#پیام_شهروندی
سلام خواهشا بگید تو عزاداری ها آقا صاحب الزمان(عج) زیاد یاد کنن وقتی اوج میگیرن ذکر فرج بگن
عزاداری های به این عظمت لبیک یا مهدی(عج) ، یا صاحب الزمان ادرکنی فراموش نشه انشاءالله سال ، سال ظهور منتقم کربلا بشه😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢قابل توجه مداحان بزرگوار
دعای فرج رو دست کم نگیرید.
《اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیکْ الْفَرَج》
✍️رسانه مردمی کهریزسنگی هادرایتا:👇
🖤𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌷🍃•°•─┅─╮
https://eitaa.com/joinchat/2889875490C8ecb603291
╰─┅─•°•🍃🌷🍃•°•─┅─╯
10.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸داستان تاجر هندی که هر سال برای آقا امام حسین علیه السلام جلسه روضه میگرفت(ادامه ماجرا را خودتان ببینید)
🔸(حتما حتما این کلیپ را ببینید)
🔸فکر نمیکنم کسی این داستان را بشنود و اشک از چشمانش جاری نشود
🔸استاد هاشمی نژاد
⚫️لینک کانال نسیم معنویت و بندگی
https://eitaa.com/nasiemobodiet
کانال کهریزسنگ
💫بخش بیست و هشت💫 از اتاقش بیرون امدم و با عجله از پله ها پایین رفتم.وارد اتاق خودمان که شدم بغضم تر
💫بخش بیست و نه💫
مادر رو بروی تلوزیون نشست و الهه را روی زانوهایش گرفت.گزارشگر با چند تا از رزمنده ها صحبت میکرد.جواد سرش را روی پای مادر گذاشت و گفت:اینا هم رفتن جبهه؟ مادر موهایش را نوازش کرد و گفت:معلومه که رفتن. جواد گفت:پس چرا صورتشون مثل بابا نیست؟ مادر بدون اینکه حرفی بزند دست بچه ها رو گرفت و از اتاق خارج شد.
نیمه های شب از خواب پریدم ،اولین فکری که به ذهنم خطور کرد،تصویر صورت باند پیچی رجب بود.سرم به شدت سنگین شده بود و میدانستم مثل هرشب تا اذان صبح خوابم نمیبرد.پرده را کنار زدم و بیرون را نگاه کردم،همه جا تاریک بود و من مثل هرشب داشتم زندگی ام را مرور میکردم هر چه تلاش میکردم به چیز دیگری فکر کنم بیفایده بود.هیچ چیز دیگری جز رجب در ذهنم نبود. بعد از نماز صبح وقتی توی اتاق رجب سرک کشیدم،داشت نماز میخواند.هرچه به صبح نزدیک تر میشدم دلهره ام بیشتر میشد.فکر اینکه رجب بعد از باز کردن پانسمان صورتش، چقدر شبیه عکس هایش میشود،در دلم غوغا میکرد.آرام وقرار نداشتم.تا به حال بارها صورتش را جراحی کرده بود و هربار که به تهران میرفتم با یک چهره جدید مواجه میشدم.ولی این بار فقط من نبودم،فکر عکس العمل بچه ها خیلی آزارم میداد.انگار ساعت جلو نمیرفت.قرار بود تا آمدن زهرا و شوهرش صبر کنیم و بعد پانسمان صورت رجب را باز کنیم.به اتاق رفتم و نماز خواندم ، کمی آرامش گرفتم و همانجا خوابم برد و با صدای محمدرضا از خواب پریدم که میگفت: مامان پاشو مگه نمیخوای پانسمان بابا رو باز کنیم؟ بلند شدم کتری را روی اجاق گذاشتم و مشغول آماده کردن لباس برای رجب شدم، حدس زدم بعد از باز کردن پانسمان بخواهد به حمام برود. محمدرضا گفت: پس کی پانسمان بابا را باز میکنیم؟ حرف محمد رضا سرتاپایم را لرزاند.فکر اینکه بچه ها چه عکس العملی نشان میدهند،وجودم را به آتش میکشید. مریم و محمدرضا صبحانه نخورده ، حاضر شدند و رفتند توی کوچه به انتظار حسین آقا و زهرا. هوا خیلی سرد بود وباد که میوزید تا مغز استخوان را میسوزاند. گفتم: بچه ها بیاین خونه. مریم بینی اش را بالا کشید و با حرکت سر مخالفت کرد.دستش را گرفتم و بی آنکه حرفی بزنم توی حیاط کشیدمش.هم زمان محمدرضا را هم صدا زدم.بلاخره بچه ها را به اتاق کشیدم و سر سفره نشاندم.صدای یا الله حسین آقا که داشت از پله ها بالا میرفت در حیاط پیچید. بچه ها قبل از من از اتاق بیرون رفتند.الهه را بغل کردم و با جواد از پله ها بالا رفتیم.هرچه به اتاق رجب نزدیک تر میشدم قدم هایم سنگین تر میشد.نفسم به شماره افتاده بود. وارد اتاق که شدم،همه ساکت شدند.بچه های زهرا با دیدنم جلو آمدند وسلام کردند. جواب دست و پا شکسته ای دادم و همانمجا جلوی در ایستادم.یکی از دختران زهرا الهه را از بغلم گرفت و همراه بقیه بچه ها از اتاق بیرون رفت. وقتی پدر و حسین آقا مشغول باز کردن باندها شدند،بچه ها از پشت پنجره رجب را نگاه میکردند.بین بچه ها نگاهم به جواد بود که کف دستانش را به شیشه زده بود و صورتش را نزدیک پبجره گرفته بود. اولین دور باند را که باز کردند جواد جلوتر آمد. طوری که بینی اش را به شیشه فشار میداد.سرگیجه داشتم و نمیتوانستم سر پا بایستم.روبروی رختخواب نشستم.دلم میخواست از حسین آقا بخواهم پانسمان را باز نکند.میترسیدم دوباره با یک صورت جدید روبرو شوم.زهرا کنارم ایستاده بود،قلبم به حدی تند میزد که حس میکردم صدایش را میشنود.میان صدای صلوات مادر و زهرا ، سرم را بالا گرفتم و در چشمان رجب خیره شدم.نمیدانم چرا از اینکه زیر نگاهش باشم، خجالت میکشیدم.شاید میترسیدم متوجه به هم ریختگی درونم شود.هرچه باند ها را بیشتر باز میکردند و به لایه های آخر نزدیک میشدند،تپش قلبم بیشتر میشد.اگر از ترس نگاه بچه ها نبود،دلم میخواست فرار کنم. کاش میشد هیچوقت پانسمان صورتش را باز نکنیم و من همیشه فکر کنم زیر پانسمان، همان صورتی است که انتظارش را دارم.ردیف آخر باند که رسید بی اختیار چشمانم رابستم. همه بدنم میلرزید و نفسم داشت بند می آمد. وقتی صدای خوردن ضربه به شیشه را شنیدم به خودم آمدم.چشم که باز کردم محمدرضا رادیدم که با عصبانیت از کنار پنجره کنار رفت.زهرا توی گوشم گفت:بچس دیگه ، عصبانی شد با مشت زد توی شیشه.بلافاصله به صورت رجب چشم دوختم.توی صورتش دنبال چهره آشنا میگشتم که صدای جیغ بچه ها را شنیدم که از پشت پنجره کنار میرفتند. چند لحظه ای من به رجب خیره شده بودم و همه به من.گریه ام گرفته بود.دست هایم را جلوی صورتم گرفتم و از اتاق بیرون دویدم.از پله ها که پایین می آمدم صدای گریه ام بلند شد.
#قصه_شب
#بخش_بیست_و_نه
#رمان_بابا_رجب
#کتاب_بخوانیم
🔘 روزهای قمر در عقرب سال ۱۴۰۳ شمسی طبق یک تقویم نجومی
همانطور که می بینید قمر در عقرب از دیروز شروع شده است و تا چهارشنبه ۲۷ تیرماه عصر ادامه دارد.
صدقه فراموش نشود .
توصیه های قمر در عقرب در پست بعدی 👇
▪️کانال کهریزسنگ
🏴@kahrizsang
کانال حوزه علمیه همدان.mp3
4.68M
❇#سوال_شرعی
در ایام قمر در عقرب سفارش شده که کارهای مهم انجام نشود ، منظور چه اموری است؟ اگر ناچار باشیم که کار مهمی را در این ایام انجام بدهیم ، چگونه آثار منفی آن را برطرف کنیم؟
#استاد_وحید_پور
#قمر_در_عقرب
#امور_مهم
#آثار_منفی
▪️کانال کهریزسنگ
🏴@kahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ روش دفع نحسی قمر در عقرب از کلام معصوم(ع)👆🏻
استاد عالی
𝐉𝗼𝗶𝗻'𝐈𝗻↷
▪️کانال کهریزسنگ
🏴@kahrizsang
19.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◼️بخشی از تعزیه خوانی مرحوم میرزا حسین طاهری خورزوقی روحش شاد