#فصل_چهل_وشش
#خانوم_ماه
#پارت_دویست_وهفتاد_وشش
از طرفی مادرم به من اشاره کرده بود که عمار خاطرخواه فاطمه دختر نرگس شده است از بچگی علاقه عمار به فاطمه را دیده بودم و می دانستم چقدر دلبسته فاطمه است با این حال غیرمستقیم گفتم اولین نشونه مرد داشتن کاره هیچ کی حاضر نیست به مرد بیکار زن بده حالا یکی همین خواهر خودم همیشه می گه اگه صد تا دختر هم داشته باشه به آدم شل و کور می ده ولی به آدم بیکار نمیده عمار هم حسابی افتاده بود دنبال پیدا کردن کار هر روز یک کار جدید را تجربه می کرد از نقاشی ساختمان گرفته تا در میدان میوه و تره بار خجالت می کشید از من پول بگیرد می گفتم به خدا تو برو درست رو ادامه بده من خودم خرج همه چیت رو می دهم. صدایش را کلفت می کرد و می گفت اولین نشونه مردک کار داشتنه.
یک روز از همین روزهایی که در دنبال کار بود از راه رسید درحالی که ناراحت و گرفته بود سلامی کرد و رفت تو اتاق در را بست حدس زدم به علت بیکاری ناراحت است گذاشتم چند دقیقه در اتاق تنها باشد بعد یک لیوان شربت درست کردم و به سراغش رفتم در زدم و وارد شدم حالش را پرسیدم طفره رفت بعد؛
گفت مامان به نظر تو چرا بابا نذاشت ما اسمش رو بیاریم اگه ما برای کار و درس از سهمیه خانواده شهدا استفاده کنیم گناهه؟
گفتم نه مامان کی گفته گناهه؟
گفت پس چرا نباید بگیم فرزند شهیدیم؟
گفتم اگه می خوای بگو.
گفت پس وصیت پدر چی میشه ؟
گفتم وصیته دیگه وحی که نیست.
گفت خب آخه آدم این جوری احساس گناه می کنه ...
گفتم به نظرت چرا پدرت چنین وصیتی کرد ؟
گفت اگه یه چیزی بگم ناراحت نمی شی ؟
گفتم نه بگو مادر....
#ادامه_دارد
🌱https://eitaa.com/kafekatab
#فصل_چهل_وشش
#خانوم_ماه
#پارت_دویست_وهفتاد_وهفت
گفت شاید پدر فکر نمی کرد که بیست و چند سال بعد شهادتش چه اتفاقایی می افته که.
من تحصیل کرده باید برم توی پیک موتوری و میدون تره بار کار کنم خیلیا که هیچ زحمتی هم نکشیدن بهترین درآمد رو داشته باشن من الان یه جوونم از شما چه پنهون دلم پی کسیه دلم می خواد بهش برسم دلم می خواد دستم توی جیب خودم باشه کار کنم زحمت بکشم ولی باید با این سن بعد چند سال درس خوندن هنوز دستم توی جیب مادر بیوه ام باشه به نظرت بابا به این چیزا فکر کرده بود حالا من هیچی من اصلا مردم به تو که زن جوونش بودی با چهار پنج تا بچه فکر کرده بود که گفت از بنیاد چیزی نگیرین من خیلی بابام رو دوست دارم خیلی بهش افتخار میکنم همین اسمی که برای من گذاشته برام بسه اما آخه چرا باید این روزای سخت رو بگذرونیم میشه شما به من جواب بدی لیوان شربت را جلوی دستش گذاشتم و گفتم این رو بخور یکم آروم شی نگران نباش با هم صحبت می کنیم تشکر کرد لیوان را برداشت و تا نیمه خورد پرسیدم چی شده امروز اول به من بگو گفت شرمنده من به شما نگفتم ولی چند روزی میشه که می روم توی یک پیک موتوری کار می کنم امروز چند پرس غذا خواستند برای یکی از ساختمونای سپاه غذاها رو گذاشتم تو باکس رفتم وقتی رسیدم جلوی منازل مسکونی سپاه یکی از سرهنگ های سپاه منتظر غذا بود تا مرا دید اول کارت شناسایی خواست من هم فقط کارت ملی باهام بود بهش دادم عینکش رو جابجا کرد و با تعجب پرسید اسم پدرت چیه گفتم شیرعلی گفت حاج شیرعلی گفتم بله با اجازه تون !
گفت تو پسر سردار بی سر فتح المبین هستی مگه درس نخوندی ؟
#ادامه_دارد
🌱https://eitaa.com/kafekatab
#فصل_چهل_وشش
#خانوم_ماه
#پارت_دویست_وهفتاد_وهشت
گفتم چرا
گفت تحصیلاتت چیه گفتم مهندسی عمران گفت یعنی تو پسر همچین آدمی باید با مدرک مهندسی توی پیک موتوری کار کنی گفتم نون باید حلال باشه حاجی پیک موتوری و خلبانی و وزیر و وکیل بودنش برای خدا فرقی نداره گفت احسنت بعد اشاره به اتیکت روی لباسش کرد که اسمش رو نوشته بود منو حتما میشناسی فردا صبح بیا سپاه فجر خودم یه کار اساسی برات جور میکنم نایلون غذا رو دستش دادم و گفتم یه مهندس بیکار بیاد یا پسر سردار بی سر فتح المبین گیج شد قبل اینکه جوابی بده خبردار واستادم و یه احترام نظامی دادم و سوار موتور شدم و گفتم یا علی!
گفتم تو خودت جواب اون بنده خدا رو دادی مادر همین طور که من مجبورت نمی کنم چون پسر حاج شیرعلی هستی بری نماز جمعه این لباس رو بپوشی اون روضه رو بری این زن رو بگیری اون دانشگاه رو بری و توی زندگی همیشه تو خودت انتخاب می کنی بهت هم نمی گم چون پدرت وصیت کرده حتما باید مثل بقیه باشی من می دونم که تو تا پارسال نمازهات رو هم درست نمی خوندی اما چیزی نگفتم الان هم هر تصمیمی بگیری من به عنوان مادرت حمایتت می کنم گفت مادر تو برای من یه دوستی نه یه مادر گفتم خیلی خب پس همون دوستت بهت می گه ارزون نفروش من نفروختم ضرر نکردم گفت یعنی چی مادر یعنی اونا که از یه سری امکانات استفاده کردن خودشون رو فروختن گفتم نه اصلا ...
#ادامه_دارد
🌱https://eitaa.com/kafekatab
#فصل_چهل_وشش
#خانوم_ماه
#پارت_دویست_وهفتاد_ونه
از سر جایم بلند شدم و ادامه دادم همه چیزهای خوب دنیا رو یه بطری آب تصور کن که دست یه آدم تشنه است یه طرفشون بیابون یه طرفشون دریا اگه قصد داری به دریا بزنی غصه اون یه ذره آب رو نخور اما اگه قصد داری به بیابون بزنی هر کاری می تونی بکن تا اون بطری آب مال تو بشه در اتاق را بستم و با خودش تنهایش گذاشتم اما سال ها بود که دلیل خالی بودن هر جایی در زندگی اش را نبودن پدرش میدانست نمی خواستم این بهانه ای شود که کار نکند تلاش مضاعف نکند و با جنبه های مختلف زندگی روبرو نشود بارها و بارها در تلاش در مسابقات مختلف کشتی در کشور مقام آورد اما سرانجام مجبور شد کشتی قهرمانی را کنار بگذارد و دنبال یک لقمه نان بیفتد البته بهانه کنار گذاشتن شکستن پایش شد در سالن پایش شکست و مدت زیادی دست از ورزش برداشت دوست داشتم برای هر کاری دلیل داشته باشد چه مثل پدرش باشد چه نباشد همیشه یک دلیل منطقی پشت رفتارش باشد تا غروب در اتاقش ماند و بیرون نیامد تلویزیون را روشن کردم سینی سبزی خوردن را زمین گذاشتم که پاک کنم عمار در اتاق را باز کرد لباسش را پوشیده بود پرسیدم جایی میری مادر گفت زود برمی گردم گفتم کجا
گفت سر خاک بابا...
#ادامه_دارد
🌱https://eitaa.com/kafekatab