🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📚وقتی که کوه گم شد
* #قسمت_75 *
مصطفی: روز های اولی که بچه ها تو #دوکوهه مستقر شده بودن همه مراسم صبحگاه و ورزش رو بی خیالی طی می کردن، به جای رفتن به صبحگاه و ورزش می گرفتن می خوابیدن و خلاصه کویت بازار.
#حاج_احمد یه بار به بچه ها التیماتم می ده که فردا، هرکی سر صبحگاه حاضر نشه، روزگارش رو سیاه می کنم، بچه ها هم اخطار حاجی رو زیاد جدی نگرفتن و فردا صبحش باز خواب و كويت بازار. حالا مابقيش رو خودت بخون.
مصطفی شاستی روی كی بورد ِ کامپیوتر را می زند به روی صفحه می آيد. احمد با دقت شروع به خواندن می كند. بر صفحه مانيتور كامپيوتر نوشته ها ديده می شود. تصوير نوشته ها به نرمی ديزالو می شود به ميدان صبحگاه دو كوهه.
□صبح زود يك روز زمستانی، ميدان صبحگاه #پادگان_دوكوهه
#حاج_احمد وارد ميدان صبحگاه می شود، تعداد هفت، هشت نفر از بچه ها در ميدان صبحگاه حضور دارند، با ورود #حاج_احمد، آن هفت هشت نفر سريع به خط می شوند و به #حاج_احمد می نگرند. #حا_ احمد با ديدن تعداد كم بچه ها به #رضا_دستواره كه در كنارش ايستاده رو می كند و با خشم می پرسد: مابقی بچه ها كجان؟
#رضا_دستواره نمی داند چه پاسخی بدهد، قدری اين پا و آن پا می كند.
#دستواره: نمی دونم حاجی... اگه اجازه بديد برم صداشون كنم.
#احمد كه از پاسخ #دستواره عصبانی تر شده بر سر او فرياد می زند: مگه خونه خاله اس كه بری صداشون كنی؟ اينجا پادگانه! مگه بهشون اعلام نكردی اگه ميدون صبحگاه حاضر نباشن، پوست همه شون كنده س؟
#رضا_دستواره: چرا حاجی، گفتم، به همه شون.
#حاج_احمد در يك حركت ناگهانی، از جا كنده می شود و به سمت ساختمان ستاد #دوكوهه حركت می كند.
#رضا_دستواره با ديدن اين حالت #حاج_احمد دستپاچه شده و در حالی كه به دنبال #احمد می دود می گويد: حاج آقا، شما تشريف داشته باشيد، من می رم صداشون می كنم. شما اجازه بديد.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد
#بهزاد_بهزادپور
🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📚وقتی که کوه گم شد
* #قسمت_77 *
□راهرو
#حاج_احمد و #رضا_دستواره به سرعت در راهرو گام برمی دارند. تعدادی از بچه ها، با سر و صورتی خواب آلود و لباس هايی نامرتب، به سرعت از اتاق ها خارج می شوند و به سمت انتهای راهرو می دوند.
□اتاق واحد پدافند هوايی #تيپ_۲۷
#علی_تهرانی در زير پتو، در خوابی عميق فرو رفته، يكی از بچه ها او را با عجله بيدار می كند.
داوود: علی، علی پاشو، حاجی داره می آد.
#علی_تهرانی با وحشت چشم باز می كند و با عجله اطراف را می نگرد، رفيقش در حالی كه با عجله به سمت در اتاق می دود، به تهرانی می گويد: پاشو آقای مسؤول پدافند، عجله كن، اومد حاجی، اونم مثل جت!
به محض خروج رزمنده، #علی_تهرانی با وحشت از رختخواب بيرون می پرد و گيج و پريشان در اتاق به دور خود می چرخد، ناگهان گويی فكر بكری به نظرش رسيده؛ به سمت گوشه اتاق می دود و نخ و سوزن را برمی دارد و به دو انگشتش دو انگشتانه می كند و با سرعت، شلوارش را برمی دارد و شروع می كند به دوختن پاچه شلوارش. آنقدر با عجله می دوزد كه سوزن در دستش ديده نمی شود.
به ناگاه، #حاج_احمد و #دستواره وارد اتاق می شوند، #علی_تهرانی كه پشت به در نشسته، با سرعت، همچنان می دوزد و توجهی به پشت سر خود نمی كند.
#حاج_احمد با عصبانيت به كنار #تهرانی می آيد و با خشم به سوزن زدن #تهرانی می نگرد، پس از چند لحظه، ناگهان از #تهرانی می پرسد: داری چكار می كنی برادر تهرانی؟
#تهرانی هم با كمال سادگی رو به #حاج_احمد می كند و می گويد: دارم می دوزم حاج آقا.
#حاج_احمد با تعجب و حيرت سؤال می كند: چی رو می دوزی؟
#تهرانی با گيجی و دستپاچگی پاسخ می دهد: شلوارم رو.
#حاج_احمد شلوار #تهرانی را از دستش می گيرد و به محل دوخته شده شلوار نگاه می كند. دست های حاجی سعی می كند دو پاچه شلوار را از هم جدا كند، اما به علت دوخته شدن دمپای پاچه های شلوار به هم، اين كار را نمی تواند بكند.
#رضا_دستواره، با دست جلوی دهان خود را می گيرد تا صدای خنده اش بيرون نيايد.
#حاج_احمد با نگاهی متعجب و حيرت زده به دمپاهای دوخته شده شلوار می نگرد و سپس به #تهرانی نگاه می كند. #تهرانی هم با كمال حيرت، خيره شده به نتيجه كارش. ناگهان #حاج_احمد شلوار را بر زمين می اندازد و به سرعت از اتاق خارج می شود.
□راهرو
#حاج_احمد در حالی كه با دست جلوی دهان خود را گرفته، به شدت می خندد و سرش را تكان می دهد، #دستواره نيز قهقهه زنان از پشت سر #حاجی می آيد.
□پادگان #دوكوهه، ميدان صبحگاه
در ميدان صبحگاه همه بچه ها با نظم و انضباط به خط شده اند و #حاج_احمد با نگاهی نافذ به آنها می نگرد.
صدای رسول رضاييان بر روی اين تصوير شنيده می شود.
صدای رسول: فردای اون روز، تو ميدون صبحگاه يك نفر هم غايب نشد، همه بچه ها اومدن، چشم ها پف كرده بود، اما دلها، سرشار از عشق به #حاج_احمد بود. چون همه خوب می دونستن اين سختگيری های #حاج_احمد برای چيه.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد
#بهزاد_بهزادپور
🆔️ @javid_neshan
⬛◽
#فرماندهاى_مقتدر_و_دوست_داشتنى
◽⬛
🌷 #قسمت_50🌷
صبح روز جمعه، ۲۱ اســفند سال۱۳۶۰ ، #پادگان_دوكوهه حال و هواى ديگرى يافت. انبــوه رزمندگان #تيپ۲۷محمدرســولالله (ص)، در قالــب ۹ گردان منظــم و حاضر به رزم، عــازم ميــدان صبحگاه پادگان شــدند. در پيشاپيش هر گردان، ســيماى مصمم و نورانى دلاورمردانــى را مى شــد ديد كه كوهســتان هاى پابرجــاى غرب، به ايمان راســخ آنان و خورشيد گردون نشين خوزستان، به همت بلندشان غبطه مى خورد. #تيپ۲۷محمــدرســولالله (ص) در اوجِ آمادگى، بــا تمامى عِـده و عُده
الهى خود، قدم به ميدان صبحگاه #دوكوهه مى گذاشت. #گردان_سلمان_فارســى و سردار
رشــيد آن #حســينقجــهاى؛ #گــردان_انصــارالرســول (ص) و عـــــلمــدار دلاورش، #اســماعيل_قهرمانى؛ #گردان_حمزه سيدالشهدا و سردار روشــن ضميرش #رضــاچراغــى؛ #گردان_مالك_اشــتر
و فرمانــده غيــورش #محمدشــهبازى؛ #گــردان_عمارياســر و سردار دشمن شــكن آن #علىاكبر_حاجىپور، #گــردان_ابوذر_غفارى و فرمانده سلحشــور آن #مصيب_ميرسجادى، #گردان_مســلم_بن_عقيل و فرمانده تيزتك آن #حبيبالله_مظاهرى، #گردان_بلال_حبشــى و فرمانده شجاع آن #احمدصالحى و...
ســرانجام نهميــن گردان؛ #گــردان_حبيب_بــن_مظاهر و پرچمدار صف شــكن آن، #محســن_وزوايى، از پى يكديگــر، زمين #صبحگاه_دوكوهــه را به قدوم مبارك خويش مزين كردند.
🆔️ @javid_neshan
🔰🔰🔰 به مناسبت سالروز تاسیس تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص)
دیماه سال ۶۰ و در شب سالروز بعثت رسول اکرم (ص) ، #حاج_احمد_متوسلیان عملیات سرنوشت ساز محمد رسول الله (ص) را همراه با #شهید_همت از دو محور #مریوان و #پاوه رهبری کرد؛ این عملیات مقدمهی تاسیس #تیپ_۲۷ به شمار میرود. سپس #حاج_احمد از طرف فرماندهی کل سپاه ماموریت یافت تا در جبهه های جنوب حضور پیدا کند و یگان رزمی استان تهران #تیپ_۲۷_محمد_رسول_الله را تشکیل داده و فرماندهی کند.
پس از تشکیل جلسات متعدد سرانجام در شامگاه شنبه #هفدهم_بهمن ۱۳۶۰ تیپ ۲۷محمد رسول الله (ص) تاسیس شد و محل استقرار آن نیز پادگان #دوکوهه در هفت کیلومتری شمال اندیمشک تعیین شد.
🆔 @Javid_Neshan
🍀 #حاجاحمد_فردی_مبتکر_بود 🍀
🍀 #قسمت_9 🍀
فردای آن روز به #دزفول آمدیم. در #دزفول جایی را به ما دادند فکر میکنم مقر سپاه بود. بچهها در زیرزمین بزرگ آنجا مستقر شدند. #عملیات_تنگهچزابه آن زمان انجامشده بود. حاجی هم بچهها را برد تا منطقه را از نزدیک ببینند. #حاجاحمد پای رکاب اتوبوس ایستاد و گفت برادرها اسم تیپ ما به نام ۲۷ محمد رسولالله نامگذاری شده که بچهها صلوات فرستادند و از اینموضوع خوشحال شدند. تکهکلام #حاجاحمد کلمهای (برادرها) بود که حاجی با لحن محکمی آن را ادا میکرد. آن روز از چزابه بازدید کردیم و برگشتیم #حاجاحمد شروع به سازماندهی تیپ کرد. در ابتدای کار هنوز مسئولیتها مشخص نبود. چند روز اول صبحگاه را برگزار میکردیم #حاجاحمد هم میآمد. قاطعیت خاصی داشت. زمین خوزستان آب زیاد در آن نفوذ نمیکند. ساختمانی که ما آنجا مستقر شدیم یکی از بزرگترین ساختمانهای #دوکوهه است که از ساختمانهای دیگر جداست. ساختمانی که بعدها بچههای #ذوالفقار در آنجا مستقر شدند. یک روز از صبحگاه برمیگشتیم بارندگی شدیدی از قبل شده بود و مقداری آب جلوی ساختمان جمع شده بود. یکی از بچهها اهل اصفهان بود و #سیفاللهمنتظری نام داشت.
#شهید_رضا_دستور به حاجی گفت: #حاجاحمد بگو #سیفالله در این آب سینهخیز برود.
#حاجاحمد هم همهی بچهها را جمع کرد و به آنها فرمان سینهخیز داد.
به #رضا گفت: اول خودت شروع کن.
هر چه التماس کرد حاجی گفت: امکان ندارد. بعد هم خودش در آن آب سینهخیز رفت.
اولین کاری که #حاجاحمد انجام داد، تشکیل یک تیم اطلاعاتی بود که لازمه هر عملیات است. ما به منطقهای (ارتفاعات بلتا) که قرار بود عمل کنیم رفتیم. #حاجاحمد ما را آنجا برد یک تیم ۵_۶نفره شدیم و شناسایی آنجا را شروع کردیم. خود #حاجاحمد هم در #دوکوهه نیروها را سازماندهی میکرد. بنده هم مسئول آن تیم ۵_۶نفره اطلاعاتی شدم. کار را شروع کردیم. واقعاً نمیدانستیم چه باید بکنیم. منطقه جنوب برایمان سخت بود. کار اطلاعاتی را بهصورت ابتدایی آغاز کردهایم مثلاً جاهایی که برای شناسایی میرفتیم به صورت شکل روی کاغذ میکشیدیم.
ادامه دارد...
╭═━⊰*🍀*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*🍀*⊱━═╯
🍀 #حاجاحمد_فردی_مبتکر_بود 🍀
🍀 #قسمت_12 🍀
... روزی که یکی از گروهانها را برای بازدید بردیم و داشتیم برمیگشتیم، #حاجاحمد گفت: بایستید ببینم چه کردید؟ اوضاع چطوری بود؟
گفتیم: خیلیخوب بود.
ما هم به کار خودمان نمره۲۰ میدادیم. به یکی از بچههای بسیجی دستور خیز سه ثانیه داد. این بنده خدا هم از هیبت و تیپ #حاجاحمد ترسیده بود. #حاجاحمد قبراق و سرحال و منظم بود، چهره مصممی داشت. بسیجی ترسید و نتوانست حرکت را انجام دهد.
#حاجاحمد یکی دو تیر کنارش زد و گفت: بخواب برادر.
او خیلی ترسیده بود. بچههای گروهان هم داشتند نگاه میکردند و با خود میگفتند نکند الان نوبت ما بشود که این حرکت را انجام دهیم. نزدیک ظهر هم بود. ما همیشه بچهها را بعد از شناسایی به کمپ میآوردیم تا نماز بخوانیم و سپس به #دوکوهه برمیگرداندیم.
#حاجاحمد آمد پشت همان بسیجی ایستاد. بسیجی که شروع به نماز خواندن کرد #حاجاحمد به او اقتدا کرد. این حرکتها خیلی ظریف است. البته بعد از این که بسیجی نتوانست حرکت را انجام دهد، #حاجاحمد صورتش را بوسید و گفت: تمام کارهایی که من میکنم بهخاطر این است که وقتی شما به میدان میروید بیخود از دشمن نخورید. اگر خونی از بینی شما بیاید من ناراحت میشوم. خانواده شما چند سال برایتان زحمت کشیدهاند. از دست من ناراحت نشوید.
#حاجاحمد خیلی عجیب بود. گاهی در شرایطی قرار میگرفت که به هیچ عنوان نمیتوانستید کاری کنید که #حاجاحمد بخاطر یک کلمه حرفی که زده عقبنشینی کند. این آدم یک دفعه چنین برخوردی را با یک بسیجی میکند، علت برخوردش را میگوید. او را در آغوش میگیرد و میبوسد و بعد پشت سرش میایستد و به او اقتدا میکند. بههمین دلیل بچهها مرید او بودند. آقایانی هستند که هنوز بعد از سالها مرید او هستند و دوست دارند او را ببینند و میگویند به عمرمان چنین فرماندهای را ندیدیم و دلیلش بخاطر همین حرکاتش است. حاجی به تمام گردانها ابلاغ کرده بود که بروند منطقه را ببینند و از منطقه تا کمپ به بچهها آموزش دهند. آن وقت یک مرتبه #حاجاحمد در یکجا مچ گیری میکرد تا نتیجهی آموزش را ببیند.
ادامه دارد...
╭═━⊰*🍀*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*🍀*⊱━═╯
🍀 #حاجاحمد_فردی_مبتکر_بود 🍀
🍀 #قسمت_14 🍀
...در عملیاتهای بعدی مثل #عملیات_رمضان دشمن خاک کانالی را که میکند را هم در آنجا نمیریزد تا مانع نشود و ما به آن بچسبیم. اینها هم تجربه است. دشمن هم تجربه کسب میکرد. آموزشها در حد بضاعت خودمان بود. مثلاً در آن زمان فرماندهان گردان ما و #گردان_سلمان با هم رفیق بودند ( #شهیدحسینقجهای و #شهیدچراغی) این دو گردان تنها یک ماشین داشتند و هر دو از آن استفاده میکردند هر گردان هم ۴۰۰_۵۰۰ نفر نیرو داشت. فانوسخه نداشتیم به بچهها بدهیم مجبور بودیم چفیه ببندیم. پوتین بهاندازه کافی نداشتیم. یک مسئول تدارکات داشتیم به نام #شهیدشاکری که به او میگفتیم هر طور شده برو پوتین جور کن. به نظرم با این امکانات و در آن شرایط آموزشهایی که داده میشد خیلی هم خوب بود. در صبحگاههای #دوکوهه آنقدر گردانها میدویدند که با هم رقابت میکردند. #حاجاحمد در آموزشها پافشاری داشت.
ادامه دارد...
╭═━⊰*🍀*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*🍀*⊱━═╯