این همه بزرگواری 👇
یک تاجر شوشتری می گفت : مشرف شدم کربلا و نجف. همین که از اتوبوس پیاده شدم ، دیدم شخصی با لباس عربی آمد و اظهار کرد: بار شما را ببرم.
اثاث را گذاشتیم روی دوشش ، دو سه خانه گشتیم تا منزلی پیدا شد و بار را گذاشتیم.
آمدم پول بدهم ؛ گفت: لازم نیست ؛ پیش مولا که مشرف می شوید ، مرا دعا کنید.
گفتم: شما کی هستید؟ گفت: عباس.
فردا آمدم حرم. دیدم آن بار بر دیروزی شیخ عباس قمی ( صاحب مفاتیح الجنان ) است!
یک ساعت هم که فراغت دارد ، میگوید: بروم بار زوار امیرالمؤمنین را بردارم!
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
✅این داستان نمونه ای از #تواضع و #مهرورزی و #خدمت_به_خلق و خدمت به اهل #زیارت بویژه زوار #امیر_المومنین عبیه السلام توسط یکی از عالم ان دین است
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
این همه بزرگواری 👇
حاج شیخ حسین انصاریان:
يك بار جوان 19 يا 20 ساله اى از قرّاء مصر خدمت آيت الله العظمی گلپايگانى رسيد و در قرائت نفر اول شده بود ايشان به آن جوان فرمودند: من سوره حمد را مى خوانم شما ببينيد من درست مى خوانم يا نه؟ وقتى سوره حمد را قرائت كردند آن جوان قرائت ايشان را تصديق كرد و گفت قرائت شما شبيه قرائت اهل حجاز است.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
✅نمونه ای از #تواضع یکی از #عالم ان دین ....
✅یادگیری و #علم_آموزی سن و سال و جایگاه و #مقام و پست نمی شناسد حتی برای #مدیریت
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
حافظا علم و ادب ورز که در مجلسِ او
هر که را نیست ادب لایقِ صحبت نبود
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
#ادب
#علم_آموزی
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
#روایت
حضرت باقر علیه السلام:
هـیچ دو مـؤمنی بیش از سه روز بـا یكدیگر قهر نكردند، مگر این كه در روز سوم من از آن دو بیزار شدم. عرض شد: یابن رسول اللّه، آن كه ظالم و مقصّر است، آری (حقّش همین است) امّا مظلوم چرا ؟ فرمود: چرا آن مظلوم پیش مقصّر نمیرود و نمیگوید: مقصّر من هستم، تا آشتی كنند؟!
ما مِـن مُؤمنَينِ اهـتَجَرا فَوقَ ثَلاثٍ إلاّ وَبَرِئتُ مِنهُما في الثّالِثَةِ، فقيلَ لَهُ: يابنَ رسولِ اللّه، هذا حالُ الظّالِمِ فما بالُ المَظلومِ ؟ فقالَ عليه السلام: ما بالُ المَظلومِ لا يَصيرُ إلَى الظّالِمِ فيَقولُ: أنا الظّالِمُ، حتّى يَصطَلِحا ؟!
اصول کافی ج ۴ ص۴۳
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
✅یکی از اسباب #آزار و #اذیت ولی خدا #قهر کردن دو مومن با همدیگر است
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
«انسان دو دهان دارد:
💢 یکی گوش که دهان روح او است
و دیگر دهان که دهان تن او است.
🔻این دو دهان خیلی محترماند. انسان باید خیلی مواظب آنها باشد. یعنی باید صادرات و واردات این دهنها را خیلی مراقب باشد.
🔹 آنهاییکه هرزه خوراک میشوند، هرزه کار میگردند.
کسانی که هرزه شنو میشوند، هرزه گو میگردند. ‼️
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
#لقمه_حلال
#لقمه_حرام
#خوردن
#شنیدن
#گوش
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷#تمثیل
آزادی بدهید!
شهید آیت الله بهشتی:
آقا و خانم! به بچه فرصت اظهارنظر بدهيد! بگذاريد يك حرف پرت بزند؛ بگذاريد يك استدلال غلط بكند، يك نتيجه غلط هم بگيرد، و حتى تا آنجا كه خسارتِ شكننده ندارد دنبال اين نتيجه غلط برود و خودش يك تجربه به دست بياورد. تجربه هاى تلخى كه اين بچهها خودشان با اِعمال حق اختيار به دست مى آورند از يك كتاب نصيحت سعدى و فردوسى و لقمان بالاتر است، از يك مجموعه حديث امامان و پيامبران بالاتر است و حتى مى تواند از همه قرآن براى او ارزنده تر باشد. خود قرآن مى گويد من كتاب نصيحت و هدايت هستم؛ اما براى چه كسانى؟ براى انسان انتخابگر. تو با اين كار زمينه نقش قرآن را از بين مى برى. زمينه نقش حديث را از بين مى برى. بگذاريم بچهها تجربه تلخ داشته باشند. در مدرسه هم همين طور. در مدرسه رفاه بخصوص همواره تأكيد شده كه روش تربيتى بايد بر مبناى آزادى دادن هر چه بيشتر به بچهها باشد نه محدود كردن هر چه بيشتر بچه ها.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
#تربیت_فرزند
#هدایت
#اختیار
#آزادی
#تجربه
#نصیحت
#موعظه
#استاد_قرائتی
یکی بنده خدایی می گفت، پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم.
در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست. (در بزم غم حسین، مرا یاد کنید.)
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده؟؟
روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم، که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم، ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!!
وقتی آرام شد، راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد:
در جوانی چند روز مانده به ازدواجم، گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است، لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشان بده، طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند.
از قضا نامزدم سرویس زیبا و گرانی را انتخاب کرد، من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم، ناگهان پدرت گفت:
حسین آقا قربان اسمت، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت، الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی، صد تومان است و سپس (به پول آن زمان) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد.
من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دل، به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی؟ من طلبی از حاجی ندارم !!
بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد.
گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته است.
آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم.
وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و وقتی آرام شد، از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد:
آنروز بعد از خرید طلا، چون چادر مادرم وصله دار بود، حاجی فهمید که ما هم فقیریم، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد. دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند.
من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند، که مبادا ما خجالت بکشیم، پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است. حواله ی آقا امام حسین علیه السلام است، لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !!
تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه، زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده، بگونه ای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!!
وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم، فهمیدم که پدرم، یک حسینی راستین بوده است.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
#سبک_زندگی_اسلامی
#ازدواج_جوانان
#انفاق
✅یکی از نشانه های #شیعه واقعی #احسان و #خدمت_به_خلق و #انفاق است
✅داستان نمونه ای از انفاق و #صدقه #آبرو مندانه است
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🔰 خاطره ای عجیب که سردار سلیمانی از آیت الله حائری نقل کردند
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در یکی از دیدارهای خود با خانواده شهید لنگری زاده در آذرماه سال ۱۳۹۶ به بیان خاطره ای از مرحوم آیت الله حائری شیرازی پرداخت و گفت:🔻
این آیتالله حائری شیرازی، من فکر نمیکنم حوزه علمیه صد سال دیگر هم بتواند مثل این [شخص] را متولد کند. یک دانه است!
یک وقت یکی از محافظان ایشان تعریف میکرد که ایشان به ما گفت:
«سه تا لباس کارگری بگیر و بیار و به کسی هم نگو».
سه تا لباس کارگری گرفتیم و آمدیم و با آیت الله حائری و یک نفر دیگر رفتیم سر میدان!
یک ماشین آمد و گفت:
«من شما دو تا جوان را میخواهم، اما این پیرمرد به درد من نمیخورد».
گفت: «ما هرسه تایمان باهم هستیم. ما سه تا را بُرد و با هم کارگری کردیم».
ایشان (آیتالله حائری) اینطور خودشان را شکستند. آدم هرچی بالاتر میرود، باید بیشتر خودش را بشکند. هرقدر خودش را شکست، بالاتر میرود. اگر باد کرد، میماند. خیلی باید مراقبت کرد.
اگر انسان مقام معنوی پیدا کند، باید کاملا از آن مراقبت کند.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
✅داستان نمونه ای از #تواضع یکی از #عالم ان دین است
✅تواضع باعث #رشد میشود
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷