــد و كارگزار فرهنگى دفتــرش را براى زمينه سازى بازديد تبليغاتى اش، به فرستاد. 🆔️ @javid_neshan