✡ شباهتهای حسیدیم یهودی و مدعیان تصوف (2)
1⃣ یهودیت #حسیدی از ابتدا دارای مخالفان زیادی بود. این مخالفان دلایل زیر را برای مخالفت خود با #جنبش_حسیدی ارائه میکردند:
🔸الف. یهودیت حسیدی تفسیر جدیدی از قوانین یهودی ارائه میدهد. [مثل تأویلات صوفیان]
🔸ب. اهمیت بیش از حد به عبادت حسیدی و نحوه لباس پوشیدن. [مثل دلقپوشی صوفیان]
🔸ج. نگرانی از تبدیل شدن حسیدیم به یک جنبش مسیحایی دیگر نظیر پیروان #شابتای_زوی و #یاکوب_فرانک.
2⃣ جنبش حسیدی لازمهی #اتحاد با خدا و تقرب به او را #شادمانهزیستن میدانست و برای ایجاد این شادمانی هر نوع روشی را جایز میشمرد!
3⃣ #ایزیدور_اپستاین نویسندهی کتاب «یهودیت در سیر تاریخی» در خصوص جنبش حسیدی در صفحه 330 کتاب خود چنین میآورد:
✍ حسیدیسم برای دستیافتن به اين حالت #وجد و #خلسه، به ابزارهای تصنعی، نظیر حركات بدنی نیرومندانه، خواندن سرود همراه با فرياد و حتی #رقص و #سماع متوسل میشود.
4⃣ حسیدیستها معتقدند که خداوند به همهی #ملت_یهود نیازمند است [العیاذ بالله] به ویژه رهبران #صدیق، (حاخامهای حسیدیست). چون هیچ پادشاهی بدون ملت نیست، پادشاه یهودیان هم نیازمند آنان است. با در نظر گرفتن نیاز او به آنان از اهمیت اوامر و نواهی او کاسته میشود. آنها به رقصیدن و آواز خواندن برای #حلول در روح پروردگار [یا حلول روح خداوند در آنها] میپردازند.
5⃣ یهودیان حسیدی هم، مثل اقطاب #صوفیه، بسیاری از احکام شرع را تأویل و تحریف یا ترک کردند، آنان معبدهایی خاص خود دارند با اعمالی مخصوص، مثل خانقاههای صوفیه. آنان معتقدند خدا در همه چیز وجود دارد، در حیوان، گیاه، اشیاء و… دقیقاً همان ادعایی که صوفیان قرنها در دفاعش سینه سپر کردند!
📖 متن مقاله در سايت اندیشکده:
👉 goo.gl/KU9eAY
✅ اندیشکده مطالعات یهود:
👉 @jscenter
✡ خاطرات حاخام یدیدیا شوفط و فرقهسازی #یهودیان_مخفی (2)
1⃣ روزی من با مرحوم میرزا داوود جاوید رفتیم به دیدن او. خانهی میرزا داوود در تهران نزدیک خانهی آقای #قطب بود. روز جمعه بود. در زدیم. همان زن کاشی که خودم کتوبایش (صیغهنامه) را نوشته بودم و مرحوم پدرم براخایش (دعا) را گفته بودند، آمد دم در و به زبان کاشی گفت: «قطب خوابیده، چه کارش دارید؟ شما آمدهاید اینجا چه کنید؟»
🔸گفتیم: «آمدهایم شوهرت را ببینیم».
🔸گفت: «شما خوب نیست او را ببینید #عاوون (گناه) میکنید اگر او را ببینید».
🔸گفتیم: «ما میخواهیم با او ملاقات کنیم».
🔸گفت: «خواب است».
🔸گفتیم: «حالا ساعت 9 صبح است، هنوز خواب است؟».
🔸گفت: «دیشب مراسم دود و دم داشتند. تا نزدیک صبح مشغول بودند».
شاید منظورش این بود که مراسم سماع داشتند. اینها آنقدر اناالحق میگویند و میچرخند، تا میافتند. بعد از رقص #سماع خسته میشوند و به خواب عمیق میروند.
🔸زن گفت: «آیا می خواهید بیدارشان کنم؟»
🔸گفتیم: «بله». رفت و قطب را بیدار کرد.
2⃣ او دم و دستگاه مفصلی داشت. اطاق ملاقات جداگانهای داشت و کتابخانه مفصلی که از قطبهای قبلی به او رسیده بود.
3⃣ کاری که بعد از بیداری کرد، این بود که بساط منقل و وافور را جلو کشید. دو سه تا استکان چای نوشید. چایی که مثل مرکب سیاه بود.
4⃣ پس از چند دقیقه بهتدریج دو سه نفر از مریدان ایشان به دیدار او آمدند. هر کدام هدایایی آورده بودند. قطب روی فرش روی زمین نشسته بود. بعضی از ملاقاتکنندگان روی صندلی و بعضی دیگر بر زمین روی فرش نشسته بودند.
5⃣ جناب قطب، میرزا داوود را شناخت. این آقای قطب وقتی کاشان بود دم در خانهی ما مغازهی نجاری داشت.
🔸از او پرسیدم: «میدانی من کی هستم؟».
🔸گفت: «ای داد! تو قلبت را از قلب من دور کردی. از این جهت تو را دیگر ندارم».
🔸گفتم: «مردم میگویند شما معجزه میکنی! چطور مرا نمیشناسی؟! شما مدتی در کاشان همسایهی ما بودی، پسرت را خودم ختنه کردهام».
🔸قطب مدام میگفت: «تو قلبت را از قلب من دور کردی برای این است که تو را نمیشناسم».
🔸گفتم: «من یدیدیا هستم».
🔸گفت: «ای ی ی».
✅ اندیشکده مطالعات یهود:
👉 @jscenter
✡ خاطرات حاخام یدیدیا شوفط و فرقهسازی #یهودیان_مخفی / پایان
1⃣ بهراستی نمیتوان مطلبی بر این خاطرهنویسیِ جناب حاخام افزود!
2⃣ #کنیسه، یکی از نوکران را مأمور میکند که برای گرمی بازار درویشی، تلاش کند. لابد این قطبالاقطاب از آن همهفنحریفها بوده است. خودش یهودی، زنش یهودی، پسرش هم یهودی.
3⃣ آنگاه این جهود، نظامیان و مأموران مالیه، یعنی دو رکن حیاتی بقای کشور را فریب میدهد و فریفتهی خود میکند که اگر کنیسه خواست هر اطلاع پنهانی را دو دستی تقدیم #قطبالاقطاب کنند!
4⃣ از همه مهمتر، آن بساط دود و دم است که گرچه ابتدا مراسم سماع گفته میشود ولی به زودی یدیدیا تعارف را برمیدارد و از بساط منقل و وافور حرف میزند. وقتی قطبالاقطاب در حضور جمع مریدان تریاک میکشد، پس کدام مرید است که جیب #یهودیانِ گردانندهی بازار #تریاک ایران را با تأسی به #قطب لبریز نکند؟!
5⃣ آنگاه وقتی این رئیس فرقهای از #دراویش، راهی گور میشود، پسرش برای او قَدّیش میزند و هشکابا میخواند و احتمالاً سایر دراویش هم صلوات و بقره و آلعمران میخوانند!
6⃣ این است ریشهی آن گروه یاهو کش و کلاه ترکدار کنیسهای بر سر که جز تشویق خلق به کثافت و خیانت و خوشباشی و دوری از عبادت خداوند و رقص و #سماع، کاری نداشتهاند.
7⃣ از همه مفتضحتر، پیوستن چند #یهودی به این قطب است تا بازارش را گرم و در باب کرامات او تبلیغ کنند و هنگامی که ارتشی و بازاری و اداری و بچه گم کرده و بی فرزند مانده و گرفتاران دیگر، بهقدر کافی در اطراف قطب جمع شدند، راه خود را به سمت مأموریتی دیگر میگردانند!!
💠 فاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ (الحشر:2)
✅ اندیشکده مطالعات یهود:
👉 @jscenter
✡️ خاطرهٔ حاخام یدیدیا شوفط از فرقهسازی #یهودیان_مخفی (٢)
1️⃣ روزی من با مرحوم میرزا داوود جاوید رفتیم به دیدن او. خانهی میرزا داوود در تهران نزدیک خانهی آقای #قطب بود. روز جمعه بود. در زدیم. همان زن کاشی که خودم کتوبایش (صیغهنامه) را نوشته بودم و مرحوم پدرم براخایش (دعا) را گفته بودند، آمد دم در و به زبان کاشی گفت: «قطب خوابیده، چه کارش دارید؟ شما آمدهاید اینجا چه کنید؟»
🔸گفتیم: «آمدهایم شوهرت را ببینیم».
🔸گفت: «شما خوب نیست او را ببینید #عاوون (گناه) میکنید اگر او را ببینید».
🔸گفتیم: «ما میخواهیم با او ملاقات کنیم».
🔸گفت: «خواب است».
🔸گفتیم: «حالا ساعت ٩ صبح است، هنوز خواب است؟».
🔸گفت: «دیشب مراسم دود و دم داشتند. تا نزدیک صبح مشغول بودند».
شاید منظورش این بود که مراسم سماع داشتند. اینها آنقدر اناالحق میگویند و میچرخند، تا میافتند. بعد از رقص #سماع خسته میشوند و به خواب عمیق میروند.
🔸زن گفت: «آیا می خواهید بیدارشان کنم؟»
🔸گفتیم: «بله». رفت و قطب را بیدار کرد.
2️⃣ او دم و دستگاه مفصلی داشت. اطاق ملاقات جداگانهای داشت و کتابخانه مفصلی که از قطبهای قبلی به او رسیده بود.
3️⃣ کاری که بعد از بیداری کرد، این بود که بساط منقل و وافور را جلو کشید. دو سه تا استکان چای نوشید. چایی که مثل مرکب سیاه بود.
4️⃣ پس از چند دقیقه بهتدریج دو سه نفر از مریدان ایشان به دیدار او آمدند. هر کدام هدایایی آورده بودند. قطب روی فرش روی زمین نشسته بود. بعضی از ملاقاتکنندگان روی صندلی و بعضی دیگر بر زمین روی فرش نشسته بودند.
5️⃣ جناب قطب، میرزا داوود را شناخت. این آقای قطب وقتی کاشان بود دم در خانهی ما مغازهی نجاری داشت.
🔸از او پرسیدم: «میدانی من کی هستم؟».
🔸گفت: «ای داد! تو قلبت را از قلب من دور کردی. از این جهت تو را دیگر ندارم».
🔸گفتم: «مردم میگویند شما معجزه میکنی! چطور مرا نمیشناسی؟! شما مدتی در کاشان همسایهی ما بودی، پسرت را خودم ختنه کردهام».
🔸قطب مدام میگفت: «تو قلبت را از قلب من دور کردی برای این است که تو را نمیشناسم».
🔸گفتم: «من یدیدیا هستم».
🔸گفت: «ای ی ی».
✅ اندیشکده مطالعات یهود:
🇮🇷👉 @jscenter