eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ - ۰۹۱۸۵۰۹۸۴۹۷
1.4هزار دنبال‌کننده
25.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
243 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 کانال فروشگاه جامعة القرآن👇👇👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 روابط ماه با تعداد جرائم ♻ دکتر Sharma D و Thakur Cp در سال 1984 تحقیقی در سه مرکز پلیس در شهرهای مختلف (یک مرکز روستائی، یک مرکز شهری و یک مرکز صنعتی) انجام داده و را محاسبه نموده‌اند. تعداد جرائم در روز ماه بیشتر از همه روزهای دیگر بوده است. سپس در روز ماه و بعد روز و در درجه بعد روز بیشترین جرائم را به ترتیب به خود اختصاص داده‌اند. با بررسی‌های مختلف، این دو نفر به این نتیجه می‌رسند که خورشید و دوری و نزدیکی آن نمی‌تواند در میزان جرائم تأثیری داشته باشد، و اثر ماه را به نقش آن بر بدن انسان ارتباط می‌دهند و از اصطلاح جالب امواج جذر و مدی‌های انسان استفاده می‌نمایند. 🔸 : با کامل شدن قرص ماه، خون در بدن بیشتر به سیلان و هیجان می‌آید، بهمین دلیل بیشترین حوادث، وضع حمل‌ها و قتل‌ها در شب ۱۴ ماه قمری اتفاق می‌افتد.
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: " من با هزار مکافات از پایگاه مرخصی گرفته ام، فقط به این خاطر که بیایم قدم را ببینم و دو سه کلمه با او حرف بزنم. چند ساعت پشت باغچه خانه شان کشیک دادم تا او را تنهایی پیدا کردم. بی انصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد. تا مرا دید، فرار کرد و رفت." نزدیک ظهر دیدم خدیجه آمد خانه ما و گفت: «قدم! عصر بیا کمکم. مهمان دارم، دست تنهام.» عصر رفتم خانه شان. داشت شام می پخت. رفتم کمکش. غافل از اینکه خدیجه برایم نقشه کشیده بود. همین که اذان مغرب را دادند و هوا تاریک شد، دیدم در باز شد و صمد آمد. از دست خدیجه کفری شدم. گفتم: «اگر مامان و حاج آقا بفهمند، هر دویمان را می کشند.» خدیجه خندید و گفت: «اگر تو دهانت سفت باشد، هیچ کس نمی فهمد. داداشت هم امشب خانه نیست. رفته سر زمین، آبیاری.» بعد از اینکه کمی خیالم راحت شد، زیر چشمی نگاهش کردم. چرا این شکلی بود؟! کچل بود. خدیجه تعارفش کرد و آمد توی اتاقی که من بودم. سلام داد. باز هم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم آن یکی اتاق. خدیجه صدایم کرد. جواب ندادم. کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم. خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند کار درستی نمی کنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت. من ماندم و صمد. 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱 📚 @jqkhhamedan