eitaa logo
جاویدنشان
66 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جاویدنشان
#شهید_محمد_توسلے 🥀
💠 💠 *بی تابی های حاج احمد برای محمد* گوشم پر بود از صدای هیاهو و گریه ، که ناگهان کسی در حالی که با دست بر سرش می زد، یا حسین گویان و به سرعت از مقابلم گذشت و وارد بیمارستان شد. حاج احمد بود، برگشت. بلند و محکم گفت: محمد شهید شده. بغضم ترکید. حاج احمد ، همان جا به دیوار تکیه داد و نشست، سرش را میان دستش گرفت و بلند ناله کرد. من برای اولین بار بود ، که گریه او را می دیدم؛ بی پروا هق هق می کرد. به کمک چند نفر از بچه ها بلندش کردیم؛ نمی توانست سر پا بایستد، دائم می گفت: محمد! جواب مادرت را چی بدم. و یک دفعه خودش را از دست ما رها کرد و به سمت سردخانه دوید. هنگامه عجیبی بود، هر کس در گوشه ای ، به دیوار تکیه داده بود و زاری می کرد. احمد دست برد و کشوی سردخانه را بیرون کشید، تمام شهدا را ، به دلیل کمبود جا روی هم گذاشته بودیم و محمد هم در بین آنها بود، دستانش را بر دور آنها حلقه کرد و سرش را روی صورت محمد گذاشت و بلند و سوزناک گریه کرد. همه گرد سردخانه جمع شده بودیم، حتی کردهایی که آنجا بودند ، با دیدن این صحنه به ما پیوستند و همگی با هم اشک می ریختیم. دیگر هیچگاه ندیدم که احمدمتوسلیان،برای شهادت کسی چنین کاری را تکرار کند. با وجود اینکه ، همیشه به ما تذکر می داد برای شهدا در مقابل مردم محلی گریه نکنیم، آن روز بی ملاحظه، بر پیکر خونین محمد ، نوحه سرایی کرد و اشک ریخت. هنگام خروج از بیمارستان ، چشم حاج احمد به جنازه محمد چهار چشم افتاد. یکی از سرکردگان ضد انقلاب ، که در جریان همین کمین کشته شده بود ، که گوشه حیاط بیمارستان درازش کرده بودند، در حالی که با دستش جلوی دهان و بینی خود را گرفته بود، رفت بالای سر جسد او و نگاهی به آن انداخت، نفرت و انزجار را ، به راحتی می شد از چشمانش خواند، برگشت رو به ما و گفت: اگه کسی جنازه این بی دین را ببرد به سردخانه ای که محمد آنجاست، با من طرف است. ولش کنید همین جا، خوراک سگها شود این بی شرف. ╭═━⊰*💠*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*💠*⊱━═╯
جاویدنشان
#شهید_محمد_توسلے 🥀
💠 💠 *قطعه۲۴* بعد از آن ، هر بار به تهران می آمدیم و به بهشت زهرا می رفتیم، حاج احمد بر مزار محمد می رفت و آرام اشک می ریخت، به خصوص آخرین مرتبه ای که پیش از سفر بی بازگشتش به لبنان ، به بهشت زهرا رفتیم، مدت زیادی در کنار قبر او زانو زد و گریه کرد. حالا هم هر وقت دلم ، برای حاج احمد با محمد تنگ می شود، سری به قطعه ۲۴ می زنم و با محمد درد دل می کنم، شاید احمد هم در کنار او باشد. منبع‌خاطرات: ستاره‌گان آسمانی گمنام، نوشته‌ی محمدعلی‌صمدی، نشر فرهنگسرای اندیشه، تهران_۱۳۷۸ ╭═━⊰*💠*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*💠*⊱━═╯
⚘ ⚘ ⚘ *مریوان* وقتی ما وارد منطقه شدیم کلاً حدود ۱۴ و ۶۰ بودیم‌. به محض ورود اولین کار ما تصرف ارتفاعات مشرف بر پادگان بود. به یاری خدا آنجا را از دست خارج کردیم. بعد هم بلافاصله آماده شدیم برای ورود به داخل شهر. فرمانده پادگان، ، از ورود ستون نیروهای ما به داخل شهر جلوگیری می‌کرد و نمی‌گذاشت نیروی اعضامی وارد شهر بشود. به اعتقاد من در آن شرایط این عمل نادرست بود. چرا که به گروهک‌ها فرصت و امکان می‌داد تا بی‌دغدغه تمام تاسیسات دولتی در سطح شهر را از بین ببرند. چنانکه همین کار را هم کردند. تاسیسات ایستگاه رله رادیو_تلوزیون و بیمارستان را از بین بردند. کلیه ادارات را غارت کردند و چنان جوی در شهر به وجود آوردند که بخش کثیری از مردم، شهر را تخلیه کردند. سرانجام بعد از حدود سیزده روز بلاتکلیفی و معطلی، تصمیم گرفتیم ولو به طور خودسرانه هم شده، ستون نیروها را وارد شهر کنیم. با سرهنگ که فرماندهی عملیات کل منطقه را به عهده داشت هماهنگی به عمل آوردیم و روز سوم خرداد ۵۹ از سه محور نیروها را به طرف شهر حرکت دادیم؛ محور ، محور میانی شهر و محور میدان پادگان. ادامه دارد... ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
⚘ ⚘ ⚘ ... درست هم زمان با ورود نیروهای ما به شهر، بمبی که از قبل در کوچه‌ای کار گذاشته بودند منفجر شد که بر اثر آن، دو تن از اطفال معصوم مردم که در کوچه بازی می‌کردند، به شهادت رسیدند. این دو کودک بی‌گناه اولین شهدای مردمی فتح بودند که پیکرهایشان طی مراسم ویژه‌ای از سوی و تشیع شد. تازه بعد از تثبیت نسبی وضع شهر بود که مردم به برگشتند. وضع شهر از بد هم بدتر بود. نه فرمانداری بود، نه شهرداری و نه بخشداری. نه بانکی در کار بود، نه بیمارستانی، نه آبی و نه برقی. به ناچار اداره تمام این دستگاه‌ها به محول شد و به یاری خدا توانستیم را در جا بیندازیم. ادامه دارد... ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
⚘ ⚘ ⚘ *بنی‌صدر این مغز بی‌شعور* تحرکات بی‌سابقه یگان‌های اکتشافی عملیاتی و عملیات پیچیده و انبوه مهندسی ماشین جنگی آن چنان حساس برانگیز بود که فرماندهان رده بالای نیروی و را واداشت تا از _که در آن مقطع مسئولیت جانشینی فرماندهی کل قوا را برعهده داشت_ خواستار تشکیل جلسه‌ای اضطراری، برای بررسی انگیزه‌های تحرکات در مرز مشترک و اتخاذ تدابیر عاجل و ضروری برای مقابله با هرگونه تهدید خارجی از مرزهای غرب و جنوب شوند. سرانجام جلسه مزبور در تاریخ ۳۱ مرداد ۵۹ در تشکیل گردید. از این نشست نظامی و ماوقع آن روایت میکند: "...من دقیقاً یادم هست که درست یک ماه قبل از شروع جنگ، جلسه‌ای در اتاق جنگ لشکر۸۱ زرهی به ریاست تشکیل شد. در این جلسه آقایان و ، به همراه فرماندهان ارتشی ۳۰ منطقه نظامی از استانهای ، و و نیز برادران [فرمانده کل وقت سپاه] و به اتفاق مسئولان در کل مناطق غرب حضور داشتند. ادامه دارد... ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
⚘ ⚘ ⚘ ... در این جلسه فرمانده به مساله عدم آمادگی نیروهای مسلح اشاره کرد و گفت: از این حیث نیروهای ما کمترین آمادگی رزمی ندارند در صورتی که خیلی وقت پیش شروع به ساختن استحکامات نظامی خودش کرده و در حاشیه‌ی مرز دارد سنگرهای بتنی می‌سازد؛ بعدهم به تفصیل به وضعیت بد نیروهای از این لحاظ و نیز حملات مکرر به پاسگاه‌های مرزی ما اشاره کرد. نهایتاً از سوال کردیم: اگر به احتمال یک درصد به حمله کند، شما چه تدبیری برای دفاع دارید؟ گفت: هرگز جرات چنین کاری را ندارد. این‌بار برادر گفت: آقای رئیس جمهور! اگر به احتمال یک درهزار، به حمله کند و فرضاً بخواهد در غرب بیاید جلو، شما برای مقابله با چنین مساله‌ای چه تدبیری دارید؟ مجدداً گفت: هیچ وقت چنین غلطی نمی‌کند. برای اینکه هم در سطح بین‌المللی و سیاست جهانی محکوم می‌شود و هم امنیت داخلی خودش به خطر می‌افتد و خودش را به خطر نمی‌اندازد. این مغزبی‌شعور در آن جلسه برای ما از سیاست بین‌المللی صحبت می‌کرد. با آنکه خودش بهتر از همه می‌‌دانست که سیاست بین‌المللی همیشه تابعی از منافع متغیر شرق و غرب است، با این حال برای ما از وحشت از محکومیت بین‌المللی در صورت حمله به صحبت می‌کرد. به هر جهت جلسه را به اینجا ختم کردند که مقرر شد بازدیدی از مناطق مرزی به عمل بیاید. رفتند به اصطلاح منطقه را بازدید هوایی کردند و در راه بازگشت، هلی‌کوپتر به علت نقص فنی در منطقه تحت کنترل سقوط کرد و افتاد و متاسفانه این مغزبی‌شعور هیچ آسیبی هم ندید. هم به او هیچ تعرضی نکرد و بعد هم رفتند لاشه‌ی آن هلی‌کوپتر را با تراکتور آوردند. ادامه دارد... ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
✿❯─────「🌹」─────❮✿ خواهر : «تاریخ اصلی تولد حاج احمد آقا، اول بهمن ۱۳۳۱ است که متأسفانه پدر مرحومم این تاریخ را در شناسنامه‌ برادرم اشتباه قید کرده‌اند. ولی دایی مرحومم اصل تاریخ را در پشت یک قرآن نفیسی که داشتیم به این گونه رقم زده‌اند که "تاریخ تولد نور چشمی میرزا احمد متوسلیان در اول بهمن ۱۳۳۱" یزدی‌ها فرزندان پسر خود را که مادرانشان سید و پدرانشان عام هستند، میرزا می‌نامند.» ✿❯─────「🌹」─────❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯─────「🌹」─────❮✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✿❯─────「🌹」─────❮✿ نگاهٺــــــ را نوشٺہ‌ام صدایٺــــــ را پیدا ڪرده‌ام و لبخندٺــــــ را سنجاق ڪرده‌ام به دلــــــم حالا ٺــو هر چہ مےخواهے نباش منــــــ با تــــــو زنده‌ام..... ✿❯─────「🌹」─────❮✿ ♡ سالــــــروز ولادٺــــــ ♡ ۱/بهمن‌مــــاه/۱۳۳۱🌙 ✿❯─────「🌹」─────❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯─────「🌹」─────❮✿
⚘ ⚘ ⚘ ...خلاصه آمدند راهم بگیرند و تانک‌هایشان تا داخل شهر هم آمدند. در این هنگام بود که وضعیت عجیبی در منطقه پیش آمد که بد نیست شما هم از آن مطلع شوید. ببینید! در هیچ قانون نظامی، شما به این مسئله که بیایند و توپخانه را در خط مقدم بچینند بر نمی‌خورید؛ اما این آقایان که به نظر من جز خیانت، کار دیگری نمی‌توانستند بکنند، در منطقه ، یک گردان توپخانه سنگین مارا که قبضه‌های آن از نوع ۱۵۵ میلی‌متری بود، کشیده بودند جلو و در خط مستقر کرده بودند! فرمانده این گردان توپخانه زرهی که افسر با غیرتی بود به همه در زده بود: آقا! این توپخانه در خطر است و می‌آیند عراقی‌ها این توپخانه را می‌گیرند! اما کسی به حرف‌هایش توجهی نکرد. موقعی که حمله‌ی دشمن آغاز می‌شود، ابتدا با یگان پیاده حمله می‌کند. خدمه توپ‌های ما که در خط بودند، حدود ۴۰۰ نفر از قوای گردان پیاده را اسیر می‌گیرند. جالب این است که نفر توپخانه ما پیاده‌های دشمن را اسیر می‌گیرد. به این ترتیب است که در مرحله اول حمله به توپخانه ما شکست می‌خورند. بلافاصله همان شب حمله می‌کند و این بار با یک گردان تانک حرکت می‌کند و کل توپ‌ها را به غنیمت می‌گیرد. ادامه دارد... ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
جاویدنشان
#شهید_حسن_زمانے🥀
💠 💠 روز میلاد امام حسن[علیه السلام] به سال ۱۳۳۴ شمسی به دنیا آمد. پدرش مؤذن روستایی از توابع قزوین بود. در یك خانواده محروم ، اما پاكدامن و با تقوی زاده شد. خانواده‌اش او را دوستدار اهل بیت[علیهم‌اسلام] به بار آورد . با سختی و مشكلات رشد كرد و دوره ابتدایی را با موفقیت سپری كرد و از هوش خوبی برخوردار بود. اما بدلیل مشکلات مادی و معیشتی ، نتوانست به تحصیل ادامه دهد بناچار به تهران مراجعت نمود تا بتواند هم كاری بدست آورد و هم به تحصیل ادامه دهد. در تهران ، در منزل خواهرش زندگی می‌کرد. در بازار کار می‌كرد و شبانه به تحصیل مشغول بود. ازآنجا كه وی روحی سالم و وجدانی بیدار داشت ، با وجودآلودگی جو اجتماعی در زمان رژیم ستمشاهی ، هرگز به مظاهر فساد روی خوش نشان نمیداد . با شروع و اوج گیری ، وارد عرصه انقلاب و سیاست می شود و از زمانی كه با شخصیت (ره) آشنا می‌شود، برای مبارزه با رژیم شاه، لحظه ای از پا نمی‌نشیند. در سخنرانی‌های علمای مشهور و انقلابی حاضر می شود و در بازار ، مخفیانه اعلامیه های امام را چاپ و تكثیر می كند كه در این ارتباط ، دو بار نیز از سوی عوامل ساواك دستگیر می‌شود. اما از آنجا كه هیچ مدركی از وی به دست نمی آید، آزادش می كنند . در بیشتر راهپیمایی ها شركت فعال داشت. این فعالیتهای انقلابی در روزهای پیروزی انقلاب به اوج می رسد . پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در می آید. پس از شروع تحركات در ، همراه و ، عازم می گردد و در چند عملیات علیه گروهك ها شركت می كند . حسن با شروع جنگ تحمیلی، عازم جبهه های جنوب می شود. در بیشتر عملیاتها حضوری فعال می یابد. در طول حضور ایثارگرانه اش در دفاع مقدس ، یازده بار مجروح می شود و هر بار پیش از مداوا و بهبود باز یافتن سلامتی كامل ،خود را به جبهه ها می‌رساند. او بیشتر اوقات خود را، یا در جبهه ها یا در بیمارستان به سر می برد و خیلی كم به مرخصی می رفت . در دی ماه ۱۳۶۱ با دختری مومن و پاكدامن از آشنایان خود ازدواج می كند اما ازدواج هم مانع رفتن او به جبهه نمی شود. در طول تلاش و فعالیت خود در جبهه های حق علیه باطل ،از خود توانمندی‌های نظامی زیادی بروز می دهد و مدیریت و مدارای خاصی از خود به نمایش می گذارد و در این زمینه، رشد و ترقی می كند. آخرین مسئولیت وی بود در بود. ، دل در گرو محبت دوست نهاد و به آرزوی دیرینه اش رسید و در ۸ اسفند ماه ۱۳۶۲ در عملیات حماسی ، در (( )) به درجة رفیع شهادت نائل آمد یکی از همرزمانش از آن لحظه تعریف می کند: لحظاتی بعد پل را به سمت جلو انتقال دادیم . وقتی بر گشتیم در گوشه ای آرام خوابیده بود! با تعجب به سراغ او رفتیم. کسی که از کوه‌های سر به فلک کشیده غرب تا دشت های سوزان جنوب لحظه ای آرامش نداشت و به دنبال ادای تکلیف بود حالا آرام خوابیده بود! پاتک شدید تر شده بود . آنها تا چند قدمی ما رسیده بودند. آرزو داشت گمنام بماند. خدا هم آرزویش را در برآورده کرد. شهید حسن زمانی از ۸ اسفند ۶۲ شیدای مجنون شد ودر آنجا ماند .۷ماه بعد محمد رضا تنها پسر او به دنیا آمد. منبع:سایتِ‌نویدِشاهد ╭═━⊰*💠*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*💠*⊱━═╯