eitaa logo
کشکول تبلیغ
149 دنبال‌کننده
340 عکس
110 ویدیو
126 فایل
اینجا محتواهای مختلف تبلیغی با قابلیت جستجوی موضوعی دسته بندی شده و خیلی سریع میتونید به مطالب ناب مورد نظرتون برسید ارتباط با ادمین👇🏻 @admin_kashkol
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد قرائتی: آدمیزاد موجود عجیبی است... 🔸برای هدایتش ۱۲۴ هزار پیامبر کفایت نکرد 🔹اما برای گمراه کردنش یک شیطان کافی بود!!! 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
بُهلول در شهر میرفت که مردی به او رسید و گفت : از دور می آمدی، گمان کردم که خری می آید !!! بهلول پاسخ داد : تو هم از دور می آمدی، گمان کردم انسانی می آید!!! 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 ✅یادم باشد بازتاب به دیگران است 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
یه نفر به یک بچه میگه: اگه گفتی خدا کجاست، من به تو یک سیب میدم. بچه گفت: اگه تو گفتی خدا کجا نیست، من به تو دو تا سیب میدم 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
زنه پشت جنازه همسرش داشت میخندید. گفتن : چرا میخندی ؟ گفت : اولین باره که میدونم کجا میره نکبت !!! 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🌱حکایت بهلول روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمه حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن قسم که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند. با این حال وقت خروج از حمام بهلول ده دینار که همراه داشت را به استاد حمام داد و کارگران چون این بذل و بخشش را دیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی کردند.  بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت ولی این دفعه تمام کارگران با کمال احترام او را شست و شو نموده و مواظبت بسیار نمودند، ولی با این همه سعی و کوشش کارگران، موقع خروج از حمام، بهلول فقط یک دینار به آنها داد. حمامی ها متحیر گردیده پرسیدند: سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟  بهلول گفت: مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده پرداخت نمودم و مزد آن روز حمام را امروز پرداختم. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 باید بخاطر کمالات معنوی و روحی باشد نه و ... عزت مالی و مقامی دوام ندارد #🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
سحرخیز باش تا کامروا شوی! شخصی بود كه همیشه می‏گفت سحرخیز باش تا كامروا باشی. روزی شاه افرادی را ‏مأمور كرد كه وقتی او زود از خانه بیرون می‏آید بر سر او ریخته و همه چیزش را ببرند و ‏این كار را هم كردند. شاه او را خواست و گفت چه شد؟ تو كه می‏گفتی سحر خیز باش ‏تا كامروا باشی ولی امروز دیر آمدی؟ او گفت: آن دزدها از من سحرخیزتر بودند لذا آن‏ها ‏كامروا شدند. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
🌸🍃🌸🍃 یه روز ملانصرالدین و دوستش دوتا خر میخرن. دوست ملا میگه: چه طوری بفهمیم کدوم ماله منه کدوم ماله تو؟ ملا میگه خوب من یه گوش خرم رو میبرم اونی که یه گوش داره مال من اونی هم که دو گوش داره مال تو.! فرداش میبینن خر ملا گوش اون یکی خره رو از سر حسادت خورده!!! دوست ملا میگه :حالا چیکار کنیم ملا میگه: من جفت گوش خرمو میبرم! فرداش میبینن بازم قضیه دیروز شد دوست ملا میگه :حالا چیکار کنیم ملا میگه: من دم خرمو میبرم! فرداش بازم قضیه دیروزی میشه دوست ملا با عصبانیت میگه: حالا چیکار کنیم ملانصرالدین هم میگه: عیبی نداره خب حالا خر سفیده مال تو خر سیاه مال من 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 1️⃣نمونه ای از و بدون 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
آورده اند که روزی کریم خان زند در دیوان مظالم نشسته بود ، شخصی فریاد بر آورد و طلب انصاف کرد . کریم خان او را پرسید کیستی؟ گفت مردی تاجر پیشه ام و آنچه داشتم از من دزدیدند! کریم خان گفت : وقتی مالت را دزدیدند تو چه می کردی؟ تاجر گفت خوابیده بودم ! کریم خان گفت : چرا خوابیده بودی تا مالت را ببرند؟ تاجر گفت : چنین پنداشتم که شاه بیدار است. کریم خان از گفته تاجر خوشش آمد و دستور داد به او ضرر و زیان مالش را بدهند. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 1️⃣وظیفه تامین است 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
🌸🍃🌸🍃 دو تا کارگر درحال کار بودن. یکی زمین رو می کند و دیگری اون رو پر می کرد. عابری که از اونجا رد می شد ازشون پرسید: «چرا کار بیهوده انجام می دید؟» یکی از اون ها که از حرف عابر ناراحت هم شده بود, گفت: «ما کار بیهوده انجام نمی دیم. ما همیشه سه نفریم. یکی زمین رو می کنه, دومی لوله رو کار می گذاره و سومی روش رو پر می کنه. امروز نفر دوم مریض بوده و سر کار نیامده ولی ما چون وظیفه شناسیم اومدیم سر کار و به وظیفه خودمون عمل می کنیم.» نکته: 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 1️⃣وقتی کار گروهی انجام می دهیم حق نداریم بدون توجه به دیگران، تنها به وظیفه خود فکر کنیم. 2️⃣ما در اجتماع نمیتوانیم نسبت به و دیگران باشیم 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
زبان فارسی خیلی جالبه. هم سکوت علامت رضاست هم جواب ابلهان خاموشیست 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
یارو گربه شو میزاره تو گونی میبره بیابون ولش میکنه عصر زنش زنگ میزنه میگه: گربه دوباره برگشته! یارو میگه: بپرس از کجا اومده من گم شدم. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 1️⃣برای انسانی که دارای است همین بس که گاهی از هم اش بیشتر است 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
به مامانم‌ گفتم غذا یه کم شور نشده؟ گفت تو اصن برا چی انقد اتاقت نامرتبه؟ ظرفای شامو چرا نشستی؟ دیروز چرا دیر برگشتی خونه؟ بزرگوار همیشه با تاکتیک "بهترین دفاع حمله اس" مدیریت بحران میکنه 😂🤦‍♀ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
‌ هر وقت رفتید تو یه کافه یا رستوران و دیدید گارسونش بیش از حد داره بهتون احترام میذاره بدونید که قیمتاشون دو برابر جاهای دیگه س 😂😂 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 1️⃣گاهی و و های ما از سر است 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
📚 در کتاب شوخ‌طبعی‌های طلبگی آمده است : «روزی کلوخی به برگی گفت: بیا باهم رفیق بشیم. اگر باران آمد تو بیا روی سرم تا من خیس نشوم و وا نروم. اگر باد آمد من می‌غلتم روی تو تا باد نبردت. طلبه‌ای آن‌جا نشسته بود؛ گفت: اگر هم باد آمد و هم باران چه می‌کنید؟!» 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 1️⃣به کسی بجز خدا نکن 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
یه روز وارونه خطایی میکنه و اونا پیش حاکم می برن حاکم براش حکم اعدام صادر می کنه اما مقداری رافت به خرج می ده و بهش میگه اگر بتونی ظرف سه سال به خرت سواد خوندن و نوشتن یادبدی از مجازاتت می گذرم . وارونه هم قبول می کنه و ماموران حاکم رهاش می کنن عده ای به وارونه می گن مرد حسابی آخه تو چجوری می توانی به یک الاغ خوندن و نوشتن یاد بدی ؟ وارونه می گه : ان شاءالله تو این سه سال یا حاکم می میره یا خرم😂😂😂 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: الهی الهی 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 1️⃣همیشه امیدوار باشید شاید چیزی به نفع شما تغییر کند و گشایشی اتفاق بیغتد 2️⃣یکی از راهکار های ایجاد امید توجه به و الهی و امکان و در آینده می باشد 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
استخاره می‌خواست. اومد پیش سید و گفت: می‌خوام یه خر بخرم که کمکم کنه. سید با قرآن استخاره کرد و فرمود: استخاره خوبه. اون شخص گفت: سیدنا، چه آیه‌ای اومد؟ سید فرمود: … … مهم اینه که استخاره خوب اومد. از اون شخص اصرار که چه آیه‌ای اومده و از سید ابوالحسن اصفهانی مرجع شیعه، کتمان :) بالاخره با اصرار اون شخص، سید آیه رو خوند: 😂🤭 "خدا فرمود: به زودی قدرتت را بوسیله «برادرت» افزون کنم" | قصص/۳۵ | شادی روح سید ابوالحسن اصفهانی صلوات 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: بیجا 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 برداشتها: 1️⃣نمونه ای از سوال بیجا که باعث پشیمانی میشود 2️⃣سوال بیجا باعث پشیمانی میشود 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
سحرخیز باش تا کامروا شوی! شخصی بود كه همیشه می‏گفت سحرخیز باش تا كامروا باشی. روزی شاه افرادی را ‏مأمور كرد كه وقتی او زود از خانه بیرون می‏آید بر سر او ریخته و همه چیزش را ببرند و ‏این كار را هم كردند. شاه او را خواست و گفت چه شد؟ تو كه می‏گفتی سحر خیز باش ‏تا كامروا باشی ولی امروز دیر آمدی؟ او گفت: آن دزدها از من سحرخیزتر بودند لذا آن‏ها ‏كامروا شدند. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 برداشتها: 1️⃣سحر خیزی باعث موفقیت در کار می شود 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
🌸🍃🌸🍃 شب سردي بود، مسافربر که ديد ديگر مسافري در خيابان نيست تصميم گرفت به خانه برگردد؛ اما ناگهان فرياد تاکسي تاکسي يک نفر توجهش را جلب کرد. نگه داشت، از داخل کوچه اي باريک يک نفر با پالتوي مشکي و در حالي که صورتش را با شال پوشانده بود؛ خودش را به خيابان اصلي رساند. در خودرو را باز کرد و روي صندلي جلو نشست. راننده پرسيد: «کجا تشريف مي برين؟» مرد پالتويي مرموزانه جواب داد: «برو تا بهت بگم.» کمي جلوتر زوج جواني براي خودرو دست تکان دادند. راننده نگه داشت. زوج جوان گفتند چند خيابان بالاتر پياده مي‌شوند. راننده از مرد پالتويي پرسيد: «مسيرشون با شما جور در مياد؟» مرد پالتويي گفت: «هيچي نگو، نبايد درباره من چيزي بدونن!» راننده گفت: «براي چي نبايد درباره شما چيزي بدونن؟» مرد پالتويي گفت: «برو، خودت تا چند لحظه ديگه همه چي رو مي‌فهمي!» زني که روي صندلي عقب نشسته بود به شوهرش گفت: «آقاي راننده با شمان!» شوهرش به راننده گفت: «با من بودين؟» راننده جواب داد: «با اين آقايي بودم که جلو نشستن!» زن جيغ بلندي کشيد و مرد پرسيد: «کدوم آقا؟ صندلي جلو که خاليه!» مرد پالتويي به راننده گفت: «گفتم همه چي رو مي‌فهمي، اونا که منو نمي بينن! حتما بايد پاهامو نشونت بدم؟» راننده زد روي ترمز و سريع پياده شد. مرد پالتويي پريد پشت فرمان و راه افتاد؛ زن به شوهرش گفت: «نزديک بود بنده خدا سکته کنه، دنبال يک روش ديگه براي دزدي باشيم بهتر نيست؟» 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 برداشتها: 1️⃣نمونه ای دزدی حرفه ای 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 طنز هشدار دهنده مرحوم علامه جعفری ما که یک عمر با هم بودیم! 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 برداشتها: 1️⃣شیطان از بعضی ها توقع خوبی ندارد😂 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
عبرت [ ۴ ] اینگونه عبرت می گیرند!😂 در یك جنگل سرسبز، شیر قدرتمندی سلطنت می كرد كه یك روباه و گرگ هم، خدمتگزارش بودند. روزی از روزها تصمیم گرفت؛ برای شكار به كوه و دشت برود پس خدمتگزارانش را صدا زد و هر سه به راه افتادند و از تمام دشت ها عبور كردند. در همان لحظة اول ورود، سلطان جنگل یك خرگوش، بعد یك گاو و سپس یك بز كوهی را شكار كرد. خدمتگزارانش با تعجب نگاه می كردند، شیر هم رو كرد به گرگ و گفت: گرگ عزیز ! تو همیشه در خدمت من بوده ای، به نظر من بهتر است این شكارها را تو به عدالت تقسیم كنی. گرگ گفت: سلطان عزیز ! این گاو بسیار لذیذ و بزرگ است و بهتر است قسمت شما باشد، بز كوهی كه ناچیزتر است قسمت من و خرگوش هم كه از همه كمتر است باید به روباه برسد كه كوچكتر از ماست. شیر عصبانی شد و گفت: گرگ گستاخ ! نكند فراموش كرده ای كه روزی شما را هم من می دهم! مگر ندیدی كه همه این شكارها كار من بود؟ اگر واقعا می خواستی ثابت كنی كه زیردست من هستی، باید می گفتی همه این شكارها به سلطان بزرگ می رسد. گرگ با گستاخی تمام گفت: ای سلطان جنگل، این شكارها حقّ ما هم هست چون ما، شب و روز به تو خدمت می كنیم، پس باید از این شكارها هم سهمی داشته باشیم. شیر به شدت عصبانی شد و با یك حمله سریع، سر گرگ را از بدنش جدا كرد. روباه آنقدر ترسیده بود كه نمی توانست حرفی بزند. نوبت به روباه رسید. شیر به او گفت: تو این شكارها را عادلانه تقسیم كن تا ببینم تو چقدر انصاف داری؟ روباه گفت: ای سلطان بزرگ، این گاو را برای صبحانه، بز را برای نهار و خرگوش را هم برای شام بخورید و من هم بعد از تمام شدن غذای شما، هرچیز كه باقی مانده باشد می خورم و سیر می شوم. شیر از این رفتار روباه خوشش آمد و به او آفرین گفت و سپس پرسید: این طور رعایت عدالت را از چه كسی یاد گرفته ای؟ روباه گفت: از عاقبتی كه گرگ به آن دچار شد یاد گرفتم و دلم نمی خواست مانند او از بین بروم. پس به جای تكرار اشتباه گرگ، سعی كردم راه حل دیگری، پیدا كنم. شیر گفت: تمام این شكارها را به تو می دهم. چون تو بسیار زیرك هستی و تمام فكرت را به كار انداختی تا خطای گرگ را تكرار نكنی. روباه هم با خوشحالی شروع به خوردن شكارها كرد. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 برداشتها: 1️⃣عبرت آموزی باعث جاوگیری از بلا و مصیبت و پشیمانی است 2️⃣یکی از عوامل بلا و مصیبت و پشیمانی، عبرت نگرفتن از وقایع و حوادث است 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
🟢اخــــلاق درنــــهج البلاغه 🔻پیام ها وهشدار های اخلاقی امیرمومنان علیه السلام در نهج البلاغه(۸) 📌اعتدال در تعریف و تمجید ها!! مدح و ستايشِ بيش از حدّ استحقاق، تملّق است و كمتر از استحقاق، عجز ودرماندگى و يا حسد است. الثَّنَاءُ بِأَكْثَرَ مِنَ الِاسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ، وَ التَّقْصِيرُ عَنِ الِاسْتِحْقَاقِ عِيٌّ أَوْ حَسَد. حکمت ۳۴۷ نهج البلاغه حکایتی جالب و خنده دار😂 استاد قرائتی میفرمودند: در یکی از شهرها جلسه سخنرانی داشتم برای عموم مردم.. روزی اول صحبت من آقایی بلند و شد گفت: آقایان حضار توجه بفرمایید: جناب استاد قرائتی شخصیتی است که طوری صحبت می‌کند هر چقدر آدم نفهم و خری هم که باشد متوجه می‌شود که او چه می گوید!لذا برای سلامتی ایشان صلوات بلند بفرستید! حاج آقا قرائتی میفرمود: الان چندین سال از این جریان گذاشته باز من متوجه نشدم که ایشان تعریف کردند از من یا مرا مذمت کردند.😂 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 برداشتها: 1️⃣عدم تفکر قبل از تکلم عامل بی ادبی و بد زبانی میشود 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
✍️ : توسل به حضرت حضرت علیه السلام آیت الله نجابت شیرازی می فرماید: طلبه ای که دوره ی سطح را در مشهد مقدس به پایان رسانیده بود عازم نجف اشرف شد تا در جوار مرقد مطهر مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام تحصیلات عالیه خویش را ادامه دهد. پس از مدتی یک روز به درس یکی از اساتید مشهور حوزه علمیه نجف اشرف حاضر شد و چون به روش درسی آن استاد آشنا نبود از همان ابتدا شروع کرد به پرسیدن سؤال و طرح اشکال، استاد که اشکالات او را ناوارد می دید اول با توضیحات مختصری سعی کرد او را مجاب کند؛ اما پس از اینکه متوجه شد او درس را نفهمیده و بدون جهت سؤال می کند به اون گفت: دیگر سر درس من حاضر نشو. طلبه که از این جریان بسیار ناراحت شده بود در سر خود نقشه ای کشید تا تلافی کند و در صدد بود که این اهانت را جبران کند. شب هنگام که استاد راهی منزل خویش بود او جلو رفت و استاد را مورد عقاب قرار داد که چرا شما در سر درس به من اهانت کردید؟ استاد او را به خانه خویش دعوت کرد و گفت: اگر به منزل من بیایی علت این امر را برایت بازگو می کنم. آن طلبه با وجودی که از قبول کردن دعوت استاد اکراه داشت، اما چون میخواست علت این اهانت را بداند دعوت او را پذیرفت. استد پس از آوردن چای و میوه و پذیرایی از میهمان خویش گفت: چندین سال پیش یک سید طلبه ای که او نیز تازه به درس من آمده بود مثل تو شروع کرد به سؤال پرسیدن و اشکال گرفتن، به طوری که من در پایان عصبانی شدم و او را از جلسه درس خویش بیرون کردم؛ اما آنروز پس از پایان درس، ناراحت بودم و خویش را سرزنش می کردم که چرا این سید اولاد پیغمبر را از درس خویش بیرون کردم. مدت ها در صدد بودم که او را ببینم و از او معذرت بخواهم و به او بگویم که دوباره به کلاس درس بیاید؛ اما او را نمی دیدم تا اینکه پس از گذشت حدود شش ماه که دیگر من همه چیز را فراموش کرده بودم روزی او را در حرم مطهر حضرت دیدم. بسیار خوشحال شدم و پس از معذرت خواهی از او خواستم که دوباره به درس من بیاید. اونیز پذیرفت و روز بعد سر درس من حاضر شد. این بار نیز همچون بار قبل چیزی از درس نگذشته بود که شروع کرد به ایراد گرفتن وسؤال پرسیدن؛ اما این دفعه اشکالات او کاملا درست و بجا بود و به طوری که نتوانستم جواب برخی ازسؤالات او را بدهم. در پایان درس به شاگردان خود گفتم: مثل اینکه من دیشب خوب مطالعه نکرده ام. ان شاء الله همین درس را در جلسه فردا به صورت شسته رفته برایتان بازگو خواهم کرد. آن گاه سید را صدا زدم و گفتم: لطفا شما بمانید، من با شما قدری کار دارم. پس از اینکه همه طلبه ها شبهه ها و اشکلات خویش را پرسیدند و رفتند من رو کردم به آن آقا سید طلبه و گفتم: شما پس از درس من سر درس چه کسی رفته اید که این قدر مسلط شده اید و من نتوانستم شبهات شما را پاسخ بدهم؟ سید گفت: استاد! پس از آن جریان به کربلای معلی رفتم و به جدم حضرت سید الشهدا علیه السلام متوسل شدم و از او خواستم که شما را به سزای عمل خویش برساند؛ اما در همان شب اول امام را در خواب دیدم، ایشان به من فرمودند: فرزندم! درست نیست که در صدد انتقام باشی، این تقاضای غلطی است؛ بهتر است چیزی از من بخواهی تا دعایت را به اجابت برسانم، چیزی که که نزد تو از همه چیز با ارزش تر باشد. من که قبلاً شنیده بودم علوم پیامبران و اوصیای آنها از طرف خداوند متعال است و به اصطلاح علم آنها لدنی است، به حضرت سیدالشهدا علیه السلام عرض کردم: من علم لدنی می خواهم، حضرت فرمودند: علم لدنی مخصوص انبیاء و اولیای خاص خدا است، چیز دیگری بخواه. از خواب بیدار شدم و از دیدن این خواب بسیار در سرور و شعف بودم و تا پایان روز با خود فکر می کردم که چه بخواهم و از این لطف و عنایتی که حضرت به من فرموده اند چگونه استفاده کنم. شب بعد دوباره حضرت را در خواب دیدم و اصرار کردم که من همان علم لدنی را می خواهم. حضرت باز همان مطلب شب پیش را تکرار فرمودند؛ اما من باز هم قانع نشدم تا اینکه در شب سوم، حضرت در خواب به من فرمودند: فرزندم علم لدنی نمی شود؛ اما من به تو چیز با ارزشی می دهم که برای همیشه از آن بهره ببری. حضرت با اینکه در خواب به من نفرمودند آن چیز چیست، اما پس از آن خواب، تمام چیزهایی را که از کوچکی یاد گرفته بودم به یاد آوردم و نسبت به هر مطلبی که می خواستم بفهمم با اولین بار که می خواندم یا می شنیدم، آن را می فهمیدم و حفظ می شدم و هیچ گاه دچار نیسان نشدم و خلاصه حضور ذهن عجیبی نسبت همه دانستنی هایم پیدا کردم. استاد رو کرد به آن طلبه جوان و گفتم: اگر من در جلسه درس به تو پرخاش کردم هدفم این بود که تو هم منتبه شوی، فکر نمیکردم که در صدد تلافی برآیی. آن طلبه که از عمل خویش شرمنده و خجل شده بود ایستاد، عذرخواهی کرد ورفت. کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
حاکم نيشابور براي گردش به بيرون از شهر رفته بود ، مردي ميان سال در زمين کشاورزي مشغول کار بود .حاکم بي مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بياورند . روستايي بي نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ايستاد. به دستور حاکم لباس گران بهايي بر او پوشاندند. حاکم گفت يک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهيد حاکم از تخت پايين آمده بود و آرام قدم ميزد، گفت ميتواني بر سر کارت برگردي. همين که دهقان بينوا خواست حرکت کند حاکم کشيده اي محکم پس گردن او نواخت . همه حيران از آن عطا و حکمت اين جفا ، منتظر توضيح حاکم بودند. حاکم پرسيد : مرا مي شناسي؟ بيچاره گفت : شما تاج سر رعايا و حاکم شهر هستيد. حاکم گفت: آيا بيش از اين مرا ميشناسي؟ سکوت مرد حاکي از استيصال و درماندگي او بود. حاکم گفت:بخاطر داري بيست سال قبل با دوستي به پابوس سلطان کرامت و جود حضرت رضا (ع) رفته بودي؟ دوستت گفت خدايا به حق اين آقا مرا حاکم نيشابور کن و تو محکم بر گردن او زدي که اي ساده دل! من سالهاست از آقا يک قاطر با پالان براي کار کشاورزيم مي خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نيشابور را مي خواهي؟ يک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: اين قاطر و پالاني که مي خواستي ، اين کشيده تلافي همان کشيده اي که به من زدي. فقط مي خواستم بداني که براي آقا حکومت نيشابور يا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ايمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: علیه السلام (کرامت امام) 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 برداشتها: 1️⃣این داستان و یکی از از کرامت امام رضا علیه السلام 2️⃣یکی از مهم در دعا و توسل دعا همراه با امید به اجابت است •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/kashkole_tabligh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
😳اين خانمها چقدر بي رحمند😳 ❗️توي تشييع جنازه سوهرش متوجه شدند خانم، داره لبخند مي زنه ❗️كسي جرأت نكرد چيزي بپرسه ❗️چند روز بعد ❗️يكي از خانمهاي همراه تشييع جنازه پرسيد: ❗️ببخشيد فضوليه! ❗️شما چرا در تشييع جنازه شوهرتان، يكي دوبار لبخند زديد؟! ❗️و زن با آرامش پاسخ داد: ❗️بعد از چل و پنج سال زندگي ❗️اين اولين باري بود كه ❗️ميدونستم داره كجا ميره 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 برداشتها: 1️⃣رازداری افراطی یکی از رازداری است. این داستانواره یکی از و های رازداری افراطی 2️⃣انسان برای همسرش هم هر حرفی را نباید بگوید اما رازداری برای همسر هم حدی دارد •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/kashkole_tabligh
🔹روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم رابه آن دنیا ببرم . او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند. زن نیز قول داد که چنین کند. چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را واداع گقت. زن نیزبه قولی که داده بود عمل کرد. وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجاآوردند و می خواستند تابوت مرد را ببندند و آن را در قبر بگذارند، ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم. بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم. دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند : واقعا شما حماقت بزرگی میکنی که به وصیت آن مرحوم عمل میکنی. زن گفت: من نمی توانستم بر خلاف قولم عمل کنم. همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم. البته من تمامی دارایی هایش را جمع کرده و وجه آن را در حساب بانکی خود ذخیره نمودم. درمقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تااگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند . کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92