دستی که جاماند ...
حالم هر لحظه وخیم تر می شد،
تا اینکه یک شب بین خواب و بیداری
یکی از ملائک مقرب درگاه الهی
به سراغم آمد
و پرسید:
حسین، آیا آماده رفتن هستی
یا قصد زنده ماندن داری؟!
من گفتم فعلا میل ماندن دارم
تا با آخرین توان
به مبارزه در راه دینِ خدا ادامه دهم
برای رسیدن به
حسین باید اول عباس شد
رفیق آماده ای؟
برای آرمان ها و ارزشهامون
باید محکم بایستیم مبارزه کنیم
شادی روح رفیق و همراه شهیدمون
صلوات + وعجل فرجهم
#نعم_الرفیق_ما
#رفیق_شهید
#سردار_شهید_حسین_خرازی
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#مجنون
#خیبر
#شلمچه
#طلاییه
#راهیان_نور
#دفاع_مقدس
#نعم_الرفیق
#شهادت
می گفت:
ما به اینجا نیامده ایم تا روی هر تپه ای سنگری بکنیم و خودمان را با زدن چهار تا گلوله مشغول کنیم!
آمده ایم تا نَفَس دشمن را ببریم،
قیمتش را هم با خون مان می دهیم...
#نعم_الرفیق_ما♥️
عَکس هایَت را میگَشتم تا بِبینَم کُدام زیباتَر اَست کِه آن را بَرگزینَم...
چِه خیالاتی با خود داشتَم؟!
شُما، با آن لَبخندِ زیبا و چَشم هایی کِه هَمیشِه چینی کِنارِشان اُفتادِه بود، هَمه جا زیبآ بودی :)
عَکسی را دیدَم از شُما، کِنارِ آقا...
اَز تهِ دِل لَبخند بِه رویِ لَب هایِتان بود...
آقا میخَندید...
شُما میخَندیدی...
وَ حاج اِبراهیم لَبخند میزَد...
مُطمَئِنم کِه بیرون اَز آنجا، بویِ یآس می آمَد...
میدانی حاج حُسِین؟!
هَر کُدام از عَکس هایَت را کِه میدیدَم، بیش اَز پیش شیفتِه ی اَدبِ نِگاهَت میشُدم...
حَیایِ چَشمانِ شُما...
هَمه جا خُدا را میدیدی و چِه زیبا هَمه جا با آن نِگاه و لَبخند هایَت دِلبری میکَردی...
گویی خُدا شُما را آفَرید بَرایِ اَدب...
بَرایِ حَیا...
حاج حُسِین!
اَگر میشَود از آسِمان، دَر میانِ جَمعِ شَهیدان، بِه صفِ نَماز کِه ایستادی...
قُنوت کِه گِرفتی با یِک دَستت،
برایِ مَن هَم دُعا کُن...
میدانی حاج حُسِین؟!
دِلم جَوانی کَردن میخواهَد...
اَز جنسِ جَوانی کَردن هایِ شُما!
اَز جنسِ عاشِق شُدن هایِ شُما!
لَبخندهایِ شُما :)
راستی حاج حُسِین،
چِقدر هَمه جا بویِ یآس می آیَد...
#نعم_الرفیق_ما ♥️
چقدر من دیدنت را دوست دارم
در خواب... در غروب...
در همیشه ی هر جا...
هر جا که بتوان تو را دید...
صدا کرد...
و از انعکاس نامت کیف کرد
چقدر من دیدن تو را دوست دارم♥️
#نعم_الرفیق_ما
#شهید_حاج_حسین_خرازی
وقتی درونت پاک باشد
خدا چهرهات را گیرا میکند...
این گیرایی از زیبایی و جوانی نیست،
این گیرایی از نورِ ایمانی است
که در ظاهر نمایان میشود...🍃
#نعم_الرفیق_ما❤️
💢هزاران سر تراشیده...
🔹او نمیتوانست زورگویی را فقط به خاطر اینکه دستور است تحمل کند، به همین خاطر با آنکه بهترین تک تیرانداز شناخته شده بود، به عنوان تنبیه او را به عمان فرستادند تا عضو گروه کماندوهایی باشد که قرار بود شورشیان ظفار را سرکوب کنند. تا نام شاه، به عنوان قدرت نظامی منطقه آوازه بلندتری بگیرد.
🔹شور انقلاب بالا گرفت و حالا از او میخواستند تفنگش را با همان نشانهگیری دقیق رو به سینه مردم بگیرد. او نمیخواست. امام دستور داد سربازان، پادگان را ترک کنند.
🔹فرماندهان تهدید میکردند: «فراریان اعدام خواهند شد.» اما او گریخت؛ با سری تراشیده و لباس شخصی. حالا جوانی ساده بود در میان هزاران جوان دیگر، که همه سرهایشان را تراشیده بودند تا هیچ کس نتواند سربازان فراری را در جمعشان تشخیص دهد.
#نعم_الرفیق_ما❤️
✍
8.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ #نعم_الرفیق_ما
خداوند دست ما را میگرفت
کلام نعم الرفیق رو با هم بشنویم🌱
#شهید_حاج_حسین_خرازی...🌷🕊
💚
اگر بحثی مطرح می شد و همه در صحبت هايشان به سمتی می رفتند، اينگونه نبود که حاج حسین نيز دنبال همان مسير برود. او فردی مبدع و صاحب نظر بود، به گونه ای كه ديگران را هم در بحث ها به دنبال خودش می کشيد.
اگر هم با موضوعی مخالف بود آن را اعلام می كرد و مخالفتش هم مستدل و تاثيرگذار بود.
اصلا اينگونه نبود که چون همه می گويند اين کار خوب است، ايشان هم آن را تایيد کند؛ برای خود استقلال رای و نظر و استدلال های منطقی داشت.
🥀شهید سید محمد حجازی
#نعم_الرفیق_ما
⊱━━╯
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 مصاحبه طنز شهید حسین خرازی با سردار حسن آقایی :)
٫به مناسبت ۱۷ مرداد، روز خبرنگار٫
#نعم_الرفیق_ما ❤️
داییش تلفن کرد گفت: «حسین تیکه پاره
رو تخت بیمارستان افتاده،
شما همین طور نشستین؟»
گفتم: «نه، خودش تلفن کرد گفت: دستش یه خراش کوچیک برداشته پانسمان میکنه می آد. گفت: شما نمیخواد بیاین.
خیلی هم سرحال بود...»
گفت: «چی رو پانسمان می کنه؟
دستش قطع شده!!»
همان شب رفتیم یزد، بیمارستان.
به دستش نگاه می کردم،
گفتم: «خراش کوچیک!»
خندید، گفت:
«دستم قطع شده، سرم که قطع نشده»
راوی: مادر شهید
#نعم_الرفیق_ما❤️
هر ماموریتی که به حسین خرازی محول می شد، به راحتی انجام نمی داد. ابتدا جوانب را بررسی می کرد و انقدر با فرماندهان بالاتر درباره عملیات بحث می کرد تا هدف و ماموریت، پخته شود.
در پذیرفتن ماموریت ها حساس بود. هدف باید حساب شده و عملیات، منجر به موفقیت می شد. هیچ ماموریتی را چشم بسته قبول نمی کرد و باید تلفات رزمندگان و ماموریتش کم می شد.
🎙محسن رخصت طلب
#نعم_الرفیق_ما❤️