eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
68.2هزار عکس
10.6هزار ویدیو
173 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
انصافاً اوج خلاقیت و ابتکار ایرانی 😂
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 بنده اسماعیل ملازهی کارمند بازنشسته اداره راه، اصالتا اهل شهرستان نیکشهر روستای عمری هستم و در این شصت سال هم که از خدا عمر گرفتم در همین شهرستان زندگی کردم. 60 سالم هست و کارمند اداره راه بودم که بازنشسته شدم. همسرم گل بی‌بی رییسی است که حاصل ازدواجمان شش پسر است به نام‌های عمر، عثمان، ابوبکر، علی، احسان و ایمان است که عمر در سوریه حین مبارزه با تکفیری ها به شهادت رسید. عمر متولد سال 63 بود و در زمان جنگ تحمیلی به دنیا آمد. آن سالها فکر نمی کردم روزی من هم پدر شهید شوم. البته عمر چهار ماه قبل از رفتنش به من گفته بود که می خواهد برود سوریه برای کمک به برادران خودش اما فکر نمی‌کردم جدی بگوید. روزی که می خواست برود آمد خانه ما برای خداحافظی. اما از ترس اینکه مخالفت کنیم موضوع را نگفت. من خانه نبودم، به مادرش گفته بود مدتی می روم جایی و نیستم. چند روز بعد برای کاری به چابهار رفته بودم که یکی از دوستانش گفت: عمر اعزام شده تهران برای رفتن به سوریه. تعجب کردم اما بعد خدا را شکر کردم. .... 🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 احسان برادر کوچکتر عمر در تهران سرباز بود. عمر یک هفته برای کارهای اعزامش در تهران حضور داشت و به برادرش هم گفته بود دارد می رود. زمانی که رسید سوریه تماس گرفت و به خانمش گفته بود من اینجا اوضاع خوبی ندارم و در محاصره هستیم، ما را حلال کنید، یک هفته بعد هم شهید شد. احسان و عثمان هنوز عروسی نکرده بودند. عمر که تماس گرفت گفت مراسم عروسی آنها را عقب نیندازید. اما مادرش گفته بود تو نیستی دست و دلم نمی رود به این کار. تا اینکه علی آمد گفت: مادر عمر دست شما را بوسیده (یعنی دیگر بر نمی گردد) از او بگذرید. اما مادرش گفت: نفرین نکن بر می‌گرده. عمر همیشه با لبخند می گفت بر می‌گردم، هر درگیری بوده سالم ماندم این بار هم بر می گردم. اما اتفاقا در آن عملیات آخر اولین کسی به شهادت می‌رسد عمر بوده. عمر از همه پسرها شیطان تر بود اما وقتی بزرگ شد بسیار آرام برخورد می‌کرد. در بچگی به قدری آتش می‌سوزاند که یکبار با چوب خرما و طناب جایی را درست کرده بودم تا سایه باشد بچه ها بازی کنند، اما از عصبانیت طناب را برداشتم و با آن عمر را آویزان کردم. یکی از همسایه ها آمد وساطتش را کرد آوردمش پایین. آن قدر بچه شیطانی بود که وقتی آمد پایین انگار نه انگار. الان پسرش هم درست مثل خودش است. روزی که خواستند خبر شهادتش را به ما بدهند تعدادی از سپاه آمدند خانه ما و گفتند پسرتان به خواست خدا شهید شده. وقتی این جمله را شنیدم گفتم: «کل نفس ذائقه الموت» همه یک روز باید برویم و خوشحال بودم که پسرم اینطور رفت و ما هم صاحب شهید شدیم اما دلم هم یک حالی شد. خب بالاخره بچه بسیار برای پدر و مادر عزیز است. بقیه پسرانم را هم حاضرم به سوریه بفرستم و خودشان هم حاضرند اعزام شوند. عمر سپاهی نبود و بسیجی بود، او اولین شهید مدافع حرم اهل سنت است. که 3 آذر 94 به شهادت رسید. شاید برای بعضی ها سوال باشد که مثلا ما چون سنی هستیم باید جذب طرف مقابل شویم اما هر انسان عاقلی می فهمد آنها دروغگو هستند و چه کسی راست می گوید. مانند جنگ ایران عراق که این جنگ هم مانند همان است. برای دشمن فرق نمی‌کند بمبی که می اندازد روی سر چه کسی، با چه دین و تفکری و می ریزد. عمر زندگی خوبی با خانواده‌اش داشت و از لحاظ مالی هم مشکلی نداشت اما همه اینها را گذاشت و برای هدفش به سوریه رفت. وقتی ما را بردند دیدار امام خامنه ای خیلی خوشحال شدیم. ایشان برای ما صحبت کردند و گفتند همه باید برای حفظ نظام بکوشیم و حرف‌هایشان واقعا مرهمی بر دل ما بود. برخوردشان واقعا با ما صمیمی بود. چه چیزی بهتر از اینکه آدم با امامش دیدار داشته باشد. ... 🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 من در تهران سرباز هستم. عمر وقتی آمده بود اینجا تا اعزام شود به من زنگ زد و گفت: دارم می روم سوریه، بیا برای آخرین بار ببینمت. قبلش مادرم گفته بود برادرت می خواهد بیاید با تو کار دارد. عمر با من در میدان آزادی قرار گذاشت. وقتی رفتم با دو نفر دیگر از دوستانش بسیار خوشحال آنجا بودند. پرسیدم: داری می ری کجا؟ گفت: جنگ. گفتم: اینها هم هستند؟ گفت: اره حدود صد نفر هستیم می رویم از برادرانمان دفاع کنیم. برای ما شیعه و سنی فرقی ندارد همه با هم هستیم. کاملا مشخص بود که کاملا فکرهایشان را برای رفتن کرده اند و می دانند دشمن مقابل ما بحثش شیعه و سنی نیست بلکه همه عوامل آمریکا هستند. می گفت: مهم نیست خون ما اینجا یا سوریه بریزد مهم این است که ما به کمک برادرانمان می رویم. 🥀🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 اگر بنا بود ، را سجده کنیم ، نمی کردیم ، ما بنده هستیم و فقط برای او می‌کنیم ، سر هم ایستاده‌ایم ! اگر همه‌ ما را محاصره و کنند ، باکی نیست # سلاحِ ما ماست .. ! 🌴
🥀🕊🌹🍀🌹🕊🥀 حالم ‌خرابِ منو خودت کن گاهی !!! نه، نه، نه ‌به نگاهی مرا در خویشتنت نما من از بیزارم من در تو را می‌خواهم مرا درگیر خودت‌ کن حالم ‌است ‌است ‌ 🌹 🌹🕊 🌹🕊🌹 🥀
🌹🕊💐🌷💐🕊🌹 مترو تهران ایستگاهی دارد به نام این ، همیشه با و‌ضو بود . می‌گفتند : ، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت : الحمدلله ، ما از خدا راضی هستیم ، او از ما راضی باشه! هیچکس دو کفه ترازوی را مساوی ندیده بود ، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت می خواست، دریغ نمی کرد. می‌گفت: برای هر مقدار پول ، سنگ ترازو هست. وقتی که می شناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.‌ کسی که وضع مالی خوبی نداشت یا حدس می زد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت را دو برابرِ پول مشتری، گوشت می داد. گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند ، وانمود می کرد که پول گرفته است. گاهی هم پول را می گرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: بفرما مابقی پولت. عزت نفس مشتریِ نیازمند را نمی شکست! این جوانمرد در ۴۳ سالگی و در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به رسید . 🕊
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 من از مسئولین می خواهم که نگذارید خدای ناکرده در ارگان ها ، افراد منحرف و چاپلوس جا پیدا کنند و ضوابط اسلام و جمهوری اسلامی را زیر پا گذاشته و روابط را حاکم کنند و از شما می خواهم که مواظب باشید و ببینید چه کسانی جایگزین شهدا در ارگان ها می شوند و آیا هم فکرو رهرو شهدا هستند . 🌹 🕊 🌹 🌹 🌴
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 فرمانده شجاع نیروهای ویژه ایران فرمانده ای که صدام شخصا برای سرش جایزه تعیین کرد . وی فقط با هشت نفر کلاه سبز در دشت عباس کاری کرد که رادیو عراق اعلام کردکه یک لشکر از نیروهای ایرانی در دشت عباس مستقرشده است. درسال ۱۳۳۵ وارد ارتش شد ، سریعا به نیروهای ویژه پیوست . فارغ التحصیل اولین دوره رنجری در ایران بود . دوره سخت چتربازی و تکاوری را در کشور اسکاتلند گذراند . در اسکاتلند در مسابقه نظامی بین تکاوران ارتشهای جهان اول شد و قدرت خود و ایران را به رخ کشورهای صاحب نام کشاند . وی اولین کسی بود که در دفاع مقدس ، نیروهای عراقی را به اسارت گرفت . او طی نامه ای به صدام حسین او را به نبرد در دشت عباس فراخواند ، صدام یک لشکر به فرماندهی ژنرال عبدالحمید معروف به دشت عباس فرستاد ، عبدالحمید کسی بود که در اسکاتلند از این ایرانی شکست خورده و هفتم شده بود . پس از نبردی نابرابر و طولانی ، عراقیها شکست خورده و او شخصا ژنرال عبدالحمید را به اسارت می گیرد . درسال ۱۳۶۲ به فرماندهی قرارگاه حمزه و سپس فرماندهی لشکر ۲۳ نیروهای ویژه منسوب می شود . بخاطر رشادتش درجنگ به او لقب دادند. وی در عملیات قادر در منطقه سرسول بر اثر اصابت ترکش توپ به رسید . زمان رادیو عراق با شادی مارش پیروزی پخش کرد . اینها گوشه کوچکی از رشادت بزرگ مردی بود که اکثریت ایرانیان او را نمی شناسند . 🌹
🔻ترکیه مواضع پ‌ک‌ک و ی‌پ‌گ در سوریه را بمباران کرد 🔹 وزارت دفاع ملی ترکیه با انتشار اطلاعیه‌ای اعلام کرد پهپادهای شناسایی نیروهای مسلح دو سامانه راکتی آماده پرتاب و افرادی از پ.ک.ک/ی.پ.گ را که آماده نفوذ به منطقه عملیاتی چشمه صلح در شمال سوریه بودند، رصد و شناسایی کردند.
👌با سلام خدمت دوستان و سروران گرامی: از امروز با صفحاتی از «کتاب ماجراهای آقا فریبرز» که قسمتی از طنز و شوخی های جبهه در زمان دفاع مقدس، نوشته حقیر، ناصر کاوه است، در خدمت شما عزیزان هستیم، لطفا ضمن مطالعه ، با نشر مجدد آن، ما را در راه انتشار خاطرات دوران دفاع مقدس یاری فرمایید. ارادتمند: ناصر کاوه
🔴فـــــــــوری اولین هلاک شده امروز😊🇮🇷✌️ ریبوار عبدی اهل شهرستان سقز یکی از تروریست های حزب دمکرات کردستان بر اثر حملات موشکی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به مقرات این حزب در شهر کویه، به هلاکت رسید
202030_1995018801.pdf
6.55M
راهنمای-ثبت-نام-دکتری-۱۴۰۲.pdf
محتوای گونی را حدس بزنید!😐😂 ▫️پاتوق عکسای بدون شرح و مفهومی🤞🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیروهای امنیتی واکنش سریع ایران 🇮🇷Q.R.S.F🇮🇷 IRANIAN QUICK REACTION SECURITY FORCES🇮🇷 عملیات شناسایی و دستگیری لیدر میدانی اغتشاشات در تهران 🔰سازمان اطلاعات فراجا
میانگین سنی تیم ملی در جام‌جهانی قطر
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 صبح اول وقت، وارد مغازه شدم. بسم الله گفتم و نگاهی به چوب های کج و معوج تلنبار شده در گوشه مغازه انداختم. دست تنها بودم. کلی کار روی زمین مانده داشتم. برش و آماده کردن چوب ها وقت گیر بود. تو فکر بودم که رسید، ۸-۹ سالش بود گفتم: می تونی کمکم کنی؟ چه کمکی؟ برش بزنی؟ آره اندازه کن تا ببرمشون اندازه ها را خط می کشم، تو دقیق رو خط کشی ها برش بزن. باشه، خیالت راحت، می تونم. ته دلم قرص نبود. با رگه هایی از نگرانی، اره و چوب های بی زبان را دادم دست احمد و از مغازه بیرون زدم. نزدیک ظهر برگشتم. چشمانم از خوشحالی برق می زد. باور نمی کردم برش هایی به آن تمیزی و دقیقی کار پسربچه ای هشت نه ساله باشد. 📚یادگاران ، جلد 19 کتاب 🥀
کنعانی: رعنا رحیم‌پور می‌تواند به ایران برگردد 🔹سخنگوی وزارت امور خارجه، درباره امکان بازگشت رعنا رحیم‌پور مجری شبکه BBC که از سوی شبکه اینترنشنال تهدید شده، گفت: اگر او بخواهد به ایران بازگردد این امکان وجود دارد.
تیز ببین که دشمن همواره در کمین است ...
🌷همسفران ابدی... 💠بازگشت پیکرهای مطهر شهیدان دوران دفاع مقدس «علی‌اکبر سلیمانی» و «اسدالله اسدی» پس از ۳۴ سال 🕊شهید «علی‌اکبر سلیمانی» فرزند اصغر و برادرِ همسرش شهید «اسدالله اسدی» فرزند نادعلی، از اراک به جبهه اعزام شدند و هر دو در تاریخ ۴ تیرماه ۱۳۶۷ در تک دشمن در مجنون در سن ۲۵ سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و پیکر مطهرشان در منطقه بر جای ماند. ▪️در جریان عملیات‌های اخیر تفحص شهدا پیکر مطهر این دو شهید کشف گردید. ▪️شهید سلیمانی از طریق کارت شناسایی و آزمایش دی‌ان‌ای و شهید اسدی نیز از طریق انجام آزمایش دی‌ان‌ای شناسایی شد.
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷 ماجرای عکس و وصیتنامه در تهران طاقت نمی آوردم از بچه ها دور باشم، با موتور را می افتادم دم خانه ی آنهایی که با هم منطقه بودیم، از همه بیشتر به دم خانه «سعید طوقانی» می رفتم ، هرشب یا یک شب درمیان باید سری به سعید می زدم. آن شب با سیامک رفتم دم خانه شان ، برادرش از پشت اف اف گفت که سعید در مغازه کفش سازی آن طرف خیابان است ، تعجب کردم ، کمی آن طرف تر از رو به روی خانه شان، چراغ مغازه ای روشن بود . از پشت پنجره که نگاه کردم، سعید را دیدم که با آن جثه کوچک، نشسته پشت میزی کوچک و کف کفش های ورزشی را می چسباند . من را که دید ، خنده ای کرد و سریع از مغازه خارج شد ، همچون همیشه او را در آغوش گرفتم و بوسیدم ، پیش بندی چرمی جلویش بسته بود و بوی تند چسب می داد ، وقتی تعجبم را دید، آن هم در ساعت ۷ که هنوز مشغول کار بود، با دست به شانه ام زد و گفت : چیزی نیست داش حمید… شغله دیگه… وایسا الان می آم. پیش بند را باز کرد، دست هایش را شست و پس از خداحافظی با صاحب کار و بقیه کارگران آمد تا به خانه شان برویم . هرچه اصرار کردم که همین دم در می نشینیم و ساعتی با هم گپ می زنیم ، قبول نکرد. یا الله گفت و همراه او به طبقه سوم خانه رفتیم. همان اول که نشستیم، به سعید گفتم عکس های قدیمیش را بیاورد تا سیامک ببیند ، او هنوز باور نمی کرد این همان سعید طوقانی زمان شاه باشد . یکی دو تا آلبوم درب و داغان و چندتایی هم پاکت و کیسه آورد که داخل شان پر بود از عکس های رنگی و سیاه وسفید در اندازه های مختلف، سیامک دهانش از تعجب باز مانده بود ، هی به عکس ها نگاه می کرد و نگاهی از تعجب به سعید می انداخت. به تصاویر خانواده پهلوی که رسید سعید با ناراحتی گفت: می خوام همه ی این عکسا رو با این آشغالا بسوزونم ، حالم ازشون به هم می خوره . با تعجب گفتم: یعنی چی؟ مگه اینا چشونه؟ می خوام همه ی عکس های گذشته ام رو آتیش بزنم جز دوتا عکس که همه عشقمه. دو تا عکس سیاه و سفید در اندازه درشت از لای عکس ها درآورد و نشان داد. جمعی از ورزشکاران بودند که در روزهای اول پیروزی انقلاب اسلامی، به دیدن امام خمینی رفته بودند. سعید هم با آن جثه ی کوچولو، دوزانو جلوی امام نشسته بود . به هر زحمتی که بود، او را راضی کردم از این کار خودداری کند که پذیرفت. در بین صحبت ها ، سعید پاکتی را از کمدشان درآورد و گفت: حمید… بیا بگیر، این وصیت نامه منه . اول قبول نکردم، ولی اصرار که کرد، گرفتم، ساعتی بعد وقتی با او خداحافظی کردیم، با عجله از پله های خانه شان آمد پایین و نفس زنان گفت: «حمید وصیت نامه رو بده، کار دارم » من آن را که در نامه ی چاپی مخصوص منطقه جنگی نوشته و چسب زده بود، پس دادم به خودش. بعد از شهادت سعید، خانواده اش جای وصیت نامه را نمی دانستند که سراغ همان کمد رفتم و وصیت نامه را درآوردم ، همان اول دنبال این بودم که بفهمم چه مشکلی در وصیت نامه بود که سعید آن را از من پس گرفت ، با تعجب دیدم در آخرین خط چیزی نوشته که بعداً آن را خط خطی کرده است. خوب که دقت کردم، دیدم با روحیه شاد و همیشگی اش ، نوشته بود: « هرکس از من بدی دیده حقش بوده » راوی : شادی روح و 🌴