eitaa logo
جاویدنشان
65 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
⬛◽ ◽⬛ 🌷 🌷 به جرأت مى توان گفت، از جمله عوامل اصلى موفقيت در انهدام برق آساى مواضع پيرامون شهر ، ورود سردار به اين شهر بود. فرماندار مشــكوك اعزامى به ، در اصل يكى از كادرهــاى اطلاعاتى نخبه ســپاه تهــران بود. او هر روز، به بهانه بازديد منطقه و ســخنرانى، به روستاهاى اطراف شــهر كه در قرق بودند، مى رفت و از وضعيت قواى ، ســنگرها، تجهيزات، استحكامات و نحوه پراكندگى مواضع آنان، اطلاعات ذى قيمتى جمع آورى مى كرد. هم كه گول ظاهــر غلط انداز و ســخنرانى هاى خنثى و يك بام و دو هواى او را خــورده بودند، مزاحمتى برايش ايجاد نمى كردنــد. به راحتــى در مناطق آلوده تردد مى كرد. روزها سخنرانى هايى با مضامين نامربوط و بى ســر و ته داشت و شــب ها، دور از چشم همه -حتى بچه هاى - كليه اطلاعات حســاس و ارزشــمندى را كه جمع آورى كرده بود، تحويل مــى داد. نيز از اين اطلاعات، در روند طراحى و برنامه ريزى سلســله عمليات پاكسازى مناطق اشغالى پيرامون به نحو احسن استفاده مى كرد. پس از يك رشته نبردهاى برق آسا كه همگى با موفقيت نيروهاى همراه بود، تازه فهميدند كه منشأ ضربات گيج كننده اى كه خورده اند، از كجا بوده است. براى آموزش نظرى و ارتقاى ســطح معلومات عقيدتى - سياســى رزمندگان تحــت امر خود، ارزش فراوانــى قائل بود. 🆔️ @javid_neshan
🌺 🌺 🌺 🌺 _از آخرین باری که را دیدید، بگویید. زمانی که قرار بود از به جنوب برود، به من گفت که من باید در بمانم و مسئولیت سپاه را بر عهده بگیرم. جواب دادم: حاجی من چون پاسدار نیستم، مطمئن باش مشکل ایجاد می‌شود. بالاخره بچه‌های سپاه اینجا هستند و امکان دارد حسادتی بوجود بیاید. به هر تقدیر قبول نکردم و ایشان مجبور شد مرا به ببرد. مرا پیش که آن زمان فرمانده‌ی سپاه کردستان بود برد و به او گفت: فرماندهی سپاه را قبول نمی‌کند. گفت: چرا؟ گفتم: چون من سپاهی نیستم و امکان دارد مشکلاتی پیش بیاید. گفت: بر شما ولایت دارد و وقتی او تشخیص داده که شما این مسئولیت را داشته باشید، باید قبول کنید؛ وگرنه می‌توانست کسی دیگر را انتخاب کند. تمام بهانه‌ی من این بود که یک نفر دیگر را فرمانده‌ی سپاه کند تا من بتوانم با ایشان به جنوب بروم. مانند همان اتفاقی که در جریان و آمدن به آنجا اتفاق افتاده بود. اما هرچه تلاش کردیم نتیجه نداد. به هر صورت من قبول کردم و آمدم حاج_احمد را بغل کردم. در گوشش به او گفتم: حاجی ما را تنها گذاشتی و تمام بچه‌های زبده را برداشتی بردی. تنها اشتباه من هم این بود که از فرمانده‌ی سپاه حکم نگرفتم. چون اگر حکم گرفته بودم، مشکلات دیگر پیش نمی‌آمد. "پایان" ·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·