#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_بیست_و_ششم
جاده بسته شده بود قسمتی از جاده آبادان، ماهشهر دست عراقیها بود از راه زمین نمیشد آبادان رفت دو راه برای رفتن به آبادان بود یا از راه آبی و با لنج، یا از راه هوایی و با هلیکوپتر.
برای من و خانواده ام هیچ فرقی نمیکرد که چطور و از چه راهی خودمان را به شهرمان برسانیم فقط می خواستیم برویم. وسایل مختصرمان را جمع کردیم هرکدام چیزی دست گرفتیم فرش و رختخواب و چرخ خیاطی و پریمس و بخاری و چندتا قابلمه و کاسه بشقاب همه اسباب زندگی ما بود.
سر جاده ایستادیم تا یک مینیبوس از راه رسید راننده مینیبوس همراه با زن و بچه اش بود داستان ما را شنید و دلش سوخت ما را سوار کرد و به ماهشهر برد.
در ماهشهر ستادی به اسم ستاد اِعزام بود ستاد اعزام به کسانی که میخواستم به آبادان بروند برگ عبور می داد آنجا رفتم و ماجرا و مشکلات خانواده ام را گفتم.
مسئول ستاد اعزم گفت: خانم جنگه آبادان امنیت نداره فقط نیروهای نظامی تو آبادان هستند همه مردم از شهر رفتن شهر خالی شده. خانواده ای اونجا زندگی نمیکنه.
ستاد اعزم خیلی شلوغ بود مرتب عده ای می رفتند و میآمدند به مسئول ستاد گفتم یا تو ماهشهر یه خونه برای زندگی من بدید یا نامه بدید به خونه خودم برگردم.
مسئول ستاد هیچ امکاناتی نداشت نمیتوانست کاری برای ما بکند با اصرار زیاد من و دیدن قیافه مظلوم بچه ها و مادرم راضی شد که به ما برگه عبور بدهد.
به هیچ عنوان حاضر نبودیم به رامهرمز بر گردیم مینا نذر کرده بود اگر به آبادان برسیم زمین آبادان را ببوسد و ۷ بار دور خانه بچرخد انگار نه انگار که میخواستیم به داخل جهنم برویم.
آبادان و خانه سه اتاقه شرکتی، بهشت ما بود حتی اگر آتش و گلوله روی آن می بارید، بهشتی که همه ما آرزوی دیدنش را داشتیم.
نردبان بهشت
🔥 #گناه_شناسی 3 سلام بچه ها.. امشب میخوام درمورد ناامیدی براتون بگم.... ❗️ناامیدی از رحمت خدا یکی
🔥
#گناه_شناسی 4
سلام
نمیدونم تا حالا درمورد قنوط چیزی شنیدین یا نه...
❗️قنوط ب معنی ناامیدی از رحمت خداست...
ولی این ناامیدی با ناامیدی ک دیشب گفتم فرق داره..
الان میگیم چ فرقی داره:
❓ببینید بچه ها کسی ک ناامیده این ناامیدی تنها در قلبشه....ولی اگه این ناامیدی انقد شدید بشه ک دیگه قشنگ از ظاهر طرف معلوم باشه...
یا اینکه دو کلمه باهاش حرف میزنی قشنگ از حرفاش ناامیدی میباره...😥
⭕️کسایی ک گرفتار قنوط شدن(نا امیدی خیلی خیلی شدید)درواقع سوءظن ب خدا دارن...
چون تا یه چیزی میشه میگن👈اصلا خدا بی خیال ما شده...😣
من هرکار خوبی هم انجام بدم اصلا خدا ک از من قبول نمیکنه..😞
❌پس کسی ک دچار قنوط میشه دیگه کلا از رحمت خدا ناامیده.
❗️قنوط خیلی از ناامیدی بدتره....
قنوط قابل آمرزش نیست.
نتیجه:
✅ما باید ب خدا حسن ظن داشته باشیم ک اگه گناه کردیم خدا میبخشه،و اگه کار خیری انجام دادیم از ما قبول میکنه....اگه خواسته ای داشته باشیم برآورده میکنه
📗منبع حرفام کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب
❤️به امید ظهور آقا امام زمان که صد البته وقتش نزدیکه❤️
#قنوط
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
💭کانال نردبان بهشت 👇
@dadashreza
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
مداحی آنلاین - دلدار حیدر بودن فقط فقط کار توئه - محمود کریمی.mp3
8.61M
👏 #سرود
🌸 #میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا(س)
🎉دلدار حیدر بودن
🎉فقط فقط کار توئه
🎧 #محمود_کریمی
✅ @kanale_behesht
نردبان بهشت
. چله #توکل_و_امید 🌿روز شانزدهم سلام رفیق ... میدونی چرا هرچی تلاش میکنیم باز یه چی کمه؟ باز یه ج
.
چله #توکل_و_امید
🌿 روز هفدهم
سلام رفیق. طاعاتت قبول باشه🌹
اگه گناه امونت رو بریده؛
سعی کن تو زندگیت
انقدر با خدا سرو کار داشته باشی
انقدر با خدا حرف بزنی
انقدر کارهاتو بخاطرش انجام بدی
که وقتی موقعیت گناه جور شد،
حالت خراب شه!
دیدی وقتی میری یه جای خیلی سرد،
لرز میکنی؟
حتما یه لباسی ژاکتی باید پیدا کنی
تا خودتو گرم کنی...
یه جور خودتو با خدا گره بزن
خودتو با خدا ست کن
که وقتی گناه اومد سراغت، لرز کنی!!
دنبال خدا بگردی که
تو رو از سرمای گناه نجات بده ...
امروز
نماز اول وقت بخونیم❤️
هوای گیرنده ها رو داشته باشیم😎
(چشم و گوش🙈🙉....)
خدا رو شکر کنیم برا همه نعمتهاش😍
(+برا اون نعمتایی که خیلیا حسرتشو دارن)
غرغر نکنیم 🙃 منفی نبافیم 🥰
خدا نگهدارت
موفق باشی👌
@kanale_behesht
نگــــران نباش
خـــدا کنارته
کنار بغض و صدای لرزانتــــ
کنار دستهایے که به دعا بلند میکنے
کنار تمام دل شکستگے ها
خـــدا کمکت میکنه
بهش ایمـــان داشته باش ..
➖➖➖
@kanale_behesht🌹👈فوروارد
🔔اگه عکس، کـلیپ
یا کانال بدی به چشمت خورد،
سریع پاکــش کن🚮
نذار سیاهے گنـــاه وارد دلــت بشه❗️
اگه نگاهتو ادامه بدی...
وارد با تلاقے میشی
که قهـقهه ی شیطان نتیجشه📛
#تلنگر #نگاه
@kanale_behesht ⬅️
مداحی آنلاین - سلام بانو - محمود کریمی.mp3
5.59M
👏 #سرود
🌸 #میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا(س)
🎉 سلام بانو
🎉 سلام مادر
🎧 #محمود_کریمی
#میلاد_فاطمه_زهرا_مبارک😍
⚘|❀ @kanale_behesht ❀|⚘
#امام_حسن عسکری علیه السلام:
رسیدن به خداوند چگونه امکان پذیر است؟
اِنَّ الوُصُولَ اِلی اللهِ عَزّوجلَّ سَفَرٌ لا یُدرَکُ اِلّا بِامتِطاءِ اللَّیلِ؛
✅وصول به خداوند عزوجل سفری است که جز با عبادت در شب حاصل نگردد.🌾
📚بحار الانوار(ط-بیروت) ، ج75 ، ص380
#عبادت
#حدیث
⚘|❀ @kanale_behesht ❀|⚘
#امام_حسین علیه السلام:
عاقبتِ از راه گناه به مقصد رسیدن چیست؟
مَن حاوَلَ اَمراً بِمَعصِیَةِ اللهِ کانَ اَفوَتُ لِما یَرجو و اَسرَعُ لِما یَحذَرُ.؛
✅کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آروزیش می رسد و زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود.🌾
تحف العقول، ص248
#گناه
#حدیث
⚘|❀ @kanale_behesht ❀|⚘
#چادرانھ🌙
خـڋایا...
از تو میخواهمـ🤲
چادࢪ مرا آنچنان با
چادر خاڪے جدهے ساداتــ🍃
پیوند زنے ڪھ
اگر جان از تنم رود🥀
چادر از سرم نرود...🥰🌻
⚘|❀ @kanale_behesht ❀|⚘
نردبان بهشت
#من_میترا_نیستم 🎊 #قسمت_بیست_و_ششم جاده بسته شده بود قسمتی از جاده آبادان، ماهشهر دست عراقیها بو
.
#من_میترا_نیستم
#قسمت_بیست_و_هفتم
با اسباب و اثاثیه ای مختصرمان به بندر امام خمینی رفتیم تا سوار لنج بشویم بابای مهران که در ماهشهر بود از رفتن ما به آبادان با خبر شد خودش را به بندر امام رساند تا جلوی ما را بگیرد اما نه او، که هیچ کس نمیتوانست جلوی ما را بگیرد
گروهی از رزمندهها منتظر سوار شدن به لنج بودند چند نفر گونی و طناب و کارتون همراهشان داشتند و میخواستند به شهر برگردند و اثاثیه خانه شان را خارج کنند بر خلاف آنها که با حالت تمسخر به ما نگاه می کردند ما با چرخ خیاطی فرش و رختخواب در حال برگشتن به آبادان بودیم یکی از آنها گفت شما اسباب و اثاثیه تان را به من بدید من کلید خونه ام رو به شما مید م
برید آبادان و اثاثیه من را بردارید بابای مهران از خجالت مردم سرخ شده بود با عصبانیت وسایل را از ما گرفت و به خانه خواهرش در ماهشهر بر ما ۶ تا زن با شهرام که آن زمان کلاس سوم ابتدایی بود و مرد کوچک ما ،سوار لنج شدیم همه مسافرهای لنج مرد بودند علی روشنی پسر همسایهمان در آبادان همسفر ما در این سفر بود وقتی او را دیدیم دلمان گرم شد که لااقل یک مرد آشنا در لنج داریم
اوایل بهمن سال ۵۹ بود و ابر سیاهی آسمان را پر کرده بود از از شدت سرما همه به هم چسبیده بودیم اولین بار بود که سوار لنج میشدیم و میخواستیم یک مسیر طولانی را روی آب باشیم آن هم با تعداد زیادی مرد غریبه که نمی شناختیم در دلم آشوبی بود اما به رو نمیآوردم بابای مهربان هم قهر کرده بود
اگر خدایی نکرده اتفاقی برای ما میافتاد من مقصر می شدم و تا آخر عمر باید جواب جعفر را میدادم دخترها چادر سر شان بود و بین من و مادرم نشسته بودند شهرام هم با شادی و شیطنت بین مسافرها میدوید آنها هم سر به سرش می گذاشتند شهرام خوشگل و خوش سر و زبان بود او هنوز بچه بود و مثل دخترها غصه نمی خورد همه چیز برایش حکم بازی و سرگرمی داشت چند ساعت روی آب بودیم از روی شط باد سردی می آمد همه به هم چسبیده بودیم شهرام هم سردش شد و خودش را زیر چادر من قایم کرد
#من_میترا_نیستم
#قسمت_بیست_و_هشتم
تمام مسیر زیر لب دعا خواندم و از خدا خواستم مارا سلامت به آبادان برساند ،وحشت کرده بودم اما نباید به روی خودم می آوردم اگر اتفاقی پیش میآمد جعفر همه چیز را از چشم میدید
وقتی ساحل پر از نخل را از دور دیدم انگار همه دنیا را به من دادند در روستای چوبده از لنج پیاده شدیم دختر ها روی زمین سجده کردند و خاک آبادان را بوسیدند
در ظاهر سه ماه از شهرمان دور بودیم ولی این مدت برای همه ما چند سال گذشته بود. ظاهر آبادان عوض شده بود خیلی از خانه ها خراب شده بودند در محلهها خبری از مردم خانوادهها نبود از آبادان شلوغ و شاد و پر رفت و آمد قبل از جنگ هیچ خبری نبود آبادان مثل شهر مرده ها شده بود تنها صدایی که همه جا شنیده می شد صدای خمپاره بود
سوار ۱ ریوی ارتشی شدیم و به سمت خانه مان رفتیم به خانه رسیدیم متوجه شدیم که تعداد زیادی از رزمندهها در خانه ما هستند خبر نداشتیم مهران خانه ما را پایگاه بچههای بسیج کرده است او هم از برگشتن ما خبر نداشت
در خانه باز بود شهرام داخل خانه رفت مهران از دیدن شهرام و من و مادرم و دخترها که بیرون خانه ایستاده بودیم مات و متحیر شد او باور نمی کرد که بعد از آن همه دعوا با دخترها و آوردن اسباب به رامهرمز ما برگشتیم
بیچاره انگار دنیا روی سرش خراب شد وقتی قیافه غم زده و لاغر تک تک ما را دید و فهمید ما از سر ناچاری مجبور به برگشتن شدیم و به رگ غیرتش برخورد که مادر و خواهرهایش این همه زجر کشیدند
نردبان بهشت
. چله #توکل_و_امید 🌿 روز هفدهم سلام رفیق. طاعاتت قبول باشه🌹 اگه گناه امونت رو بریده؛ سعی کن تو ز
.
چله #توکل_و_امید
🌿روز هجدهم
سلام رفقا.. . نکنه بگی من که بدم روم نمیشه ازش چیزی بخوام؟! خدا منو تو رو آفریده که بهمون نعمتاشو ببخشه.. اصلا صفت خدا همین رحمانیت و مهربونیشه.. ازین حرفای ناامیدی نزنیا!
بهش بگو تو بخشنده ای و من گدای در خونه ت. کی به غیر از بخشنده به گدا رحم میکنه؟ (انت المعطی و انا السائل و هل یرحم السائل الا المعطی؟)
امروز
مثل قرار هرروزمون
نماز اولویت شماره یکه 👌
بدگویی و بد خلقی و 😠🤬😏 نداریم
شبیه بنده مهربونای خدا بشیم 🥰
ناشکری ممنوعه.. 🤨
با نعمتای خدا گناه نکنیم🙈
خدا دقیقا توی قلب ماست ❤️
و همه چیو میبینه ....
سربلند باشی✌️
@kanale_behesht
جلسه 1.mp3
11.7M
🔈 #شرح_و_بررسی_کتاب_آن_سوی_مرگ
🌺 جلسه اول
روایت کتاب آن سوی مرگ توسط حجت الاسلام امینی خواه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌علت اصلی قضا شدن نماز صبح
حضرت عیسی(علیهالسلام) خطاب به بنی اسرائیل فرمودند:
«ای بنی اسرائیل! #خوردن خود را زیاد نکنید، زیرا هر کس بر خوردن خود بیفزاید، بر خوابیدن خود هم میافزاید و هر کس که بر #خواب خود بیفزاید، از #نماز کم میگذارد و در نتیجه در زمره غافلان نوشته میشود.
📚(مجموعة ورام ج1، ص: 47)
#نماز_صبح #قضا_شدن_نماز_صبح
#پرخوری
نردبان بهشت
#من_میترا_نیستم #قسمت_بیست_و_هشتم تمام مسیر زیر لب دعا خواندم و از خدا خواستم مارا سلامت به آبادان
.
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_بیست_و_نهم🍓
داخل کوچه نشستیم تا بسیجی ها از خانه خارج شدند و به مسجد رفتند از رفتن رزمندهها خیلی ناراحت شدیم آنها خیلی از ما خجالت کشیدن.
خانه ما شبیه سربازخانه شده بود تمام فرش ها و رختخواب ها کثیف بود. معلوم بود که بسیجیها گروه گروه به خانه ما میآمدند و بعد از استراحت می رفتند.
از دور که نگاهشان کردم دلم شکست یاد مادرهایی افتادم که شب و روز منتظر جوانشان بودند.
برای همه آنها دعا کردم خدا را شکر کردم که خانه و زندگی ما در خدمت جنگ بود خدا می دانست که ما جای دیگری را نداشتیم و مجبور بودیم به آن خانه برگردیم و گرنه راضی به رفتن بسیجیها از خانه نبودم.
مینا و زینب داخل اتاقها می چرخیدند و آنجا را مثل خدا طواف می کردند تا آن روز مادرم را آنقدر خوشحال ندیده بودم خانه حسابی کثیف و به هم ریخته بود از یک عده پسر جوان خسته و گرسنه که برای استراحت می آمدند انتظاری غیر از این نبود.
از ذوق و شوق رسیدن به خانهمان من و مادرم سه روز تمام میشستیم و تمیز می کردیم آب داشتیم ولی برق خانه هنوز قطع بود.
همه ملافهها را شستم تا سه روز طناب رخت از سنگینی ملافهها کمر خم کرده بود در و دیوار را از بالا تا پایین دستمال کشیدیم دوباره همان خانه همیشگی شد پر از زندگی و عشق.
روی اجاق گاز قابلمه غذا می جوشید و بوی غذا خانه را پر میکرد درختها و گلها را هر روز از آب سیراب می کردم.
شب سوم بعد از سه ماه آوارگی در خانه خودم سر راحت روی بالش گذاشتم انگار که بر تخت پادشاهی خوابیدم.
یاد خانه باغی پر از موش بدنم را میلرزاند با خودم عهد کردم که دیگر در هیچ شرایطی زیر بار منت هیچکس نروم.
مینا و مهری برای کار به بیمارستان شرکت نفت رفتند تعدادی از دوستان و همکلاسی های قدیمی شان در آنجا امدادگری میکردند.
مینا و مهری در اورژانس و بخش، مشغول بودند و از زخمیها مراقبت میکردند. گاهی شب کار بودند و خانه نمی آمدند.
نمیتوانستم با کار کردن آنها در بیمارستان مخالفت کنم وقتی از زبان بچه ها می شنیدم که به خاطر خدا کار می کنند نمیتوانستم بگویم حق ندارید برای خدا کار کنید.
آرزویم بود که بچه هایم متدیّن و با ایمان باشند و برای رضای خدا کار کنند خدا را شکر دختر ها همین طور بودند
@yahossein_6
دوستان کانال دار چه پایین تر و چه بالا تر از کانال بالا بازدید کنین