eitaa logo
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
1.7هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
14 فایل
. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...:)+ پاتوق‌مامورای‌امنیتی‌وقاری‌های‌آینده🕶🌿:/ "حبیبی‌کپی‌درشان‌شما‌نیست✔️" Me: @Nazi27_f چنل‌ناشناسمون: < @Nashenaas_Gando > چنل‌‌‌‌خافانمون: < @CafeYadgiry > ▓تبلیغات❌ حله؟🤝 .
مشاهده در ایتا
دانلود
رفتم پیش بقیه ایستادم و نگاهم رو دادم به آقا داوود ... اخ از درد داشت به خودش می پیچید... خدایا منو ببخش اگه من بیشتر حواسم بود اینطوری نمیشد ... توی افکار خودم بودم که صدای رسول منو به خودم اورد... با کمک فرشید روی پام ایستاده بودم و داوود رو نگاه می کردم... داشت درد می کشید ... نمی تونستم وایستم و درد کشیدن داداشم رو تماشا کنم واسه همین قدم برداشتم که برم توی اتاق اما فرشید مانعم شد... با لحنی که خشم داخلش موج میزد سعی در کنترل خشمش داشتم گفتم : ولم کن...😠 فرشید: کجا می خوای بری؟؟ من: ول..م..ک.ن.. ( از خشم تیکه تیکه میگه) فرشید: تا نگی ولت نمی کنم... این دفه نتونستم خودم رو کنترل کنم و با داد گفتم: مگه کوری؟؟ نمی بینی داداشم داره درد می کشه؟؟ می خوام برم پیشش...😡 این دفه آقا محمد اومد و گفت: محمد: اروم باش رسول ... خوب میشه... من مطمئنم خوب میشه...🥺 این بار با صدایی که بغض داخل موج میزد گفتم: چطوری آروم باشم؟؟ مگه نمی ببنین داداشم داره درد می کشه؟؟ آقا محمد منو توی آغوشش کشید و دستش رو توی موهام فرو کرد... همونجا بغضم شکست و تبدیل شد به اشک و اشکم تبدیل شد به هق هق...❤️‍🩹 چند لحظه بعد هق هق هام با دریا مخلوط شد ... هق هق های دریا باعث شد به خودم بیام و خودم رو جمع و جور کنم... از بغل آقا محمد بیرون اومدم و لنگون لنگون رفتم سراغ دریا... اون تو بغلم گرفتم که باعث شد صدای هق هق هاش بلندتر بشه... کمرش رو نوازش کردم و کنار گوشش گفتم : آروم باش خواهری آروم باش... می دونم می دونم داری زجر می کشی ... اما آروم باش... توروخدا آروم باش... حرف هام باعث شد که کمتر بی قراری کنه و هق هقش کمتر بشه ... همینطور که دریا رو بغل گرفته بودم به داوود زل زدم ... دوباره با دیدن وضعیتش اشک توی چشمام جمع شد...🥺 ادامه دارد... @Kafeh_Gandoo12😎 😎