eitaa logo
جاویدنشان
65 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جاویدنشان
📚#وقتی_که_کوه_گم_شد 👇 🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * مرد میانسال: عجب، پس کتاب های کتابخانه کجاست؟ مرتضی: به علت غیرقابل استفاده بودن، همه رو فروختم و به جاش کتابخانه بین المللی اینترنت رو خریدم. هم به روز و مجهز تره، هم در مصرف جا، کلی صرفه جویی می شه. منظورم رو که متوجه می شید؟ علائم ناراحتی در چهره مرد میانسال نمایان می شود اما آن را پنهان می کند. مرد میانسال: بله متوجه هستم. اما بد نبود اون کتاب ها رو به عنوان یادگاری نگاه می داشتید... منظورم نوشته هاشونِ... راستی، با آثارشون چیکار کردید؟ مرتضی: تو این کتابخونه، نوشته و یا آثاری از ایشون نبود. یعنی اصلاً نوشته های ایشون جایی چاپ نشد که به صورت کتاب در بیاد. مرد میانسال: عجب! دست نوشته ای، یادداشتی، چیزی... مرتضی: زمانی که کتاب ها رو از این جا بردن، من دست نوشته ای ندیدم. مرد میانسال: اما آقای تیموری می گفتن ایشون یک نوشته مفصلی داشتن که بارها برای چاپ به اون جا بردن. مرتضی: آه، بله، وقتی کوه گم شد. اسمش این بود، البته موضوعش خیلی جذاب و امروزی نبود. مرد میانسال: خب، همین نوشته، الآن کجاست؟ مرتضی: من بی اطلاعم، فقط این قدر می دونم وقتی کتابهارو از این جا بردن، هیچ دست نوشته ای رو من ندیدم. مرد میانسال: اون کسی که کتاب ها رو خرید می شناسید؟ مرتضی: بله، چطور مگه؟ مرد میانسال: کتاب هارو با چی حمل کردن؟ مرتضی: کارتن تو این جا زیاد بود. یه مقداری رو با دست بردن، یه تعدادی رو هم با اون کارتن ها. مرد میانسال: می شه آدرس اون کتابفروشی رو به من بدید؟ مرتضی با تعجب به مرد میانسال می نگرد. □کتابفروشی، عصر همان روز سعید در حالی که بی صدا اشک می ریزد، مشغول نوشتن نامه است و همراه نوشتن، با صدایی لرزان می خواند: کی اشکاتو پاک می کنه، شبا که غصه داری، دست رو موهات کی می کشه، وقتی منو نداری. ناگهان پسربچه ای با داد و فریاد وارد مغازه می شود. پسربچه: سلام دایی سعید، دفترچه نقاشی برام خریدی؟ سعید همچنان غرق نوشتن و اشک ریختن است.پسر بچه مقابل میز می آید و با فریاد می گوید: دفتر نقاشی فیلی چی شد پس، مگه بهم قول ندادی؟ سعید: برات می خرم برو حالا کار دارم. پسربچه: نخیر، این دفعه دیگه نمی رم، پاشو بریم اون دفتر رو برام بخر. والا نمی ذارم جریمه هات رو بنویسی، یالا دایی پاشو. سعید کلافه از داد و فریاد پسربچه بر سر او جیغ می کشد. سعید: بابا ولم کن، برو خونه. پسربچه: حالا که سرم داد می زنی، میرم به بابا بزرگ میگم که قایمکی سیگار می کشی. پسرک که از دست بچه کلافه شده به اطراف نگاه می کند.به ناگاه، فکری به خاطرش می رسد. فوری ده پانزده برگ از آن کاغذهای دسته شده روی میز را بر می دارد و در حالی که آنها را تا می کند، می گوید: آهان، صبر کن حسام جون، ببین، همین الآن یه دفتر نقاشی کوچولو برات درست می کنم تا فعلاً کارت راه بیفته. فردا که از مدرسه برگشتم یه دفتر نقاشی فیلی خوشگل هم برات می خرم. حسام ناراضی شانه هایش را بالا می اندازد. سعید در حالی که پانزده برگ را تا کرده و با منگنه روی میز، وسط آن ها را منگنه می کند، ادامه می دهد: ببین..‌.، ببین اینم یه دفتر نقاشی کوچولو برای آقا حسام، تا فردا که یه دفتر سیمی قشنگ برات بخرم. سعید دفترچه منگنه شده را با یک مداد به دست پسربچه می دهد. همزمان، مرد میانسالِ سکانس قبلی، وارد مغازه می شود. ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan
⬛◽ ◽⬛ 🌷🌷 *شـالوده ريزى بنيـان مرصـوص بـازوى مسـلح انقلاب اسلامى: پيــروزى انقلاب اســلامى در عصر آفتابــى ۲۲ بهمن۱۳۵۷ و فروپاشــى اركان رژيم طاغوت، مبشــر آغاز عصــر نوينى در تاريخ حيات معنوى و اجتماعى ملت ايران بود. در پى ســرنگونى رژيــم، بلافاصله محاكم انقلابى تشــكيل شده و مجازات عوامل جنايت پيشه و فاســد ديكتاتورى پهلوى را در دســتور كار خود قرار دادند. ديگر به گذشــته ها پشت كرده بود و تنها به آينده روشنى چشم دوخته بود كه منادى آن، مردى پاك از ســلاله رسولان الهى بود. در پرتو رهنمودهاى بشــير بيدارى ملت ايران؛ (ره)، نسل برومند انقلاب به صورتى خودجوش، دســت به كار تأســيس نهادهاى اجتماعى متناســب با ســه خصلت مكتبى، مردمى و مترقى بودن انقلاب اســلامى گرديد. در همين راســتا، - اين كهنه سرباز رشيد سنگر انقــلاب - نيز مســئوليت برپايــى و اداره كميته هاى انقلاب اسلامى اســتان تهران و متعاقب آن، مشاركتى مؤثر در تشــكيل و سازماندهى نخستين ارتش مكتبى جهان - سپاه پاســداران انقلاب اسلامى - را بر عهده گرفت و دوشــادوش ســاير همرزمانش، بــا حداقل امكانــات موجود، به شــالوده ريزى بنيــان مرصوص بــازوى مســلح نظام ولايــت همت گماشــت. 🆔️ @javid_neshan
🔸️🔷️ 🔷️🔸️ 🌼 🌼 تو گويى همه چيز بر اســاس ســناريويى از قبل نوشته شــده پيش مى رفت، ســناريويى با مشــاركت ، ، ، دولت هــاى مرتجع عرب و نيز كشــورهاى اروپايى. چنانچه ۹ مــاه بعد، روزنامه «گاردين چاپ لندن روز دوشــنبه ۷ مارس ۱۹۸۳ چنين نوشــت: «دولت قصد داشت تا تجاوز را به جلو بيندازد و به اين وســيله به تحريك بپردازد و به نام «وحدت اعراب در مقابل دولت صهيونيســتى» بهانــه اى جهت قطع جنگ با ايران قرار دهد...» گاردين همچنين تأكيد كرد: «نائو روزان رئيس گروه تروريستى، سرهنگ سازمان استخبارات (اطلاعات) عراق مى باشد ولى در اعترافات خود اظهار داشته است كه واحد گروه تروريستى را كه مأموريت ترور را بر عهده داشت، رهبرى مى كرده است و همواره مراقب اعمال گروه بوده تا با خواسته ها و اهداف همخوانى داشته باشد». (منبع ش ۴ص ۲۳) توانســت در مدت يك هفته در ۴ محور عملياتــى به رســيده و آن را به محاصره كامل خود در آورد. محور غربى شــامل يك لشــكر به فرماندهى ژنرال « »، محور مركزى شامل يك لشــكر به فرماندهى ژنرال « »، محور دوم مركزى شامل يك لشكر به فرماندهى ژنرال « » و محور شرقى شامل ۲ لشكر به فرماندهى ژنرال « »، به انضمام يك محور دريايى به فرماندهى ژنرال « ». سرانجام ژنرال با تانك هايش به رسيد و وارد دفتر كار فرمانده ژاندارمرى در سراى قديمى واقع در نزديكى كاخ رياست جمهورى در « » پايتخت قديمى در حومه شد. (منبع ۴ ص ۳۲) 🆔️ @javid_neshan
🔲◾ ◾🔲 🖤 🖤 ... اين قدر در هراس بودند و اين قدر ترســيده! طــرح عمليات هم اين بود كه بعد از فتح ، را بگيريم كه نشــد و مانديم در . آنها دنبــال فرصت مي گشــتند براي كمك بــه و جلوگيري از پيــروزي ايران. اين بحث كذب "آتش بــس" را كه مطــرح مي كنند كه عربســتان گفت من هم خســارت جنگ را جبران مي كنم، اينها بي اعتبار است. چون اولا اگر بنا باشد چنين كاري انجام دهند، بايد ابتدا دو نامه سياســي رسمي به هر دو كشور مي دادند يا حداقل و به صورت ديپلماتيك بگويند، پس كو؟ كدام نامه را دادند؟ اگر هم مسئولين آنها چنين ادعايي شفاهي كردند، درحد ادعا بوده و آن زمان آتش بس به درد ما نمي خورد. آنها دنبال زمان بودند و آتش بس يعني الان نجنگيد و هر وقت دوباره جنگ كرد شما هم بجنگيد! آتش بس يعني ۳۰_۴۰ سال از آتش بس بين و مي گذرد، اطراف را بمباران مي كنــد اما هيچ كاري نمي كنــد. آتش بس يعني اين! يعني خفت و خاري را زير ســايه دشمن بپذيريــد. و آنها دنبال آتش بس بودند براي كمك به و نياز به زمان كه نتوانســتند اين كار را بكنند و چكار كردند؟ " " كه مزدور و يك عضو جدا شده از سازمان " " بود، يك گروه تروريستي داشت و بيشتر هم براي كار مي كرد. اين تيم تروريستي رفتند در ، " " سفير در را ترور كردند كه زخمي شد. همين را بهانه قرار داد براي حمله به . چند سال بعد آن تيم تروريستي كه در محاكمه شدند، " " كه رئيس آن تيم تروريستي بود، آن جا گفت ما وظيفه داشتيم جنگ ايران را منحرف كنيم و طرحي بين و ريخته شد براي اين كه نگذارند ايران بيشتر از اين جلو بيايد. ايــن اعترافات در روزنامه " " هم چاپ شد. ادامه دارد... ╭═🖤━⊰*⊱━🖤═╮    🆔️ @javid_neshan ╰═🖤━⊰*⊱━🖤═╯
🔶️ 🔶️ 🔸️ 🔸️ _ بیشتر به چه کاری علاقه‌مند بودند؟ به انجام کارهای فنی علاقه‌مندی زیادی داشت. زنگ در و آیفون درست می‌کرد رشته‌ی تحصیلیش هم برق صنعتی بود. _اهل مطالعه هم بودند؟ بله، زمانی که در بیمارستان قلب بستری بود کتاب های مذهبی می‌خواند. کتاب های و را مطالعه می‌کرد. مطالعه‌اش خیلی بیشتر از ما بود. _اهل شوخی بودند؟ زیاد شوخی نمی‌کرد، لطیفه نمی‌گفت. اگر هم کسی براش لطیفه تعریف می‌کرد در حد معقول تبسمی می‌کرد. _درمورد مسائل روز برای خانواده صحبت می‌کردند؟ بله، حتی قبل از انقلاب هم برای ما حرف ‌هایی میزد که برایمان قابل لمس نبود و زیاد تحویلش نمی‌گرفتیم. به خاطر مطالعاتی که داشت صاحب ایده و نظر شده بود اما ما به پای او نمی‌رسیدیم. ادامه دارد... ┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄ 🆔️ @javid_neshan ┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄
🌺 🌺 🌺 🌺 _چه شد که به رفتید؟ بعد از شهادت ؛ هم فرمانده‌ی سپاه هم فرمانده‌ی عملیات شد. تا مدتی که به آمد. به من گفت: جواد تو نزد برادر بمان. گفتم: نه، من شما را رها نمی‌کنم. بالاخره از حاجی اصرار و از ما انکار. تا اینکه به حاجی گفت: زیاد اصرارش نکن، او دلش می‌خواهد با ما بیاید. با هر مشقتی بود با یک مینی‌بوس به و سپس به آمدیم. وضع آنجا هم‌ بسیار بهم ریخته بود. شبها از روی ارتفاعات پادگان را با خمپاره می‌زدند. چند روز در پادگان بودیم. هم تمرینات رزمی به بچه‌ها می‌داد. بعد از چند روز حاجی به من گفت: با چندتا از نیروها به بروید، ماهم تا ۴۸ ساعت دیگر‌ به آنجا می‌رسیم. ادامه دارد... ·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
⚘ ⚘ ⚘ ...شما باید به این نکته‌ی ظریف توجه داشته باشید، که مردم جزء فقیرترین مردم کشور به شمار می‌روند؛ اما بخاطر همین روحیه‌ی مبارزه علیه ظلم است که اینها اسلحه به دست گرفتند. منتها می‌بینیم که گروهک‌های خلق‌الساعه و وابسته به درست در بزنگاه پیروزی انقلاب پیدا می‌شوند و این روند را در جهت غلط می‌اندازند‌. و حرکت ظلم ستیزانه‌ی مردم، در عمل تبدیل به مبارزه‌ای علیه حق و حقیقت می‌شود. آن هم بدون آنکه این مردم اصلاً آگاهی به این انحراف وحشتناک داشته باشند. در چنین شرایط وخیمی بود که در اوایل اردیبهشت ۱۳۵۸ ما وارد شدیم. ادامه دارد... ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
🌴 🌴 🌴 🌴 ...در نمی‌شد به کسی که اسلحه دارد بگویید . خیلی‌ها اسلحه داشتند اما با انقلاب بودند. داشتن سلاح عادی بود. تک تیراندازهای ماهری بودند و با ام یک و برنو تیراندازی می‌کردند. در مقابل مقاومت می‌کرد. تمام تلاش و خواسته‌ی آنها این بود که، در منطقه نباشد و را تخلیه کند. چندین بار گزارش علیه خدمت برد تا کار به جایی رسید که ما از به آمدیم. در آنجا را خواسته بود. میخواست با هواپیما به تهران بیاید و خدمت برسد. در این جلسه، من هم همراه رفته بودم. حاجی نزدیک دوساعت گزارش داد. حتی به او اجازه داد اسم افراد را بیاورد و او اسم برد. اهدافشان‌ را هم‌ برای مشخص کرد. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🍀 🍀 🍀 🍀 فردای آن روز به آمدیم. در جایی را به ما دادند فکر می‌کنم مقر سپاه بود. بچه‌ها در زیرزمین بزرگ آن‌جا مستقر شدند. آن زمان انجام‌شده بود. حاجی هم بچه‌ها را برد تا منطقه را از نزدیک ببینند. پای رکاب اتوبوس ایستاد و گفت برادرها اسم تیپ ما به نام ۲۷ محمد رسول‌الله نام‌گذاری شده که بچه‌ها صلوات فرستادند و از این‌موضوع خوشحال شدند. تکه‌کلام کلمه‌ای (برادرها) بود که حاجی با لحن محکمی آن را ادا می‌کرد. آن روز از چزابه بازدید کردیم و برگشتیم شروع به سازماندهی تیپ کرد. در ابتدای کار هنوز مسئولیت‌ها مشخص نبود. چند روز اول صبحگاه را برگزار می‌کردیم هم می‌آمد. قاطعیت خاصی داشت. زمین خوزستان آب زیاد در آن نفوذ نمی‌کند. ساختمانی که ما آن‌جا مستقر شدیم یکی از بزرگ‌ترین ساختمان‌های است که از ساختمان‌های دیگر جداست. ساختمانی که بعدها بچه‌های در آن‌جا مستقر شدند. یک روز از صبحگاه برمی‌گشتیم بارندگی شدیدی از قبل شده بود و مقداری آب جلوی ساختمان جمع شده بود. یکی از بچه‌ها اهل اصفهان بود و نام داشت. به حاجی گفت: بگو در این آب سینه‌خیز برود. هم همه‌ی بچه‌ها را جمع کرد و به آن‌ها فرمان سینه‌خیز داد. به گفت: اول خودت شروع کن. هر چه التماس کرد حاجی گفت: امکان ندارد. بعد هم خودش در آن آب سینه‌خیز رفت. اولین کاری که انجام داد، تشکیل یک تیم اطلاعاتی بود که لازمه هر عملیات است. ما به منطقه‌ای (ارتفاعات بلتا) که قرار بود عمل کنیم رفتیم. ما را آن‌جا برد یک تیم ۵_۶نفره شدیم و شناسایی آن‌جا را شروع کردیم. خود هم در نیروها را سازماندهی می‌کرد. بنده هم مسئول آن تیم ۵_۶نفره اطلاعاتی شدم. کار را شروع کردیم. واقعاً نمی‌دانستیم چه باید بکنیم. منطقه جنوب برایمان سخت بود. کار اطلاعاتی را به‌صورت ابتدایی آغاز کرده‌ایم مثلاً جاهایی که برای شناسایی می‌رفتیم به صورت شکل روی کاغذ می‌کشیدیم. ادامه دارد... ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯