♦️ ۲۲ اسفند روز بزرگداشت #شهدا گرامی باد
[پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.]
🆔 @javid_neshan
8.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺دیدگاه #حاج_قاسم_سلیمانی در مورد تفاوت فرماندهان #شهید دفاع مقدس ( همت، #حاج_احمد_متوسلیان و ... ) با فرماندهان کلاسیک
✔️ "فرق ما با ارتش های کلاسیک دنیا در یک کلمه بود ..."
🆔 @javid_neshan
🚩 خون ریخته شده از شهادتت چنان بجوشد که اشقیای عالم را در خودش غرق کند
دیر نیست روزی که بر دیوارهای #قدس بنویسیم : " در بهار پیروزی جای #شهدا خالی "
#الی_بیت_المقدس
🚩
🆔 @javid_neshan
💠 همیشه "ماندن" دلیل #عاشق بودن نیست
#شهدا "رفتند" که ثابت کنند #عاشقند...
درود به روان پاک #شهدای ۸ سال دفاع مقدس که بدون ریا و خودنمایی برای این سرزمین جنگیدن .
نه معرفت اینها قیمت داره نه بی معرفتی یک عده تمومی...
🌹#روز_بزرگداشت_شهدا🌹
🆔 @javid_neshan
🚨جنایت جدید رژیم صهیونیستی❗️
فرستادن پزشک مبتلا به کرونا میان اسرای فلسطینی!!
🔺رئیس کمیته امور اسرا و آزادگان فلسطینی اعلام کرد، رژیم صهیونیستی برای معالجه اسیری بیمار در زندان «عسقلان» یک پزشک مبتلا به کرونا را فرستاده و اکنون اسرای این زندان در معرض ابتلا به بیماری مذکور هستند.
🆔 @javid_neshan
🌹۲۳اسفند سالروز شهادت "#حاج_عباس_کریمی" فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) 🌹
📝 برشی از وصیت نامه :
هیچ قطره ای در مقیاس حقیقت در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود ، بهتر نیست . شهید کسی است که حقیقت و هدف الهی را درک کرد و برای حقیقت پایداری کرد و جان داد .
شهادت در اسلام ، مرگی نیست که دشمن به مجاهد تحمیل می کند . بلکه انتخابی است که وی با تمام آگاهی و شعور و شناخت به آن دست میابد .
#شهید_عباس_کریمی
🆔 @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📚وقتی که کوه گم شد
* #قسمت_81 *
□فلاش بك
سعيد در كنار صندوق صدقات به حميده و فريبا می گويد: البته امروز رفتم كه همه اون كاغذها رو بيارم، اما متأسفانه ديشب دزد به مغازه مون زده و از شانس بد، مابقی اون كاغذها رو با خودش برده.
□فلاش بك
حميده به فريبا می گويد: يعنی اين كاغذها آخرين برگ های اون دست نوشته هاس كه به دست ما می رسه؟
□فلاش بك
در روی پشت بام.
حميده: فاطمه، #احمد_متوسليان رو داشت، اما من و تو، توی اين شهر شلوغ و بی عاطفه كی رو داريم؟
فريبا: فعلاً این دستنوشته رو. بعدشم دوجفت چشم داریم و دوجفت پا، می گرديم دنبال آب، از اون چاه كنه كه كمتر نيستيم.
-حميده در تخت خود می نشيند و سرش را به ديوار تكيه می دهد.
□فلاش بك
خانه حميده
نيما دست نوشته ها را به روی ميز پرتاب می كند و خشمگين به حميده و فريبا می گويد: اينا ديوونه ان، ديونه هايی كه بايد تو بيمارستان بستری بشن. همه اين نوشته ها تبليغاتيه، نويسنده اين حوادث هم عين خود همون ها ديوونه بوده. آخه معنی نداره، يه مشت انسان به جون همديگه بيفتن و همديگه رو تيكه پاره كنن؛ اين كجاش بإ؛ححّ ارزش و حماسه اس؟!
□فلاش بك
-فريبا به حميده می گويد: حالا چكار كنيم؟
□فلاش بك
-مسير حركت به سمت دزلی تصوير صورت بچه ها كه به #احمد نگاه می كنند و تصوير صورت آرام #احمد.
صدای رسول: همه به #احمد نگاه می كردن، به آرامشش، به شكوهش، به سكوتش و به دريا دل بودنش، #احمد دريايی بود كه هيچ وقت موج نداشت. وسيع و بی انتها، اما آرام و ساكت.
□فلاش بك
-مقابل خانه مرتضی رضاييان.
فريبا به حميده می گويد: من می گم خيلی صاف و ساده بريم در خونه اش رو بزنيم و كل ماجرارو براش بگيم و مابقی دست نوشته رو ازش بخوايم.
حميده: به همين راحتی؟
-اتاق حميده
حمیده که بر تخت خود نشسته پاسخ خود را می دهد.
حميده: آره، به همين راحتی. دست حميده پنجره اتاقش را می گشايد، نسيم ملايمی می وزد.
حميده: همين كاررو می كنيم.
□نيمه شب، منزل مرتضی رضاييان
احمد و مصطفی و داوود و عباس و مرتضی در حال بازديد وسايل خانه هستند.
مصطفی: نامردا همه سوراخ سنبه هارم گشتن.
احمد: يه سوراخ سنبه ای بهشون نشون بدم.
مرتضی: همين كه همه شون سركارن، بهترين ضربه اس احمد جون.
داوود قفسه نوارها را نشان می دهد.
داوود: نگاه كنيد، همه نوارها رو چك كردن. مرتضی و مصطفی به سمت قفسه نوارها می آيند، مرتضی با دقت به نوارها نگاه می كند و با انگشت شروع می كند به شمارش آنها. مصطفی نيز به اين عمل مرتضی می نگرد. ناگاه مرتضی خوشحال می شود. مرتضی: بردنش، اون دو تا نوار رو بردن. مصطفی: ای نامردا، چقدر دقيق نوارهارو چك كردن.
مرتضی: كارشون اينه.
مصطفی: تو فكر می كنی با شنيدن اون نوارها خام بشن؟
مرتضی: اميدوارم.
عباس كه قفسه ديسك ها را بررسی می كند رو به ديگران می كند و می گويد: ديسك ها همه سرجاشه، ولی معلومه كه همه رو چك كردن.
مرتضی رو به احمد می كند و می پرسد: احمد چند تا آدرس ازشون پيدا كردی؟
احمد: با مقر گروه تفتيش شون، می شه پنج تا.
مرتضی: خوبه فعلاً اوضاع امنه، از فردا همه به کارهای قبل ادامه می دیم. اول ادامه مصاحبه ها، تو مصاحبه ها خيلی عقبيم. احمد: يعنی برای اين آدرس ها هيچ نقشه ای نداريم.
مرتضی: فعلاً نه، باید دستمون پرتر بشه. احمد با خشم به مرتضی می نگرد.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد
#بهزاد_بهزادپور
🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📚وقتی که کوه گم شد
* #قسمت_82 *
□اتاق مرد ميانسال
مرد ميانسال به نوار كاستی كه در ضبط است گوش می دهد، سحر و رئيس گروه تفتيش نيز حضور دارند. از ضبط، صدای موسيقی جاز می آيد. ناگاه صدای موسيقی قطع می شود و صدای ضبط شده بی سيم شنيده می شود. .
بی سيم چی #گردان_ابوذر: #احمد، #احمد، سلمان۶.
#حاج_احمد: به گوشم.
بی سيم چی: با توپ مستقيم داره می كشه اونهارو... آره آره، با توپ مستقيم تانك.
#حاج_احمد: خود شمس نيست...
بی سيم چی: نه نه، نه. شمس نيست، شمس نيست...
#حاج_احمد: استقامت كنيد برادرا! خواهش می كنم بگو برادرها آنجا بايستند. (منبع: نوار شماره ۵۷۲۸، بی سیم ۲۴، مرحله دوم #عملیات_الی_بیت_المقدس ص ۱۸ )
نوار تمام می شود و تکمه PLAY بالا می پرد. مرد میانسال، چشم از ضبط می گيرد و به رئيس گروه تفتيش می نگرد.
رئيس گروه تفتيش: من نظرم اينه كه اين نوار، جزء نوارهای تحقيقاتی پدره بود كه اين پسره، روش موسيقی پر كرده. با توجه به اين كه تمامی نوارهایی رو که ما اونجا دیدیم دست دوم به نظر می رسيد، احتمالاً اکثر اون نوارها مدارک صوتی پدره بوده كه پسره، روش چيزهای مختلف پر كرده. به غير از اين دو تا نوار، ديگه هيچی اونجا نبود؛ هيچی.
مرد ميانسال: نوار دوم رو بذار ببينم.
رئيس گروه تفتيش نوار اول را از ضبط در می آورد و نوار دوم را می گذارد و سپس تکمه PLAY ضبط را می فشارد. از بلندگوی ضبط صدای تمرین مكالمه انگليسی می آيد. پس از چند جمله، ناگاه مكالمه قطع می شود و صدای ضبط شده مكالمات بی سيم پخش می شود.
#حاج_احمد: #خالقی، #احمد!
#خالقی: #احمد، #خالقی هستم، به گوشم!
#حاج_احمد: #خالقی، وضعيت اون جا الان چطوره؟
#خالقی: #احمد جان! عين همون وضعی كه صبح خودت ديدی.
#حاج_احمد: به همون شكل؟ به همون شكل؟ از وضعی كه صبح اونجا بودم و ديدم بدتر؟!
#خالقی: آره #احمد جان (بالحنی بغض آلود) لازمه خودت رو ببينم با هم صحبت كنيم. من در امتداد و كنار جاده می آم، شما هم اگه می تونی، بيا تا همون جا، با هم صحبت كنيم. صدای خالقی می لرزد و بغض آلودتر ادامه می دهد: #احمد جان، #محسن رو هم كه جريان اون رو می دونی، #شعف هم عین #محسن، #علی_موحد هم پاش تير خورده. (منبع: نوار شماره ۵۷۱۲، بی سیم ۸، مرحله اول #عملیات_الی_بیت_المقدس ص ۲۵، ۲۰ )
ناگاه صدای ضبط قطع می شود و تکمه PLAY ضبط بالا می پرد. مرد میانسال همچنان به ضبط خیره مانده است.
□منزل مرتضی رضاييان
مرتضی غرق فكر، به نقطه ای خيره شده، در اتاقش هيچ كس جز او نيست. دوربين به نرمی به مرتضی نزديك می شود. در انتها، تصوير نزديك چهره او را می بينيم. ناگاه در اتاق با سرعت باز می شود و پدرش، رسول رضاييان، با هيجان وارد اتاق می شود، در دست او هفت هشت برگ كاغذ ديده می شود، پدر خطاب به دوربين می گويد: معلوم نيست اين مرد از فولاد ساخته شده؟ ببين چی می گن ازش، تو وسط #عمليات_الی_بيت_المقدس، كه رفته بود جلو، تركش می خوره به رونش، معلوم نيست اين فرمانده لشكر بوده، يا يه بسيجی تو خط. ببين وقتی از توی اون جهنم آتيش می آرنش عقب، چيكار می كنه.
رسول هفت هشت برگ كاغذ را به مرتضی می دهد. تصوير صفحه اول را می بينيم. صدای #علی_نيكوگفتار بر روی اين تصوير می آيد.
صدای #نيكوگفتار : #حاج_احمد رو با زخمی های ديگه داشتيم می برديم عقب، آسمون رو سر همه خراب شده بود، يعنی اين فرمانده يه لشكر بسيجيه كه اينجور بيهوش افتاده.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد
#بهزاد_بهزادپور
🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📚وقتی که کوه گم شد
* #قسمت_83 *
□داخل آمبولانس، عصر يك روز اواسط ارديبهشت، بيابان
در ميان زخمی های داخل آمبولانس #حاج_احمد با پايی غرق خون، بی هوش افتاده، رزمنده ای كه مواظب زخمی هاست با چشمان نگران و اشكبار به #حاج_احمد خيره است. سر و صورت #حاج_احمد آن چنان غبارآلود و آشفته است كه به خوبی از اوضاع خط و عمليات خبر می دهد. ناگهان #حاج_احمد با يك شوك به هوش می آيد. گيج و منگ است، به سرعت داخل آمبولانس را نگاه می كند، سپس نيم خيز می شود و خطاب به #نيكوگفتار می گويد: برادر #نيكوگفتار، معلوم هست منو داريد كجا می بريد؟ نگه دار، نگه دار.
#نيكوگفتار سعی می كند #حاج_احمد را آرام كند.
#نيكوگفتار: آروم باشيد #حاج_احمد، داريم می ريم بهداری.
#حاج_احمد عصبانی با مشت به ديواره آمبولانس می كوبد و فرياد می زند: گفتم نگه دار، كی گفته منو ببريد پشت خط؟ من كه چيزيم نيست.
#نيكوگفتار: برادر #باقری به ما دستور دادن كه شمارو اونجا ببريم.
#حاج_احمد: حالا من بهتون دستور می دم كه لازم نيست!... منو ببريد تو يكی از همين سنگرهای اورژانس، به راننده بگو نگه داره.
#نیکوگفتار ناچاراً سه ضربه به ديواره آمبولانس می زند.
لاستيك های آمبولانس ترمز شديدی می كند و خاك به هوا برمی خيزد.
در قاب پنجره راننده آمبولانس، #نيكوگفتار وارد می شود و خطاب به راننده می گوید: حاجی نمی ذاره بريم پشت خط، برو پستِ اورژانس.
رانند با تعجب می گوید: حالش وخیمه #علی، خطرناکه.
#نیکوگفتار: می گه باید سریع پانسمان بشم تا برگردم خط، داره دستور می ده.
راننده با ناراحتی سرش را به طرفين تكان می دهد. لاستيك های آمبولانس دور می زند و با گرد و خاك، راه را عوض می كند.
□داخل آمبولانس
#علی_نيكوگفتار با چهره ای نگران به حاجی می نگرد، #حاج_احمد نمی تواند آرام بگيرد. به زخمی های اطرافش نگاه می كند، سپس نيم خيز می شود و سرش را نزديك صورت #نيكوگفتار می آورد و با صدايی آرام می گويد: برادر #نيكوگفتار؛ شما بايد يه قولی به من بدی.
#نيكوگفتار با دستپاچگی دستش را روی چشمش می گذارد و می گويد: روی چشمم حاجی هر چی شما بفرماييد.
#حاج_احمد با صدايی آرامتر می گويد: توی اورژانس حق نداريد به كسی بگيد كه من مسؤول تيپ ام. به هيچ وجه، پزشك و پرستارها كه منو نمی شناسن. بايد فكر كنن كه يه سرباز معمولی هستم. مفهوم شد؟
#نيكوگفتار با نگاهی مات سرش را تكان می دهد سپس به زخمی های ديگر نگاه می كند و خطاب به آنها چنين می گويد: اين برادر #حاج_احمد، فرمانده تيپ ۲۷ نیست، یه سرباز معمولیه. فهميدين؟!
زخمی ها هاج و واج، به #حاج_احمد خيره می نگرند.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد
#بهزاد_بهزادپور
🆔️ @javid_neshan