eitaa logo
اندیشکده مطالعات یهود
21.7هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
574 ویدیو
177 فایل
🕋 لَتَجِدَنَّ أشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلّذينَ آمَنوا اليَهود 🕎 کانال تخصصی یهودشناسی 🌐 سایت: 👉 https://jscenter.ir 📧 فقط دریافت پیام: 👉 @adminmfeb 💥 برای درخواست تبادل اول بنر بفرستید. 💳 شمارهٔ کارت برای حمایت مالی: 👉 6037-9974-7556-6817
مشاهده در ایتا
دانلود
✡ شباهت‌های حسیدیم یهودی و مدعیان تصوف (3) 1⃣ ، محور و کانون جماعت [همان در ] است و بارزترین وجه تمایز عرفان حسیدی از دیگر گرایش‌های عرفانی در است. 2⃣ در تصوف حسیدی، «صدیق» و واسطه‌ی بین خداوند و حسید یا همان مرید می‌باشد! به این معنا که برای گناهان مریدان خود شفاعت می‌کند و دعاها و عبادات آنها را به بارگاه خداوند انتقال می دهد و از طریق دیگر فیض و رحمت الهی نیز از طریق او به مریدان می‌رسد. [دقیقاً مقامات مخصوص اهل‌بیت علیهم‌السلام که صوفیه برای اقطاب خود قائل‌اند!] 3⃣ صدیق‌ها خود را مقدس می‌شمرند، ادعای شفای مریض‌ها را دارند و احیای مردگان، که نیز همین ادعاها را تکرار کردند. 4⃣ صدیق‌ها ته‌مانده غذای خود را برای تبرّک مریدان می‌گذارند، و پس از اتمام غذا، مریدان به رقص و شادی پرداخته، و صدیق نیز با آنان شریک می‌شود. دقیقاً کاری که اقطاب و مریدان در می‌کنند. 5⃣ مریدان وقتی به خانه‌ی صدیق می‌روند، تا موعظه و‌ نصیحت بشنوند، مبلغی را به او می‌دهند تا امورات زندگی خود را بگذراند. در تصوف نیز این قضیه تکرار شده، كه در فرقه به معروف است، که مرید یک دهم درآمدش را به قطب می‌دهد. 📖 متن مقاله در سايت اندیشکده: 👉 goo.gl/KU9eAY ✅ اندیشکده مطالعات یهود: 👉 @jscenter
✡ خاطرات حاخام یدیدیا شوفط و فرقه‌سازی (1) ❓«منوچهر کوهن: جناب حاخام. شنیده‌ام که زمانی یکی از یهودیان به سِمَت قطب یکی از سلسله‌های دراویش انتخاب شده است. آیا این موضوع صحت دارد؟ شما اطلاعی در این مورد دارید؟ حاخام یدیدیا شوفط: 1⃣ یکی از ، قائم‌مقام یکی از قطب‌های شده بود. افراد این فرقه عموماً مسلمان بودند، روزی به اتفاق میرزا داوود جاوید به دیدارش رفتیم. 2⃣ خانه‌ی «قطب الاقطاب» یکی از سلسله‌های دراویش را به او داده بودند. من نمی‌دانم واقعاً چه‌طور یک نفر یهودی در میان دراویش قطب، خود را به این مقام رسانده بود! 3⃣ خانه و زندگی و کتاب و کتابخانه و همه‌چیز آن را هم تحویل این مرد داده بودند و او را هم قطب می‌خواندند! او اسم مسلمانی روی خودش نگذاشته بود. خلاصه بگویم به اسم مسلمان یا یهودی نبود. در واقع بود. 4⃣ او یک پسر داشت از یک زن ایسرائل کاشی که پسرش می‌گفت پدر او بود و خود آن پسر که صد در صد یهودی است دکتر شد و با اینجانب به زبان محلی ایسرائل‌های کاشان صحبت می‌کرد. 5⃣ قطب صدا و آواز بسیار خوشی داشت. در محافل و مجامع و مهمانی‌های ایسرائل‌های کاشان مثنوی می‌خواند. پس از این‌که به تهران رفت، می‌گفتند این شخص معجزه می‌کند. شایع بود که یک بچه یهودی مفقود شده بود و آقای قطب گفته بود که پیدایش می‌کند. یک عده از یهودی‌های تهران مریدش شده بودند و اعتقاد داشتند که او می‌کند. ✅ اندیشکده مطالعات یهود: 👉 @jscenter
✡ خاطرات حاخام یدیدیا شوفط و فرقه‌سازی (2) 1⃣ روزی من با مرحوم میرزا داوود جاوید رفتیم به دیدن او. خانه‌ی میرزا داوود در تهران نزدیک خانه‌ی آقای بود. روز جمعه بود. در زدیم. همان زن کاشی که خودم کتوبایش (صیغه‌نامه) را نوشته بودم و مرحوم پدرم براخایش (دعا) را گفته بودند، آمد دم در و به زبان کاشی گفت: «قطب خوابیده، چه کارش دارید؟ شما آمده‌اید اینجا چه کنید؟» 🔸گفتیم: «آمده‌ایم شوهرت را ببینیم». 🔸گفت: «شما خوب نیست او را ببینید (گناه) می‌کنید اگر او را ببینید». 🔸گفتیم: «ما می‌خواهیم با او ملاقات کنیم». 🔸گفت: «خواب است». 🔸گفتیم: «حالا ساعت 9 صبح است، هنوز خواب است؟». 🔸گفت: «دیشب مراسم دود و دم داشتند. تا نزدیک صبح مشغول بودند». شاید منظورش این بود که مراسم سماع داشتند. این‌ها آن‌قدر اناالحق می‌گویند و می‌چرخند، تا می‌افتند. بعد از رقص خسته می‌شوند و به خواب عمیق می‌روند. 🔸زن گفت: «آیا می خواهید بیدارشان کنم؟» 🔸گفتیم: «بله». رفت و قطب را بیدار کرد. 2⃣ او دم و دستگاه مفصلی داشت. اطاق ملاقات جداگانه‌ای داشت و کتابخانه مفصلی که از قطب‌های قبلی به او رسیده بود. 3⃣ کاری که بعد از بیداری کرد، این بود که بساط منقل و وافور را جلو کشید. دو سه تا استکان چای نوشید. چایی که مثل مرکب سیاه بود. 4⃣ پس از چند دقیقه به‌تدریج دو سه نفر از مریدان ایشان به دیدار او آمدند. هر کدام هدایایی آورده بودند. قطب روی فرش روی زمین نشسته بود. بعضی از ملاقات‌کنندگان روی صندلی و بعضی دیگر بر زمین روی فرش نشسته بودند. 5⃣ جناب قطب، میرزا داوود را شناخت. این آقای قطب وقتی کاشان بود دم در خانه‌ی ما مغازه‌ی نجاری داشت. 🔸از او پرسیدم: «می‌دانی من کی هستم؟». 🔸گفت: «ای داد! تو قلبت را از قلب من دور کردی. از این جهت تو را دیگر ندارم». 🔸گفتم: «مردم می‌گویند شما معجزه می‌کنی! چطور مرا نمی‌شناسی؟! شما مدتی در کاشان همسایه‌ی ما بودی، پسرت را خودم ختنه کرده‌ام». 🔸قطب مدام می‌گفت: «تو قلبت را از قلب من دور کردی برای این است که تو را نمی‌شناسم». 🔸گفتم: «من یدیدیا هستم». 🔸گفت: «ای ی ی». ✅ اندیشکده مطالعات یهود: 👉 @jscenter
✡ خاطرات حاخام یدیدیا شوفط و فرقه‌سازی (3) 1⃣ چه کتابخانه‌ای داشت! چه کتاب‌هایی که از چند پشت به او رسیده بود! ایشان یک کلاه با چند ترک گشاد و بلند سرش گذاشته بود. صورتش وقتی در کاشان بود سفید بود. اما حالا تغییر کرده بود. 2⃣ نشسته بودم که یک نفر آمد پشت پرده و بلند گفت: «یا حق». این گروه تا جواب یا حق را نگیرند، حق ندارند وارد شوند. آقا یا حق گفت و بعد یک نفر «افسر بلندمرتبه ارتش ایران»!! آمد توی اطاق روی صندلی نشست. قبل از آن یک پاکت که گویا پول در آن بود به آقا داد که آقا آن را زیر تشک خود گذاشت. 3⃣ تا آنجا بودیم باز همین مراسم ادامه داشت. آقای بسیار منظم و مرتب که تصور می‌کنم عضو «وزارت دارایی»!! بود، آمد داخل اطاق شد و نشست. او هم برای آقای هدیه آورده بود که آن را آوردند و او در کمد گذاشت. همه گونه هدایا می آوردند. ما قدری با او صحبت کردیم. 4⃣ در میان مریدان این که وجودش در میان از عجایب بود یک نفر ایسرائل بود که مردی تاجر و درس‌خوانده بود. فرزند این مرد اکنون در آمریکاست. او فوق‌العاده به قطب اعتقاد پیدا کرده بود. او یک ایسرائل مؤمن و تاجر معتبری بود که وارد به حوزه‌ی عرفانیان شده بود. اما بعد به‌خاطر مواردی که پیش آمد[!!] اعتقاد خود را به قطب کاملاً از دست داد و دیگر به ملاقات او نرفت. 5⃣ به‌تدریج هر که از یهودیان به قطب اعتقاد داشت از او روی برگرداند و اینک پسر تحصیل‌کرده‌ی آن مرد درویش که با اینجانب آشنایی دارد و من او را خیلی عزیز می‌دارم برای پدر مرحوم خود قدیش می‌زند و هشکابا می‌خواند». 📚 منبع: کتاب خاطرات یدیدیا شوفط ✅ اندیشکده مطالعات یهود: 👉 @jscenter
✡ خاطرات حاخام یدیدیا شوفط و فرقه‌سازی / پایان 1⃣ به‌راستی نمی‌توان مطلبی بر این خاطره‌نویسیِ جناب حاخام افزود! 2⃣ ، یکی از نوکران را مأمور می‌کند که برای گرمی بازار درویشی، تلاش کند. لابد این قطب‌الاقطاب از آن همه‌فن‌حریف‌ها بوده است. خودش یهودی، زنش یهودی، پسرش هم یهودی. 3⃣ آنگاه این جهود، نظامیان و مأموران مالیه، یعنی دو رکن حیاتی بقای کشور را فریب می‌دهد و فریفته‌ی خود می‌کند که اگر کنیسه خواست هر اطلاع پنهانی را دو دستی تقدیم کنند! 4⃣ از همه مهم‌تر، آن بساط دود و دم است که گرچه ابتدا مراسم سماع گفته می‌شود ولی به زودی یدیدیا تعارف را برمی‌دارد و از بساط منقل و وافور حرف می‌زند. وقتی قطب‌الاقطاب در حضور جمع مریدان تریاک می‌کشد، پس کدام مرید است که جیب گرداننده‌ی بازار ایران را با تأسی به لبریز نکند؟! 5⃣ آن‌گاه وقتی این رئیس فرقه‌ای از ، راهی گور می‌شود، پسرش برای او قَدّیش می‌زند و هشکابا می‌خواند و احتمالاً سایر دراویش هم صلوات و بقره و آل‌عمران می‌خوانند! 6⃣ این است ریشه‌ی آن گروه یاهو کش و کلاه ترک‌دار کنیسه‌ای بر سر که جز تشویق خلق به کثافت و خیانت و خوش‌باشی و دوری از عبادت خداوند و رقص و ، کاری نداشته‌اند. 7⃣ از همه مفتضح‌تر، پیوستن چند به این قطب است تا بازارش را گرم و در باب کرامات او تبلیغ کنند و هنگامی که ارتشی و بازاری و اداری و بچه گم کرده و بی فرزند مانده و گرفتاران دیگر، به‌قدر کافی در اطراف قطب جمع شدند، راه خود را به سمت مأموریتی دیگر می‌گردانند!! 💠 فاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ (الحشر:2) ✅ اندیشکده مطالعات یهود: 👉 @jscenter
✡️ فرقه‌سازی فریتیوف شوان (7) 📚 مریمیه: از شوان تا سیدحسین نصر (7) 🌐 درباره‌ی مارتین لینگز 1️⃣ که در پایان سده بیستم میلادی به یکی از نامدارترین ترادیشنالیست ها بدل شد، در دوران تحصیل در آکسفورد، با کتاب‌های آشنا شد و مطالعه مجله مطالعات ترادیشنالیستی را آغاز کرد. 2️⃣ در ژانویه 1938 به بال سوئیس رفت، با دیدار کرد و به طریقت علاویه شوان پیوست. اندکی بعد، در 1938، شوان به دیدن گنون در قاهره رفت و «نومید» برگشت. وب‌گاه «خرد جهانی»، وابسته به ، در زندگی نامه لینگز می‌نویسد: پس از سفر به بال و دیدار با شوان، لینگز «به پیرو تمام عمر و وفادار شوان بدل شد». 3️⃣ لینگز در سال 1944 با زنی انگلیسی به‌نام لزلی اسمالی ازدواج کرد که مانند لینگز تا پایان عمر پیرو شوان بود. پس از مرگ گنون، لینگز و همسرش به لندن رفتند. لینگز پس از استقرار در لندن به کار در موزه بریتانیا مشغول شد. این جایگاه به لینگز امکان ‌داد که به نُسَخ نایاب و کمیاب خطی دسترسی داشته باشد. 4️⃣ بر این اساس، لینگز کتاب‌هایی درباره نُسَخ خطی قرآن کریم و زندگی پیامبر اسلام (ص) منتشر کرد. «زندگی‌نامه پیامبر اسلام» نوشته لینگز که در سال 1391 به فارسی ترجمه شد، مورد تجلیل تونی بلر، نخست‌وزیر پیشین بریتانیا، قرار گرفته است. گرایش غالب بر آثار لینگز تصوف و ترادیشنالیسم شوانی است. مارتین لینگز در 12 مه 2005، در 96 سالگی، در کنت انگلستان درگذشت. 5️⃣ نام اسلامی لینگز «ابوبکر سراج‌الدین» است. پس از مرگ لینگز از او با عنوان «شیخ ابوبکر سراج‌الدین» و «شیخ ابوبکر مریمی» یاد کرده‌اند. در میان صوفیان عنوان مختص طریقت است. این امر نشان می‌دهد که لینگز، پس از مرگ شوان (1998)، شیخِ بود. شاید اطلاق نام «ابوبکر» (خلیفه اول) بر لینگز بیان‌گر تمایل شوان به لینگز بعد از خود بوده است. ✍️ عبدالله شهبازی ✅ اندیشکده مطالعات یهود: 👉 @jscenter
✡️ خاطرهٔ حاخام یدیدیا شوفط از فرقه‌سازی (١) ❓«منوچهر کوهن: جناب حاخام. شنیده‌ام که زمانی یکی از یهودیان به سِمَت قطب یکی از سلسله‌های دراویش انتخاب شده است. آیا این موضوع صحت دارد؟ شما اطلاعی در این مورد دارید؟ 🕎 حاخام یدیدیا شوفط: 1️⃣ یکی از ، قائم‌مقام یکی از قطب‌های شده بود. افراد این فرقه عموماً مسلمان بودند، روزی به اتفاق میرزا داوود جاوید به دیدارش رفتیم. 2️⃣ خانه‌ی «قطب الاقطاب» یکی از سلسله‌های دراویش را به او داده بودند. من نمی‌دانم واقعاً چه‌طور یک نفر یهودی در میان دراویش قطب، خود را به این مقام رسانده بود! 3️⃣ خانه و زندگی و کتاب و کتابخانه و همه‌چیز آن را هم تحویل این مرد داده بودند و او را هم قطب می‌خواندند! او اسم مسلمانی روی خودش نگذاشته بود. خلاصه بگویم به اسم مسلمان یا یهودی نبود. در واقع بود. 4️⃣ او یک پسر داشت از یک زن ایسرائل کاشی که پسرش می‌گفت پدر او بود و خود آن پسر که صد در صد یهودی است دکتر شد و با اینجانب به زبان محلی ایسرائل‌های کاشان صحبت می‌کرد. 5️⃣ قطب صدا و آواز بسیار خوشی داشت. در محافل و مجامع و مهمانی‌های ایسرائل‌های کاشان مثنوی می‌خواند. پس از این‌که به تهران رفت، می‌گفتند این شخص معجزه می‌کند. شایع بود که یک بچه یهودی مفقود شده بود و آقای قطب گفته بود که پیدایش می‌کند. یک عده از یهودی‌های تهران مریدش شده بودند و اعتقاد داشتند که او می‌کند. ✅ اندیشکده مطالعات یهود: 🇮🇷👉 @jscenter
✡️ خاطرهٔ حاخام یدیدیا شوفط از فرقه‌سازی (٢) 1️⃣ روزی من با مرحوم میرزا داوود جاوید رفتیم به دیدن او. خانه‌ی میرزا داوود در تهران نزدیک خانه‌ی آقای بود. روز جمعه بود. در زدیم. همان زن کاشی که خودم کتوبایش (صیغه‌نامه) را نوشته بودم و مرحوم پدرم براخایش (دعا) را گفته بودند، آمد دم در و به زبان کاشی گفت: «قطب خوابیده، چه کارش دارید؟ شما آمده‌اید اینجا چه کنید؟» 🔸گفتیم: «آمده‌ایم شوهرت را ببینیم». 🔸گفت: «شما خوب نیست او را ببینید (گناه) می‌کنید اگر او را ببینید». 🔸گفتیم: «ما می‌خواهیم با او ملاقات کنیم». 🔸گفت: «خواب است». 🔸گفتیم: «حالا ساعت ٩ صبح است، هنوز خواب است؟». 🔸گفت: «دیشب مراسم دود و دم داشتند. تا نزدیک صبح مشغول بودند». شاید منظورش این بود که مراسم سماع داشتند. این‌ها آن‌قدر اناالحق می‌گویند و می‌چرخند، تا می‌افتند. بعد از رقص خسته می‌شوند و به خواب عمیق می‌روند. 🔸زن گفت: «آیا می خواهید بیدارشان کنم؟» 🔸گفتیم: «بله». رفت و قطب را بیدار کرد. 2️⃣ او دم و دستگاه مفصلی داشت. اطاق ملاقات جداگانه‌ای داشت و کتابخانه مفصلی که از قطب‌های قبلی به او رسیده بود. 3️⃣ کاری که بعد از بیداری کرد، این بود که بساط منقل و وافور را جلو کشید. دو سه تا استکان چای نوشید. چایی که مثل مرکب سیاه بود. 4️⃣ پس از چند دقیقه به‌تدریج دو سه نفر از مریدان ایشان به دیدار او آمدند. هر کدام هدایایی آورده بودند. قطب روی فرش روی زمین نشسته بود. بعضی از ملاقات‌کنندگان روی صندلی و بعضی دیگر بر زمین روی فرش نشسته بودند. 5️⃣ جناب قطب، میرزا داوود را شناخت. این آقای قطب وقتی کاشان بود دم در خانه‌ی ما مغازه‌ی نجاری داشت. 🔸از او پرسیدم: «می‌دانی من کی هستم؟». 🔸گفت: «ای داد! تو قلبت را از قلب من دور کردی. از این جهت تو را دیگر ندارم». 🔸گفتم: «مردم می‌گویند شما معجزه می‌کنی! چطور مرا نمی‌شناسی؟! شما مدتی در کاشان همسایه‌ی ما بودی، پسرت را خودم ختنه کرده‌ام». 🔸قطب مدام می‌گفت: «تو قلبت را از قلب من دور کردی برای این است که تو را نمی‌شناسم». 🔸گفتم: «من یدیدیا هستم». 🔸گفت: «ای ی ی». ✅ اندیشکده مطالعات یهود: 🇮🇷👉 @jscenter
✡️ خاطرهٔ حاخام یدیدیا شوفط از فرقه‌سازی (٣) 1️⃣ چه کتابخانه‌ای داشت! چه کتاب‌هایی که از چند پشت به او رسیده بود! ایشان یک کلاه با چند ترک گشاد و بلند سرش گذاشته بود. صورتش وقتی در کاشان بود سفید بود. اما حالا تغییر کرده بود. 2️⃣ نشسته بودم که یک نفر آمد پشت پرده و بلند گفت: «یا حق». این گروه تا جواب یا حق را نگیرند، حق ندارند وارد شوند. آقا یا حق گفت و بعد یک نفر «افسر بلندمرتبه ارتش ایران»!! آمد توی اطاق روی صندلی نشست. قبل از آن یک پاکت که گویا پول در آن بود به آقا داد که آقا آن را زیر تشک خود گذاشت. 3️⃣ تا آنجا بودیم باز همین مراسم ادامه داشت. آقای بسیار منظم و مرتب که تصور می‌کنم عضو «وزارت دارایی»!! بود، آمد داخل اطاق شد و نشست. او هم برای آقای هدیه آورده بود که آن را آوردند و او در کمد گذاشت. همه گونه هدایا می آوردند. ما قدری با او صحبت کردیم. 4️⃣ در میان مریدان این که وجودش در میان از عجایب بود یک نفر ایسرائل بود که مردی تاجر و درس‌خوانده بود. فرزند این مرد اکنون در آمریکاست. او فوق‌العاده به قطب اعتقاد پیدا کرده بود. او یک ایسرائل مؤمن و تاجر معتبری بود که وارد به حوزه‌ی عرفانیان شده بود. اما بعد به‌خاطر مواردی که پیش آمد[!!] اعتقاد خود را به قطب کاملاً از دست داد و دیگر به ملاقات او نرفت. 5️⃣ به‌تدریج هر که از یهودیان به قطب اعتقاد داشت از او روی برگرداند و اینک پسر تحصیل‌کرده‌ی آن مرد درویش که با اینجانب آشنایی دارد و من او را خیلی عزیز می‌دارم برای پدر مرحوم خود قدیش می‌زند و هشکابا می‌خواند». 📚 منبع: کتاب خاطرات یدیدیا شوفط ✅ اندیشکده مطالعات یهود: 🇮🇷👉 @jscenter