جاویدنشان
📚#وقتی_که_کوه_گم_شد 👇 🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📚وقتی که کوه گم شد
* #قسمت_10 *
مرد میانسال: سلام، روزتون بخیر، صاحب مغازه شما هستید؟
سعید: تقریباً بله.
مرد میانسال: تقریباً؟!
سعید: یعنی صاحب اصلی مغازه پدرم هستن و من پسرشونم.
مرد میانسال: عرض شود که گویا پدر شما، یک هفته پیش، کتاب های کتابخانه ای رو خریدن.
سعید: کدوم کتابخونه رو؟، پدرم هر روز از کتابخونه های شخصی کتاب می خره.
مرد میانسال: کتاب های کتابخونه شخصی آقای مرتضی رضاییان رو که آدرسشون اینه.
مرد میانسال کاغذی را بر روی میز می گذارد.سعید کاغذ را بر می دارد و می خواند، حسام در حالی که با عصبانیت مشغول خطخطی کردن صفحه اول دفترچه است، ناگهان محکم مدادش را بر روی میز می کوبد و دفترچه اش را بر می دارد و با خشم به سعید می گوید:
اگه فردا دفتر نقاشی خریدی که خریدی، وگرنه بابابزرگ رو از اون ماجرا با خبر می کنم.
سپس از مغازه خارج می شود.
سعید آدرس را به دست مرد میانسال می دهد و می گوید:
من این آدرس رو ندیدم، یعنی از خرید کتاب ها از این آدرس بی خبرم. شما باید با پدرم صحبت کنید.
مرد میانسال: کی پدرتون مغازه میان؟
سعید: آخرشب، دیروقت.
مرد میانسال: با این حساب من می رم و فردا خدمت می رسم، خیلی ببخشید، خداحافظ.
سعید با رفتن مرد میانسال با دستپاچگی به اطراف می نگرد و سپس به سرعت مشغول نوشتن نامه می شود، همزمان با صدای بلند می خواند:
برگ ریزون های پاییز، کی چشم برات نشسته، کی از جلو پات جمع می کنه، برگ های زرد و خسته.
□خانه حمیده
حمیده بر روی مبل نشسته. پدرش کامله مردی پنجاه و چند ساله، با ظاهری آراسته، ملبس به ربدوشامبر در برابرش سرگرم مطالعه است.
پدر آخرین برگ کاغذهای دستنویس را بر روی میز می گذارد و متفکرانه عینک مطالعه اش را از چشم بر می دارد.
حمیده: خیلی عجیبه، نه پدر؟
پدر ساکت به کاغذها می نگرد.
حمیده: خیلی برام مهمه که نظرتون رو بدونم.
پدر: درباره کدوم یکی؟
حمیده: درباره هر دوش. شما به عنوان یه داستان نویس قدیمی که این همه داستان خوندین و نوشتین، تا به حال یه همچنین ترکیب عجیبی رو از نامه های عاشقانه و تحقیقات بریده بریده یه خبرنگار از یه حادثه عجیب و غریب دیدید؟
پدر در حالی که لبخند می زند می گوید:
برای من یه موضوع دیگه است که خیلی شیرین و دلچسبه.
حمیده: چه موضوعی؟
پدر: اگه خودخواهی تلقی نکنی باید به خودم تبریک بگم.
حمیده: بابت چی پدر؟
پدر: بابت تربیت تو. تربیتی که باعث می شه تا دخترم، نامه عاشقانه ای که براش اومده رو به پدرش بده و پدر هم با کمال اشتیاق اون رو می خونه. این، یعنی رسیدن به سطح فرهنگ کشورهای پیشرفته؛ این، یعنی نابودی تعصبات جهان سومی.
حمیده: پدر، من نظرتون رو درباره ترکیب پشت و روی نوشته های این کاغذها پرسیدم، از نظر جذابیت داستان پردازی؟
پدر: خیلی دوست دارم ببینم نیما وقتی این نامه های عاشقانه خطاب به تو رو می خونه چه حالی می شه.
حمیده: احتمالاً جهان سومی برخورد می کنه.
پدر: عشاق در همه دنیا شبیه همن. نیما عاشقته دخترم.
حمیده: این رو میدونم، اما نظرتون درباره این ترکیب تصادفی رو نمی دونم.
پدر: زیباست،... نه، باید گفت خیلی بدیع و نو. اتفاق و حادثه چه سوژه های عجیبی رو پدید می آره.
پدر کاغذهای روی میز را بر می دارد و با تفکر به آنها می نگرد.
پدر: خوبه که یه بار دیگه با دقت بخونم. از کجا معلوم؟! شاید برای نوشتن یه داستان بهم الهام داد.
حمیده: پیشنهاد شما برای به دست آوردن مابقی این دست نوشته ها چیه پدر؟
پدر: با ابراز عشق، خودت رو به پسره نزدیک کن و کاغذهارو ازش بگیر، خیلی ساده.
حمیده: تظاهر به یه عشق دروغین، نه؟
پدر: چطور؟ این حرفت بوی افکار مزخرف مادرت رو می ده، تعصب خاله خان باجی، که صادق هدایت تشنه به خونش بود. برات متاسفم حمیده.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد
#بهزاد_بهزادپور
🆔️ @javid_neshan
⬛◽
#فرماندهاى_مقتدر_و_دوست_داشتنى
◽⬛
🌷 #قسمت_10 🌷
هنوز چند صباحى از فروپاشــى رژيم ســلطنتى و پيروزى نخســتين مرحله انقلاب اســلامى سپرى نشده بود كه نظريه پردازان صهيونيســت ارگان هاى سلطه استكبار، مجامعــى همچــون شــوراى امنيت ملى كاخ ســفيد، شوراى روابط خارجى آمريكا و «كميسيون سه جانبه»، سياســت ثبات زدايــى حاكميت انقــلاب را از طريق ســازمان اطلاعات مركزى آمريكا - ســيا - و ســتاد آســياى جنوب غربى سيا، مستقر در سفارت آمريكا در تهران، در دســتور كار عوامل شبه انقلابى داخلى خود
قرار دادند؛ سياست رذيلانه اى كه پيش از آن از سوى كاخ ســفيد به كرات نسبت به جنبش ها و خيزش هاى مردمى جهان ســوم در كشــورهايى همچون اندونزى
دوران سوكارنو، نهضت استقلال مالزى در دهه۱۹۶۰، گواتمالاى شورشــى تحت حاكميت دولت ملى ژنرال آربنز و شــيلى تحت رهبرى دولت اتحاد مردمى دكتر
آلنده، با موفقيت اعمال شده بود.
🆔️ @javid_neshan
🔸️🔷️ #مرد_غريبي_كه_هنوز_از_ياد_نرفته_است🔷️🔸️
🌼 #قسمت_10 🌼
در اين ميان تنها #بيروت_غربى (منطقه ســلمان نشــين) خاصه #جنوب_بيــروت يعنى منطقــه « #ضاحيه» (منطقه شيعه نشين #بيروت) بود كه در مقابل ارتش #صهيونيستى ســنگرهاى مقاومت را برپا كرده بود. بيشترين مقاومت در محلــه « #خلده» در ضاحيه صــورت گرفت، يك ماه پس از محاصره #بيروت، مقاومت ضاميه خاصه « #خلده» هنوز #ارتش_اســرائيل را زمين گير ســاخته بود و جلوى پيشروى و تصرف كامل #بيروت را گرفته بود. فرماندهى اين نيروها بر عهده جوانى ۳۰ ســاله به نام « #سيد_عباس_موسوى» بود. آنچــه در ايــن ميان شــگفت آوربود، ســكوت معنادار كشــورهاى عربى در برابر تجاوز #اســرائيل به #لبنان بود. در توضيح اين مهم بايد متذكر شــد كه درجهت فراهم شــدن امكان هجوم غافلگيرانه به #لبنان، « #مناخيم_بگين» در يــك پيمــان به كلــى محرمانه، از « #حســنى_مبارك» رئيس جمهور #مصر تعهد گرفت كه در صورت جابجايى ۳ لشــكر زرهى #ارتش_صهيونيستى در صحراى سينا به #شمال_فلســطين جهت حمله به #لبنان، #جمهورى_عربى_مصر، هيچ گونه تحرك نظامى حتى در حد شــليك يك گلوله انجام ندهد. در #عربســتان نيز، اين مهد ســنتى ارتجــاع عرب نيز با توجه به حضور « #ملك_خالد» به عنوان پادشاه #حكومت_ســعودى، فردى كه امكان داشت پس از آغاز تهاجم، به دليل گرايشات ناسيوناليستى خود، واكنشى ولو هرچند ضعيف مغاير با منافع امريكايى ها انجام دهد، در روزهاى آغازين حمله به نحو مشــكوكى مرد و وليعهد « #فهد» به مثابه عنصرى به شدت نزديك به امريكا زمام پادشاهى ثروتمندترين كشور عربى شرق ميانه را بر عهده گرفت. مضاف بر آنكــه دولت هاى عربى در تهيه دســتور كار اجــلاس كنفرانس ســران عرب، هم و غــم خود را در حمايــت هر چه بيشــتر از « #صدام» و حفاظــت دروازه شــرقى جهان عــرب را در برابر «خطر ايــران خمينى» مصــروف كردنــد. جالب آنكــه در هنگامــه تجاوز به #لبنان، رســانه هاى گروهى جهان به عادت معمول خود در استقبال از ســالروز به اصطلاح واقعه « #هولوكاست» چند هفته اى بود كه مظلوم نمايى بسيار شديد #يهوديان يا همان دروغ بزرگ «۶ ميليون قربانى يهود» را در دستور اصلى خود قرار داده بودند. (منبع ش ۳ ص ۱۳۱)
🆔️ @javid_neshan
🔲◾ #بيست_سال_است_كه_درمورد_چهار_ديپلمات_تحقيق_مىكنم ◾🔲
🖤 #قسمت_10 🖤
... #شــهيد_صياد_شــيرازي در خاطراتش ميگويد آمديم به امام گزارش داديــم و وضعيت را تعريف كرديم. وقتي براي امام توضيح داديم، امام كه سرشــان پايين بــود و با عصبانيــت عجيبي سرشــان را بالا آوردند و گفتند "ســريع برويد تمــام نيروهايي را كه برديد #ســوريه و #لبنان برگردانيد به كشــور و اگر يك قطره خون از دماغ كســي بريزد گردن شماســت." به امام گفتيم مگر ما آرزو نداشــتيم روزي با #اســرائيل وارد جنگ شــويم؟ حالا به اين آرزو رسيديم. امام با اين كه نظامي نبوده، به فرماندهان نظامي مي گويد: "همه شــما را گول زدند. جبهه اي از تهران تا #لبنان جلوي شما باز كردند، در اين يك ماه و نيم نگاه كنيد و برويد كتاب "سودا گري مرگ" را بخوانيد. بعد از #عمليات_بيت_المقدس تا #رمضان را در اسناد، اطلاعات و اخبار بررسي كنيد. بيشــترين كمك تســليحاتي به #عراق، در اين مدت انجام مي شــود. زمين #شــلمچه كه تا قبل از آن مثل كف دســت صاف بوده، در #عمليات_رمضان به خيال شناسايي #بيت_المقدس كه زمين مثل كف دست بوده حــالا كانال پرورش ماهي عظيم شــده بود و در آن بــرق انداخته بودند، در خاكريزها مثلثي قير ريختند، ســيم خاردارها مختلف. در يــك ماه و نيم تمام اين كارهــا را انجام دادند. بزرگ ترين كمك هايي كه در اين مدت مي توانست به #عراق شود، به او دادند. مثلا اتحاد جماهير شوروي تانكهاي مدرن ضد موشك "تي - ۷۲" را به #عراق داد و تا قبل از اين يك ماه و نيم اصلا در سيستم #عراق نبود و "تي-۶۲" آخرين مدلــش بود. در #عمليات_رمضــان، بچه ها كه آر.پي.جــي مي زدند، تعجب مي كردند كــه چرا آر.پي.جي كمانه مي كند و تانك منفجر نمي شود، مگر مي شود؟! تا به حال اين نمونه را از نزديك نديده بودند. ركبي كــه ما خورديم اين بود و ثمــره يك ماه و نيمي بود كه #عراق فرصت داشــت و همه كشــورهاي شرقي، غربي، #آمريكا و #اسرائيل كمكش كردند و تجهيزاتش را قــوي كردند براي مقابله بــا حمله #ايران به #بصره. بعد از آن هم #عراق كاملا روي پا آمد. #خرمشــهر كه گرفته شــد، #عــراق هم از نظر روحــي و هم از نظر نظامي داغان شــده بود؛ در #رمضان كه توانســت ما را شكســت دهد، نيروهايش تقويت شدند و گفتند ايران مي خواهد #بصره عزيز ما را بگيرد و ما جلويش را سد كرديم.
ادامه دارد...
╭═🖤━⊰*⊱━🖤═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═🖤━⊰*⊱━🖤═╯
🔶️ #تا_مدتها_نمیدانستم_مسئولیت_احمد_در_سپاه_چیست 🔶️
🔸️ #قسمت_10 🔸️
_نزدیک ترین دوست #حاج_احمد چه کسی بود؟
#احمد به آن صورت رفیق باز نبود. با معدود افرادی هم که برخورد داشت از جمله کسانی بودند که هم تیپ خودش بودند.
_ #حاج_احمد بعد از پیروزی انقلاب چگونه بودند؟
کمتر میتوانستیم #احمد را ببینیم. حتی شبها تا دیروقت بیرون بود و در کمیته هایی که تشکیل شد حضور داشت.
_چه زمانی متوجه شدید جذب سپاه شدهاند؟
او خیلی تودار بود و ما بعدها متوجه شدیم.
_با لباس نظامی به خانه نمیآمدند؟
گاهی زمانی که از کردستان میآمد یا وقتی در کمیته بود در محل لباس نظامی میپوشید. حتی بعضی اوقات با دوستانش (کُردهای پیشمرگ) از کردستان به خانه میآمد. یادم هست یکبار #احمد با ۱۰_۱۲ نفر از پیشمرگ ها آمد و شب در منزل ما خوابیدند. شب هم نماز خواندند و فردا صبح صبحانهای خورده و به ما گفتند به نماز جمعه میرویم. اسلحه هم همراه خود داشتند. گویا در مسیر، جلوی آنها را گرفته بودند و بازداشتشان کرده بودند که با #حاج_احمد تماس گرفته و ماجرا را تعریف کردند. #حاج_احمد هم لباس نظامی پوشید و رفت آزادشان کرد. مامورین فکرکرده بودند که اینها عراقی هستند که #حاج_احمد گفته بود اینها از پیشمرگ های خودمان هستند.
ادامه دارد...
┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄
🆔️ @javid_neshan
┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄
🌺 #تا_حاج_احمد_نیامد_مراسم_عروسی_را_شروع_نکردیم 🌺
🌺 #قسمت_10 🌺
...جاده در اختیار #ضدانقلاب بود و نمیتوانستم عبور کنیم، به همین دلیل با هلیکوپتر رفتیم. وقتی هلیکوپتر میخواست در پادگان #مریوان بنشیند، صدای انفجارهای شدیدی آمد. علتش را پرسیدیم، گفتند: #ضدانقلاب در ارتفاعات #مریوان مستقر است و پادگان را در محاصره دارد. به طوریکه آنها نفر را هم با خمپاره میزنند. خلبان گفت: مننمیتوانم با این وضع روی زمین بنشینم. گفتم: ایرادی ندارد، بلند شو و دور بزن، بیا پایین در فاصلهای نگهدار و روی زمین ننشین تا بچهها بتوانند سریع از هلیکوپتر به پایین بپرند. خلبان همین کار را کرد و ما پایین پریدیم. همین اتفاق برای #حاج_احمد هم افتاد. وقتی از هلیکوپتر پیاده شدیم، فرماندهی پادگان، کادر اداری و سربازها همه بیرون ریختند و خوشحال شدند. بعضیها صلوات میفرستادند، دست میزدند و شادی میکردند.
ادامه دارد...
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
⚘ #برادراحمد_به_روایت_احمدمتوسلیان⚘
⚘ #قسمت_10 ⚘
*مهاباد*
من دقیقاً به یاد دارم که وقتی ستون نیروهای ما میخواستند وارد شهر #مهاباد بشوند، آنچنان قدرت و صلابتی از خود نشان دادند که هیچ گروهی به خود جرات رویارویی و مبارزه با این ستون را نمیداد. مخصوصاً جا دارد از نقش نیروهای ارتشی ستون؛ برادرانی که از اقدامات کارشکنانهی #لیبرالها سرخورده شده بودند و روحیهی آنها را تضعیف کرده بودند، یاد کنم. برادران ارتشی ما از خودشان رشادت و قدرت عجیبی نشان دادند. در جریان ورود نیروهای ما به #مهاباد، #ضدانقلابیون بلافاصله تانکهایی را که از پادگان شهر دزدیده بودند به میدان آوردند و به اصطلاح با تانکهایشان یک مختصر مقاومتی هم توی شهر کرده بودند. البته دقایقی بعد با نهایت ذلت و خواری ناچار به تسلیم شدند و هشت دستگاه از آن تانکها به دست نیروهای ما افتاد. یک تانک دیگرهم که اشرار آن را روی تپه مشرف به دریاچهی سد #مهاباد مستقر کرده بودند، حکایت جالبی دارد. #ضدانقلابیون وقتی میبینند هوا پس است و جنگ را باختهاند، دستور میدهند این تانک آخری را برای کوبیدن ما از تپهی مزبور حرکت بدهند. رانندهی نابلد #ضدانقلاب، با حماقتی که به خرج داد، تانک را خلاص کرده بود و تانک هم با سرعت تمام از روی تپه سرازیر شد و رفت زیر آب دریاچه. بعد که رفتیم جرثقیل آوردیم و تانک را بیرون کشیدیم، دیدیم هر دو سرنشین #ضدانقلابی آن خفه شدهاند و مردهاند...
به یاری خداوند خیلی سریع موفق شدیم ضمن آزادسازی شهر و استقرار نیروهای ارتشی در #پادگان_مهاباد، ایستگاه رادیو_تلوزیونی و دیگر مراکز مهم دولتی و نقاط سوق الجیشی شهر را از تصرف #ضدانقلاب خارج کنیم.
ادامه دارد...
·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🌴 #قسمت_10 🌴
_اسم چه کسانی را آورد؟
الان راحت میشود اسم #فروهر را بیاوری، اما آن موقع در حکومت برای خودش کسی بود.
_چه کسانی در آن جلسه بودند؟
#امام، #حاجاحمد و من. #امام اتاق کوچکی داشت. با گزارش #حاجاحمد امام کاملا متقاعد شدند که آنجا خیانت میشود.
_ #امام پس از شنیدن گزارش #حاجاحمد چه گفت؟
خیلی خوشحال شد. برای #حاجاحمد دعاکرد و آرزوی موفقیت کرد و گفت: پیگیری کنید من بازهم منتظر گزارشهای شما هستم. #امام در برخورد با افراد، آنها را زود میشناخت و منبع خودش قرار میداد مثل #حاجاحمدمتوسلیان.
#حاجاحمد گزارش را به صورت کتبی نوشته بود و خدمت #امام داد.
یکی از سوالاتی که حضرت امام از #حاجاحمد پرسید این بود که نظر شما دربارهی #کردستان چیست و چه باید کرد؟
میدانید #امام صریحا میخواست نظر #حاجاحمد را بداند.
#حاجاحمد گفت: من به این نتیجه رسیدم که فقط باید مبارزه کرد و جنگید، هیچ راهی جز جنگیدن وجود ندارد.
در نهایت هم همین شد. آنقدر در #کردستان جنگیدیم تا پیروز شدیم. بعد از آن جلسه من از #حاجاحمد جدا شدم.
ادامه دارد...
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿
🍀 #حاجاحمد_فردی_مبتکر_بود 🍀
🍀 #قسمت_10 🍀
_منطقه #کردستان اینطور نبود که کار اطلاعاتی به این صورت انجام شود؟
کارهای شناسایی انجام میشد اما انجام کار اطلاعاتی در منطقه #خوزستان بهلحاظ باز بودن منطقه سخت و حساستر است. در اینجا شما دائم در دید دشمن هستی و خطرات زیادی بههمراه دارد. هر شب #حاجاحمد به #بلتا میآمد و گزارش میگرفت. بااینکه هنوز گردانها شکل نگرفته بودند و نیروهای بسیجی نیامده بودند و فرماندههای گردانها هم مشخص نشده بودند. ما تا جایی پیش رفتیم که به پشت سنگرهای دشمن رسیدیم و تعداد سنگرها و نفرات عراق را شناسایی کردیم. یکبار حاجی گفت: خودم میخواهم بیایم. گفتیم: خطرناک است. اگر ما را بگیرند مسئلهای نیست اما اگر شما را بگیرند گرفتار میشویم. گفت: نه من باید بیایم. اون منطقه هم یه جایی بود که باید ۳۰۰_۴۰۰متر را چهاردستوپا میرفتیم. مسیر آبرویی بود که دست و پایمان هم خیس میشد. ما چند نوبت از این منطقه عبور کرده بودیم تا این راهکار را پیدا کردیم. حاجی با ما آمد آنجا را کامل و از نزدیک بررسی کردیم. این خیلی مهم بود اینکه یک فرمانده تیپ خیلی ریز در کار شناسایی دخالت کند و خودش محل را ببیند. چون اگر فرمانده محل را دیده باشد شب عملیات خیلی راحت عمل خواهد کرد و نیروهایش را هدایت خواهد کرد.
ادامه دارد...
╭═━⊰*🍀*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*🍀*⊱━═╯