eitaa logo
جاویدنشان
63 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 🌴 🌴 🌴 _ در فرمانده سپاه بود؟ ابتدا فرمانده بود. در آنجا هنوز سپاه آنچنانی وجود نداشت و به نام نیروهای سپاه بودند. وقتی مدتی رفت، فرمانده نیروی سپاه بود. مدتی رفت و سال ۶۱ یا ۶۲ برگشت و فرمانده سپاه شد. بار اول قبل از آمدن به (سال۵۸) زمان دولت موقت با امام ملاقات کرد. دوراندیشی و اعتماد به نفس عجیبی داشت. در شرایط سخت بود. بچه ها امکانات و غذا نداشتند. برای آب خوردن برف ها را آب می‌کردند. با دست خالی نمی‌توانست کاری کند. گویی همه‌مان در زندان بودیم، یا باید از راه زمینی استفاده می‌کردیم که حتماً همه به شهادت می‌رسیدیم. مخصوصاً گردنه خان، که بین و قرار دارد بسیار خطرناک بود. مدام در آنجا تردد و کمین داشت. عبور از راه هوایی هم ممکن نبود. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 🌴 🌴 🌴 ...فرمانده پایگان از نظر ما بود. چون ما به عینه خیانت های او را مشاهده می‌کردیم. دید بچه‌ها دارند از پای در می‌آیند. ایشان اعتقاد داشت بیکاری فساد می‌آورد. لذا نمی‌گذاشت بچه‌ها بیکار باشند. آنها را مشغول می‌کرد. آنها را بالای کوه می‌برد و آموزش می‌داد. هم طوری دیگر بچه‌ها را مشغول می‌کرد. از جمله افرادی که آنجا حضور داشتند: ، ، ، ، ، ، آنجا بودند. یک روز (معروف به حسن خیانت بودند) به همراه با سه فروند هلی‌کوپتر وسط پادگان نشستند. فرمانده پادگان برایشان تدارک دیده و سفره آنچنانی پهن کرده بود در حالی که بچه‌های ما هیچ چیز نداشتند بخورند. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 🌴 🌴 🌴 _اینجا سمتِ چه خبر بود؟ فرمانده سپاه شده بود، جای . سعی می‌کرد ارتباطش را با شهر قطع نکند. خودش می‌رفت و می‌آمد و یا بچه‌ها را می‌فرستاد. یک نوبت برای حمام بچه‌ها اقدام کرد. با شرایط سختی که هر‌لحظه امکان داشت نارنجک به داخل حمام بیاید. او طوری کج دار و مریض رفتار می‌کرد که تصور نکند ما ترسیده‌ایم و خود را در پادگان زندانی کرده‌ایم. در هر حال محدودیت داشتیم. فرمانده پادگان از سوی همان هیئت دستور داشت جلوی حضور بچه‌های سپاه را در شهر بگیرد. و دار و دسته‌اش به راحتی در هتل انقلاب با و جلسه داشتند. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
جاویدنشان
#شهید_علیرضا_ناهیدے 🥀
🥀 روز اول اسفند سال ۱۳۳۹ در شرق تهران، در خانواده‌ای دیندار و مؤمن، چشم به جهان گشود. از کودکی هوش قوی و استعدادی برتر داشت. او، خرداد ۱۳۵۹ در رشته ریاضی فیزیک فارغ‌التحصیل می‌شود. در کلاس ریاضی، ‌برخی مسائل را با شیوه‌ای بدیع و غیر مرسوم حل می‌کند، به طوری‌که در دبیرستان به مغز متفکر مدرسه معروف می‌شود. سال آخر دبیرستان بود که انقلاب شروع می‌شود. او به‌خاطر تربیت دینی و نیز وسعت مطالعات مذهبی، خیلی زود وارد مبارزات انقلابی و فعالیت‌های سیاسی می‌گردد؛ و در اعتصاب‌های مدرسه و نیز عملیات‌های ایذایی علیه رژیم، نقش هدایت‌کننده و جلودار را ایفا می‌کند. فعالیت‌های مذهبی خود را در سال ۱۳۵۷، در مسجد اباعبدالله الحسین(ع)، در فلکه دوم تهران پارس شروع می‌کند. او به‌طور جدی پیام‌ها و اعلامیه‌های (ره) را به مردم می‌رساند و نیز شعارهای ضد رژیم را بر در و دیوار محل می‌نویسد. در روزهای سخت انقلاب، به کمک‌رسانی مردم مسلمان می‌شتابد. او در زمستان ۱۳۵۷ به کمک شعبه نفت محل رفته و به مردم نفت می‌رساند و برای مردان و زنان پیر، وسایل و آذوقه تهیه می‌کند. با بیان شیوا و جذابش، جوانان را مجذوب و برای وارد شدن در صحنه‌های انقلاب ترغیب و تشویق می‌نماید. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در مسجد محل، پایگاه بسیج را راه‌ می‌اندازد و برای نوجوانان و جوانان محل، کلاس نظامی و عقیدتی برگزار می‌کند. به‌عنوان بسیجی فعال، به دوره آموزش پادگان امام حسین(ع) اعزام می‌شود و با اشتیاق فنون نظامی را فرا می‌گیرد. او پس از شروع تحرکات در ، در روز ۲۷ شهریور ۱۳۵۹، به عضویت در می‌آید و از سوی پایگاه، داوطلبانه به اعزام می‌شود و در محور “” به فرماندهی به مقابله با می‌پردازد. پس از شروع جنگ تحمیلی، از سوی پایگاه بسیج مسجد اباعبدالله الحسین(ع) به جبهه اعزام می‌گردد و تا لحظه شهادت با جبهه و جهاد پیوندی عمیق و جدا نشدنی می‌یابد؛ به‌طوری‌که شش ماه به شش ماه هم به مرخصی نمی‌رود. از گرفتن پست و عنوان در پشت جبهه گریزان بود. یک بار به او فرماندهی قرارگاه امام حسین(ع) را در تهران پیشنهاد می‌کنند، که نمی‌پذیرد. او در بیشتر عملیات‌ها حضوری فعال می‌یابد و چند بار نیز در چند عملیات زخمی می‌شود. یک بار که بر اثر بمباران، شیمیایی شده بود، به تهران منتقل می‌شود، پس از بهبود یافتن، با دختری مؤمن و پارسا نامزد می‌شود ولی به خاطر شهادتش، ازدواجی صورت نمی‌گیرد. از شهریورماه ۱۳۵۹، حدود شش ماه در فعالیت می‌نماید؛ و از بهمن‌ماه ۱۳۶۰، به عنوان لشکر۲۷ محمدرسول الله ، منشا خدمات ارزنده و ماندگار می‌شود و حدود یکسال در این مسئولیت فعالیت می‌کند. او مدتی نیز به‌عنوان قرارگاه مرکزی کربلا، در حین داشتن ، منصوب شده و به ساماندهی توپخانه قرارگاه می‌پردازد. در مجموع ۲۹ ماه در جبهه‌های مختلف حضوری عاشقانه و پر تلاش می‌یابد و در این مدت کارها و خدمات نقش‌آفرینی را از خود ارائه می‌دهد. او در روز ۲۷ بهمن‌ماه ۱۳۶۱، در جبهه “” بر اثر اصابت ترکش خمپاره ۶۰ مجروح شد و سرانجام روز اول اسفندماه همان سال، پس از تحمل رنج فراوان در بیمارستان به خیل ره‌یافتگان پیوست. منبع: موسسه‌فرهنگی‌هنری‌میقات ╭═━⊰*💠*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*💠*⊱━═╯
🌴 🌴 🌴 🌴 ...در نمی‌شد به کسی که اسلحه دارد بگویید . خیلی‌ها اسلحه داشتند اما با انقلاب بودند. داشتن سلاح عادی بود. تک تیراندازهای ماهری بودند و با ام یک و برنو تیراندازی می‌کردند. در مقابل مقاومت می‌کرد. تمام تلاش و خواسته‌ی آنها این بود که، در منطقه نباشد و را تخلیه کند. چندین بار گزارش علیه خدمت برد تا کار به جایی رسید که ما از به آمدیم. در آنجا را خواسته بود. میخواست با هواپیما به تهران بیاید و خدمت برسد. در این جلسه، من هم همراه رفته بودم. حاجی نزدیک دوساعت گزارش داد. حتی به او اجازه داد اسم افراد را بیاورد و او اسم برد. اهدافشان‌ را هم‌ برای مشخص کرد. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 🌴 🌴 🌴 _ نیروی زیر دستش را به گونه‌ای آماده کرده بود که با کمترین نیرو بیشترین بازدهی را داشت. شما خاطره‌ای در این زمینه دارید؟ در سپاه در دفتر نشسته بودیم. جاده از جلوی به سمت میرفت. این جاده به دست بسته شده بود. بالا را پاکسازی کرده بود و جاده‌ی پایین (سعد آباد) دست بود. وقتی می‌خواستیم از به بیاییم باید یک مقدار از جاده‌ی اصلی می‌آمدیم و بعد از جاده اصلی جدا می‌شدیم و در ارتفاعات به جاده می‌خوردیم. در آنجا روستایی بود که حدود ۴۰ کیلومتر با فاصله داشت. ما روزها هم نمی‌توانستیم در جاده تردد کنیم. البته می‌رفت و توجهی به این مسائل نداشت، طوری اعتماد به نفس را در نیروهایش ایجاد می‌کرد که نیروها هم مثل خودش عمل می‌کردند. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 🌴 🌴 🌴 ...نهایتاً تا ساعت ۳ بعدازظهر می‌شد در جاده تردد کرد. اما بعد از آن به جاده می‌ریختند. آن شب ساعت ۹ بود که تماس گرفتند و گفتند ما چندتا شهید داریم و در محاصره هستیم و بچه‌ها درحال قتل عام شدن هستند. ما چندپایگاه در مسیر راه داشتیم. بلافاصله مرا صدا زد، با محمد که از بچه‌های ارتش بود و در سپاه مامور شده بود و کار دیده بانی انجام می‌داد. او وقتی سربازی‌اش تمام شد به عشق ماندگار شد. بعد هم به جنوب آمد و در آنجا شهید شد. او از نیروهای بود. نفر سوم هم مسئول امور مالی سپاه بود. به ما سه نفر ماموریت داد. مسئولیتش را به من داد تا با این دو نفر ماشین را پر از مهمات کنیم و به آنها مهمات برسانیم. ماهم به سمت پادگان ارتش رفتیم و با بدبختی وارد پادگان شدیم. آن زمان پادگان ۱۵۰۰_۱۰۰۰ متر با شهر فاصله داشت. شهر هم وسعت و ساخت و ساز فعلی را نداشت، الان شهر به پادگان چسبیده. ما نزد فرمانده پادگان رفتیم و گفتیم گفته به ما مهمات بدهید. گفت: چرا الان؟ بروید صبح بیایید. گفتیم: نه بچه‌ها درگیر هستند. باید به آنها مهمات برسانیم. گفت: مگر عقل در سر شما نیست، دیوانه اید؟ پادگان با تلفن صحرایی با سپاه در ارتباط بود. ما تلفن را برداشتیم و با تماس گرفتیم و گوشی را به فرمانده‌ی پادگان‌ دادیم. نمیدانم به او چه گفت که یک دفعه گوشی را کوبید زمین و گفت: عقل در سر شما نیست. هرچه مهمات می‌خواهید بار کنید و ببرید. هرچه مهمات مورد نیاز بچه‌ها بود مثل خمپاره۶۰، خمپاره ۸۱، اسلحه ژ۳، برنو و ام۱ و تیربار آ۶ برداشتیم. این ۴۰ کیلومتر راه را که در جاده می‌رفتیم، هم خودی ها ما را می‌زدند و هم . ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
جاویدنشان
💠 💠 🥀 روز چهاردهم شهريورماه سال ۱۳۳۷ در زرين شهر اصفهان چشم به جهان گشود. در سن ۷سالگي به مدرسه رفت و تا اخذ مدرک ديپلم تحصيل نمود. از کودکي علاقه زيادي به ورزش کشتي داشت و به عنوان قهرمان اول شهرستان و استان اصفهان براي چند سال متوالي معرفي گشت و به مسابقات انتخابي تيم ملي راه يافت. سال ۱۳۵۳ وارد فعاليت‌هاي سياسي شد. سال ۱۳۵۶ به قم مهاجرت کرد و توسط مأموران ساواک دستگير شد. چند مرتبه نيز به منظور فعاليت‌هاي سياسي به شيراز و قم سفر کرد. سرانجام انقلاب اسلامي پيروز شد. فرماندهي سپاه زرين شهر و تشكيل گروه ضربت براي مبارزه با مواد مخدر و توزيع كنندگان آن، يكي از فعاليت هاي پس از انقلاب بود. در پي صدور فرمان مبني بر تشكيل سپاه پاسداران، به اين نهاد انقلابي پيوست و در تشكيل و سازماندهي سپاه زرين شهر نقش تعیین کننده داشت وخود نیز فرماندهی آن را به عهده گرفت. وقتی دشمنان ایران استان های کردستان، سیستان و بلوچستان، مازندران و خوزستان را به آشوب کشاندند او به رفت تا با به مبارزه بپردازد. در بازگشت به زادگاهش فرماندهی عمليات سپاه پاسداران زرين شهر را به او سپردند. وی به همراه برای آزادسازی شهر اقدام کرد. پس از آزادسازی براي مدتي نيز فرمانده توپخانه سپاه و را پذيرفت. هنوز مدتي نگذشته بود که به عنوان فرمانده عمليات و معرفي گرديد. حسينعلي ماهها با جنگيد و در (ص) با سمت فرمانده عمليات حاضر شد. در فرمانده‌ي محور بود، هميشه را زير نظر داشت، آنان از ضربه‌هاي زيادي خورده و براي همين هم براي سرش جايزه گذاشته بودند. پس از تشکیل به فرماندهی برای شرکت در عمليات با سمت به جبهه جنوب رفت. و جاده اهواز – خرمشهر در تاريخ ۱۵/ ۲/ ۱۳۶۲ جایگاه عروج این سردار ملی وافتخار آفرین ایران بزرگ است. اودر سن ۲۵ سالگي شربت شهادت را نوشيد و بر اثر اصابت گلوله به سرش به ديدار معبودش شتافت. منبع: سایتِ‌راسخون ╭═━⊰*💠*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*💠*⊱━═╯
🌴 🌴 🌴 🌴 ...وقتی رسیدیم، بچه‌هایی که درگیر بودند باور نمی‌کردند آن موقع شب برایشان مهمات فرستاده باشد. مهمات را برداشتند و درگیر شدند و چند روستای بعدی‌اش را هم پاکسازی کردند و ضربه‌ی سنگینی به زدند و آنها تلفات زیادی دادند. وقتی با آن بچه‌ها صحبت می‌شد می‌دیدیم خیلی از آنها تازه به اعزام شده‌اند؛ یکی دوماه بود که آنجا بودند. می‌گفتند با این حرکت‌هایی که می‌کرد برایمان مهم نبود که چه دستوری می‌دهد. ولی هر دستوری می‌داد ولو به قیمت جانمان هم تمام می‌شد دستورش را اجرا می‌کردیم. رزمنده‌ها می‌دانستند که فرمانده‌شان تحت هیچ شرایطی آنها را تنها نمی‌گذارد. من بارها در جمع بچه‌هایی که با بودند، گفته‌ام که ما هیچ وقت نمی‌توانیم را آن طور که بوده معرفی کنیم. یکی بود. هرطور که بخواهیم را معرفی کنیم، حقش را ضایع کرده ایم. این برداشت من بود، من شک نداشتم که او آینده را می‌دید. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 🌴 🌴 🌴 ... از زمان حضور در ، به ستاد مشترک در نامه داده بود که شما یک پوکه هم به ندهی این عین عبارت نامه‌اش بود. ما هم می‌خواستیم در روستایی عملیات انجام دهیم اما مهمات نداشتیم. تعدادی از بچه‌های حزب‌اللهی ستاد مشترک با ما راه آمدند، آن‌ها دور از چشم همه یک جعبه مهمات به ما دادند. ما با یک جعبه مهمات عملیات کردیم ۲۰کیلومتر لابه‌لای رفتیم و در روستای عملیات کرده و آن روستا را به تصرف خود درآوردیم. همان موقع نیروهای در مستقر بودند، آن‌ها حتی توپ ۱۰۵میلی‌متری داشتند. ما در آن روستا در محاصره دشمن افتادیم. ۱۲ نفر از بچه‌ها دستگیر شدند، با شکنجه و وضعیت فجیعی بچه‌ها را به شهادت رسانده بودند. ۸_۷ جنازه را داخل وانت ریخته و جلوی سپاه آورده بودند. داستان عجیبی بود. یکی از بچه‌های ما به فرمانده پایگاه گفته بود با توپ‌هایتان بچه‌های ما را حمایت کنید، آن‌ها در محاصره هستند. فرمانده گفته بود بروید به بگویید که شما را حمایت کند. بچه‌های کادر که آن‌جا بودند با آن فرمانده درگیر شده بودند و ۲۴ساعت بعد دیگر فرمانده آن‌جا وجود نداشت. از ناراحت بود او می‌خواست بیاید را بگیرد. _اما هیچ‌وقت به نیامد؟! ظاهراً نماینده‌اش را فرستاد اما بچه‌ها او را به شهر راه ندادند. من در بودم اما این را ندیدم عمده صحبت‌های من از روی یادداشت‌هایی است که از آن زمان دارم. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🍀 🍀 🍀 🍀 _علت این علاقه چه بود؟ آن زمان تردد در شهرهای واقعا سخت بود. اما در امنیت برقرار کرده بود. از خصوصیات حاجی این بود که در مقابل دشمن و به‌شدت برخورد می‌کرد. اما در مقابل مردم روحی لطیف داشت، طوری که باور نمی‌کردید این همان است. برای آن‌ها این مطرح بود که آدمی به آمده که خدمت برایش مهم است، نه ریاست و منصب. دفاع از مردم مظلوم و محروم و کمک به آن‌ها سبب شده بود که مردم از او حمایت کنند. او مرد میدان و جنگ بود. مردم فضای شهر های دیگر را می‌دیدند که در حتی شب‌ها راحت تردد می‌کنند و آذوقه در اختیارشان است. در سال۵۸ وضعیت وضع خاصی بود. مردم احساس می‌کردند با رفتن این امنیت از شهرستان گرفته خواهد شد. به‌هرحال به منطقه جنوب آمدیم و تیپ را تشکیل داد. ادامه دارد... ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯
🍀 🍀 🍀 🍀 _چگونه به جنوب رفتید؟ روزی‌که از خارج شدیم همه با اتوبوس آمدیم. آمارها مختلف است من یادم است ۵۲نفر بودیم. بعضی دوستان می‌گویند ۴۷_۴۸ نفر بوده‌ایم. حاجی وسط اتوبوس ایستاد و شعری خواند. حاجی به کوه و دشت و صحرا اشاره می‌کرد و خطاب به شهدا شعر می‌خواند. مضمون شعر این بود که به کوه و دشت و صحرا قسم ما برمی‌گردیم و انتقام خون شما را می‌گیریم. بچه‌ها از منطقه بیرون می‌آمدند و حس خاصی پیدا کرده بودند. هم با آن حس شعر می‌خواند. که با شنیدن نامش خودش را خراب می‌کند، ایستاده و شعر می‌خواند. تمام وجودش آن مناطق بود، اما بنا به صلاحدید مسئولین درحال خارج شدن از آن‌جا بود. متأسفانه این اشعار نه ضبط‌شده و نه در ذهن من است. او با صلابت خاص شعر می‌خواند. می‌گفت رفتنمان هم به‌خاطر شما شهداست. صحنه‌ی خیلی عجیبی بود. ادامه دارد... ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯