eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
177 دنبال‌کننده
694 عکس
332 ویدیو
2 فایل
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ 💞https://eitaa.com/joinchat/3291742651C520981fe7d 🌺 @KanaleShahidHadi 🌷https://eitaa.com/KanaleShahidHadi ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 کتاب سلام بر ابراهیم بخش اول فتح المبین✌️ جمعی از دوستان شهید ابراهیم هادی می گویند:وقتی به خوزستان رسیدیم به زیارت حضرت دانیال نبی(ع) و علی ابن مهزیار در شهر شوش و اهواز رفتیم.آنجا بود که خبردار شدیم کلیه نیروهای داوطلب (که حالا به نام بسیجی معروف شده‌اند) در قالب گردان‌ها و تیپ‌های رزمی تقسیم‌بندی شده و جهت عملیات بزرگی آماده می‌شوند. در حین زیارت،حاج علی فضلی را دیدیم.ایشان هم با خوشحالی از ما استقبال کرد و ضمن شرح تقسیم نیروها، ما رو به همراه خودش به تیپ المهدی(عج) برد.در تیپ المهدی چندین گردان نیروی بسیجی و چند گردان سرباز حضور داشت و حاج حسین هم بچه‌های اندرزگو رو بین گردان‌ها تقسیم‌کرد.بیشتر بچه‌های اندرزگو مسئولیت شناسایی و اطلاعات گردان‌ها رو به عهده گرفتند. رضا گودینی با یکی از گردان‌ها بود و جواد افراسیابی با یکی دیگراز گردان‌ها و ابراهیم به گردانی رفت که علی موحد مسئولیت آن را به عهده داشت کار آمادگی نیروها خیلی سریع انجام شد روز اول فروردین سال شصت و یک عملیات فتح‌المبین با رمز یا زهرا (س) آغاز شد عصر همان روز از طرف سپاه،مسئولین و معاونین گردان‌ها رو به منطقه‌ای بردند و از فاصله‌ای دور منطقه عملیاتی ونحوه کار را توضیح دادند،سخت‌ترین قسمت کار تیپ، به گردان علی موحد واگذار شده بود و آن تصرف موقعیت توپخانه سنگین دشمن و عبور از پل رفائیه بود قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اللهم عجل لولیک الفرج 💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ꧁-•°⛄️🔹❄️🔹⛄️°•-꧂
کانال شهید ابراهیم هادی
📚 کتاب سلام بر ابراهیم بخش اول فتح المبین✌️ جمعی از دوستان شهید ابراهیم هادی می گویند:وقتی به خوزس
📚 کتاب سلام بر ابراهیم بخش اول فتح المبین✌️ جمعی از دوستان شهید ابراهیم هادی می گویند:وقتی به خوزستان رسیدیم به زیارت حضرت دانیال نبی(ع) و علی ابن مهزیار در شهر شوش و اهواز رفتیم.آنجا بود که خبردار شدیم کلیه نیروهای داوطلب (که حالا به نام بسیجی معروف شده‌اند) در قالب گردان‌ها و تیپ‌های رزمی تقسیم‌بندی شده و جهت عملیات بزرگی آماده می‌شوند. در حین زیارت،حاج علی فضلی را دیدیم.ایشان هم با خوشحالی از ما استقبال کرد و ضمن شرح تقسیم نیروها، ما رو به همراه خودش به تیپ المهدی(عج) برد.در تیپ المهدی چندین گردان نیروی بسیجی و چند گردان سرباز حضور داشت و حاج حسین هم بچه‌های اندرزگو رو بین گردان‌ها تقسیم‌کرد.بیشتر بچه‌های اندرزگو مسئولیت شناسایی و اطلاعات گردان‌ها رو به عهده گرفتند. رضا گودینی با یکی از گردان‌ها بود و جواد افراسیابی با یکی دیگراز گردان‌ها و ابراهیم به گردانی رفت که علی موحد مسئولیت آن را به عهده داشت کار آمادگی نیروها خیلی سریع انجام شد روز اول فروردین سال شصت و یک عملیات فتح‌المبین با رمز یا زهرا (س) آغاز شد عصر همان روز از طرف سپاه،مسئولین و معاونین گردان‌ها رو به منطقه‌ای بردند و از فاصله‌ای دور منطقه عملیاتی ونحوه کار را توضیح دادند،سخت‌ترین قسمت کار تیپ، به گردان علی موحد واگذار شده بود و آن تصرف موقعیت توپخانه سنگین دشمن و عبور از پل رفائیه بود قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اللهم عجل لولیک الفرج 💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊
📚 کتاب سلام بر ابراهیم بخش دوم فتح المبین✌️ با نزدیک شدن غروب روز اول فروردین، جنب و جوش نیروها بیشتر شده بود. با اقامه نماز مغرب و عشاء حرکت نیروها آغاز شد. حرکت طولانی نیروها در دشت و نبود راهنمای صحیح و خستگی بچه‌ها باعث شد که آن شب به خط دشمن نزنند و فقط در منطقه عملیاتی و در جای امن مستقر شوند. در همان شب ابراهیم بر اثر اصابت ترکش به پهلویش مجروح شد. بچه‌ها هم او را سریع به عقب منتقل کردند. صبح وقتی می‌خواستند ابراهیم را با هواپیما به یکی از شهرها انتقال دهند با اصرار از هواپیما خارج شد و با پانسمان و بخیه کردن زخم در بهداری، دوباره به خط و به جمع بچه‌ها برگشت. شب دوم دوباره حرکت نیروها آغاز شد و ابراهیم به همراه بچه‌ها جلو رفت.گروه تخریب جلوتر از بقیه نیروها حرکت می‌کردند و پشت سرشان علی موحد و ابراهیم و بعد هم بقیه نیروها قرار داشتند. این بار هم هر چه رفتند به خاکریز و مواضع توپخانه دشمن نرسیدند. پس از طی بیش از شش کیلومتر راه خسته و کوفته در یک منطقه در میان دشت توقف کردند. علی موحد و ابراهیم کمی به این طرف و آن طرف رفتند ولی اثری از توپخانه دشمن نبود. آنها در دشت و در میان مواضع دشمن گم شده بودند. با این حال، آرامش عجیبی بین بچه‌ها موج می‌زد به طوری که تقریباً همه بچه‌ها در آن نیمه شب حدود نیم ساعت به خواب رفتند. ابراهیم بعدها در مصاحبه با مجله پیام انقلاب شماره فروردین ۶۱ می‌گوید: “آن شب و در آن بیابان هر چه به اطراف می‌رفتیم چیزی جز دشت نمی‌دیدیم. لذا در همانجا به سجده رفتیم و دقایقی در این حالت بودیم و خدا را به حق حضرت زهرا(س) وائمه معصومین قسم می‌دادیم. در آن بیابان و درآن شرایط ما بودیم و امام زمان (عج) و فقط آقا را صدا می‌زدیم و از او کمک می‌خواستیم، اصلاً نمی‌دانستیم چکارکنیم. تنها چیزی که به ذهن ما می‌رسید توسل به ایشان بود”. قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊
📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک مجروحیت 🩸 بخش اول 1⃣ همه گردان‌ها از محورهاي خودشان پيشروي كرده بودند. ما هم بايد از مواضع مقابلمان و سنگرهاي اطرافش عبور مي‌كرديم. اما با روشن شدن هوا كار بسيار سخت شده بود. در يك قسمت، نزديك پل رفائيه كار بسيار سخت‌تر شده بود. يه تيربار عراقي از داخل يه سنگر مرتب شليك مي‌كرد و اجازه حركت رو به هيچ يك از نيروها نمي‌داد. ما هم هر کاری كرديم نتوانستيم سنگر بتوني تيربار رو بزنيم. ابراهيم رو صدا كردم و سنگر تيربار رو از دور نشون دادم. خوب كه نگاه كرد گفت: "تنها راه چاره نزديك شدن و پرتاب نارنجك توي اون سنگره" و بعد دو تا نارنجك از من گرفت و سينه‌خيز به سمت سنگرهاي جلويي رفت و من هم به دنبال او راه افتادم. من در يكي از سنگرها پناه گرفتم و ابراهيم را كه جلوتر مي‌رفت نگاه مي‌كردم. ابراهيم موقعيت مناسبي را در يكي از سنگرهاي نزديك تيربار پيدا كرد ولي اتفاق عجيبي افتاد. يك بسيجي كم سن و سال كه حالت موج‌گرفتگي پيدا كرده بود اسلحه كلاش خودش رو روي سينه ابراهيم گذاشته بود و مرتب داد مي‌زد:"مي‌كُشمت عراقي!" ابراهيم هم همينطور كه نشسته بود دستهاش رو بالا گرفت و هيچ حرفي نمي‌زد. نفس در سينه همه حبس شده بود. واقعاً نمي‌دانستيم چكار كنيم. چند لحظه گذشت و صداي تيربار قطع نمي‌شد قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم
کانال شهید ابراهیم هادی
📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک مجروحیت 🩸 بخش اول 1⃣ همه گردان‌ها از محورهاي خودشان پيشروي كرده بودند. م
─┅‌✿࿐ྀུ༅‌﷽࿐ྀུ༅‌✿┅─ 📗 مجروحیت ‌ آهسته و سينه‌خيز به سمت جلو رفتم و خودم رو به اون سنگر رساندم. فقط دعا می كردم و می گفتم خدايا خودت كمك كن. ديشب تا حالا با دشمن مشكل نداشتيم. اما حالا اين وضع بوجود آمده. يكدفعه ابراهيم يه كشيده تو صورت اون بسیجی زد و اسلحه رو از دستش گرفت. بعد هم اون بسیجی رو بغل كرد. اون جوان كه انگار تازه به حال خودش اومده بود گريه می كرد. ابراهيم من رو صدا زد و بسیجی رو به من تحويل داد و گفت: "تا حالا تو صورت كسی نزده بودم. اما اينجا لازم بود".بعد هم خودش به سمت تيربار رفت. نارنجك اول را انداخت ولی فايده‌ای نداشت. بعد بلند شد و به سمت بيرون سنگر دويد و نارنجك دوم رو پرتاب کرد. لحظه‌ای بعد سنگر تيربار منهدم شد و بچه‌ها با فرياد "الله اكبر" از جا بلند شدند و به سمت جلو آمدند. من هم خوشحال به بچه‌ها نگاه می كردم كه يك دفعه با اشاره يكی از بچه‌ها برگشتم و به بيرون سنگر نگاه كردم. به يكباره رنگم پريد و لبخند بر لبانم خشك شد. ابراهيم غرق خون روی زمين افتاده بود.اسلحه‌ام را انداختم وبه سمت او دويدم.درست در همان لحظه انفجار يك گلوله به صورت (داخل دهان) و يك گلوله به پشت پای ابراهيم اصابت كرده بود و خون شديدي از او می رفت و تقريباً بيهوش روی زمين افتاده بود. داد زدم: "ابراهيم!" و بعد با كمك يكی ديگر از بچه‌ها و با يك ماشين، ابراهيم و چند مجروح ديگه رو به بهداری ارتش در دزفول رسانديم. ابراهيم تا آخرين مرحله كارِ گردان حضور داشت و با تصرف سنگرهای پايانی دشمن در آن منطقه مورد اصابت قرار گرفت. بین راه دائماً گريه می كردم و ناراحت بودم که: "نكنه ابراهيم... نه، خدا نكنه"، از طرفی ابراهيم در شب اول عمليات هم مجروح شده بود و خون زيادی از بدنش رفته بود و حالا معلوم نيست كه بتونه مقاومت كند. ‌ ‌ کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص ۱۵۸ زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار ابراهیم هادۍ ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀
کانال شهید ابراهیم هادی
─┅‌✿࿐ྀུ༅‌﷽࿐ྀུ༅‌✿┅─ 📗#کتاب_سلام_برابراهیم۱ مجروحیت ‌ آهسته و سينه‌خيز به سمت جلو رفتم و خودم رو به
🦋🕊 📗 مجروحیت پزشک بهداری دزفول گفت: "گلوله‌ای كه توی صورت خورده با عبور از دهان به طرز معجزه‌آسائی از گردن خارج شده اما به جايی آسيب نرسانده، اما گلوله‌ای كه به پا اصابت كرده قدرت حركت رو گرفته، استخوان پشت پا خرد شده. از طرفی زخم پهلوی او هم باز شده و خون‌ريزی دارد. لذا برای معالجه باید به تهران منتقل شود. ابراهیم به تهران منتقل شد. یک ماه در بیمارستان نجمیه بستری بود. چندین عمل جراحی روی ابراهیم انجام شد و چند ترکش ریز و درشت را هم از بدنش خارج کردند. ابراهيم در مصاحبه با خبرنگاری كه در بيمارستان به سراغ او آمده بود گفت: با اینکه بچه ها برای این عملیات ماها زحمت کشیدند و کار اطلاعاتی کردند. اما با عنایت خداوند، ما در فتح‌المبين عمليات نكرديم! ما فقط راهپيمايی كرديم و شعارمان يا زهرا علیه السلام بود. آنجا هر چه كه بود نظر عنايت خود خانم حضرت صديقه طاهره علیه السلام بود.ابراهیم ادامه داد: وقتی در صحرا، بچه ها را به این طرف و آن طرف می بردیم و همه خسته شده بودند، سجده رفتم و توسل کردم به امام زمان (عج) از خود حضرت خواستم راه را به ما نشان دهد. وقتی سر از سجده برداشتم بچه‌ها آرامش عجيبی دارند و اكثراً خوابيده بودند نسيم خنكی هم می وزيد. من در مسير آن نسيم حركت كردم. چيز زيادی نرفتم كه به خاكريز اطراف مقر توپخانه رسيدم. در پايان هم وقتی خبرنگار گفته بود: آيا پيامی برای مردم داريد؟ گفت: « ما شرمنده اين مردم هستيم كه از شام شب خود می زنند و برای رزمندگان می فرستند.خود من بايد بدنم تكه‌تكه شود تا بتوانم نسبت به اين مردم ادای دِين كنم!» ابراهيم به خاطر شكستگی استخوان پا قادر به حركت نبود و پس از مدتی بستری شدن در بيمارستان به خانه آمد و حدود شش ماه از جبهه ها دور بود اما در اين مدت از فعاليت‌های اجتماعی و مذهبی در بين بچه‌های محل و مسجد غافل نبود. ‌ کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص ۱۵۹ زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار ابراهیم هادۍ ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊
کانال شهید ابراهیم هادی
─┅‌✿࿐ྀུ༅‌🦋﷽🦋࿐ྀུ༅‌✿┅─ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📗کتاب سلام برابراهیم۱ مداحی ابراهیم در دوران دبیرستان به همراه دوستانش هیئت جوانان وحدت اسلامی را بر پا کرد. او منشاء خیر برای بسیاری از دوستان شد. بارها به دوستانش توصیه می کرد که برای حفظ روحیه دینی و مذهبی از تشکیل هیئت در محله ها غافل نشوید. آن هم هیئتی که سخنرانی محور اصلی آن باشد. یکی از دوستانش نقل می کرد که: سال ها پس از شهادت ابراهیم در یکی از مساجد تهران مشغول فعالیت فرهنگی بودم. روزی در این فکر بودم که با چه وسیله ای ارتباط بچه ها را با مسجد و فعالیت های فرهنگی حفظ کنیم؟ همان شب ابراهیم را در خواب دیدم. تمامی بچه های مسجد را جمع کرده و می گفت: از طریق تشکیل هیئت هفتگی، بچه ها را حفظ کنید! بعد در مورد نحوه کار توضیح داد و ... ما هم این کار را انجام دادیم. ابتدا فکر نمی کردیم موفق شویم. ولی با گذشت سالها، هنوز از طریق هیئت هفتگی با بچه ها ارتباط داریم. مرام و شیوه ابراهیم در برخورد با بچه های محل نیز به همین صورت بود. او پس از جذب جوانان محل به ورزش، آن ها را به سوی هیئت و مسجد سوق می داد و می گفت: وقتی دست بچه ها توی دست امام حسین علیه السلام قرار بگیره مشکل حل می شه. خود آقا نظر لطفش را به آن ها خواهد داشت. ‌ کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص ۱۶۰ زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار بࢪادرشهیدم ابراهیم هادۍ ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀
کانال شهید ابراهیم هادی
─┅‌✿࿐ྀུ༅‌🦋﷽🦋࿐ྀུ༅‌✿┅─ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📗کتاب سلام برا
─┅‌✿࿐ྀུ༅‌🦋﷽🦋࿐ྀུ༅‌✿┅─ ‌📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ مداحی در عروسی ها و عزاها هر جا می دید وظیفه اش خواندن است می خواند. اما اگر می فهمید به غیر از او مداح دیگری هست، نمی خواند و بیشتر به دنبال استفاده بود. ابراهیم مصداق حدیث نورانی امام رضا علیه السلام بود. که می فرماید: « هر کس برای مصائب ما گریه کند. و دیگران را بگریاند، هر چند یک نفر باشد اجراو با خدا خواهد بود. هر کس در مصیبت ما چشمانش اشک آلود شود و بگرید، خداوند او را با ما محشور خواهد کرد.» در عزاداری ها حال خوشی داشت. خیلی ها با وجود ابراهیم و عزاداری اوشور و حال خاصی پیدا می کردند. ابراهیم هر جایی که بود آنجا را کربلا می کرد! گریه ها و ناله های ابراهیم شور عجیبی ایجاد می کرد. نمونه آن در اربعین سال ۱۳۶۱ در هيئت عاشقان حسین علیه السلام بود. بچه های هیئتی هرگز آن روز را فراموش نمی کنند. ابراهیم ذکر حضرت زینب علیه السلام را می گفت. اوشور عجیبی به مجلس داده بود. بعد هم از حال رفت. و غش کرد. آن روز حالتی در بچه ها پیدا شد که دیگر ندیدیم. مطمئن هستم بخاطر سوز درونی و نَفَس گرم ابراهیم، مجلس اینطور متحول شده بود. ابراهیم در مورد مداحی حرف های جالبی می زد. می گفت: مداح باید آبروی اهل بیت را در خواندنش حفظ کند، هر حرفی نزند. اگر در مجلسی شرایط مهیا نبود روضه نخواند و... ابراهیم هیچ وقت خودش را مداح حساب نمی کرد. ولی هر جا که می خواند شور و حال عجیبی را ایجاد می کرد. ‌کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص۱۶۲ زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار بࢪادرشهیدم ابراهیم هادۍ ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊
کانال شهید ابراهیم هادی
─┅‌✿࿐ྀུ༅‌🦋﷽🦋࿐ྀུ༅‌✿┅─ ‌📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ مداحی در عروسی ها و عزاها هر جا می دید وظیفه اش خوان
🦋🕊 📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ مداحی ذکر شهدا را هیچ وقت فراموش نمی کرد. چند بیت شعر آماده کرده بود که اسم شهدا علی الخصوص اصغر وصالی و علی قربانی را می آورد و در بیشتر مجالس می خواند. شب تاسوعا بود. در مسجد، عزاداری با شکوهی برگزارشد. ابراهیم در ابتدا خیلی خوب سینه می زد. اما بعد، دیگر او را ندیدم! در تاریکی مجلس، در گوشه ای ایستاده و آرام سینه می زد. سینه زنی بچه ها خیلی طولانی شد. ساعت دوازده شب بود. که مجلس به پایان رسید. موقع شام همه دور ابراهیم حلقه زدند. گفتم: عجب عزاداری باحالی بود، بچه ها خیلی خوب سینه زدند. ابراهیم نگاه معنی داری به من و بچه ها کرد و گفت: عشقتان را برای خودتان نگه دارید! وقتی چهره های متعجب ما را دید ادامه داد: این مردم آمده اند تا در مجلس قمر بنی هاشم علیه السلام خودشان را برای یکسال بیمه کنند. وقتی عزاداری شما طولانی می شود، این ها خسته می شوند. شما بعد از مقداری عزاداری شام مردم را بدهید. بعد هر چقدر می خواهید سینه بزنید و عشقبازی کنید، نگذارید مردم در مجلس اهل بیت احساس خستگی کنند. ‌کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص۱۶۳ زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار بࢪادرشهیدم ابراهیم هادۍ ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊
کانال شهید ابراهیم هادی
🦋🕊 📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ مداحی ذکر شهدا را هیچ وقت فراموش نمی کرد. چند بیت شعر آماده کرده بود که
─┅‌✿࿐ྀུ༅‌🦋﷽🦋࿐ྀུ༅‌✿┅─ 📗کتاب سلام برابراهیم۱ ‌ مجلس حضرت زهرا علیه السلام جمعی از دوستان شهید به جلسه مجمع الذاکرین رفته بودیم، در مسجد حاج ابوالفتح. در جلسه اشعاری در فضایل حضرت زهرا علیه السلام خوانده شد که ابراهیم آن ها را می نوشت. آخر جلسه حاج علی انسانی شروع به روضه خوانی کرد. ابراهیم از خود بی خود شده بود! دفترچه شعرش را بست و با صدایی بلند گریه می کرد. من از این رفتار ابراهیم بسیار تعجب کردم. جلسه که تمام شد به سمت خانه راه افتادیم. در بین راه گفت: « آدم وقتی به جلسه حضرت زهرا علیه السلام وارد می شه باید حضور ایشان را حس کنه. چون جلسه متعلق به حضرت است.» یک شب به اصرار من به جلسه عید الزهرا علیه السلام رفتیم. فکر می کردم ابراهیم که عاشق حضرت صدیقه است. خیلی خوشحال می شود. مداح جلسه، مثلاً برای شادی حضرت زهرا علیه السلام حرف های زشتی را به زبان آورد! اواسط جلسه ابراهیم به من اشاره کرد و با هم از جلسه بیرون رفتیم. در راه گفتم: فکر می کنم ناراحت شدید درسته!؟ ابراهیم در حالی که آرامش همیشگی را نداشت رو به من کرد و درحالیکه دستش را با عصبانیت تکان می داد گفت: توی این مجالس خدا پیدا نمی شه، همیشه جایی برو که حرف از خدا و اهل بیت باشه. چند بار هم این جمله را تکرار کرد. بعد ها وقتی نظر علما را در مورد این مجالس و ضرورت حفظ ‌کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص۱۶۴ زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار بࢪادرشهیدم ابراهیم هادۍ ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎
کانال شهید ابراهیم هادی
─┅‌✿࿐ྀུ༅‌🦋﷽🦋࿐ྀུ༅‌✿┅─ 📗کتاب سلام برابراهیم۱ ‌ مجلس حضرت زهرا علیه السلام جمعی از دوستان شهید به جلس
─┅‌✿࿐ྀུ༅‌🦋﷽🦋࿐ྀུ༅‌✿┅─ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ تابستان شصت و یک مرتضی پارسیائیان ابراهیم در تابستان ۱۳۶۱ که به خاطر مجروح شدن تهران بود، پیگیر مسائل آموزش و پرورش شد. در دوره های تکمیلی ضمن خدمت شرکت کرد. همچنین چندین برنامه و فعالیت فرهنگی را در همان دوران کوتاه انجام داد. با عصای زیر بغل از پله های اداره کل آموزش و پرورش بالا و پایین می رفت. آمدم جلو و سلام کردم. گفتم: نه، کار خودمه. بعد به چند اتاق رفت و امضاء گرفت. کارش تمام شد. می خواست از ساختمان خارج شود. پرسیدم: این برگه چی بود. چرا اینقدرخودت را اذیت کردی!؟ گفت: یک بنده خدا دو سال معلم بوده. اما هنوز مشکل استخدام داره. کار او را انجام دادم. پرسیدم: از بچه های جبهه است!؟ گفت: فکر نمی کنم، اما از من خواست برایش این کار را انجام دهم. من هم دیدم این کار از من ساخته است،برای همین آمدم. ‌کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص۱۶۶ زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار بࢪادرشهیدم ابراهیم هادۍ ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊
کانال شهید ابراهیم هادی
─┅‌✿࿐ྀུ༅‌🦋﷽🦋࿐ྀུ༅‌✿┅─ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🦋🕊 📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ وحدت مسلمین مشاهده کردم به دقت نظر ابراهیم بیشتر پی بردم. در فتح المبین وقتی ابراهیم مجروح شد، سریع او را به دزفول منتقل کردیم و در سالنی که مربوط به بهداری ارتش بود قرار دادیم. مجروحین زیادی در آنجا بستری بودند. سالن بسیار شلوغ بود. مجروحین آه و ناله می کردند، هیچ کس آرامش نداشت. بالاخره یک گوشه ای را پیدا کردیم و ابراهیم را روی زمین خواباندیم. پرستارها زخم گردن وپای ابراهیم را پانسمان کردند. در آن شرایط اعصاب همه به هم ریخته بود، سر و صدای مجروحین بسیار زیاد بود. ناگهان ابراهیم با صدائی رسا شروع به خواندن کرد! شعر زیبایی دروصف حضرت زهرا علیه السلام خواندکه رمز عملیات هم نام مقدس ایشان بود. برای چند دقیقه سکوت عجیبی سالن را فرا گرفت! هیچ مجروحی ناله نمی کرد! گوئی همه چیز ردیف و مرتب شده بود. به هر طرف که نگاه می کردی آرامش موج می زد؟! قطرات اشک بود که از چشمان مجروحین و پرستارها جاری می شد، همه آرام شده بودند! خواندن ابراهیم تمام شد. یکی از خانم دکترها که مُسن تر از بقیه بود و حجاب درستی هم نداشت جلو آمد. خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بود. آهسته گفت: تو هم مثل پسرمی! فدای شما جوون ها!بعد نشست و سر ابراهیم را بوسید! قیافه ابراهیم دیدنی بود.گوش هایش سرخ شده بود. بعد هم از خجالت ملافه را روی صورتش انداخت. ابراهیم همیشه می گفت: بعد از توکل به خدا، توسل به حضرات معصومین مخصوصاً حضرت زهرا علیه السلام حلال مشکلات است. برای ملاقات ابراهیم رفته بودیم بیمارستان نجمیه. دور هم نشسته بودیم. ابراهیم اجازه گرفت و شروع به خواندن روضه حضرت زهرا علیه السلام نمود. دو نفر از پزشکان آمدند و از دور نگاهش می کردند. با تعجب پرسیدم: چیزی شده!؟ گفتند: نه، ما در هواپیما همراه ایشان بودیم.مرتب از هوش می رفت و به هوش می آمد. اما در آن حال هم با صدایی زیبا در وصف حضرت مداحی می کرد. ‌کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص ۱۶۵ زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار بࢪادرشهیدم ابراهیم هادۍ ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊