⬛◽
#فرماندهاى_مقتدر_و_دوست_داشتنى
◽⬛
🌷 #قسمت_41 🌷
همزمان با آغاز سلســله نبردهاى بهارى ۱۳۶۰ #احمد، خبر رســيد كه نماينده #حضرت_امام در شــوراى عالى دفاع و امام جمعه تهــران؛ #حضرت_آيتالله_خامنهاى، قرار اســت به قصد بازديد از مناطــق عملياتى غرب، ديدارى هم از جبهه #مريوان داشــته باشــند. در اواخر فروردين ســال ۶۰ ،ايشــان وارد #مريوان شدند. #احمد بــا ارادتى زايدالوصف از نماينده امام اســتقبال كرد و طى جلسه اى مفصل در محل ساختمان روابط عمومى #ســپاه_مريوان اهم دســتاوردهاى رزمندگان تحت امر خــود در نبردهاى اخير و وضعيت اســتقرار و آرايش واحدهاى تابعه ســپاه يكم نيــروى زمينى #ارتش_بعث در ۱۲۰ كيلومتر حوزه استحفاظى #سپاه_مريوان در نوار مرزى - از جنوب دهانه #دره_شــيلر تا شــمال #نوسود- را به اســتحضار #حضرت_آيتالله_خامنهاى رســاند. به دنبال پيروزى هاى غريبانه #احمد در نبردهاى مرزى، #بنى_صــدر و كارگــزاران مُزَوّرِ او در 《#دفتر_هماهنگی_رييسجمهــور》، بر آن شــدند تا ضمن زمينه ســازى بــراى بازديد فرمانده كل قوا از جبهه #مريوان، با ســوء اســتفاده تبليغاتى گســترده از اين واقعه، سرپوشى بر خيانت ها و كارشــكنى هاى او در امر نبردهاى غرب و همچنين توجيهى براى شكســت هاى مفتضحانه جبهه جنوب دست و پا كنند. در همين رابطه، #بنى_صدر خود به #ســنندج آمــد و كارگزار فرهنگى دفتــرش را براى زمينه سازى بازديد تبليغاتى اش، به #مريوان فرستاد.
🆔️ @javid_neshan
🌺 #تا_حاج_احمد_نیامد_مراسم_عروسی_را_شروع_نکردیم 🌺
🌺 #قسمت_3 🌺
_اولین بار که #حاج_احمد را دیدید چه زمانی بود؟
زمانی که امام فرمان دادند به داد مردم #پاوه برسید. من به #پادگان_ولیعصر رفتم و از آنجا با #شهید_بروجردی و تعدادی از بچهها به منطقه آمدیم. سوار مینیبوس شدیم و تقریبا نصف راه را به #پاوه آمدیم و دیدیم مینیبوسها ایستادهاند. اعلام کردند #شهید_چمران گفتهاند نیروها را برگردانید؛ نیرو به اندازهی کافی به منطقه آمده است. بچهها خیلی ناراحت شدند و همه برگشتند. من به همراه #علی_شهبازی و چندنفر دیگر از بچههای اصفهان یک مدتی در #باختران و #سنندج و استانداری و مسجد جامع #سنندج بودیم. در پلیس راه، فرودگاه سنندج هم مشغول به کار بودیم.
ادامه دارد...
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🌺 #تا_حاج_احمد_نیامد_مراسم_عروسی_را_شروع_نکردیم 🌺
🌺 #قسمت_7 🌺
... گفت: من در این اتاق نمیآیم، اجازه هم نمیدهم که بچهها هم بیایند. نگاهی هم به پتوها کرد. با خود گفتم احتمالا بخاطر اینها نمیآید. پرسیدم: چرا نمیآیید؟ گفت: این چه وضعیتی است؟ شما روی موکت رنگی میخوابید، پتوهای آنچنانی روی خود میاندازید. اما بچههای مردم باید از پتوهای خاکی، کثیف و ... استفاده کنند؟ گفتم: #برادر_احمد ما روی پتوهای مشکی (سربازی) خوابیدیم، کمر درد هم گرفتیم. در سرما، گرما و خاک هم بودهایم. گفت: نه؛ آقاجان اینجا هم جبهه است، پشت جبهه که نیست. گفتم: در همهی اتاقها همین وضع است، اگر پتوی سیاه پیدا کردید بدهید ما هم در خدمتیم. گفت: کسی که وارد منطقه میشود زندگی جبههای خود را شروع کرده است. تهران نیست که بخورید و بخوابید، باید به خودتان سختی بدهید. جسم باید سختی بکشد، روح باید ساخته شود. باید خود را بسازید تا فردا در #کردستان بتوانید با #ضد_انقلاب مبارزه کنید.
در این مدت ما به #کامیاران رفتیم و در عملیات های پاکسازی ارتفاعات سمت #سنندج هم شرکت کردیم. تا اینکه یک روز صبح #شهید_علی_شهبازی به من گفت: #برادر_احمد میخواهد به #پاوه برود، تو هم با او میروی؟ گفتم: بله. ساکم را برداشتم و صبح زود از #کامیاران به #باختران آمدم. #حاج_احمد را دیدم و در خدمت ایشان ماندم.
ادامه دارد...
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🌺 #تا_حاج_احمد_نیامد_مراسم_عروسی_را_شروع_نکردیم 🌺
🌺 #قسمت_8 🌺
_مهمترین عملیاتی که در #پاوه انجام دادید، کدام عملیات بود؟
#عملیات_نجار بود که تا حدودی هم موفق بود. ما همیشه در کوه ها به دنبال #ضدانقلاب بودیم. نمیگذاشتیم آنها راحت بخوابند. اطلاعات که به دست #حاج_احمد میرسید، بلافاصله عملیات انجام میشد. گاهی شبها منطقهای را محاصره میکردیم. شبها به کوچه و پس کوچهها و مناطق مردمی میرفتند و اسلحه پیدا میکردند. نمیگذاشتیم #ضدانقلاب راحت در خانهاش بخوابد. حاجی صبحهای زود، زمستان سرما بعد از نماز صبح ما را به ارتفاعات مشرف به شهر #پاوه میبرد. تا بالای زانو در برف فرو میرفتیم. خودش هم میآمد. به سر قله که میرسیدیم؛ خوشحال میشدیم که دیگر آموزش تمام شده؟ اما حاجی میگفت: نه حالا باید کلاغ پر بروید. او میگفت: من هم مثل شما هستم اما من مسئولیتی دارم. اگر نتوانم شما را که به این منطقه آمدهاید، از نظر نظامی آماده کنم، اگر خدایی نکرده برایتان اتفاقی بیفتد من مسئول خواهم بود.
وقتی به #مریوان رسیدیم خود پیشمرگها میگفتند: ما که بچههای کوهستان هستیم مثل شما از کوهها بالا برویم. شما چطور اینقدر سریع بالا میروید؟ گفتیم: ما فرماندهی قَدَر قدرتی مثل #حاج_احمد داریم که نمیگذارد راحت باشیم. حتی در #سنندج قبل از رفتن به #مریوان صبح و عصر ما را بالای ده مرتبه دور زمین صبحگاه میچرخاند و سینه خیز میبرد. حتی از زیر سیمخاردار هم عبور میکردیم. حاجی همیشه میگفت: #کردستان سخت است باید سختی بکشید تا بتوانید #کردستان را تحمل کنید. بچهها از پلههای آهنی بالا میرفتند و پایین میرفتند.
ادامه دارد...
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🌺 #تا_حاج_احمد_نیامد_مراسم_عروسی_را_شروع_نکردیم 🌺
🌺 #قسمت_9 🌺
_چه شد که به #مریوان رفتید؟
بعد از شهادت #رضا_مطلق؛ #حاج_احمد هم فرماندهی سپاه هم فرماندهی عملیات شد. تا مدتی که #حاج_همت به #پاوه آمد. #حاج_احمد به من گفت: جواد تو نزد برادر #همت بمان. گفتم: نه، من شما را رها نمیکنم. بالاخره از حاجی اصرار و از ما انکار. تا اینکه #شهید_رضا_قمی به حاجی گفت: زیاد اصرارش نکن، او دلش میخواهد با ما بیاید. با هر مشقتی بود با یک مینیبوس به #باختران و سپس به #سنندج آمدیم. وضع آنجا هم بسیار بهم ریخته بود. #ضدانقلاب شبها از روی ارتفاعات پادگان را با خمپاره میزدند. چند روز در پادگان #سنندج بودیم. #حاج_احمد هم تمرینات رزمی به بچهها میداد. بعد از چند روز حاجی به من گفت: با چندتا از نیروها به #مریوان بروید، ماهم تا ۴۸ ساعت دیگر به آنجا میرسیم.
ادامه دارد...
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🌺 #تا_حاج_احمد_نیامد_مراسم_عروسی_را_شروع_نکردیم 🌺
🌺 #قسمت_14 🌺
_از آخرین باری که #حاج_احمد را دیدید، بگویید.
زمانی که قرار بود #حاج_احمد از #مریوان به جنوب برود، به من گفت که من باید در #مریوان بمانم و مسئولیت سپاه را بر عهده بگیرم. جواب دادم: حاجی من چون پاسدار نیستم، مطمئن باش مشکل ایجاد میشود. بالاخره بچههای سپاه اینجا هستند و امکان دارد حسادتی بوجود بیاید. به هر تقدیر قبول نکردم و ایشان مجبور شد مرا به #سنندج ببرد. مرا پیش #ناصر_کاظمی که آن زمان فرماندهی سپاه کردستان بود برد و به او گفت: #اکبری فرماندهی سپاه #مریوان را قبول نمیکند. #کاظمی گفت: چرا؟ گفتم: چون من سپاهی نیستم و امکان دارد مشکلاتی پیش بیاید. #کاظمی گفت: #حاج_احمد بر شما ولایت دارد و وقتی او تشخیص داده که شما این مسئولیت را داشته باشید، باید قبول کنید؛ وگرنه میتوانست کسی دیگر را انتخاب کند. تمام بهانهی من این بود که یک نفر دیگر را فرماندهی سپاه #مریوان کند تا من بتوانم با ایشان به جنوب بروم. مانند همان اتفاقی که در جریان #پاوه و آمدن #حاج_همت به آنجا اتفاق افتاده بود. اما هرچه تلاش کردیم نتیجه نداد. به هر صورت من قبول کردم و آمدم حاج_احمد را بغل کردم. در گوشش به او گفتم: حاجی ما را تنها گذاشتی و تمام بچههای زبده را برداشتی بردی. تنها اشتباه من هم این بود که از فرماندهی سپاه #کردستان حکم نگرفتم. چون اگر حکم گرفته بودم، مشکلات دیگر پیش نمیآمد.
"پایان"
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🌻 #احمد_متوسلیان_به_روایت_کوچه_نقاشها 🌻
🌻 #قسمت_3 🌻
_در زمان تشکیل سپاه هم او را دیدید؟
زمانی که سپاه تشکیل شد، در ابتدا به #محمد_بروجردی پیشنهاد فرماندهی دادند که او نپذیرفت. زمانی هم که صحبت از آموزش نیروهای سپاه بود، #محمد_بروجردی فرمانده گردان یک شد. فرمانده گردان دو هم #اصغر_وصالی شد. #احمد با گردان دو آموزش دید. اینها محورها بودند به همین دلیل یک عده میگفتند #احمد فرمانده گردان باشد و یک عده میگفتند #اصغر فرمانده باشد. با شلوغ شدن #سنندج، #احمد با یک گروه ۶۶ نفری به #بوکان رفت.
ادامه دارد...
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
🆔️ @javid_neshan
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
⚘ #برادراحمد_به_روایت_احمدمتوسلیان⚘
⚘ #قسمت_5 ⚘
...مراکز نظامی مهمی از قبیل #پادگان_سردشت، #پادگان_بانه، #پادگان_بانه، #پادگان_سقز و #پادگان_مریوان کلاً در محاصرهی #ضدانقلاب بود. با توجه به این که اشرار آن همه نیرو پیدا کرده بودند، سران آنان تصمیم به خلع سلاح کلیت #لشکر۲۸_کردستان گرفتند. به این معنا که پس از حمله به پادگانهای این لشکر در سطح منطقه، نهایتا به پادگان مرکزی #لشکر۲۸_ارتش در #سنندج هم حمله کردند و قصد آنان از این تهاجم، خلع سلاح پادگان بود. از طرفی باتوجه به اینکه هنوز چندماهی بیشتر از پیروزی انقلاب نمیگذشت، طبیعی بود که شماری از ایادی طرفدار رژیم طاغوت در ارتش وجود داشتند. موقعی که #ضدانقلابیون به #پادگان_سنندج حمله کردند، قسمت اعظم شهدایی که در پادگان داده شد، توسط #ضدانقلابیونی که از داخل ارتش عمل میکردند، از پشت تیر خوردند.
در همین حین بود که تیمسار قرنی باتوجه به کلیهی مسائلی که برشمردم و اینکه موجودیت #لشکر۲۸ در خطر واقعی قرار گرفته و برای این مملکت مسئلهی سرنوشت یک لشکر مطرح بود، دستور داد تا #لشکر۲۸ با نهایت قدرت از خودش دفاع کند.
#لشکر۲۸ هم دفاع کرد...
ادامه دارد...
·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
جاویدنشان
💠 #یاران_حاجاحمد 💠
#شهید_غلامرضا_قربانیمطلق در سال ۱۳۳۲ در محله امیر اتابک در تهران دیده به جهان گشود و سر نوشت چنین رقم خورد که تنها فرزند خانواده باشد .از او پسری به نام حسن به یادگار مانده به اضافه همین چند خط ،به همراه چند قطعه عکس و یک نوار سخنرانی. #شهید_مطلق از آن رو مورد توجه و در یاد ماندنی است که #حاجاحمد_متوسلیان در مقابل جسم در خون طپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری ،زاز زار گریست. #حیدر رزمندگان، تعلق خاطر عجیبی به دو تن از رزمندگان داشت، یکی همین #غلامرضا_مطلق، و دیگری #محمد_توسلی. زاری و ناله #حاج_احمد را تنها در کنار پیکر این دو تن دیده اند و بس. یک نکته قابل توجه دیگر نیز وجود دارد، #حاجاحمد و #غلامرضا از بدو آشنایی ،دوشا دوش یکدیگر در تمامی صحنه های مقابله با #ضدانقلاب حضور داشتند در پی آزاد سازی شهرستان #پاوه در دی ماه ۱۳۵۸ #حاجاحمد که سرپرستی فاتحان شهر را بر عهده داشت به جای اینکه خود فرماندهی سپاه شهر را به دست گیرد این مسئولیت را بر دوش #غلامرضا_قربانیمطلق نهاد و حکم #فرماندهی_سپاه_پاوه به نام این جوان قد بلند و خوش مشرب ،که ریش انبوه و سیاه و موهای مجعدش جذابیت خاصی به او می بخشید ،صادر شد و #حاجاحمد فرماندهی عملیات سپاه #پاوه را پذیرفت. عروج زود هنگام #غلامرضا این فرصت را به #حاجاحمد نداد تا نتیجه نهایی سرمایه گذاری خود را ببیند. در فروردین ۱۳۵۸، پس از یک دوره فشرده آموزشی در محل کاخ سعد آباد؛ #غلامرضا به سپاه منطقه۶ واقع در خیابان خردمند اعزام شد. در همان جا بود که با هر دو همرزم جدا ناشدنی خود آشنا شد؛ #احمدمتوسلیان و #محمدتوسلی، و از آن پس تا اعزام به #کردستان ،در #بانه، #بوکان و #سنندج و سر انجام در #پاوه دوشا دوش یکدیگر ،به ستیز با #ضدانقلاب پرداختند. صبح روز چهارم اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۹ که #غلامرضا و #علیشهبازی جلوی مقر سپاه مشغول صحبت بودند، سفیر مرگبار خمپاره۱۲۰ و پس از آن صدای مهیب چند انفجار شهر را به لرزه در آورد. #غلامرضا و #علی هر دو میان غبار و دود ناشی از انفجار گم شدند و زمانی که خودمان را با لای سر آنها رساندیم ،تنها #علی بود که ناله می کرد. #غلامرضا خاموش و غرق در خون افتاده بر پشت ،روی خاک دراز کشیده بود. یکی از پاهایش به طور کامل از زیر کمر قطع شده و سینه و پهلویش، مشبک شده بود. فریاد یاحسین فضای پادگان را پر کرد هر کس سر در گریبان خود گرفته بود و ناله می کرد. زمانی که #احمد از ماجرا با خبر شد به زحمت خودش را کنترل کرد. سر انجام با رسیدن به بالای سر جنازه، بغضش ترکید. نشست و آرام و بی صدا، اشک ریخت. پیکر در هم کوفته #غلامرضا را در #پاوه غسل دادند و #برادراحمد آن شب را تا خروسخوان صبح در کنارش ماند و در خلوت خود تلخ گریست. #غلامرضا اکنون در بهشت زهرا آرام گرفته ونظاره گر رفتار ماست. دربهشت زهرا (س) – قطعه 24 ،ردیف 31 ،شماره 31
منبع: سایتِراسخون
╭═━⊰*💠*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*💠*⊱━═╯
🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🌴 #قسمت_1 🌴
_اولین باری که #حاجاحمدمتوسلیان را دیدید کجا بود؟
من یک برخورد تصادفی با ایشان در تهران و سپاه منطقه۶ (خیابانخردمند) داشتم. آن موقع ارتباط نزدیکی با ایشان نداشتم. بنده و #تقی_رستگار و #شهیدعلیموحددانش و جمعی در سپاه منطقه۶ نشسته بودیم که حاجی به آنجا آمد و صحبتی هم انجام دادند. آن موقع اوایل تشکیل سپاه بود. معروف ترین سپاه در تهران هم همان سپاه منطقه۶ بود.
این قصه گذشت تا شبِ ۴ شهریور ۵۸ که ما از طرف صدا و سیمای #سنندج به سمت #بانه حرکت کردیم. خدا رحمت کند #شهید_سیدعبدالله_علقهای را. او انسانی فعال و فداکار بود. متاسفانه اسمش هم جایی نقل نمیشود. او تمام توان مالی خودش را چه قبل از انقلاب چه بعد از پیروزی انقلاب در خدمت نظام و انقلاب و کشور قرار داد.
ادامه دارد...
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🌴 #قسمت_12 🌴
_ #حاجاحمد نیروی زیر دستش را به گونهای آماده کرده بود که با کمترین نیرو بیشترین بازدهی را داشت. شما خاطرهای در این زمینه دارید؟
در سپاه #مریوان در دفتر #حاجاحمد نشسته بودیم. جاده #سقز از جلوی #پادگان_مریوان به سمت #سقز میرفت. این جاده به دست #ضدانقلاب بسته شده بود.
#حاجاحمد بالا را پاکسازی کرده بود و جادهی پایین (سعد آباد) دست #ضدانقلاب بود.
وقتی میخواستیم از #سنندج به #مریوان بیاییم باید یک مقدار از جادهی اصلی میآمدیم و بعد از جاده اصلی جدا میشدیم و در ارتفاعات به جاده #سقز میخوردیم.
در آنجا روستایی بود که حدود ۴۰ کیلومتر با #مریوان فاصله داشت. ما روزها هم نمیتوانستیم در جاده تردد کنیم. البته #حاجاحمد میرفت و توجهی به این مسائل نداشت، طوری اعتماد به نفس را در نیروهایش ایجاد میکرد که نیروها هم مثل خودش عمل میکردند.
ادامه دارد...
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿
🍀 #حاجاحمد_فردی_مبتکر_بود 🍀
🍀 #قسمت_5 🍀
_خاطرهای دارید تا صحبت شما مصداق عینیتری به خود بگیرد؟
یادم هست یک روز من و #دستواره و #حاجاحمد درحال بردن ماشین سنگینی به #مریوان بودیم، خاوری بود که پشت آن بسته بود شبیه سردخانه. #حاجرضادستواره پشت فرمان بود، من وسط بودم و #حاجاحمد کنار پنجره. به پاسگاه #سنندج رسیدیم. مکثی کردیم به خاطر پلیس که ایستاده بود. در این فاصله آقایی از رکاب سمت راننده بالا آمد. لباس محلی #کردی شیکی به تن داشت. با لهجه #کردی مانندی با #دستواره شروع کرد به صورت تند صحبت کردن که چرا چنین رانندگی میکنی و... . #حاجاحمد حتی برنگشت او را نگاه کند. همینطوری به جلوی خودش نگاه میکرد. آن آقای #کرد با دست به محاسن #دستواره اشارهای کرد و گفت: فکر کردی ریش در صورتت هست میتوانی هر کاری انجام بدهی؟ این را که گفت #حاجاحمد خیلی شاکی شد. از ماشین پیاده شد دقیقاً عبارت حاجی یادم نیست ولی مضمونش این بود که تا موقعی که از این حرفهای مفت نزده بودی چیزی به تو نگفتم اما اینکه راننده در جاده بهت راه نداده یا نتوانستی سبقت بگیری چه ربطی به ریش و اسلام دارد؟! حاجی حتی با یک ضربه اون رو به زمین انداخت و بعد بلندش کرد که سوار ماشین خودمون کنه. ما هرچه گفتیم حاجی حالا ولش کن بره. حاجی میگفت: نه، باید اینو ببرم ببینم چرا چنین حرفی زده. او را به سپاه #سنندج انتقال دادیم. زمانی بود که به دلیل ناامنی شب نمیتوانستیم از #سنندج به #مریوان برویم. شب همانجا در سپاه #سنندج ماندیم. تا آمدیم آبی به سر و صورتمان بزنیم بچههای اطلاعات #سنندج آمدند و گفتند عجب کسی را شکار کردهاید ما دربهدر دنبال این آدم هستیم. او اعدامی است و از نیروهای مؤثر #کومله_دموکرات است. چگونه او را گرفتید؟! البته خدا کمک کرده بود و حساسیت حاجی هم نسبت به اعتقاداتش موثر واقع شد. کارهای #حاجاحمد در #مریوان شهر را امن کرده بود. خروج #حاجاحمد از شهر# مریوان برای مردم سخت بود. از فردای آن روز مردم فهمیدند #احمد میخواهد از شهر برود. بههمین دلیل جلوی سپاه #مریوان تجمع کردند که از او بخواهند در شهر بماند. #حاجاحمد برایشان صحبت کرد که دست خودم نیست و باید بروم این صلاحدید مسئولین است. من دوست دارم در منطقه بمانم و به شما خدمت کنم. مردم هم دیدند کاری است که باید انجام شود.
ادامه دارد...
╭═━⊰*🍀*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*🍀*⊱━═╯