eitaa logo
جاویدنشان
65 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جاویدنشان
📚#وقتی_که_کوه_گم_شد 👇 🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * مرد میانسال: سلام، روزتون بخیر، صاحب مغازه شما هستید؟ سعید: تقریباً بله. مرد میانسال: تقریباً؟! سعید: یعنی صاحب اصلی مغازه پدرم هستن و من پسرشونم. مرد میانسال: عرض شود که گویا پدر شما، یک هفته پیش، کتاب های کتابخانه ای رو خریدن. سعید: کدوم کتابخونه رو؟، پدرم هر روز از کتابخونه های شخصی کتاب می خره. مرد میانسال: کتاب های کتابخونه شخصی آقای مرتضی رضاییان رو که آدرسشون اینه. مرد میانسال کاغذی را بر روی میز می گذارد.سعید کاغذ را بر می دارد و می خواند، حسام در حالی که با عصبانیت مشغول خطخطی کردن صفحه اول دفترچه است، ناگهان محکم مدادش را بر روی میز می کوبد و دفترچه اش را بر می دارد و با خشم به سعید می گوید: اگه فردا دفتر نقاشی خریدی که خریدی، وگرنه بابابزرگ رو از اون ماجرا با خبر می کنم. سپس از مغازه خارج می شود. سعید آدرس را به دست مرد میانسال می دهد و می گوید: من این آدرس رو ندیدم، یعنی از خرید کتاب ها از این آدرس بی خبرم. شما باید با پدرم صحبت کنید. مرد میانسال: کی پدرتون مغازه میان؟ سعید: آخرشب، دیروقت. مرد میانسال: با این حساب من می رم و فردا خدمت می رسم، خیلی ببخشید، خداحافظ. سعید با رفتن مرد میانسال با دستپاچگی به اطراف می نگرد و سپس به سرعت مشغول نوشتن نامه می شود، همزمان با صدای بلند می خواند: برگ ریزون های پاییز، کی چشم برات نشسته، کی از جلو پات جمع می کنه، برگ های زرد و خسته. □خانه حمیده حمیده بر روی مبل نشسته. پدرش کامله مردی پنجاه و چند ساله، با ظاهری آراسته، ملبس به ربدوشامبر در برابرش سرگرم مطالعه است. پدر آخرین برگ کاغذهای دستنویس را بر روی میز می گذارد و متفکرانه عینک مطالعه اش را از چشم بر می دارد. حمیده: خیلی عجیبه، نه پدر؟ پدر ساکت به کاغذها می نگرد. حمیده: خیلی برام مهمه که نظرتون رو بدونم. پدر: درباره کدوم یکی؟ حمیده: درباره هر دوش. شما به عنوان یه داستان نویس قدیمی که این همه داستان خوندین و نوشتین، تا به حال یه همچنین ترکیب عجیبی رو از نامه های عاشقانه و تحقیقات بریده بریده یه خبرنگار از یه حادثه عجیب و غریب دیدید؟ پدر در حالی که لبخند می زند می گوید: برای من یه موضوع دیگه است که خیلی شیرین و دلچسبه. حمیده: چه موضوعی؟ پدر: اگه خودخواهی تلقی نکنی باید به خودم تبریک بگم. حمیده: بابت چی پدر؟ پدر: بابت تربیت تو. تربیتی که باعث می شه تا دخترم، نامه عاشقانه ای که براش اومده رو به پدرش بده و پدر هم با کمال اشتیاق اون رو می خونه. این، یعنی رسیدن به سطح فرهنگ کشورهای پیشرفته؛ این، یعنی نابودی تعصبات جهان سومی. حمیده: پدر، من نظرتون رو درباره ترکیب پشت و روی نوشته های این کاغذها پرسیدم، از نظر جذابیت داستان پردازی؟ پدر: خیلی دوست دارم ببینم نیما وقتی این نامه های عاشقانه خطاب به تو رو می خونه چه حالی می شه. حمیده: احتمالاً جهان سومی برخورد می کنه. پدر: عشاق در همه دنیا شبیه همن. نیما عاشقته دخترم. حمیده: این رو میدونم، اما نظرتون درباره این ترکیب تصادفی رو نمی دونم. پدر: زیباست،... نه، باید گفت خیلی بدیع و نو. اتفاق و حادثه چه سوژه های عجیبی رو پدید می آره. پدر کاغذهای روی میز را بر می دارد و با تفکر به آنها می نگرد. پدر: خوبه که یه بار دیگه با دقت بخونم. از کجا معلوم؟! شاید برای نوشتن یه داستان بهم الهام داد. حمیده: پیشنهاد شما برای به دست آوردن مابقی این دست نوشته ها چیه پدر؟ پدر: با ابراز عشق، خودت رو به پسره نزدیک کن و کاغذهارو ازش بگیر، خیلی ساده. حمیده: تظاهر به یه عشق دروغین، نه؟ پدر: چطور؟ این حرفت بوی افکار مزخرف مادرت رو می ده، تعصب خاله خان باجی، که صادق هدایت تشنه به خونش بود. برات متاسفم حمیده. ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan
⬛◽ ◽⬛ 🌷 🌷 هنوز چند صباحى از فروپاشــى رژيم ســلطنتى و پيروزى نخســتين مرحله انقلاب اســلامى سپرى نشده بود كه نظريه پردازان صهيونيســت ارگان هاى سلطه استكبار، مجامعــى همچــون شــوراى امنيت ملى كاخ ســفيد، شوراى روابط خارجى آمريكا و «كميسيون سه جانبه»، سياســت ثبات زدايــى حاكميت انقــلاب را از طريق ســازمان اطلاعات مركزى آمريكا - ســيا - و ســتاد آســياى جنوب غربى سيا، مستقر در سفارت آمريكا در تهران، در دســتور كار عوامل شبه انقلابى داخلى خود قرار دادند؛ سياست رذيلانه اى كه پيش از آن از سوى كاخ ســفيد به كرات نسبت به جنبش ها و خيزش هاى مردمى جهان ســوم در كشــورهايى همچون اندونزى دوران سوكارنو، نهضت استقلال مالزى در دهه۱۹۶۰، گواتمالاى شورشــى تحت حاكميت دولت ملى ژنرال آربنز و شــيلى تحت رهبرى دولت اتحاد مردمى دكتر آلنده، با موفقيت اعمال شده بود. 🆔️ @javid_neshan
🔸️🔷️ 🔷️🔸️ 🌼 🌼 در اين ميان تنها (منطقه ســلمان نشــين) خاصه يعنى منطقــه « » (منطقه شيعه نشين ) بود كه در مقابل ارتش ســنگرهاى مقاومت را برپا كرده بود. بيشترين مقاومت در محلــه « » در ضاحيه صــورت گرفت، يك ماه پس از محاصره ، مقاومت ضاميه خاصه « » هنوز را زمين گير ســاخته بود و جلوى پيشروى و تصرف كامل را گرفته بود. فرماندهى اين نيروها بر عهده جوانى ۳۰ ســاله به نام « » بود. آنچــه در ايــن ميان شــگفت آوربود، ســكوت معنادار كشــورهاى عربى در برابر تجاوز به بود. در توضيح اين مهم بايد متذكر شــد كه درجهت فراهم شــدن امكان هجوم غافلگيرانه به ، « » در يــك پيمــان به كلــى محرمانه، از « » رئيس جمهور تعهد گرفت كه در صورت جابجايى ۳ لشــكر زرهى در صحراى سينا به جهت حمله به ، ، هيچ گونه تحرك نظامى حتى در حد شــليك يك گلوله انجام ندهد. در نيز، اين مهد ســنتى ارتجــاع عرب نيز با توجه به حضور « » به عنوان پادشاه ، فردى كه امكان داشت پس از آغاز تهاجم، به دليل گرايشات ناسيوناليستى خود، واكنشى ولو هرچند ضعيف مغاير با منافع امريكايى ها انجام دهد، در روزهاى آغازين حمله به نحو مشــكوكى مرد و وليعهد « » به مثابه عنصرى به شدت نزديك به امريكا زمام پادشاهى ثروتمندترين كشور عربى شرق ميانه را بر عهده گرفت. مضاف بر آنكــه دولت هاى عربى در تهيه دســتور كار اجــلاس كنفرانس ســران عرب، هم و غــم خود را در حمايــت هر چه بيشــتر از « » و حفاظــت دروازه شــرقى جهان عــرب را در برابر «خطر ايــران خمينى» مصــروف كردنــد. جالب آنكــه در هنگامــه تجاوز به ، رســانه هاى گروهى جهان به عادت معمول خود در استقبال از ســالروز به اصطلاح واقعه « » چند هفته اى بود كه مظلوم نمايى بسيار شديد يا همان دروغ بزرگ «۶ ميليون قربانى يهود» را در دستور اصلى خود قرار داده بودند. (منبع ش ۳ ص ۱۳۱) 🆔️ @javid_neshan
🔲◾ ◾🔲 🖤 🖤 ... در خاطراتش ميگويد آمديم به امام گزارش داديــم و وضعيت را تعريف كرديم. وقتي براي امام توضيح داديم، امام كه سرشــان پايين بــود و با عصبانيــت عجيبي سرشــان را بالا آوردند و گفتند "ســريع برويد تمــام نيروهايي را كه برديد و برگردانيد به كشــور و اگر يك قطره خون از دماغ كســي بريزد گردن شماســت." به امام گفتيم مگر ما آرزو نداشــتيم روزي با وارد جنگ شــويم؟ حالا به اين آرزو رسيديم. امام با اين كه نظامي نبوده، به فرماندهان نظامي مي گويد: "همه شــما را گول زدند. جبهه اي از تهران تا جلوي شما باز كردند، در اين يك ماه و نيم نگاه كنيد و برويد كتاب "سودا گري مرگ" را بخوانيد. بعد از تا را در اسناد، اطلاعات و اخبار بررسي كنيد. بيشــترين كمك تســليحاتي به ، در اين مدت انجام مي شــود. زمين كه تا قبل از آن مثل كف دســت صاف بوده، در به خيال شناسايي كه زمين مثل كف دست بوده حــالا كانال پرورش ماهي عظيم شــده بود و در آن بــرق انداخته بودند، در خاكريزها مثلثي قير ريختند، ســيم خاردارها مختلف. در يــك ماه و نيم تمام اين كارهــا را انجام دادند. بزرگ ترين كمك هايي كه در اين مدت مي توانست به شود، به او دادند. مثلا اتحاد جماهير شوروي تانكهاي مدرن ضد موشك "تي - ۷۲" را به داد و تا قبل از اين يك ماه و نيم اصلا در سيستم نبود و "تي-۶۲" آخرين مدلــش بود. در ، بچه ها كه آر.پي.جــي مي زدند، تعجب مي كردند كــه چرا آر.پي.جي كمانه مي كند و تانك منفجر نمي شود، مگر مي شود؟! تا به حال اين نمونه را از نزديك نديده بودند. ركبي كــه ما خورديم اين بود و ثمــره يك ماه و نيمي بود كه فرصت داشــت و همه كشــورهاي شرقي، غربي، و كمكش كردند و تجهيزاتش را قــوي كردند براي مقابله بــا حمله به . بعد از آن هم كاملا روي پا آمد. كه گرفته شــد، هم از نظر روحــي و هم از نظر نظامي داغان شــده بود؛ در كه توانســت ما را شكســت دهد، نيروهايش تقويت شدند و گفتند ايران مي خواهد عزيز ما را بگيرد و ما جلويش را سد كرديم. ادامه دارد... ╭═🖤━⊰*⊱━🖤═╮    🆔️ @javid_neshan ╰═🖤━⊰*⊱━🖤═╯
🔶️ 🔶️ 🔸️ 🔸️ _نزدیک ترین دوست چه کسی بود؟ به آن صورت رفیق باز نبود. با معدود افرادی هم که برخورد داشت از جمله کسانی بودند که هم تیپ خودش بودند. _ بعد از پیروزی انقلاب چگونه بودند؟ کمتر می‌توانستیم را ببینیم. حتی شبها تا دیروقت بیرون بود و در کمیته هایی که تشکیل شد حضور داشت. _چه زمانی متوجه شدید جذب سپاه شده‌اند؟ او خیلی تودار بود و ما بعدها متوجه شدیم. _با لباس نظامی به خانه نمی‌آمدند؟ گاهی زمانی که از کردستان می‌آمد یا وقتی در کمیته بود در محل لباس نظامی می‌پوشید. حتی بعضی اوقات با دوستانش (کُردهای پیشمرگ) از کردستان به خانه ‌می‌آمد. یادم هست یکبار با ۱۰_۱۲ نفر از پیشمرگ ها آمد و شب در منزل ما خوابیدند. شب هم نماز خواندند و فردا صبح صبحانه‌ای خورده و به ما گفتند به نماز جمعه می‌رویم. اسلحه هم همراه خود داشتند. گویا در مسیر، جلوی آنها را گرفته بودند و بازداشتشان کرده بودند که با تماس گرفته و ماجرا را تعریف کردند. هم لباس نظامی پوشید و رفت آزادشان کرد. مامورین فکرکرده بودند که اینها عراقی هستند که گفته بود اینها از پیشمرگ های خودمان هستند. ادامه دارد... ┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄ 🆔️ @javid_neshan ┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄
🌺 🌺 🌺 🌺 ...جاده در اختیار بود و نمی‌توانستم عبور کنیم، به همین دلیل با هلی‌کوپتر رفتیم. وقتی هلی‌کوپتر می‌خواست در پادگان بنشیند، صدای انفجارهای شدیدی آمد. علتش را پرسیدیم، گفتند: در ارتفاعات مستقر است و پادگان را در محاصره دارد. به طوریکه آنها نفر را هم با خمپاره می‌زنند. خلبان گفت: من‌نمی‌توانم با این وضع روی زمین بنشینم. گفتم: ایرادی ندارد، بلند شو و دور بزن، بیا پایین در فاصله‌ای نگهدار و روی زمین ننشین تا بچه‌ها بتوانند سریع از هلی‌کوپتر به پایین بپرند. خلبان همین کار را کرد و ما پایین پریدیم. همین اتفاق برای هم افتاد. وقتی از هلی‌کوپتر پیاده شدیم، فرمانده‌ی پادگان، کادر اداری و سربازها همه بیرون ریختند و خوشحال شدند. بعضی‌ها صلوات می‌فرستادند، دست می‌زدند و شادی می‌کردند. ادامه دارد... ·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
⚘ ⚘ ⚘ *مهاباد* من دقیقاً به یاد دارم که وقتی ستون نیروهای ما می‌خواستند وارد شهر بشوند، آنچنان قدرت و صلابتی از خود نشان دادند که هیچ گروهی به خود جرات رویارویی و مبارزه با این ستون را نمی‌داد. مخصوصاً جا دارد از نقش نیروهای ارتشی ستون؛ برادرانی که از اقدامات کارشکنانه‌ی سرخورده شده بودند و روحیه‌ی آنها را تضعیف کرده بودند، یاد کنم. برادران ارتشی ما از خودشان رشادت و قدرت عجیبی نشان دادند. در جریان ورود نیروهای ما به ، بلافاصله تانک‌هایی را که از پادگان شهر دزدیده بودند به میدان آوردند و به اصطلاح با تانک‌هایشان یک مختصر مقاومتی هم توی شهر کرده بودند. البته دقایقی بعد با نهایت ذلت و خواری ناچار به تسلیم شدند و هشت دستگاه از آن تانک‌ها به دست نیروهای ما افتاد. یک تانک دیگرهم که اشرار آن را روی تپه مشرف به دریاچه‌ی سد مستقر کرده بودند، حکایت جالبی دارد. وقتی می‌بینند هوا پس است و جنگ را باخته‌اند، دستور می‌دهند این تانک آخری را برای کوبیدن ما از تپه‌ی مزبور حرکت بدهند. راننده‌ی نابلد ، با حماقتی که به خرج داد، تانک را خلاص کرده بود و تانک هم با سرعت تمام از روی تپه سرازیر شد و رفت زیر آب دریاچه. بعد که رفتیم جرثقیل آوردیم و تانک را بیرون کشیدیم، دیدیم هر دو سرنشین آن خفه شده‌اند و مرده‌اند... به یاری خداوند خیلی سریع موفق شدیم ضمن آزادسازی شهر و استقرار نیروهای ارتشی در ، ایستگاه رادیو_تلوزیونی و دیگر مراکز مهم دولتی و نقاط سوق الجیشی شهر را از تصرف خارج کنیم. ادامه دارد... ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
🌴 🌴 🌴 🌴 _اسم چه کسانی را آورد؟ الان راحت می‌شود اسم را بیاوری، اما آن موقع در حکومت برای خودش کسی بود. _چه کسانی در آن جلسه بودند؟ ، و من. اتاق کوچکی داشت. با گزارش امام کاملا متقاعد شدند که آنجا خیانت می‌شود. _ پس از شنیدن گزارش چه گفت؟ خیلی خوشحال شد. برای دعاکرد و آرزوی موفقیت کرد و گفت: پیگیری کنید من بازهم منتظر گزارشهای شما هستم. در برخورد با افراد، آنها را زود می‌شناخت و منبع خودش قرار می‌داد مثل . گزارش را به صورت کتبی نوشته بود و خدمت داد. یکی از سوالاتی که حضرت امام از پرسید این بود که نظر شما درباره‌ی چیست و چه باید کرد؟ می‌دانید صریحا میخواست نظر را بداند. گفت: من به این نتیجه رسیدم که فقط باید مبارزه کرد و جنگید، هیچ راهی جز جنگیدن وجود ندارد. در نهایت هم همین شد. آنقدر در جنگیدیم تا پیروز شدیم. بعد از آن جلسه من از جدا شدم. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🍀 🍀 🍀 🍀 _منطقه این‌طور نبود که کار اطلاعاتی به این صورت انجام شود؟ کارهای شناسایی انجام می‌شد اما انجام کار اطلاعاتی در منطقه به‌لحاظ باز بودن منطقه سخت و حساس‌تر است. در این‌جا شما دائم در دید دشمن هستی و خطرات زیادی به‌همراه دارد. هر شب به می‌آمد و گزارش می‌گرفت. بااینکه هنوز گردان‌ها شکل نگرفته بودند و نیروهای بسیجی نیامده بودند و فرمانده‌های گردان‌ها هم مشخص نشده بودند. ما تا جایی پیش رفتیم که به پشت سنگرهای دشمن رسیدیم و تعداد سنگرها و نفرات عراق را شناسایی کردیم. یک‌بار حاجی گفت: خودم می‌خواهم بیایم. گفتیم: خطرناک است. اگر ما را بگیرند مسئله‌ای نیست اما اگر شما را بگیرند گرفتار می‌شویم. گفت: نه من باید بیایم. اون منطقه هم یه جایی بود که باید ۳۰۰_۴۰۰متر را چهاردست‌وپا می‌رفتیم. مسیر آبرویی بود که دست و پایمان هم خیس می‌شد. ما چند نوبت از این منطقه عبور کرده بودیم تا این راهکار را پیدا کردیم. حاجی با ما آمد آن‌جا را کامل و از نزدیک بررسی کردیم. این خیلی مهم بود این‌که یک فرمانده تیپ خیلی ریز در کار شناسایی دخالت کند و خودش محل را ببیند. چون اگر فرمانده محل را دیده باشد شب عملیات خیلی راحت عمل خواهد کرد و نیروهایش را هدایت خواهد کرد. ادامه دارد... ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯