eitaa logo
جاویدنشان
66 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * : برادر جان، من كاملاً درک می کنم، توی ماه های اول، بین زن و شوهر علاقه و محبت خيلی شديده و زود برای هم نگران می شن، اصلاً خودت رو ناراحت نكن، من كس ديگه ای رو می فرستم. : نه ، اصلا اجازه بديد اين مأموريت رو با خانوم ام انجام بدم. : با خانومت؟!!! : بله، چون بهش قول دادم. : چه قولی؟!! : قول اين كه، اگه تو هر مأموريتی اونم بتونه همكاری كنه باید همراهم بیاد. : يعنی تو اين كار می تونه با تو همكاری كنه؟! : ظاهرا؛ چون توش درگیری نیست. : از کجا معلوم؟ : بله، معلوم نیست، ولی اگه اجازه بدید، بذارید که همراهم باشه. چون ظاهراً بی خطره. لحظاتی سکوت می کند. سپس با صدایی آرام می گوید: تیر اندازی بلده؟ : خیلی بهتر از من. : فرز و چابك هست؟ : اگه بيشتر از من نباشه كمتر نيست. در اين لحظه، سرش را از چارچوبِ درِ اتاق داخل می کند و خطاب به و می گويد: ما هم هستيم. و به نگاه می كنند، تعجب كرده، با لبخند به می گويد: تو چی شمام هستی؟ : تو گپ زدن، دل و قلوه دادن، تحويل گرفتن، بابا به پيغمبر ما هم آدميم. ناسلامتی ما عزب اوغلی هستيم، بيشتر محتاج محبتيم، يه چهار ثانيه هم با ما گپ بزن . يتيميم، غريبيم، فقيريم، حقيريم، اسيريم، بابا اسيرتيم . قبض مارم تحويل بگير يه مُهری بزن، یه وقت می بينی از كمبود محبت بيهوش شديم و كار داديم دستتون ها، برادر مجتبی سابقه من رو داره. قبضی را كه در دست دارد دراز می كند و می گويد: مجتبی جون، دستات پاكه اينو بگير، بده خدمت ، شايد يه نونی گير ما بياد. بر می خيزد و قبض را از می گيرد. دستواره آرام به می گويد: خوب جا خوش كردی اينجاها، يه نسخه ای برات پيچيدم كه چشات رو تا لحظه شهادت چپ می كنه. قبض را می گيرد و زيرلب به می گويد: عمراً... حالا اين قبض جنابعالی چی چيه؟! قبض را از می گيرد و مشغول پاراف كردن آن می شود، خطاب به می گويد: حواله آرد اين ماهِ شهره. □اتاق اتاقی بسیار محقّر، بر روی جعبه بزرگ مهمات، آينه شمعدانی زيبا و ظريفی قرار دارد. در حال جاسازی وسايل مين گذاری در ساك است. همسر مجتبی در حال خواندن نماز است. عقربه های ساعت روميزی چهار صبح را نشان می دهد. همسر سلام نماز را می دهد. در حين كار خطاب به او می گويد: هنوز روی تصميمت هستی فاطمه خانوم؟ فاطمه در حالی كه مشغول ذكر گفتن است هيچ نمی گويد. : بازم می گم، اونجا همچين بی خطرم نيست ها؟ فاطمه همچنان با تسبيح ذكر می گويد. : اونجا فاضلابه، از اسمش معلومه چه جور جائيه، تاريك و كثيف. بوی گندش حالِ آدمو به هم می زند. فاطمه به حالت اعتراض، ذكر سبحان الله را با صدای بلند تكرار می كند. بی توجه به اعتراض همسر ادامه می دهد. مجتبی: احتمال اينم هست كه تو يه همچين جايی درگيری پيش بياد و كار بيخ پيدا كنه. فاطمه با صدای بلندتر سبحان الله می گويد. همچنان بی توجه ادامه می دهد. : هيچ می دونی اگه اتفاقی برات بيفته، مادر و پدرت چی به من می گن؟ با لباس سفيد عروسی برديش و جنازه اش رو لجنی برگردوندی. ناگهان ذكر فاطمه تمام می شود و از كوره در می رود. فاطمه: بابا مخِ منو خوردی مجتبی، می دونم، می دونم، می دونم، با دونستن ِهمه اینا تصمیم دارم باهات بیام. فاطمه به سرعت از جا برمی خيزد و در حالی كه سجاده اش را با حركاتی عصبی جمع می كند، ادامه می دهد: تورو خدا نگاه كن ها، يه مأموريت می خواد منو ببره، یه خروار منّت و تذكر و هشدار و آژير قرمز رو سر و كله ام می ذاره... الله اكبر! با لحنی بسيار جدی سر می چرخاند به سوی فاطمه و می گويد: اينم آخرين اتمام حجت، گوش می دی بگم يا نه؟ فاطمه با كلافه گی می آيد و در برابر می ايستد و می گويد: بفرماييد، سراپا گوشم. با كلمات شمرده می گويد: اگه يه وقت شهيد شدی، ننشينی گريه كنی ها، گفته باشم. فاطمه با شنيدن اين جمله، با صدای بلند می خندد. مجتبی هم. : راستی يادم رفت اين رو هم بگم، تو فاضلاب تا چشم كار می كنه، موش وول می زنه، تازه، يه عالمه سوسك هم هست ها. ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan
⬛◽ ◽⬛ 🌷 🌷 كه جــز اداى تكليف، به هيچ چيز ديگرى نمى انديشيد، با عزمى جزم بر اين معضل عاطفى فائق آمد و تصميم گرفت بســان پدرى آينده نگر و دلسوز، مصالح امنيتى جبهه را فداى احساســات رقيق قلبى خويش نسبت به نيروهايش نكند. با اين حال در يك صبحدم سرد آخرين روزهاى دى ماه سال ۱۳۶۰، پس از وداعى گرم و پرشــور با باقى مانده نيروهاى ، به همــراه رزم آورانى كه خود براى اين ســفر مقــدس برگزيده بود، قــدم در راهى صعــب و پرفراز و فرود گذاشــت. به محض حركت مينى بوس ها از مقابل ســاختمان سپاه، باران اشك بود كه از چشــمان بازماندگان جارى شد. همه بى اختيار، مويه كنان اشــك مى ريختند. اشــك گفتم؟ نه! خونابه جگر بود كه از آســمان غم گرفته ديدگان ، و مردمــان باصفا و قدرشــناس در بدرقه دليرترين مرد خطه ، گونه ها را شست و شــو مى داد. شــهر با فرســتادن عزيزتريــن مردانش بــه ، اوج ايثار خويش را به نمايش گذاشته بود و اين گونه بود كه مردم اين شهر مصداق صادق كريمه قرآنى «وَ یُوثِرونَ علی اَنفُسِهِم وَ لَو کانَ بِهِم خصاصه» گشــتند. آرى، در راه آزادســازى خاك خون رنــگ از نثار پاره هاى جگر خويش نيــز دريغ نورزيد و ابراهيم وار اسماعيل هاى رشيد خود را روانه مذبح عشق كرد. 🆔️ @javid_neshan