#ستاره_های_زمینی
#فصل_اول
#پارت_نود_و_هشتم
#محمد
روی پرونده تمرکز کرده بودم که در به صدا در اومد:
-تق تق تق
-بیا تو
چهره سعید و فرشید و آبجی دریا نمایان شد...
رو بهشون گفتم:
_بیاین داخل بچه ها
بیاین که به موقع اومدین
بچه ها یکی پس از دیگری وارد اتاقم شدن...
قیافه های خسته ولی شادی داشتن ...
بشینین راحت باشین...
بلند شدم و براشون چای ریختم و دادم بهشون...
فرشید رو به من گفت:
_آقا از داوود خبری دارین یه چند ساعتی میشه از خبر ندارم...
دوباره دردش داشت؟؟
خوب بود؟؟
_آروم باش فرشید جان آره رفتم دیدمش خداروشکر خوبه ...
فرشید نفس عمیقی کشید و خداروشکری زیر لب گفت...
سعید نگاهش رو از فرشید گرفت و رو به من گفت:
_آقا گفتین بیایم...
بفرمائید؟
_آها آره
بچه ها دو کیس جدید پیدا کردیم
دریا: کی؟
کجا؟
من: آقای سباستین جورد و خانم شارلوت والر...
پای یه سیما نامی هم که هنوز ازش اطلاعات کاملی نداریم ولی پاش به این پرونده باز شده...
فرشید ازت میخوام شخصا به این موضوع رسیدگی کنی هرچه سریع تمرکز کن و همه حواست رو ببر رو پیدا کردن این سیما و اطلاعات بیشتری از شارلوت...
فرشید: چشم آقا ولی دریا خانم بهتر می تونن ...
من: دریا؟؟؟
فرشید: بله آقا دریا خانم ...
بهتره اینکار رو بسپارین به دریا خانم...
من: آخ چجو...
با صدای فرشید حرف توی دهنم موند...
فرشید: آقا لطفا سوال نپرسید...
دریا که تاحالا ساکت بود گفت:
دریا: آقا اینکار با من...
کلافه شده بودم کارای رسول کم بود دریا هم اضافه شد...
ولی با تمام بی حوصلگیم گفتم: خیلی خوب ولی حواست رو خیلی جمع کن...
دریا: چشم...
می تونم برم؟؟
من: آره ...
راستی داوود رو تا نیم ساعت چهل و پنج دقیقه دیگه به بخش منتقل می کنن...
فرشید: واقعا آقااا؟؟؟؟
خدایااا شکررر...
_آروم فرشید آروم...
بعد هم تک خنده ای کردم...
بعد رفتن دریا رو به سعید و فرشید گفتم:
_شما دوتا هم چهار چشمی باید مراقب سباستین باشین...
حواستون باید به این چی بود..
اممم...
آها مریم ،حواستون به این خیلیی باید باشه...
بچه ها اوضاع پرونده اصلا خوب نیست باید همه حواستون رو جمع کنین ...
سعید یه زحمت...
سعید: جانم آقا...
من: ببین میتونی از بانک مرکزی استعلام حساب های سباستین رو بگیری؟
سعید: چشم آقا حتما پیگیری میکنم...
من: خوبه میتونین برین...
خسته نباشید بچه ها دمتون گرم...
ادامه دارد...
#اد_رمان_فاطمه
@Kafeh_Gandoo12😎
#کافه_گاندو 😎