eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
9.9هزار ویدیو
243 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 دعای روز یکشنبه #به_ما_بپیوندید 👇👇👇👇 💠 @jqkhhamedan
🌱هر روز خود را با بسم‌الله آغاز کنید🌱 🔹امام على عليه السلام: هرچه محبّت دارى نثار دوستت كن، اما هرچه اطمينان دارى به پاى او مريز. @jqkhhamedan
🍎🍏 راهکار برای بهبود کیفیت زندگی 🔸آرام غذا بخورید 🔸چربی‌ها را کنترل کنید 🔸استرس‌تان را مدیریت کنید 🔸سبزیجات بیشتری مصرف نمایید 🔸شکر را از رژیم غذایی خود حذف کنید 🔸زمانی را برای اوقات فراغت در نظر بگیرید 🔹به مدت طولانی یکجا بدون تحرک ننشینید 🔹به جای آبمیوه، خود میوه را بخورید 🔹به فضای باز با نور کافی بروید 🔹فعالیت بدنی داشته باشید 🔹به اندازه کافی بخوابید 🔹اجتماعی باشید 💐 @jqkhhamedan 💐
✨خاکشیر از بهترین پاک سازان بدن از سموم می باشد✨ ✳️اگر به یبوست متبلا هستید، آن را کمی جوشانده و بنوشید ✳️ خاکشیر برای خنکی کبد مفید است و بهتر است با عرق کاسنی و یا عرق بید مشک مصرف شود. فرزند سالم و صالح می خواهم/ خدائی @jqkhhamedan
سعی کنید مکالمه بین شما و نوجوان کاملا دو طرفه باشد. دستوری حرف زدن و دیکته کردن یکسری دستورالعمل ها، آن هم با صدای بلند، سبب می شود که نوجوان واکنش نشان دهد و حداقل در ظاهر بی اعتنا باشد. لحن صدای خود را آرام کنید و سعی کنید نوجوان را در بحث شرکت دهید.‌ به نحوی برخورد کنید که نوجوان، شما را در مقابل خود نبیند و کاملا حس کند که در کنار او ایستاده اید،با نوجوانان با احترام برخورد کنید و آثار شگفت انگیز آن را مشاهده کنید. join @jqkhhamedan
كار با كودك يك كار راهبردیست کاری كه امروز برای تربیت انجام میدهيم 15 سال بعد نتيجه اش راخواهيم دید به همین دلیل باید آرام با انگیزه، پشتکار و صبر جلو برویم 💠 @jqkhhamedan
توجه بيش از حد به رفتارهاي منفي کودک، ناخواسته موجب تشويق اين رفتارها و تکرار آنها میشود. سعی کنید مدتی از کنار این رفتارها بی تفاوت گذر کنید تا خنثی شود. Join @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_هفتاد_ودو -خر شدم، با اون ضایع بازی که قبلش درآوردم گفتم شاید اینجور بهتر باشه -ح
🍃🍒 💚 شروین لبخندی زد و سر تکان داد. سعید که داشت شیشه عینکش را تمیز می کرد نگاهی به شیشه اش انداخت،عینک را به چشم زد و گفت: -بی خیال. امروز می خوای حال آرش رو بگیری؟ اون روز خیلی کرکری می خونه شروین شانه ای بالا انداخت. سعید زیر چشمی نگاهی به شروین کرد. -ممکنه فکر کنه ترسیدی. مخصوصاً با اون باخت آخری. البته شاید بهتر باشه محلش ندی. هرچی می خواد فکر کنه شروین جوابی نداد... وسط بازی دو تا از بچه ها بود. وقتی تمام شد آرش گفت: -همه حال این بازی به شرط بندیشه. پول بیشتر هیجان بیشتر. البته خیلی ها دوست دارن مثل دخترا فقط دوستانه بازی کنن شروین نگاهی به سعید کرد. آرش ادامه داد: - شاید هم می ترسن -کسی با من بازی نمی کنه؟ بابک گفت: - با من بازی کن سعید خندید وگفت: - تو پول می خوای همین جوری بگو -تو و شروین تا حالا با هم بازی نکردید نگاهی به هم انداختند. -پایه ای؟ -سر چند؟ وقتی شروین سرش را به علامت" نمیدونم" تکان داد سعید گفت: -می خوام یه موزیک پلیر هدفونی بخرم. 350 تومن کم دارم. باباهه هم راضی نمیشه. باید جورش کنم -و حتماً از جیب من؟ و اگه باختی؟ - جهنم، یه ماه دیگه می خرم بازی هایشان در حد هم بود. یکی شروین، یکی سعید، توپ آخر مال شروین بود. اگر توپ نارنجی را در پاکت می انداخت برده بود. نگاهی به سعید کرد. لبخندی زد. توپ را زد. توپ سفید بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_هفتاد_وسه شروین لبخندی زد و سر تکان داد. سعید که داشت شیشه عینکش را تمیز می کرد
🍃🍒 💚 و نارنجی با هم داخل پاکت افتاد.باخت. پول را به سعید داد. بابک گفت: - خیلی شل بازی کردی - باید پولش جور می شد - رفیق با حالی داری سعید آرش گفت: -مگه اینجا بالیووده؟ شروین نگاهی به سعید کرد، با سر اشاره ای به آرش کرد و خندید... سوار ماشین که شدند شروین گفت: - قیافش رو دیدی؟ خیلی دیدنی بود -خوب سوسکش کردی. داشت منفجر می شد -حیف شد. کاش بیشتر شرط بسته بودم - خب می بستی - دیگه باید براش چک می کشیدم -بابا ما کلی برات کلاس گذاشتیم، می خوای آبروی ما رو ببری؟ -من چقدر بذارم تو جیبم آبروی شما حفظ می شه؟ -یه قدری بذار که آرش دیگه سر این یکی دستمون نندازه -باشه، دفعه دیگه دسته چکم رو همرام می آرم. فعلاً بریم یه چیزی بخوریم که دارم از گشنگی می میرم این را گفت و فرمان را چرخاند. سعید کمی از نوشابه اش را سر کشید و گفت: -خوبه، راضی هستید؟ -خسیس بازی درآوردی یه شب شام دادی ها، پیتزا؟ -کم با کلاسه؟ تو که همینم ندادی -آلزایمر! اون قلیون و دیزی رو کی حساب کرد؟ -ها؟ چی می گه؟ بابا بیا پولت رو پس بگیر. اگر از شانس منه از امشب این مسیر رو عوارضی می بندن -فکر کنم تا دو سه هفته دیگه نتونم جم بخورم سعید گازی به پیتزایش زد و با نگاهی پرسشگر به شروین خیره شد. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_هفتاد_وچهار و نارنجی با هم داخل پاکت افتاد.باخت. پول را به سعید داد. بابک گفت: -
🍃🍒 💚 -جناب استاد مسئله ها رو برای دو هفته دیگه می خوان - بی خیال، چهار تا شو حل کن بگو نتونستم -اونم می گه آره جون خودت. تو راه حل ندی سنگین تری -وقتی داشت می بردت می دونستم یه کاری دستت میده. گفتم بیام دنبالت اما فکر نمی کردم اینقدر خل باشی -اصلاً نفهمیدم چی شد. خودم هم نمیدونم چرا قبول کردم. نتونستم بگم نه -آخه آدم کم بود؟ -یارو فکر کرده من خیلی بارمه. می گفت نمره های پارسال رو دیده -همون هایی که از رو دست محمد نوشتی؟ شروین شانه ای بالا انداخت: -حتماً، یه بار تقلب کردیم. افتاده بودیم بهتر بود -نتیجه اخلاقیش این می شه که هیچ وقت تقلب نکن. همیشه نون بازوت رو بخور، ... قیافشو! -حالا کجاش رو دیدی! -خوشم می آد خودت هم میدونی چه افتضاحی بار آوردی سعید پول را به صندوق داد وگفت: -حالا خیلی ناراحت نباش. می ری کنارش از گل و بلبل می گید. تو هم که بدت نمیاد. هی ازت حال و احوال می پرسه تو هم حال کن شروین خندید. * کلاس که تعطیل شد صبر کرد تا خلوت شود. رفت سر میز. -سلام - سلام آقای کسرایی تعدادی برگه روی میز گذاشت. - اینا جواب سوال های فصل اول شاهرخ برگه ها را گرفت و با لبخندی حاکی از سپاس گفت: - ممنون -البته من چند تائیش رو نتونستم حل کنم. کنارش علامت گذاشتم بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
🍂حکم بودن 🍂 📤پرسش کاربر در گروه: اگر کسی بعد از وضو بفهمد، مانعی در اعضای وضو به اندازه سر سوزن بوده است و مطمئن نیست برای قبل از وضو است یا بعد از وضو، وظیفه چیست ؟ مرجع: مکارم شیرازی. 📤پاسخ: وضوی شما صحیح است، زیرا از نظر آیه الله مکارم شیرازی اگر مانع بسیار کوچک( به اندازه دو میلیمتر) باشد، وضو صحیح است و لازم نیست دوباره وضو بگیریید؛ ولی اگر مانع بزرگتر از دو میلیمتر باشد، باید مانع را برطرف کنید و دوباره وضو بگیرید. نظر مراجع عظام نسبت به دیدن مانع در اعضا بعد از وضو:👇 اگر ندانیم در هنگام وضو مانع بوده است یا بعدا ایجاد شده است، نظر مراجع به شرح زیر است: ✍آیات عظام: سیستانی، صافی، بهجت و گلپایگانی: وضو صحیح است. ✍آیات عظام: وحید و زنجانی: اگر نداند موقع وضو بوده یا بعد از آن ایجاد شده، وضو صحیح است ولی اگر در وقت وضو به مانع توجه نداشته است، باید دوباره وضو بگیرد. ✍بقیه مراجع عظام: اگر نداند موقع وضو بوده یا بعد از آن ایجاد شده، وضو صحیح است ولی اگر در وقت وضو به مانع توجه نداشته است، بنابر احتیاط واجب دوباره وضو بگیرد. اما اگر بدانیم در هنگام وضو مانع بوده است: ✍مکارم شیرازی: اگر مانع کوچک و به اندازه عدس است، وضو صحیح است و در غیر این صورت باید مانع را برطرف و دوباره وضو بگیرد. ✍بقیه مراجع عظام: باید مانع را برطرف و دوباره وضو بگیرد. 📚منبع: توضیح المسائل ۱۶مرجع، ج ۱، م ۲۹۷. ╔══🌿🌼🌿═══╗ 🆔 @jqkhhamedan ╚═══🌿🌼🌿══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫 آیت الله جوادی آملی: 🌷مرحوم مجلسی(رضوان الله تعالی علیه) یك لطیفه‌ای دارد که می‌فرماید: نكته‌ای كه شیطان گفت از جلو می‌آیم، از پشت سر می‌آیم، از طرف راست می‌آیم، از طرف چپ می‌آیم و جهات بالا و پایین را نگفت، معلوم می‌شود این دو طرف باز است، برای اینكه بالا و پایین راه خداست، یا دست دراز می‌كنیم به آسمان و می‌گوییم خدا، یا به خاك می‌افتیم می‌گوییم خدا؛ وقتی راه باز است چرا این راه را انتخاب نكنیم؟! 💐 @jqkhhamedan 💐
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_هفتاد_وپنج -جناب استاد مسئله ها رو برای دو هفته دیگه می خوان - بی خیال، چهار تا
🍃🍒 💚 -عیبی نداره. برای همین ها هم ممنون -گفتم اگر فصل ها رو جدا جدا بیارم وقت دارید اشکالاتش رو برطرف کنید. این فصل نسبتاً آسون بود ولی فصل های بعد سخت تره. فکر کنم اشکالاتش بیشتر بشه -هرچقدرش رو بتونید حل کنید کمک بزرگیه بعد کیفش را برداشت و گفت: -اگر مشکلی داشتید می تونید بیاید دفترم، اکثر مواقع اونجا هستم از کلاس که بیرون آمد دم در ایستاد و گفت: -در ضمن خونه من رو هم که بلدید. خوشحال می شم خداحافظی کرد و رفت. سعید که از دور کلاس را می پائید وقتی دید شاهرخ رفت وارد اتاق شد. -گفتی؟ -گیر تر از این حرفاست که فکر کنی -شاید متوجه منظورت نمیشه . واضح تر بگو -عمراً ، من دهنم رو باز کنم تا تهش رو می خونه. نمی خواد به خودش بگیره -پس دوباره بایکوت؟ شروین سر جنباند •فصل هفتم• در زد. کمی طول کشید تا در باز شود. -سلام، شمائید؟بفرمائید سلام کرد و دست شاهرخ را که به طرفش دراز شده بود گرفت.از پله ها پائین رفت. کف حیاط آب پاشی شده بود. شاهرخ جلو رفت ،کنار تخت ایستاد رویش را برگرداند و گفت: -نمیشینی؟ نگاهی به تخت و بعد به شاهرخ کرد. جلو رفت. شاهرخ وارد ساختمان شد تا تلفن را که زنگ میزد جواب بدهد و شروین آرام گوشه تخت نشست و کیفش را توی بغلش گذاشت.نگاهی به دور تادور حیاط انداخت.ساختمان خانه به شکل ال بود.پنجره های چوبی و قهوه ای رنگ. از سمت چپ در ورودی تا نزدیک قسمت شرقی خانه باغچه بود. .باغچه ای پر از پیچک و گل های شب بود.گل ها آنقدر انبوه بودند که دیوار را کاملا پوشانده بودند.حتی تنه درخت سرو و اناری که در باغچه بود هم پیدا نبود و فقط از شاخه های بیرون زده درخت انار و میوه هایی که به آن آویزان بود می شد فهمید که این وسط درختی هم هست. روبروی تختی که شروین رویش نشسته بود حوضی بود مربعی شکل با کاشی های آبی رنگ و ماهی هایی که درونش چرخ می زدند.گلدان های شمعدانی کنار حوض هنوز چندتایی گل داشتند. پله های ورودی در قسمتی بود که دو طرف خانه به هم وصل میشد.قسمتی از خانه که روبروی شروین بود ایوان داشت اما آنطرف دیگر نه. در داخل ایوان میز صبحانه خوری سفید رنگی گذاشته بودند که به نظر می آمد صندلی های نیم دایره ای اش نرم باشند برای همین شروین خیلی دلش می خواست برود و آنجا بنشیند! آخر تختی که رویش نشسته بود با هر تکانش قیژ قیژ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_هفتاد_وشش -عیبی نداره. برای همین ها هم ممنون -گفتم اگر فصل ها رو جدا جدا بیارم
🍃🍒 💚 می کرد. پله ها زیاد یا بلند نبودند برا ی همین می توانست داخل اتاق ها را ببیند.از تخت خواب و چوب لباسی که درون اتاق روبرویش بود حدس زد که اتاق شاهرخ است. از اثاثیه آن یکی اتاق هم معلوم بود که اتاق پذیرایی است. کاشی های کف حیاط رنگ و رو رفته بودند اما چون آب پاشی شده بودند فضای حیاط را خیلی دلچسب می کرد. خانه قدیمی بود اما حس مطبوعی را به شروین منتقل می کرد.حس یک خانه! چیزی که شروین هیچ وقت در خانه خودشان احساس نکرده بود. کمی روی تخت جا به جا شد تا شاید در موقعیتی بنشیند که تخت کمتر صدا کند. نگاهی به کاغذهایی که روی تخت ولو بودند انداخت. چند تا از برگه ها را برداشت. - جواب سوالهاست. فصل های آینده سربلند کرد. شاهرخ بود که با ظرف میوه از پله ها پائین می آمد. چقدر استاد در لباس خانه خنده دار شده بود! شاید هم چون شاهرخ را همیشه در لباس رسمی دیده بود حالا این پیراهن و شلوار نخی، خاکستری رنگ و چهارخانه برایش مضحک بود! لبخندی زد. شاهرخ که انگار معنی لبخندش را فهمیده باشد گفت: - استاد با لباس خونه خنده دار میشه، نه؟ بعدبشقابی جلوی شروین گذاشت. شروین سر تکان داد و پرسید: -جواب سوالها به دردتون خورد؟ و زیر چشمی شاهرخ را پائید. شاهرخ ظرف میوه را جلوی شروین گذاشت وگفت: -بد نبود. نیاز نیست خیلی نگرانش باشی. یه سری مشکل داشت ولی به نسبت خوب بود شروین ابرویی بالا انداخت و برگه ها را از توی کیفش درآورد. - اینا مسئله های فصل دوم شاهرخ گفت: -معلومه خودتون هم به درس علاقه دارید بعد همانطور که برگه ها را جمع می کرد خندید و گفت: - شاید هم می خواید سریعتر خلاص بشید شروین همانطور که ماتش برده بود گفت: - فکر کنم دومی! شاهرخ برگه ها را کناری گذاشت : بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا