#فصل_دوازدهم
#خانوم_ماه
#پارت_هفتاد_وسه
حاجی و پدر شوهرم هر دو به من نگاه کردن لبخندی روی لبهای حاجی آمد و مادر شوهرم گفت عروسم حیا میکنه پدر شوهرم آمد سمت من حاجی و جمعیت هم آمدند جلو رفتم همه داشتند به من نگاه میکردند دست پدر شوهرم را بوسیدم و اشک ریختم خواهر شوهرهایم هم گریهشان گرفت بعد به حاجی نگاه کردم و گفتم زیارت قبول خدا رو هزار مرتبه شکر که به سلامت برگشتین جمعیت رفتند و روی فرشهای حیاط نشستند زنها یک طرف مردها یک طرف صفدر شیرینی و چای برای مردها و سکینه و نازی هم برای زنها آوردند فهیمه آمد توی بغلم نشست یکی از مردها گفت حاجی تعریف کنین شایعه درست بوده یا نه و با این حرف همه شروع کردند از چیزهایی که شنیدند حرف زدن پدر شوهرم که دید همه مشتاقند خودش شروع کرد ما وارد مدینه که شدیم شیرعلی یه حال دیگهای شد یا روضه میخوند یا گریه میکرد یا سینه میزد همه مسافرا میگفتند این لامذب آخرش سید دردسر درست میکنه ولی کاری نداشت تا اینکه رفتیم زیارت قبر پیغمبر حاضران همه با هم گفتند خوش به سعادتت خوشا به حالت پدر شوهرم ادامه داد از کنار قبر جناب پیغمبر شیرعلی با صدای یا زهرا هروله کرد به سمت بقیع وقتی رسید قبرستان بقیع اول زیارتنامه خوند و بعد با صدای محزونی روضه ائمه بقیع زن و مرد دورش جمع شدن و باهاش اشک ریختن شیرعلی با صدای بلند میگفت سلام بر شما که حقتان غصب شد سلام بر شما که به شما ظلم شد سلام بر شما که روز محشر شفیع امت هستید بعضیا که فارسی سرشون میشد ترجمه میکردن و شیعه و سنی گریه میکردند به طرفه العینی جمعیتی دور شیرعلی جمع شد که جای سوزن انداختن نبود.
#ادامه_دارد
🌱https://eitaa.com/kafekatab