eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Ifdbudfko @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🍃 دوران تحصیل در دانشگاه یکی از برجسته‌ترین دوران زندگی وی محسوب می شود. وی در دانشگاه آمریکایی بیروت تحصیل می کرد. در دانشگاه با پیروان ادیان و مذاهب مختلف از جمله مسیحیان، اهل تسنن و دروزی‌ها در ارتباط بود. وی سه سال از زندگی خود را در فضای دانشگاهی گذراند و در طول تمامی این سالها تلاش زیادی برای جوانان انجام داد. وی حدود ۸۰ تا ۱۰۰ نفر از دانشجویان دانشگاه آمریکایی بیروت را در زمینه های تحت آموزش خود قرار داده بود. در واقع، به نوعی در دانشگاه آمریکایی بیروت بود. اکنون به سراغ هریک از آن دانشجویان بروید، به خوبی خواهید یافت که تمامی آنها به دنبال آن هستند تا از خود شخصیتی همانند شخصیت بسازند. همه آنها به به چشم الگویی در تمامی زمینه‌ها می‌نگریستند. حتی آنها به نحوه لباس پوشیدن جهاد نیز توجه داشتند و تلاش می کردند در لباس پوشیدن نیز مشابه جهاد باشند. زمانی که وارد دانشگاه شد ۱۸ یا ۱۹ سال داشت. واقعا جای تعجب دارد که چگونه جوانی با این سن و سال کم می تواند در یک دانشگاه تأثیر بسزایی بر دانشجویان هم سطح خود داشته باشد. در این برهه از زندگی خود میان دو گزینه « داوطلبانه» و « » که در حقیقت به آن می‌ورزید، گزینه اول را انتخاب کرد. او به این نتیجه رسیده بود که اولویت در آن برهه، جوانان است. وی گام گذاشتن در را در آن زمان نوعی می دانست و قصد داشت تا از ظرفیت های جوانان بهره برداری کند. از همین روی، در طول دو سال، تلاش بی وقفه ای را در راستای نیروهای جوان برای لبنان انجام داد. وی در واقع، بیش از آنکه جوانان دانشگاهی را برعهده داشته باشد، با آنها رابطه برادری برقرار کرده بود. آثار اقداماتی را که در آن زمان در دانشگاه آمریکایی بیروت انجام داد، امروز به عینه می توان در این دانشگاه دید. 🌸🍃 مثل باشیم 🍃🌸 الگوی جوانان زندگی و خاطرات •••✾ ✾••• http://eitaa.com/jihadmughniyeh_ir
زندگینامه و خاطرات 1⃣1⃣ در این برهه از زندگی خود میان دو گزینه « » و « » که در حقیقت به آن می‌ورزید، گزینه اول را انتخاب کرد. او به این نتیجه رسیده بود که اولویت در آن برهه، جوانان است. وی گام گذاشتن در مسیر را در آن زمان نوعی می دانست و قصد داشت تا از ظرفیت های بهره برداری کند. از همین روی، در طول دو سال، تلاش بی وقفه ای را در راستای نیروهای برای انجام داد. وی در واقع، بیش از آنکه را برعهده داشته باشد، با آنها رابطه برادری برقرار کرده بود. آثار اقداماتی را که در آن زمان در آمریکایی انجام داد، امروز به عینه می توان در این دانشگاه دید. @jihadmughniyeh_ir
چکیده ای از زندگی نامه و خاطرات با نام جهادی " " در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۳۷۰ در طیردبا () در خانواده ای متولد شد و در تاریخ ۲۸ دی ماه ۱۳۹۳ به همراه گروهی از رزمندگان حزب الله، در حین بازدید میدانی از شهرک "مزرعة الامل" در منطقه "قنیطریه" سوریه مورد حمله موشکی اسرائیل قرار گرفته و به رسیدند. پدرش، شهید_عماد_مغنیه معروف به که یکی از فرماندهان ارشد لبنان بود، نام برادر شهیدش در مبارزه با را برای وی انتخاب کرد. فرزند بود که 23 سال قوی ترین سرویس های جاسوسی را به سخره گرفته و آنها نتوانسته بودند او را پیدا کنند، به همین دلیل در پی این سالها دو برادر یعنی عموهای به نام های و را به رساندند. ، چهارمین از خانواده می باشد، وی یک خواهر و یک برادر با نامهای فاطمه، مصطفی دارد. تحصیلات عالیه را در رشته‌ در دانشگاه آمریکایی بیروت، یکی از بهترین دانشگاه‌های خاورمیانه شروع کرد، تنها یک درس باقی مانده بود تا مدرکش را بگیرد که به مقام والای نائل شد. وی در هجده سالگی وارد دانشگاه آمریکایی بیروت - یکی از بهترین دانشگاه های خاورمیانه شد. البته به دانشگاه هم به عنوان بستری مطلوب جهت آگاه سازی نسل جوان آن روزهای نگاه می کرد. در دانشگاه جلسه های بحث و گفت و گو تشکیل می داد. بیش از همه با دانشجوها درباره نظریه بر اساس کتاب ایشان صحبت می کرد. دوران تحصیل در دانشگاه یکی از برجسته‌ترین دوران زندگی وی محسوب می شود. در دانشگاه با پیروان ادیان و مذاهب مختلف از جمله مسیحیان، اهل تسنن و دروزی‌ها در ارتباط بود. وی سه سال از زندگی خود را در فضای دانشگاهی گذراند و در طول تمامی این سالها تلاش زیادی برای جوانان انجام داد. وی حدود ۸۰ تا ۱۰۰ نفر از دانشجویان دانشگاه آمریکایی بیروت را در زمینه های تحت آموزش خود قرار داده بود. در واقع، به نوعی در دانشگاه آمریکایی بیروت بود. اکنون به سراغ هریک از آن دانشجویان بروید، به خوبی خواهید یافت که تمامی آنها به دنبال آن هستند تا از خود شخصیتی همانند شخصیت بسازند. همه آنها به به چشم الگویی در تمامی زمینه‌ها می‌نگریستند. حتی آنها به نحوه لباس پوشیدن جهاد نیز توجه داشتند و تلاش می کردند در لباس پوشیدن نیز مشابه جهاد باشند. واقعا جای تعجب دارد که چگونه جوانی با این سن و سال کم می تواند در یک دانشگاه تأثیر بسزایی بر دانشجویان هم سطح خود داشته باشد. در این برهه از زندگی خود میان دو گزینه « داوطلبانه» و « » که در حقیقت به آن می‌ورزید، گزینه اول را انتخاب کرد. او به این نتیجه رسیده بود که اولویت در آن برهه، جوانان است. وی گام گذاشتن در را در آن زمان نوعی می دانست و قصد داشت تا از ظرفیت های جوانان بهره برداری کند. از همین روی، در طول دو سال، تلاش بی وقفه ای را در راستای نیروهای جوان برای لبنان انجام داد. وی در واقع، بیش از آنکه جوانان دانشگاهی را برعهده داشته باشد، با آنها رابطه برادری برقرار کرده بود. آثار اقداماتی را که در آن زمان در دانشگاه آمریکایی بیروت انجام داد، امروز به عینه می توان در این دانشگاه دید. مثل باشیم الگوی جوانان زندگی و خاطرات ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
چکیده ای از زندگی نامه و خاطرات با نام جهادی " " در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۳۷۰ در طیردبا () در خانواده ای متولد شد و در تاریخ ۲۸ دی ماه ۱۳۹۳ به همراه گروهی از رزمندگان حزب الله، در حین بازدید میدانی از شهرک "مزرعة الامل" در منطقه "قنیطریه" سوریه مورد حمله موشکی اسرائیل قرار گرفته و به رسیدند. پدرش، شهید_عماد_مغنیه معروف به که یکی از فرماندهان ارشد لبنان بود، نام برادر شهیدش در مبارزه با را برای وی انتخاب کرد. فرزند بود که 23 سال قوی ترین سرویس های جاسوسی را به سخره گرفته و آنها نتوانسته بودند او را پیدا کنند، به همین دلیل در پی این سالها دو برادر یعنی عموهای به نام های و را به رساندند. ، چهارمین از خانواده می باشد، وی یک خواهر و یک برادر با نامهای فاطمه، مصطفی دارد. تحصیلات عالیه را در رشته‌ در دانشگاه آمریکایی بیروت، یکی از بهترین دانشگاه‌های خاورمیانه شروع کرد، تنها یک درس باقی مانده بود تا مدرکش را بگیرد که به مقام والای نائل شد. وی در هجده سالگی وارد دانشگاه آمریکایی بیروت - یکی از بهترین دانشگاه های خاورمیانه شد. البته به دانشگاه هم به عنوان بستری مطلوب جهت آگاه سازی نسل جوان آن روزهای نگاه می کرد. در دانشگاه جلسه های بحث و گفت و گو تشکیل می داد. بیش از همه با دانشجوها درباره نظریه بر اساس کتاب ایشان صحبت می کرد. دوران تحصیل در دانشگاه یکی از برجسته‌ترین دوران زندگی وی محسوب می شود. در دانشگاه با پیروان ادیان و مذاهب مختلف از جمله مسیحیان، اهل تسنن و دروزی‌ها در ارتباط بود. وی سه سال از زندگی خود را در فضای دانشگاهی گذراند و در طول تمامی این سالها تلاش زیادی برای جوانان انجام داد. وی حدود ۸۰ تا ۱۰۰ نفر از دانشجویان دانشگاه آمریکایی بیروت را در زمینه های تحت آموزش خود قرار داده بود. در واقع، به نوعی در دانشگاه آمریکایی بیروت بود. اکنون به سراغ هریک از آن دانشجویان بروید، به خوبی خواهید یافت که تمامی آنها به دنبال آن هستند تا از خود شخصیتی همانند شخصیت بسازند. همه آنها به به چشم الگویی در تمامی زمینه‌ها می‌نگریستند. حتی آنها به نحوه لباس پوشیدن جهاد نیز توجه داشتند و تلاش می کردند در لباس پوشیدن نیز مشابه جهاد باشند. واقعا جای تعجب دارد که چگونه جوانی با این سن و سال کم می تواند در یک دانشگاه تأثیر بسزایی بر دانشجویان هم سطح خود داشته باشد. در این برهه از زندگی خود میان دو گزینه « داوطلبانه» و « » که در حقیقت به آن می‌ورزید، گزینه اول را انتخاب کرد. او به این نتیجه رسیده بود که اولویت در آن برهه، جوانان است. وی گام گذاشتن در را در آن زمان نوعی می دانست و قصد داشت تا از ظرفیت های جوانان بهره برداری کند. از همین روی، در طول دو سال، تلاش بی وقفه ای را در راستای نیروهای جوان برای لبنان انجام داد. وی در واقع، بیش از آنکه جوانان دانشگاهی را برعهده داشته باشد، با آنها رابطه برادری برقرار کرده بود. آثار اقداماتی را که در آن زمان در دانشگاه آمریکایی بیروت انجام داد، امروز به عینه می توان در این دانشگاه دید. مثل باشیم الگوی جوانان زندگی و خاطرات @jihadmughniyeh_ir
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍 ❤️ ارمیا: _میخوام بدونم چی باعث شد از جونش و زنش و بچه‌ش بگذره و بره؟ آیه لب باز کرد: _ ! حس اینکه از جا مونده‌های کربلاست... بی‌تاب بود، همه‌ی روزاش شده بود عاشورا، همه‌ی شباش شده بود عاشورا! از هتک حرمت حرم وحشت داشت، یه روز گریه میکرد و میگفت دوباره به حرم امام حسین (ع) جسارت شده! بعد از هزار و چهارصد سال دوباره حرمت حرم رو شکستن، میگفت میخوام بشم دستای ابالفضل‌العباس (ع) ؛ میگفت میخوام بشم علی اکبر؛ حرم عمه‌م رو به خاک و خون کشیدن؛ گریه میکرد که بذارم بره، پاهاش زنجیر من بود... رهاش که کردم پر کشید! آخه گریه‌های سر نمازش جگرمو آتیش میزد. آخه هر بار سوریه اتفاقی می‌افتاد به خودش میگفت بی‌غیرت! مهدی بوی یاس گرفته بود... مهدی دیدنی‌ها رو دیده بود و شنیده بود. اون صدای «هل من ناصر ینصرنی» رو شنیده بود. دیگه چی میخواید؟ ارمیا: _خودشو مدیون چی میدونست که رفت؟ حاج علی: _مدیون سیلی صورت مادرش، مدیون فرق شکافته شده‌ی پدرش، مدیون جگر پاره پاره‌ی نور چشم پیامبر؛ مدیون هفتاد و دو سر به نیزه رفته؛ مدیون شهدای دشت نینوا، مدیون قرآن روی نیزه‌ها! ارمیا: _پس چرا مردم اون زمان نفهمیدن؟ حاج علی: _چون شکم‌هاشون از پر شده بود. که اگر شکمت از حرام پر نباشه، صداش حتی بعد از قرن‌ها هم زیاد سخت نیست! ارمیا: _از کجا بفهمم کدوم راه، راه حقه؟ حاج علی: _به صدای درونت گوش بده! کدوم رو فطرتت میپذیره؟ اسلامی که کودک 6 ماهه روی دست پدر پرپر میکنه یا اسلامی که مرحم میشه روی زخم یتیم‌ها؟ اسلام دفاع از مظلوم شبیه اسلام امام حسین علیه‌السلامه یا اسلامی که جلوی چشمای بچه‌ها سر می‌بُره؟ ارمیا: _شاید اونا هم خودشون رو حق میدونن! شاید اونا هم دلیل دارن که افتادن دنبال گرفتن حقشون! مگه نمیگن حضرت زهرا (س) هم دنبال فدک رفت؟ اونا هم شاید طلب دارن؛ امام حسین (ع) هم رفت دنبال حکومت، حاجی دفاع از کشور یه چیزه اما آدمایی که به ما ربط ندارن یه طرف دیگه، اصلا تو کتابهاتون نوشته سوریه آزاد نمیشه؛ چرا الکی بریم بجنگیم! حاج علی: _فدک حق بود که ضایع شد. فدک حق امامت بود و خلافت، اصلا خلافت و امامت جدا از هم نبود، از هم جدا کردنش؛ حق رو از حق‌دارش گرفتن، فدک یعنی حکومت مطلق امیرالمومنین، حکومت امام حسین(ع). ارمیا: _اینکه شد موروثی و شاهنشاهی! مردم باید انتخاب کنن! حاج علی: _اونا آفریده شدن برای هدایت بشر! اونا رو برای هدایت بشر دارن، تو اگه بخوای یک نقاشی بکشی وقتی یه طرحی جلوته که از همه طرف بهش اشراف داری بهتر رسمش میکنی یا وقتی که فقط یک نقطه کوچیک از اون رو بینی؟ اونا مُشرف به همه هستن، به همه‌ی حق و باطل‌ها؛ به همه‌ی هست‌ها و نیست‌ها، به همه‌ی دروغ‌ها و راستی‌ها شاید سوریه آزاد نشه، اما مهم تلاش ما برای به مظلومه مهم تلاش ما برای حریم ولایته، امام حسین (ع) اونجا همه‌ی مردها کشته و زنها اسیر میشن. رفت تا به برسه؛ از چیزها و کسانش گذشت برای ما اسلام رو نگهداره، اصلا بحث و ؛ نتیجه‌ش به ما ربطی نداره؛ البته اگر نتیجه ظاهری منظور باشه، ما مامور به وظیفه‌ایم نه نتیجه! ارمیا: _من گم شدم توی این دنیا حاجی، هیچکسی به دادم نمیرسه! حاج علی: _نگاه کن! چراغ روشنای دنیات هستن و چهارده دست به سمتت دراز شدن، تمام غرق شده‌های این دنیا اگه اراده کنن و دست دراز کنن بی‌برو برگرد قبولشون میکنن و نجاتشون میدن. خدا توبه کارا رو دوست داره. آیه در سکوت نگاهشان میکرد. "چه میکنی سیدمهدی؟ یارکشی میکنی؟ مگر یاد کودکی‌هایت کرده‌ای که یار جمع میکنی برای بازی‌ای که برایمان ساختهای؟" ********* سال نو که آمد، احساسات جدید در قلب‌ها روییده بود. صدرا دنبال بهانه بود برای پیدا کردن فرصتی برای بودن با زن و فرزندش. محبوبه خانم هم از افسردگی درآمده و مهدی بهانه‌ی خنده‌هایش شده بود؛ انگار سینا بار دیگر به خانه‌اش آمده بود... شب کنار هم جمع شده و تلویزیون میدیدند که محبوبه خانم حرفی را وسط کشید: _میدونم رسمش اینجوری نیست و لیاقت رها بیشتر از این حرفهاست؛ اما شرایطی پیش اومد که هرچند اشتباه بود اما گذشت و الان تو این شرایط قرار گرفتیم. هنوز هم ما عزاداریم و هم شما، اما میدونم که باید از یه جایی شروع بشه، رها جان مادر، پسرم دوستت داره؛ قبولش میکنی؟ اگه نه هر وقت که بخوای میتونی ازش جدا شی! اگه قبول کنی و عروسم بمونی منت سرمون گذاشتی و مدیونت هستیم. حق توئه که زندگیتو انتخاب کنی، اگه جوابت مثبت باشه بعد از سالگرد سینا..... 💚ادامه دارد..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir