eitaa logo
کافه کتاب♡📚
89 دنبال‌کننده
102 عکس
126 ویدیو
0 فایل
سلام👋 کتاب عشق بر طاق بلند است ❣️ ورای دست هر کوته پسند است یه سوال بپرسم؟ :اینجا چه کار میکنیم؟🤔 اومدیم با هم رشد کنیم با هم بفهمیم باهم درک کنیم ‌که اطرافمون چی میگذره ؟! 📖 اگه توهم مثل ما کنجکاوی پس بیا باهم کتاب بخونیم 😁 کپی ؟حلال
مشاهده در ایتا
دانلود
جناب قربان صادقی عروسش می‌رفت که انگار بچه کوچکش است از رفتارهایش معلوم بود که با تمام وجود عروسش را دوست دارد در همین موقع هم فرزانه که خانم افتخاری با او تماس گرفته بود رسید و با همه سلام و احوالپرسی کرد دلم برایش خیلی تنگ شده بود محکم در آغوش گرفتم و بوسیدمش کنارم که نشست در گوشم گفت نامرد چرا خودت خبر نداری زودتر بیام گفتم من خودم هم خبر نداشتم یه دفعه شد حالا هم دیر نشده اولاش پریوش می‌گفت آره خلاصه من هم زدم به سیم آخر شروع کردم به داد و هوار کشیدن و پرت و پلا کردن هرچی اطرافم بود کم کم داشت حواس مهمون‌های بابام به من جلب می‌شد که بابام از ترسش من را ول کرد من هم همون شب فرار کردم رفتم پناه بردم به خونه یکی از دوستام اونم خانواده‌اش همه ضد شاه بودن از این گروه‌های چپ مثلاً طرفدار آزادی خلق مجبور بودم همونجا بمونم دیگه پای برگشتن نداشتم تو خونه اونام با اعتقاداتشون آشنا شدم و کم کم به تفکراتشون گرایش پیدا کردم بعد هم که باهاشون همراه شدم دیگه از همون جا بود که مبارزات ضد شاهنشاهی هم رو شروع کردم اول‌ها حس و حال خیلی خوبی داشتم ولی کم کم از بعضی رفتارهاشون زده شدم مثلاً تو خونه یکی از مسئولان تشکیلات بودم که دیدم تو اوضاع فقر و نداری مردم گوشت و مرغ سرخ کرده می‌خورند با این توجیه که ما باید خودمون خوب بخوریم تا بتونیم به خلق کمک کنیم از اینجور کارهاشون خیلی بدم میومد دیگه از اون به بعد براشون پول جمع نکردم از اینکه از احساساتم سو استفاده شده بود خیلی سرخورده شده بودم ولی هرچی بود اون‌ها را بهتر و سالم‌تر از رژیم شاه می‌دیدم تازه اگه می‌خواستم ولشون کنم دیگه جایی نداشتم که برم یه بار به خاطر فعالیت‌های ضد شاهنشاهیم دستگیر و زندانی شدم شکنجه‌هاشون واقعاً وحشتناک بود یه چیزی من میگم یه چیزی شما می‌شنوید پریوش خانوم پوزخندی زد و گفت یعنی تو شکنجه‌گری جزو کشورهای پیشرفته دنیا بودیم شکنجه‌گرهامون زیر دست استادهای اسرائیلی آموزش می‌دیدند البته تو کاباره‌داری و خونه‌های فساد و فیلم‌های سوپر و اینجور پدر سوخته بازی‌ها هم جزو کشورهای پیشرفته دنیا بودیم عوضش تو بحث‌های علمی جزو کشورهای عقب افتاده دنیا محسوب می‌شدیم. https://eitaa.com/kafekatab
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد همه برنامه ها را طوری ریخته بودیم که عروسی علی اصغر نوه حاجی با سفر حج فهیمه خانم و خانواده اش تداخل نداشته باشد خدا را شکر بدون هیچ مشکلی هر دوی این اتفاق ها افتاد و حالا دوباره موعود دیدار من و صفدر رسیده بود از چند روز قبل عمار هی می رفت و می آمد و گفت مامان می شه نری حالا گفتم نه مادر عموت انتظار من رو می کشه شب آخری که داشتم لباس ها و وسایلم را در ساک می چیدم مثل پسربچه های سه چهار ساله آمد و کنارم نشست چشم هایش با حالت التماس آمیزی به من خیره بود پیش دستی کردم و گفتم عمار گفت جونم عزیز دلم گفتم می خوام یه چیزی ازت بپرسم بپرس فرشته من گفتم اگه یه روزی من مردم ... دستش را روی دهان من گذاشت و گفت این چه حرفیه مامان اون هم دم سفر تو رو خدا از این حرفایی که فکرش تا مغز استخوان منو می سوزونه نگو!... 🌱https://eitaa.com/kafekatab