⏰نشکن من نمی گویم
✨یکی از علمای ربانی نقل می کرد: در ایام طلبگی دوستی داشتم که ساعتی داشت و بسیار آن را دوست میداشت، همواره به یاد آن بود که نشکند و گم نشود یاآسیبی به آن نرسد، روزی بیمار شد و در اثر آن بیماری آنچنان حالش بد شد که به حالت احتضار و جان دادن پیدا کرد،در این میان یکی از علمای قم در آنجا حاضر بود و او را تلقین میداد و میگفت بگو لااله الا الله، او در جواب میگفت "نشکن نمیگویم"
ما تعجب کردیم که چرا او به جای ذکر خدا میگوید نشکن نمیگویم، همچنان این معما برای ما باقی ماند تا آن دوست بیمار اندکی بهبود یافت و من از او پرسیدم: این چه حالتی بود پیدا کرده بودی، ما میگفتیم بگو لااله الا الله و تو در جواب میگفتی نشکن نمیگویم.
وی گفت اول آن ساعت را بیارید تا بشکنم، آن را آوردند و شکست، سپس گفت من دلبستگی خاصی به آن ساعت،هنگام احتضار شما میگفتید بگو لااله الا الله، شخصی(شیطان) را دیدم که آن ساعت را در یک دست گرفته بود و میگفت اگر بگویی لا اله الا الله آن را میشکنم، من بخاطر علاقه ام به آن ساعت میگفتم نشکن "لااله الا الله" نمیگویم.
📚هزار و یک داستان: نویسنده محمد محمدی اشتهاردی
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
#حب_دنیا
#تعلق
#وابستگی
#احتضار
#مرگ
#شیطان
بیا اینجا کوچولو جان!!
حکایتی بسیار پند آموز و نکته ای در ذیل آن از شهید آیت الله بهشتی:
مى گويند يك مرد صالحى از يك دكان قصابى در محل گوشت مى خريد. اين مرد در خانه اش يك گربه داشت. وقتى به دكان قصابى مى رفت تا گوشت بخرد، مرد قصاب كه آن آقا را دوست داشت، علاوه بر پنج سير گوشتى كه به او مى داد، كمى هم آشغال گوشت جمع مى كرد و مى گفت براى گربه آقا. يك روزى آن مرد آمد گوشت بخرد، ديد قصاب مرتكب يك خلاف شد. به حكم وظيفه لازم مى دانست كه با خلاف او مبارزه كند و به او تذكر بدهد. ناگهان ياد گربه اش افتاد. پيش خود گفت اگر من به قصاب بگويم اين كار را نكن حتماً اولاً گوشت خوب به من نمى دهد؛ در ثانى، اگر هم گوشت بدهد ديگر آن آشغال گوشت را براى گربهام نمى دهد. او چون مرد خودساخته اى بود آن روز گوشت نخريد و به خانه رفت. گربه را از خانه بيرون كرد و خود را از اين تعهد آزاد كرد. برگشت و به دكان قصابى آمد و گفت پنج سير گوشت بده؛ در ضمن گفت، آقاى قصاب باشى، فلان كارى كه تو كردى درست
نيست. قصاب ابرو در هم كشيد و گوشت را به آقا داد و گفت امروز از آن آشغال گوشتها كه هر روز مى دادم خبرى نيست؛ گربه ات از اين به بعد بى غذا مى ماند. مرد گفت اشتباه مى كنى بنده خدا! من اول به خانه رفتم و گربه را از خانه بيرون كردم، بعد آمدم به تو انتقاد و خرده گيرى كردم. آقاى من! من و تو بايد اقلاً گربه را از همان اول بيرون كنيم.
اگر قرار شد كه بتوانند من را با آداب و القاب و احترامات... اسیر کنند.
وقتى من وارد شدم گفت صلوات ختم كنيد! يكى از دوستان هم چيزى به او گفت. من او را صدا كردم و گفتم بيا اينجا كوچولو جان ببينم! به او گفتم صلوات ختم كردن چيز خوبى است... آنچه به او گفتم اين بود كه صلوات براى احترام به پيغمبر و خاندان و پاكان از خاندان پيغمبر است، نه براى احترام به من. خواستيم اين احترام براى خود پيغمبر و خاندان و پاكان خاندانش محفوظ بماند. اگر قرار باشد كه بنده را بتوانند با يك صلوات ختم كردن، و نكردن، اسير كنند... اگر مطابق ميل رفتار كنم، هر جايى بروم برايم صلوات ختم مى كنند؛ ولى اگر يك خرده خلاف ميل، حقپايى كردم و مردم پايى نكردم، جيره صلواتم را قطع كنند، آن وقت ديگر من به درد كار نمى خورم.
#حکایت_داستان
روایت ها و حکایت ها
https://eitaa.com/joinchat/2786197731C88ffbcfb9c
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✅#حب_دنیا و #دلبستگی و #وابستگی باعث #تصمیم_گیری اشتباه می شود
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶