جاویدنشان
#شهید_حسن_زمانے 🥀 #شهید_محسن_نورانے🥀 #حاج_احمد_متوسلیان 🥀
💠 #خاکریز_خاطره 💠
#شهید_محسن_نورانے 🥀
خانم ناهیدی، همسر بزرگوار شهید نورانی، که یک خواهرش در آبادان به اسارت دشمن بعثی در آمده بود و برادرش علیرضا نیز در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسیده بود، از ازدواجش با محسن اینگونه یاد میکند:
بلافاصله بعد از ازدواج به اسلام آباد غرب رفتیم و در آنجا ساکن شدیم. همان روز اول مرا در خانه گذاشت و رفت به خط. یک هفته بعد آمد. حال عجیبی داشت که برایم تعجب آور بود. معلوم بود که خیلی ناراحت است.
وقتی علت را پرسیدم، با بغض گفت: «آن موقع که برادرت علی شهید نشده بود، فرمانده تیپ بود و به خاطر مسئولیتم اجازه نمیداد به خط مقدم بروم. الان هم که فرمانده تیپ شدهام، به هیچ وجه اجازه رفتن به خط رو به من نمیدهند…»
من خوابی را که چند شب پیش دیده بودم، برایش تعریف کردم و گفتم: «اتفاقاً من هم خواب دیدم که تو شهید میشوی، روز و ساعتش را خدا میداند، ولی مطمئن باش که انشاءالله شهادت نصیبت خواهد شد.»
نماز شبهای محسن حال و هوای عجیبی داشت؛ با آنکه بیست سال بیشتر نداشت چنان از درگاه خدا طلب بخشش میکرد و شهادت را در راه او درخواست میکرد که هر شنوندهای به حیرت میافتاد و دلش میلرزید.
هنگامی که برای آخرین دیدار، ساعت 2 نیمه شب به خانه آمد، با وجود خستگی زیاد، هنگامی که همسرش به او گفت: «کمی استراحت کن، صبح زود میخواهی بروی جلو.» تبسمی کرد و گفت: «نه، میخواهم مقداری با تو صحبت کنم.»
آن شب، محسن دستانش را حنابندی کرده، عطر خوش رایحهای به خود زد.
به او گفتم: «هیچ وقت آخرین دیدار را با برادرم علیرضا فراموش نمیکنم. وقتی حرف میزد، احساس عجیبی به من دست میداد. الان هم که شما دارید صحبت میکنید، همان احساس را دارم.»
به چشمان محسن که خیره شدم، دید به یک نقطه خیره شده است و به فکر فرو رفته است. اشک از چشمانش سرازیر شده بود.
آهسته گفت: واقعاً خدا میخواهد این شهادت را نصیب من کند؟ واقعاً من لیاقت شهادت را در راهش دارم؟
با این حرفها اشک از دیدگانم جاری شد، محسن با تعجب گفت: بیشتر از این از شما انتظار داشتم، چی شد؟ روحیهای که بعد از شهادت علیرضا در تو بود، کجاست؟
گفتم: «نه بخدا من برای اینکه شما شهید شوید گریه نمیکنم، گریهام از روح والا و بزرگ و ارزشمند شماست و به مقام بالایی که نزد خدا دارید، غبطه میخورم. شما کجا هستید و دیگران کجا؟
محسن آهی کشید و گفت: خدا را شکر که همیشه یاریام کرده است، از اول زندگی تاکنون…
به من توصیه کرد که در مراسم شهادت او، پیش چشم مردم گریه نکنم و لباس مشکی نپوشم تا دشمن شاد نشوم، و به منافقین بفهمانم که اسلام چقدر قدرتمند است، ما هیچ نیستیم و این اسلام است که به ما نیرو میدهد.
منبع:کتابِحماسهیذوالفقار
╭═━⊰*💠*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*💠*⊱━═╯
🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🌴 #قسمت_7 🌴
_اینجا سمتِ #حاجاحمد چه خبر بود؟
فرمانده سپاه شده بود، جای #شهیدپیچک.
#حاجاحمد سعی میکرد ارتباطش را با شهر قطع نکند. خودش میرفت و میآمد و یا بچهها را میفرستاد. یک نوبت برای حمام بچهها اقدام کرد. با شرایط سختی که هرلحظه امکان داشت نارنجک به داخل حمام بیاید.
او طوری کج دار و مریض رفتار میکرد که #ضدانقلاب تصور نکند ما ترسیدهایم و خود را در پادگان زندانی کردهایم.
در هر حال محدودیت داشتیم. فرمانده پادگان از سوی همان هیئت دستور داشت جلوی حضور بچههای سپاه را در شهر بگیرد.
#فروهر و دار و دستهاش به راحتی در هتل انقلاب با #عزالدین_حسینی و #احمد_مفتیزاده جلسه داشتند.
ادامه دارد...
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🌴 #قسمت_8 🌴
_ #حاجاحمد برخوردی با این #هیئت_حسن_نیت نداشت؟
برخورد داشت اما در حد صحبت و تشر بود. مثلا ما آمدیم پای هلیکوپتر و گفتیم باید هلیکوپترها ما را از اینجا ببرند. فرمانده پادگان گفت که نمیشود. #حاجاحمد آن چنان سیلیای به او زد که با سر به هلیکوپتر خورد.
#حاجاحمد حقیقتاً مصداق آیه "اشداء علی الکفار رحماء بینهم" بود. با دشمنان سرسخت و محکم برخورد میکرد و در کنارش با دوستان با محبت رفتار میکرد.
#حاجاحمد چندین جلسه با این هیئت داشت. آنها بحث جدا سازی #کردستان و خودمختاری دادن به #کردها را مطرح میکردند.
خودمختاری دادن به #کردها خیانت به مردم #کرد بود و نابودی این مردم را به همراه داشت.
از طرفی هم یک عده قدرت طلب خودخواه که خودشان را #کرد معرفی میکردند به قدرت میرسیدند.
#حاجاحمد بین مردم #کردستان و این عده که خودشان را #کرد معرفی میکردند مثل #احمد_مفتیزاده و #عزالدین_حسینی فرق میگذاشت.
#حاجاحمد همیشه در صحبت هایش اینها را از هم تفکیک میکرد، گاهی افراد صحبت میکردند و میگفتند در #کردستان سر میبُرند. یعنی همهی مردم را جنایتکار قلمداد میکردند اما همیشه #حاجاحمد میگفت:
حواستان باشه بین #کردها، مردم عادی و غیرنظامی هم وجود دارد.
ادامه دارد...
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿
جاویدنشان
#شهید_علیرضا_ناهیدے 🥀
#یاران_حاجاحمد
#شهید_علیرضا_ناهیدے 🥀
#شهید_علیرضا_ناهیدی روز اول اسفند سال ۱۳۳۹ در شرق تهران، در خانوادهای دیندار و مؤمن، چشم به جهان گشود.
#علیرضا از کودکی هوش قوی و استعدادی برتر داشت. او، خرداد ۱۳۵۹ در رشته ریاضی فیزیک فارغالتحصیل میشود. در کلاس ریاضی، برخی مسائل را با شیوهای بدیع و غیر مرسوم حل میکند، به طوریکه در دبیرستان به مغز متفکر مدرسه معروف میشود.
#علیرضا سال آخر دبیرستان بود که انقلاب شروع میشود. او بهخاطر تربیت دینی و نیز وسعت مطالعات مذهبی، خیلی زود وارد مبارزات انقلابی و فعالیتهای سیاسی میگردد؛ و در اعتصابهای مدرسه و نیز عملیاتهای ایذایی علیه رژیم، نقش هدایتکننده و جلودار را ایفا میکند.
#ناهیدی فعالیتهای مذهبی خود را در سال ۱۳۵۷، در مسجد اباعبدالله الحسین(ع)، در فلکه دوم تهران پارس شروع میکند. او بهطور جدی پیامها و اعلامیههای #حضرت_امام(ره) را به مردم میرساند و نیز شعارهای ضد رژیم را بر در و دیوار محل مینویسد.
در روزهای سخت انقلاب، به کمکرسانی مردم مسلمان میشتابد. او در زمستان ۱۳۵۷ به کمک شعبه نفت محل رفته و به مردم نفت میرساند و برای مردان و زنان پیر، وسایل و آذوقه تهیه میکند.
#علیرضا با بیان شیوا و جذابش، جوانان را مجذوب و برای وارد شدن در صحنههای انقلاب ترغیب و تشویق مینماید.
#علیرضا پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در مسجد محل، پایگاه بسیج را راه میاندازد و برای نوجوانان و جوانان محل، کلاس نظامی و عقیدتی برگزار میکند.
#ناهیدی بهعنوان بسیجی فعال، به دوره آموزش پادگان امام حسین(ع) اعزام میشود و با اشتیاق فنون نظامی را فرا میگیرد.
او پس از شروع تحرکات #ضدانقلاب در #کردستان، در روز ۲۷ شهریور ۱۳۵۹، به عضویت #سپاه در میآید و از سوی پایگاه، داوطلبانه به #کردستان اعزام میشود و در محور “#مریوان” به فرماندهی #حاجاحمدمتوسلیان به مقابله با #ضدانقلاب میپردازد.
#ناهیدی پس از شروع جنگ تحمیلی، از سوی پایگاه بسیج مسجد اباعبدالله الحسین(ع) به جبهه اعزام میگردد و تا لحظه شهادت با جبهه و جهاد پیوندی عمیق و جدا نشدنی مییابد؛ بهطوریکه شش ماه به شش ماه هم به مرخصی نمیرود.
#ناهیدی از گرفتن پست و عنوان در پشت جبهه گریزان بود. یک بار به او فرماندهی قرارگاه امام حسین(ع) را در تهران پیشنهاد میکنند، که نمیپذیرد. او در بیشتر عملیاتها حضوری فعال مییابد و چند بار نیز در چند عملیات زخمی میشود. یک بار که بر اثر بمباران، شیمیایی شده بود، به تهران منتقل میشود، پس از بهبود یافتن، با دختری مؤمن و پارسا نامزد میشود ولی به خاطر شهادتش، ازدواجی صورت نمیگیرد.
#ناهیدی از شهریورماه ۱۳۵۹، حدود شش ماه در #سپاه_مریوان فعالیت مینماید؛ و از بهمنماه ۱۳۶۰، به عنوان #فرمانده_تیپ_ذوالفقار لشکر۲۷ محمدرسول الله ، منشا خدمات ارزنده و ماندگار میشود و حدود یکسال در این مسئولیت فعالیت میکند. او مدتی نیز بهعنوان #مسئول_توپخانه قرارگاه مرکزی کربلا، در حین داشتن #مسئولیت_تیپ، منصوب شده و به ساماندهی توپخانه قرارگاه میپردازد.
#ناهیدی در مجموع ۲۹ ماه در جبهههای مختلف حضوری عاشقانه و پر تلاش مییابد و در این مدت کارها و خدمات نقشآفرینی را از خود ارائه میدهد.
او در روز ۲۷ بهمنماه ۱۳۶۱، در جبهه “#فکه” بر اثر اصابت ترکش خمپاره ۶۰ مجروح شد و سرانجام روز اول اسفندماه همان سال، پس از تحمل رنج فراوان در بیمارستان به خیل رهیافتگان پیوست.
منبع: موسسهفرهنگیهنریمیقات
╭═━⊰*💠*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*💠*⊱━═╯
🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🌴 #قسمت_9 🌴
...در #کردستان نمیشد به کسی که اسلحه دارد بگویید #ضدانقلاب. خیلیها اسلحه داشتند اما با انقلاب بودند. داشتن سلاح عادی بود. تک تیراندازهای ماهری بودند و با ام یک و برنو تیراندازی میکردند.
#حاجاحمد در مقابل #ضدانقلاب مقاومت میکرد. تمام تلاش و خواستهی آنها این بود که، #سپاه در منطقه نباشد و #کردستان را تخلیه کند.
#هیئت_حسن_خیانت چندین بار گزارش علیه #سپاه خدمت #امام برد تا کار به جایی رسید که ما از #بانه به #کرمانشاه آمدیم.
#حضرت_امام در آنجا #حاجاحمد را خواسته بود. #حاجاحمد میخواست با هواپیما به تهران بیاید و خدمت #حضرت_امام برسد.
در این جلسه، من هم همراه #حاجاحمد رفته بودم. حاجی نزدیک دوساعت گزارش داد. حتی #امام به او اجازه داد اسم افراد را بیاورد و او اسم برد.
اهدافشان را هم برای #امام مشخص کرد.
ادامه دارد...
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🌴 #قسمت_10 🌴
_اسم چه کسانی را آورد؟
الان راحت میشود اسم #فروهر را بیاوری، اما آن موقع در حکومت برای خودش کسی بود.
_چه کسانی در آن جلسه بودند؟
#امام، #حاجاحمد و من. #امام اتاق کوچکی داشت. با گزارش #حاجاحمد امام کاملا متقاعد شدند که آنجا خیانت میشود.
_ #امام پس از شنیدن گزارش #حاجاحمد چه گفت؟
خیلی خوشحال شد. برای #حاجاحمد دعاکرد و آرزوی موفقیت کرد و گفت: پیگیری کنید من بازهم منتظر گزارشهای شما هستم. #امام در برخورد با افراد، آنها را زود میشناخت و منبع خودش قرار میداد مثل #حاجاحمدمتوسلیان.
#حاجاحمد گزارش را به صورت کتبی نوشته بود و خدمت #امام داد.
یکی از سوالاتی که حضرت امام از #حاجاحمد پرسید این بود که نظر شما دربارهی #کردستان چیست و چه باید کرد؟
میدانید #امام صریحا میخواست نظر #حاجاحمد را بداند.
#حاجاحمد گفت: من به این نتیجه رسیدم که فقط باید مبارزه کرد و جنگید، هیچ راهی جز جنگیدن وجود ندارد.
در نهایت هم همین شد. آنقدر در #کردستان جنگیدیم تا پیروز شدیم. بعد از آن جلسه من از #حاجاحمد جدا شدم.
ادامه دارد...
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿
بقول شاعر:
دارو به چه کار آید
لبخند تو تسکین است... :)✨🌱
#حاجاحمد ♥️
╭═━⊰*💠*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*💠*⊱━═╯
🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🌴 #قسمت_11 🌴
_این جلسه سه نفره در قم برگزار شد؟
بله، در خانهی #امام راهرویی بود. وارد راهرو که میشدید سمت راست یک اتاق بود. ما وارد آن اتاق شدیم. روبه رویش هم کارهای دفتری #امام را انجام میدادند.
_برخورد بعدیتان با #حاجاحمد چه زمانی بود؟
آن داستان تمام شد و ما به #کرمانشاه آمدیم. من قلباً راضی نبودم از #حاجاحمد جدا شوم به خودش هم خیلی اصرار کردم. ایشان بنا به نیاز، مرا به #کامیاران فرستاد. #شهید_محمد_فدایی را خدا رحمت کند، در کنار ایشان بودم.
فروردین سال۶۰ در #مریوان به #حاجاحمد ملحق شدم.
#حاجاحمد و نیروهایش بعد از #بانه به #پاوه رفتند. من اصلا در #پاوه با #حاجاحمد نبودم و به حسب ضرورت به #کامیاران رفتم.
فروردین ۶۰ به نحوی خود را از #کامیاران رها کردم. #شهید_بروجردی هم اجازهی رفتن نمیداد. دوری از #حاجاحمد برایم بسیار سخت بود.
به هر صورت به #مریوان رفتم و مسئولیت محورهای مختلف را به عهده گرفتم و کار کردیم.
در عملیات های مختلف مثل عملیات محمدرسولالله و عملیات پاکسازی منطقه #اورامانات حضور داشتیم.
ادامه دارد...
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿
جاویدنشان
#شهید_علیرضا_ناهیدے 🥀
💠 #خاکریز_خاطره 💠
#شهید_علیرضا_ناهیدے 🥀
طی سه سالی که در جبهه بود، یک دست لباس بیشتر نگرفت. مرتب آن را میشست، وصله میکرد و میپوشید. به قول دوستانش: «علی را از دور، به لباس رنگ و رو رفتهاش میشناختند.» در سرمای سخت مریوان، برای اینکه بر نفس امّارهی خویش فائق آید، نه پوتین داشت، نه پالتو. گاهی جوراب هم نمیپوشید. آخرین روزهایی که به خانه آمد، سر زانوی شلوار مندرسی که به پا داشت، پاره شده بود. شلوار را پس از خشک شدن به مادرش داد و گفت سر زانوی این را وصله کند. مادرش گفت که برود و یک شلوار نو بخرد یا از پادگان بگیرد. علی گفت: «مادر جان، تو این را وصله کن، انشاءالله من چند تا شلوار میخرم…»
وقتی وصلهی شلوار تمام شد، علی آن را دست گرفت و به مادر نشان داد و گفت: «این شلوار چه عیبی دارد؟»
آن را اطو کرد و پوشید و گفت: «یک شلوار هم که از بیت المال کم شود، خودش یک شلوار است.»
نظافت و پاکیزگی لباس برایش بسیار مهم بود، ولی نسبت به دوخت لباس حساس بود که تنگ و مدلدار نباشد. لباس و وسایل زندگی را برای رفع نیاز میدانست، نه تجمّل و تشریفات و مُد.
شهید ناهیدی در طی ۲۹ ماه حضور در جبهه، یک ریال حقوق دریافت نکرد. همواره یک جفت کفش کتانی به پا داشت. روزهای آخر بود که یک جفت پوتین را از بیت المال گرفت. یکی از همرزمانش در این باره میگوید: قرار بود برای جلسهای قبل از عملیّات به قرارگاه برویم، همه فرماندهان آن جا بودند. ناگهان متوجه شدم جوراب علی پاره است. گفتم: «برادر بیا من یک جفت جوراب به شما میدهم. این طوری خیلی ناجور است در جلسه شرکت کنید…» علی نگاه تندی به من انداخت و گفت: «همین جوراب پاره خوب است. آنها با اطلاعات و آگاهیهای من کار دارند، نه با جورابم. اگر با جورابم جلسه دارند، امر دیگری است».
منبع: سایتِنویدِشاهد
╭═━⊰*💠*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*💠*⊱━═╯