#چندخاطره
🔸بُرشهایی از زندگی جوانترین رایزن فرهنگی نظام؛ شهید صادق گنجی
🌼 #رویایصادقه|بچهدار نمیشد و غصهدار بود. یه روز تنها و ناراحت توی خونه دراز کشیده بود که پلکاش روی هم رفت. يه مرد سبزپوش رو دید که دو نانِ محلی به دست؛ سمتش اومد و گفت: مرضيه! چرا اينقدر گريه میكنی؟بيا این دو تا نون رو از من بگير. مرضیه رفت نونها رو گرفت و پرسید: آقا شما که هستید؟ فرمود: من علی بن ابيطالب(ع) هستم. کمی بعد از این خواب، صادق متولد شد.
🌼 #اردشیر|اهل برازجان بوشهر بودند، اما بخاطر شغل پدر، توی فسای فارس سکونت داشتند که صادق بدنیا اومد. پدر اسمشو گذاشت اردشیر. ولی بعدها که طلبه شد، به پیشنهاد استاد اخلاقش، اسمش شد صادق.
🌼 #نابغه|هميشه میگفت: دنيا سرای فانیه، ولی از همين سرای فانی بايد درست استفاده كرد. نابغه بود به تمام معنا. وقتی رایزن فرهنگی ما در پاکستان شد، خیلی زود زبان اردو رو یاد گرفت. با همه هم ارتباط میگرفت؛ هنرمند، ادیب، سیاسیون، شیعه، سنی و... اونقدر محبوب شد که آوازهش تا هندوستان رفت
🌼 #استکبار|توی یکی از سخنرانیاش گفت: مدارک مهمی از بعضی گروههای انحرافی دارم که وقتی برگردم ایران افشا میکنم...
جریانات سعودی انگلیسی هم سرمایهگذاری کرده بودند روی تفرقه بین شیعه و سنی. اما صادق با روشنگریاش همه رو خنثی، و بین مسلمین وحدت ایجاد میکرد. شاید علت اینکه روز تودیع و اتمام ماموریتش در پاکستان ترور شد، این باشه که میترسیدند صادق روزی مسئول مهمی در ایران بشه و نقشههاشون رو نقش برآب کنه...
🔸۲۸ آذر؛ سالروز شهادت صادق گنجی گرامیباد
_
#شهیدگنجی #وحدت #شهدای_بوشهر
#چند_روایت
🔸بُرشهایی از زندگی نوجوان شهیدی که عکسش معروف شد
🌼 #رویایصادقه|خانواده راضی نمیشدند بره جبهه و میگفتند: باید درس بخونی. یه شب خواب امامخمینی رو دید. حضرت امام توی خواب بهش فرمود: من بهت اجازه میدم بری جبهه... عبدالمجید هم به امام میگه: پدرم اجازه نمیده. امام میفرمایند: اجازه میده... و همینطور هم شد
🌼 #شفا|یه بار سوخت، یه بار به شدت مریض شد و یه بار هم گلوش ورم کرد و قرار شد جراحی بشه. میگفتند: صورتش هم کج میشه. اما مادرم نذر کرد و شفای مجید رو گرفت.
🌼 #ماجرایعکس|وقتی برادرم شهید شد، ناله میکردم که: چرا من یه عکس ازش ندارم... تا اینکه یه روز پسر داییام دوان دوان به خونهمون اومد و گفت: مرضیه خانوم! مژده بدین. عکس مجید روی مجله چاپ شده... این تصویر اولین عکسِ مجید بود. تیترش هم این بود که «فاتح، در تفکرِ فتحِ قدس است... بعدها این عکسِ برادرم روی پاکت نامهی بچههای جبهه؛ مجلات و روزنامهها؛ و حتی توی کتاب درسی مدارس هم چاپ شد. بعد از فتح خرمشهر تلویزیون هم عکسش رو نشون داد...
🌼 #بویتربت|بعد از شهادت، وقتی ساکش رو از جبهه آوردند و بازش کردیم، بوی خاصِ تربت میداد. بعد از اون روز ما این بو رو توی هر گوشه و کنار خونه حس میکردیم. یه شب خواب دیدم دارم دست و پای مجید رو میبوسم. بهش گفتم: تو همون بویی رو میدی که همیشه توی خونه میاد! گفت: آبجی! من همیشه پیشتون هستم، اما شما نمیبینید...
👤 خاطراتی از نوجوان شهید عبدالمجید رحیمی
📚منبع: بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس
_____________________
●واژهیاب:
#شهید_رحیمی #نوجوان_شهید #شهدای_تهران