#فصل_چهارم
#فرشته_ها_هم_عاشق_میشوند
#پارت_چهل_ودو
نویسنده:نعیمه اسلاملو
خانم جون گفت :خبه خبه! بیخودی از خودت واسه من حرف در نیار! من از اون دخترا نبودم همه رو سر من قسم میخوردن.
با خودم فکر کردم اگه دختری عاشق بشه از اون دختراست؟! اما پسر عاشق بشه از اون پسرها نیست؟! مثلاً رویا از اون دخترها بود، ولی آقای الیاسی از اون پسرها نبود؟ ولی باز فکر کردم خوب البته مجید از همون اولش اومده بوده خواستگاری رویا و از اول بحث ازدواج وسط بوده اما الیاسی چی؟
یک دفعه با سقلمه ی مامان به خودم آمدم که میگفت: حواست کجاست؟ چرا ساقههای جعفری رو اونجور دراز دراز داری میریزی تو سبد؟
خانوم جون داشت ادامه ماجرا را تعریف میکرد: آقا جلیل چهار- پنج سال هم تو حموم بابای من کار کرده بود و به سن سی و یکی دو سالگی رسیده بود. بابام خدا بیامرز با جلیل در مورد اینکه باید ازدواج کنه خیلی صحبت میکرده ولی جلیل زیر بار نمیرفت. خلاصه بعد از چهار- پنج سال که دل جلیل یکم نرمتر شده بود یه روز که آمیرزا داشته باز در مورد ازدواج و اینکه اصلاً خوبیت نداره یه مرد عذب اقلی تو حموم کارکن صحبت میکرده، جلیل برمیگرده میگه آخه میرزا حالا گیریم من خواستم ازدواج کنم کی میاد دخترش رو بده به من یلا قبا؟
آمیرزا میگه: مگه چته؟ دلشونم بخواد جوون به این پاکی؟ اونجا انگاری جلیل روش باز میشه و میگه: آمیرزا خود شما باشید دخترت رو میدی؟
آمیرزا که یه حدسهایی زده بوده اولش جا میخوره چیزی نمیگه اما میره تو فکر. همین که اونجا چیزی نمیگه کم کم جلیل هم روش باز میشه و بالاخره یه چند ماه بعدش پیشنهاد خواستگاری از من رو با آمیرزا مطرح میکنه. خدا بیامرز بابامم از صادقی و صداقت جلیل خوشش میاد قبول میکنه. حالا اون موقع من چند سالم بود؟ فوقش پونز ده سال.
سریع گفتم :آره دیگه دلش واسه آقا جلیل سوخته بوده دختر پونزده سالش رو شوهر میده؟ گناه داره. آخه دختر پونزده ساله از زندگیت چی میفهمه؟
خانم جون گفت: اوه! کجای کاری دختر؟! اون موقعها خیلی از دخترا تو این سن و سال دو تا بچه هم داشتن معروف بود میگفتن :دختر که رسید به بیست باید به حالش گریست.
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/khandaniharabayadkhand
#فصل_چهارم
#فرشته_ها_هم_عاشق_میشوند
#پارت_چهل_وسه
فرزاد که انگار سوژه خوبی پیدا کرده باشد، چشمهایش برقی زد و رو به من گفت :تو چند سالته؟ نگاه چپ چپی بهش کردم که یعنی به تو مربوط نیست. بعد، زود از روی تاریخ تولدم حساب کرد که بسیت ویک سالم است و به خانم جون گفت: خانم جون! اگه دختر به بیست و یک برسه چه کار باید کرد؟ خانم جون که از تعریف خسته شده بود وبدش نمی امد سر به سر من بگذارد، گفت: اوه، اوه! بیستو یک دیگه کارش از گریه گذشته مادر! باید دنبال خمره ی ترشی گشت.
همان موقع فرزانه از راه رسید و سلام علیک کرد.
فرزاد به فرزانه گفت: دخترم! قربون دستت، اون چراغ رو خاموش میکنی؟
فرزانه با تعجب گفت :واسه چی؟!
فرزاد گفت: یه دختر داریم، بیچاره یه سال و بیست رو رد کرده باید چراغها رو خاموش کنیم و همگی زار زار به حالش گریه کنیم.
دیگر خودم هم خندم گرفته بود و صدایم در خندههای مادر و خانم جون گم شده بود. چند تا تربچه برداشتم و به طرف فرزاد پرت کردم و با خنده گفتم :بشین به حال خودت زارزار گریه کن!
فرزانه حاج و واج داشت ما رو نگاه میکرد.
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/khandaniharabayadkhand
#فصل_پنج
#فرشته_ها_هم_عاشق_میشوند
#پارت_چهل_وچهار
نویسنده:نعیمه اسلاملو
تقریبا دو- سه هفتهای بود که از ماجرای بیماری همسر خانم افتخاری گذشته بود. من و مریم و رویا و خانم افتخاری هرچه فکر میکردیم به چه بهانهای پدر رویا را راضی کنیم که با خانم افتخاری صحبت کند، به هیچ نتیجهای نمیرسیدیم. بنده خدا خانم افتخاری هرچه به ذهنش رسید، گفت. حتی گفت: با خانواده تون یه شب شام بیاین خونه، ما ولی رویا گفت: از بس اینو اون رو واسطه کردم، بابام حساس شده، به این سادگی زیر بار نمیره. آخه به چه مناسبت بیان خونه شما؟! روزهای آخر ترم بود و یکی یکی جلسه آخر کلاسها برگزار میشد. دلشوره و نگرانی امتحان از یک طرف و پیگیری های رویا برای اینکه زود تر مشکلش حل بشود از طرف دیگر برایمان کاردرست کرده بود.
گفتم :رویا جون! بیا واین آخر ترمی، بیخیال شو! الان فکرمون خوب کار نمیکنه بزار درسهامون رو خوب بخونیم امتحان نو رو بدیم بعد یه فکر اساسی برات میکنیم. رویا گفت :خیلی نامردین! اصلاً به فکر من نیستین. به خدا من نمیتونم درس بخونم میترسم باز چند تا واحد بیفتم! اصلاً تمرکز ندارم.
مریم گفت :خب اشکالی، نداره ما میایم خونتون با هم درس میخونیم، که تو هم تمرکز داشته باشی.
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/khandaniharabayadkhand
غیر از تو مرا دلبر و دلدار نباشد
دل نیست هر آندل که ترا یار نباشد
شادم که غم هجر تو گردیده نصیبم
بهتر ز غم هجر تو غمخوار نباشد
عصر #جمعه ای که بدون تو به غروب متصل می شود …💔
🌸«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»🌸
#امام_زمان
#امام_صادق علیهالسلام فرموند:
چون خواستى سلامت نفس برادرت را دریابى، او را به خشم آور.
اگر در رفاقت با تو استوار ماند،
او برادر تو است، وگرنه برادرت نیست.
#شهادت_امام_جعفر_صادق علیه السلام
پیشوای حق و دیانت تسلیت باد🏴🖤
https://eitaa.com/khandaniharabayadkhand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این عصر زیبای بهاری آرزو میکنم
ذهنتون آروم
شادے هاتون همیشگی
دلتون سرشار از امید
لبتون همیشه خندان
قلبتون مملو از مهرومحبت
و زندگیتون پراز زیبایے باشه🌸
عصرتـون بخیر دوستان☕️
https://eitaa.com/khandaniharabayadkhand