eitaa logo
کافه کتاب♡📚
64 دنبال‌کننده
102 عکس
129 ویدیو
0 فایل
سلام👋 کتاب عشق بر طاق بلند است ❣️ ورای دست هر کوته پسند است یه سوال بپرسم؟ :اینجا چه کار میکنیم؟🤔 اومدیم با هم رشد کنیم با هم بفهمیم باهم درک کنیم ‌که اطرافمون چی میگذره ؟! 📖 اگه توهم مثل ما کنجکاوی پس بیا باهم کتاب بخونیم 😁 کپی ؟حلال
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتگو آیین درویشی نبود ورنه با تو ماجراها داشتیم روزهای قشنگی بود سه کار خیر پیش رو داشتیم خودمان را برای عروسی آخرین پسر حاجی و اولین نوه اش آماده می کردیم نوه دوست داشتنی ام فاطمه خانم دختر محجوب و مهربان مرضیه داشت سر خانه و زندگی اش می رفت و مهیای عروسی گرفتن و مهمانی دادن بودیم عمار هم در شرف دامادی بود یکم تیر برای من روز خوش یمنی بود تولد حاج شیرعلی در این روز بود تولد فخرالدین هم این روز بود و حالا یکم تیر عمار هم عروسی می کرد و فاطمه و عمار در خانه ما زندگی را شروع می کردند سمیه دخرعموی عمار هم در همان ماه عروسی کرد و زندگیش شروع شد از تب و تاب عروسی عمار که فراغتی دست داد هر روز کارمان این بود که به بنگاه های املاکی سر بزنیم تا خانه ای کوچک برای رضیه دست و پا کنیم فهیمه و عمار و بقیه هم به من کمک می کردند بالاخره با زحمات زیادی توانستیم یک خانه نقلی در پایین شهر برایش دست و پا کنیم اگرچه می دانستیم بار همه زحمت های زندگی به دوش های نحیف رضیه گذاشته شده است سعی می کردیم با همکاری هم جای خالی مساعدت های همسر و خانواده همسرش را پر کنیم تا بتواند با خیال راحت تری به تربیت بچه ها و ادامه کارش بپردازد. 🌱https://eitaa.com/kafekatab
مشکلات رضیه مرا نگران کرده بود نگران از این که وصیت حاجی درباره مراقبت از رضیه روی زمین بماند حتما حاجی به دلش افتاده بود که سوگلی پدر باید در کوره مشکلات و رنج های زندگی آب دیده شود شاید از این بابت این قدر سفارشش را کرده بود هر وقت شیراز بود ساعت ها می رفت سر قبر پدرش من نشست و گریه می کرد زیاد اهل درد و دل نبود اما می دانستم کجای زندگی اش چه گیری دارد این بود که رفتم کیش و شوهر و بچه هایش را هم آوردم نه ماه تمام در خانه از محسن مراقبت کردم از نظر مالی هم کمی دست و بالشان خالی بود باید بیشتر کار می کردم تا بتوانم هزینه زندگی دخترم را هم فراهم کنم خدا را شکر می کردم که سالم هستند می دانستم این مشکلات گذراست به قول ما شیرازی ها زن و شوهر تابه سرد و گرم هستند و بالاخره کم و زیاد هم را می گیرند لطف خداوند یک بار دیگر شامل حال من شد و به زیارت قبر دردانه امام حسین و خواهر بزرگوارش حضرت زینب نائل شدم هر وقت در زندگی قرار بود کم بیاورم یا ذهن و فکرم از مسیری که باید منحرف می شد قرعه زیارتی به نامم می خورد این بار به سرزمینی می رفتم که دانشگاه زینب کبری بود سوریه مردم سوریه را خیلی شبیه ایرانی ها می دیدم وجود سیده زینب برایشان وجود پربرکتی بود وقتی به ایران وارد شدم با شیرازی متفاوت روبرو شدم همه جا بحث از یک آبروریزی بزرگ بود سوار تاکسی که شدم می شنیدم که دو مسافر با راننده حرف می زند یکی شان می گفت کوکا ما سی ساله می گیم اینا دروغ می گن کسی قبول نمی کنه حالا دیشب خود بنده خدا از تلویزیون رسمی همین رژیم گفت مردم اینا به شما دروغ می گن نه کنار دستم زنی نشسته بود که عطر تندش از فاصله زیاد هم استشمام می شد لب هایش را با ماتیک و مداد نقاشی کرده و موهایش را با کلیپس بزرگی زیر روسری جمع کرده بود و موها از همه طرف روسری بیرون زده بود گوشی موبایلش را داخل کیفش گذاشت و به راننده گفتم میدون چیه این وسط آبروی هاشمی رفت ! 🌱https://eitaa.com/kafekatab
فقط مردی که صندلی جلو نشسته بود گفت ولی خوشم اومد احمدی نژاد برای هر کدومش یه برنامه داشت تازه متوجه شدم بحث از انتخابات این هفته است شیراز معرکه ای از رنگ های مختلف بود گوشه گوشه خیابان جوان ها حلقه زده بودند و می رقصیدند و شعار می دادند دخترها و پسرها ستادهای انتخاباتی و بلوار شهید چمران مرکز همه این تجمعات عجیب و غریب بود روی پلاکاردی که دست یک دختر بسیجی بود جمله جالبی نوشته بود پدر راه چمران را برگزید پسر بلوار چمران را شور عجیبی در مردم بود مردم کاملا دو دسته بودند سال های زیادی بعد انقلاب انتخابات شده بود همیشه هم رقابت و جوشش و شوق بین مردم بود اما این بار همه چیز به طرز مشکوکی فرق داشت نمی دانستم چه آینده ای در انتظار ماست اما منتظر هر چیزی بودم اولین بار بعد از این همه سال بود که رقص دسته جمعی دخترها و پسرها را در یک ستاد انتخاباتی می دیدم حالم خیلی بد بود خیلی به هم ریخته بود می دانستم نتیجه این انتخابات هر چه شود بد است انتخابات تمام شد شیراز اول در شوک بود شاید هم نتیجه را پذیرفته بود اما ظرف سه چهار روز انگار همه چیز عوض شد شهر به شهر ایران آماج یک فتنه از پیش طراحی شده بود شیراز گویی تلخ تر و سخت هر روز یکجا تجمع بود از تحصن معترضان در شاه چراغ گرفته تا تظاهرات دسته جمعی در دانشگاه هر روز نبض این حادثه تندتر می زد خانواده های شهدا هر کدام تماس می گرفتند و از وضع پیش آمده درددل می کردند نمی دانستم چه بگویم همه جا حرف های تکراری می شنیدم انگار بعضی از مردم می خواستند حرف هایی را که سی سال نزده اند امروز بزنند و بشنوند خانواده شهدا هم از این جرگه جدا نبودند . 🌱https://eitaa.com/kafekatab
آن هم فکر می کردند سی سال است صدای این اعتراض ها را در دلشان خفه کردند اما به نوعی دیگر حالا وقتش شده است که بپرسند آیا خون شهدا و صبر خانواده هایشان برای رسیدن به چنین روزی بود از تبعیض ها از ارزش شدن ضد ارزش ها از وضع حجاب و پوشش زنان از مشکل اشتغال جوانان از دنیا خواهی بعضی مسئولان از فسادهای اقتصادی خرد و کلان از پارتی بازی ها از فراموش شدن وصیت نامه شهدا از طعنه هایی که به فرزندان شهدا می زنند و از خیلی موضوع های دیگر باید می پرسیدند دوست داشتم بروم وسط دخترها و پسرهای جوانی که با صدای موزیک های پرتنش غربی وسط خیابان هلهله می کردند بپرسم آیا می دانند شهید یعنی چه سردار بی سر یعنی چه آیا می دانند حاج شیرعلی تمام شب ها را تا صبح نماز شب می خواند و قرآن به سر می گرفت که آنها عاقبت به خیر شوند در تمام این سی و چند سال این قدر دلم نگرفته بود این قدر برای سرنوشت این مردم نگران نبودم دشمن هر چقدر آتش می سوزاند برایم مهم نبود می گفتم مهم چیز دیگری است اما حالا به آن چیز دیگر هم شک کرده بودم آخر عامل باب برای آینده انقلابی که بهایش خون عزیزان این میهن نگران بودم دلواپس نظامی بودم که هر کس نمی دانست دست کم من می دانستم چگونه به دست آمده است دشمن خوب گزینه ای را انتخاب کرده بود این جا تازه نقش ما روشن می شد آیا این جوان ها که امروز در دام تزویر افتاده بودند می دانستند کشورشان نظام و عزت و امنیتشان چه بهایی دارد امثال من نگفته بودیم فکر می کردیم اگر یک زن شهید حرف بزند سهم خواهی تلقی می شود ریاکاری به حساب می آید اما امروز می دیدیم ما باید حرف می زدیم الان هم باید بگوییم تا دیر نشده است سال هشتاد و هشت بود سالی که فهیمه با اعضای خانواده اش توفیق زیارت عتبات عالیات را یافتند من احساس می کردم هر روز بار این مسئولیت کمرم را بیشتر خم می کند وقتی اولین نتیجه من و شهید هم به دنیا آمد محمدطاها پسر فاطمه خانم نوه مرضیه احساس می کردم حالا همه چیز به من بستگی دارد محمدطاها یک شیر علی دوباره می شود یا جوان ناآگاهی که مثل دشمنی که دندان هایش را برای بلعیدن ما نشان می دهد روی خون شهدا خواهد رقصید...😢 🌱https://eitaa.com/kafekatab