✨شب
💫با جادوی پر رمـز و رازش
✨ستارگاڹ درخشانش
💫مـاہ تـابانش
✨از راہ رسیـد
💫تا آرامش و عشق را
✨هدیه ڪند بر جسم و جان شما
✨شبتون ستاره بارون✨
https://eitaa.com/khandaniharabayadkhand:↷
#فصل_هفتم
#فرشته_ها_هم_عاشق_میشوند
#پارت_هفتاد_وهشت
نویسنده:نعیمه اسلاملو
رامک که نمیخواست آبرویش بیشتر از این برود،چشمانش را گرد کرد و فریاد زد: تو فقط برو بشین تو ماشین!
به چهره مضطرب زن نگاه کردم.دوجویِ سیاه از دو طرف چشمانش جاری بود و گلولههای سیاهی که تا چند دقیقه پیش روی مژههایش بود تا او را زیباتر جلوه دهد، زیر چشمانش ریخته و چهرهاش را ترسناک کرده بود. دلم برایش سوخت. او همجنس من بود. زن بود. زنی جوان و شاید قدرتمند و با استعداد اما زنی که قربانی بود.نه فقط قربانی نگاههای هرزه و رفتارهای تحقیرآمیز آن مرد، بلکه قربانی اشتباه خودش هم و شاید قربانی نداشتن عزت نفسی که باعث شده بود همه هویتش را در سر و صورتش نقاشی کند. خودش با پای خودش به مذبح آمده بود. اما از قربانی شدن میترسید.این ندانستن و نداشتن زن ها باعث میشود بیشتر دلم برایشان بسوزد.ندانستن قدرت و ارزش خودشان و نداشتن آرامش و امنیتِ زندگیشان. او داشت به مردی که احتمالا دوستش داشت و دوست داشت برای او باشد،التماس میکرد و مرد هنوز نتوانسته بود هویت باختهاش در انظار عمومی را باز یابد.
یک مرد تقریباً مسن و جا افتاده کت و شلواری جلو آمد با ادبیات وزین و آرامی گفت: آقا خودتون رو کنترل کنید. این حرفها در شأن شما نیست. رامک که داشت با آن حرفهای زشتش بیشتر خودش را در چشم همه تحقیر میکرد، سعی کرد به خودش کمی مسلط شود و گفت شأن و شئون واسه آدم نمیذارن که! آخه من به این بیشرفها چی بگم؟ یه سری نفهم که حق و حقوق و احترام به زن حالیشون نیست!
حقوق زن؟! چشمانم داشت از حدقه بیرون میزد. نمیدانستم بخندم یا گریه کنم. به مریم و خانم افتخاری نگاه کردم. آنها هم خندهشان گرفته بود اما رامک از منبر پایین نمیآمد. داشت همان وسط در مورد توجه به آزادی و حقوق مدنی زنان کنفرانس میداد که مرد کت و شلواری او را تا دم در ماشینش مشایعت کرد که برود و بیشتر از این راهبندان نکند. زن در حالی که خطوط سیاه اشک روی گونهاش را پاک میکرد ،به طرف مرد کت و شلواری رفت و با تمام وجود تشکر کرد.مرد دستش را روی سینهاش گذاشت و سرش را پایین انداخت و گفت:خواهش میکنم. شما هم........
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/khandaniharabayadkhand
#فصل_هفتم
#فرشته_ها_هم_عاشق_میشوند
#پارت_هفتاد_ونه
نویسنده:نعیمه اسلاملو
مثل دختر خودم، یکم بیشتر رعایت کن! زن روسری اش را مرتب کرد و گفت: چشم. خدا از پدری کمتون نکنه!
با رفتن پورشه، مرد مسن بقیه مردم و ماشینها را هم راهنمایی کرد تا بروند. دلم میخواست میماند تا به ما هم کمک کند و از دست راننده بد اخلاق نجات مان دهد.اما ماشین خودش هم قسمتی از راه بندان شده بود. سوار شد تا برود و از بقیه هم خواست که بروند تا افسر بیاید.
دور و برمان که خلوت شد خشم راننده بد اخلاق هم کمی فروکش کرده بود اما بچهاش همچنان داشت نق نق میکرد. مرد به طرف ما آمد و گفت: آخه خانوم تو که داری میبینی من دارم میام، بکش کنار این پراید لامصّبتو!
خانم افتخاری گفت :من که داشتم مسیر خودم رو میرفتم.
حرف خانم افتخاری تمام تمام نشده بود که سریع گفتم: آقا چرا زور میگین؟ شما از سمت راست سبقت گرفتینا!
خانم افتخاری یه نگاه به بچه که هق هق میکرد و دیگر مخلوط اشک و آب بینی وارد دهانش شده بود کرد و گفت :این طفل معصوم رو چرا تنهایی با خودتون آوردید ؟گناه داره بچه، آرومش کنید!
مرد که انگار داغ دلش تازه شده باشد باز صدایش را بلند کرد و گفت: چطوری آرومش کنم؟ کجا میذاشتمش بی پدرو؟ اون مادر بی همه چیزش باید نگهش داره، آرومش کنه ،که قهر کرده رفته خونه ننش! این زِرزرو هم که خونه ننه ما نمیمونه.با بلند شدن صدای مرد باز بچه شروع کرد به زار زدن. زیر لب به مریم گفتم: با این اخلاقش میخواد زن بیچاره بمونه باهاش زندگی هم بکنه. بیسواد! مریم که کمی حالش بهتر شده بود، دستمال روی بینیش را برداشت سرش را پایین آورد و با پوزخندی گفت: همینو بگو!
بعد یک شکلات از جیبش درآورد و رفت بچه را از پدرش گرفت و به طرف پارکی که چند متر پایینتر بود،برد.
مرد که از صدای گریه بچه راحت شده بود نفس راحتی کشید و گفت :به خشکیِ شانس! داشتم بکوب میرفتم شیفتمو تحویل بگیرما!
خانم افتخاری پرسید :نگهبان هستید ؟مرد فندک روشن را به لبه سیگاری که.......
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/khandaniharabayadkhand
#فصل_هفتم
#فرشته_ها_هم_عاشق_میشوند
#پارت_هشتاد
نویسنده:نعیمه اسلاملو
بر لب داشت نزدیک کرد و با همان حالت گفت: نه بابا مهندس سالن دستگاه مخابراتم. پوک محکمی به سیگار زد .بازدم عمیقی از دود را بیرون داد و گفت :امشب شیفتمه.و با پوزخند و طعنه ادامه داد: مَردیم دیگه !هزار تا مسئولیت داریم. نه مثل شما زنها که...
اما قبل از آنکه ادامه بدهد گوشی خانم افتخاری زنگ خورد و رفت آن طرف تا جواب بدهد.
با همه نفرتی که از رفتارهای مرد برایم به وجود آمده بود، سعی کردم جلوی خودم را بگیرم و جوابش را ندهم .با خودم فکر میکردم معلوم نیست زن بیچارهاش از دستش چی کشیده که ول کرده و رفته. خیر سرش مهندس هم هست.
افکار منفی داشتند حالم را بحرانی میکردند که دیدم خانم افتخاری به من اشاره میکند که به طرفش بروم. نزدیکش که رسیدم گفت: هنوز به پلیس زنگ نزدم. دلم براش میسوزه .پلیس بیاد قطعاً اون مقصره .نمیدونم چه کار کنم؟ حالا فعلاً صبر میکنیم آقای الیاسی برسه ببینیم چه کار کنیم.
با شنیدن اسمش دستهایم خیس عرق شد. الیاسی کجا بود این وسط؟! پرسیدم: آقای الیاسی برای چی؟
جواب داد :هیچی بابا!بنده خدا الان زنگ زده بود در مورد تو باهام صحبت کنه که گفتم تصادف کردم، شرایطم مناسب نیست و اینا.که پیگیر شد، اصرار، اصرار که کجایید؟ منم آدرس رو دادم بعد هم گفت همین نزدیکیهاست الان خودش رو میرسونه.
چرا باید همان نزدیکیها باشد ؟نکند تعقیبمان کرده ؟نکند خانم افتخاری از قبل آمارمان را داده؟ اصلاً اهمیتی نداشت. ولی نمیخواستم در آن شرایط با او مواجه شوم. خواستم به خانم افتخاری بگویم پس من میروم، اما زشت بود در آن شرایط یک دفعه ول کنم و بروم .با خودم فکر کردم وقتی آمد میروم داخل پارک پیش مریم تا برود.
خانم افتخاری به مرد گفت آقا چند لحظه صبر کنید الان همراه بنده میاد. مرد هم که معلوم بود از اینکه فعلاً پای پلیس را وسط نکشیدیم، خوشحال است ،سری تکان داد و به طرف ماشین خودش رفت...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/khandaniharabayadkhand
همچو بوی گل که در آغوش گل از گل جداست،
هم برون از عالمی، هم در کنار عالمی...
🌿✨️💚
صائب تبریزی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این طوری ناخناتو خوشگل کن.✨️
😊💅🙋♀️
https://eitaa.com/khandaniharabayadkhand
من بعد از این اگر به دیاری سفر کنم🌸
هیچ ارمغانیی نبرم جز سلام دوست😍
رنجور عشق به نشود جز به بوی یار🌷
ور رفتنیست جان ندهد جز به نام دوست🥰
#فصل_هفتم
#فرشته_ها_هم_عاشق_میشوند
#پارت_هشتاد_ویک
نویسنده:نعیمه اسلاملو
با خانم افتخاری به سمت سکوی کنار پارک رفتیم و همان جا نشستیم .از فرصت استفاده کردم و گفتم: میبینید خانم افتخاری !اینکه من میگم نباید به مردها رو داد ،همینه. دیدید چی داشت میگفت این آقاهه؟ صدایم را مردانه کردم و با حرص گفتم :هزار تا کار داریم ما مردها .مثل شما زنها نیستیم که.
خانم افتخاری با آرامش و لبخند گفت :خب شاید خیلی گرفتاره این بنده خدا! این بچه هم که سرش.
گفتم :تقصیر خودشه با این اخلاقش!
خانم افتخاری گفت: تو از کجا میدونی تقصیر کیه؟ به همین راحتی که نسخه مردم رو نمیپیچن دختر !و بعد از چند ثانیه سکوت با انگشت به طرف پارک اشاره کرد و گفت: اونجا رو ببین!
برگشتم و دیدم مریم را میگوید که داشت سرخوش و خوشحال با بچه، بازی میکرد . دست و صورت بچه تمیز شده بود و یک آبمیوه دستش بود و با خوشحالی دنبال مریم می دوید.گفتم :آب از کجا آورده، دست و صورت بچه را شسته؟!
خانم افتخاری گفت :وقتی مریم رفت بچه رو گرفت ،چیزی به باباش گفت؟ با پوزخند گفتم: جرئت نداشت بگه.
گفت: اصلاً اینو ولش کن !دیدی وقتی مردها نمیتونن بچهداری کنن و تو این شرایط قرار میگیرن، زنها چه برخوردی میکنن ؟
چند ثانیه فکر کردم و بعد گفتم: همین کارو. می رن بچه رو از مرده میگیرن و آرومش میکنن.
گفت :تا حالا دیدی اینجور موقعها زنها رفتارهای ناشیانه ی مردها تو بچه داری رو مسخره کنن و بخندن ؟مثلاً بگن خاک تو سرت، مردی دیگه !عاطفه نداری، بچه داری بلد نیستی. کی این بچه رو داده بغل تو ؟
خندهام گرفت و گفتم: نه بابا زنها این جور موقعها دلشون میسوزه و میرن بچه رو میگیرن و کمکشون میکنن.
خانم افتخاری به چشمهایم خیره شد و گفت: پس چرا هر وقت ما زنها تو رانندگی مشکل پیدا میکنیم، خیلی از مردها به جای اینکه کمکمون کنند ،مسخره و توهین میکنند؟!
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/khandaniharabayadkhand
#فصل_هفتم
#فرشته_ها_هم_عاشق_میشوند
#پارت_هشتاد_ودو
نویسنده:نعیمه اسلاملو
تازه منظورش را فهمیده بودم . به نقطه نامعلومی خیره شدم و به نقل از اینجور مردها با خشم گفتم :زنید دیگه. عرضه ندارید.کی این ماشینو به شما داده؟
خانم افتخاری گفت: اون وقت بعضی از همین مردها ادعای دفاع از حقوق زنهاشونم میشه .
یاد راننده پورشه افتادم .چقدر در مورد آزادی و حقوق زنها لفاظی کرد!اصلا به روی خودش نیاورد که چند دقیقه پیشش با ما چه برخوردی کرده است .مگر زن نیستیم؟ پس منظورش از آزادی احترام به زن چه بود؟ گفتم :میبینید !اینا این حرفها رو هم که میزنن ،منظورشون آزادی خودشونه .از نظر بعضی از اینا ما زنهای بیچاره
باید خودمون رو به خوشگلترین حالت ممکن در بیاریم بیایم تو کوچه خیابون که اینا لذت ببرن. الان این حقوق زنهاست یا آزادی مردها؟
چشمان خانم افتخاری برقی زد وگفت:دقیقا!تن نمایی و جلوه گری حقوق زن نیست؛اضافه حقوق مرده!
گفتم:یعنی بازم زنها زن ها قربانی ان .واقعا چرا؟
خانم افتخاری گفت: نه دیگه،جمله ات درست نبود. زن هایی که خودشون می خوان ،نه همه ی زن ها.
گفتم:حالا همون.الان مرد ها چه حقی دارن که این برخورد رو با زن ها می کنن؟!
گفت: باز همه مردها نه دیگه.بعضی ها شون که اصلا کسی این حق رو لهشون نداده.راست می گفت .من کمتد فکر کرده بودم و فقط عادت کرده بودم با لحن طلبکارانه به بهانه دفاع از زنان و باژست روشنفکری ام این حرفها را بزنم.سرم رابه نشانه ی تایید تکان دادم و گفتم: حالا اینا که گفتم یه طرف، اون مردایی رو که زن های خودشون رو مجبور می کنن اینجوری بیان تو خیابون ،بچسب!
خانم افتخاری پایش را روی پای دیگرش انداخت و با خنده گفت: اونا که خوراک خودتن برای حرص خوردن.
گفتم :چطور ؟
گفت:یعنی اینا دیگه رسما می خوان با زنشون جلوی بقیه پزبدن.مثلا همونطور که با کت و شلوار و ماشین و موبایلش می خواد پزبده تا کم نیاره،با زنش هم می خواد پزبده که ببینید زن من هم خوشگله.
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/khandaniharabayadkhand