eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
241 دنبال‌کننده
26هزار عکس
26.2هزار ویدیو
206 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
٣٨٠ نگاه زیبا و سخنان زیباتر یکی از بهترین بازیکن های فوتبال جهان وکشور برزیل به باخت خودش وتیمش و، سخن گفتنش با حضرت حق ر.┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar از دنیا و هدف از خلقتمان وآخرت مان با معرفت تر بگردان به حق بر محمدوآل محمدص
٣٨١ ▫️احتمالا بازمانده ی پهلوی در حد گذشته ی خودش هم مطالعه نداره وگرنه جای سوال هست که چرا با وجود این تصویر الان نگران اعدام اراذل و اوباش در ایران هستش؟ پ.ن: توسط ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar مارا قدردان امام وانقلاب واسلامی قرار بده و انقلاب اسلامی. ودفاع مقدس، مدافع حرم ومقاومت وامنیت وترور و...
🔆اولین سلام روز🔆 🌸 🌸 🔆السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🔆 -------------------------------------------------------------------🖤🖤🖤 🩸السلام و علیک یا ثارالله🩸 🥀السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🥀 ------------------------------------------------------------------- ☘السلام علیک یا ضامن آهو☘ 🌼ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌼 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 مارا ونسل و ذریه ی مارا ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar و دیگر شهدای انقلاب اسلامی. ودفاع مقدس
🌸🍃🌸🍃 ٢٩۵ یکی از گفت: ! نعمت بر کافران می ریزی و بلا بر مؤمنان می گماری؛ این را سبب چیست؟ و قادر و متعال فرمود: بندگان را - خوب یا بد - بلا و نعمت، همه از من آید مؤمنان را بلا فرستم تا به وقت مرگ، پاک و بی گناه مرا بینند و نزد من آیند چون بلایی بر کسی می گمارم، گناهان وی را به بلاهای این جهان، کفاره دهم و بپوشانم و کافر را نعمت ها دهم تا نیکی های او را در این دنیا، پاداش داده باشم که تا چون نزد من آید و مرا بیند، بر من هیچ حقی نداشته باشد و من در گرو نیکوهای او نباشم : اگر چنین است، بهتر آن که همان سان باشد که تاکنون بوده است برگرفته از: ، ، ج 2، ص 383 @Dastanayekhobanerozegar با تو بودن وبا خودت موندن را بر من وما ☘🍀☘ کانال »
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ٠٢ 💚 : 🔵 ایران شیعه خانه ماست ما نمیگذاریم سقوط کند. 🌕 در اشغال ايران در جنگ جهاني اول و درخواب ميبيند: 🔹 ديواري است به شکل نقشه ايران که شکست برداشته و خم شده و در زير آن تعدادي زن و بچه نشسته اند در همين حال حضرت تشريف مي آورند با انگشتشان ديوار را بلند کرده و : ولي 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 📚 ازکتاب: 🌺✨✨✨✨✨🌷 🌴به کانال دعوتید..... 👇 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar مارا قدردان امام وانقلاب واسلام قرار بده 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
٠۵ 🎥 ... با عمامه، بی عمامه؛ نوکرت هستم... سخنرانی بسیار جالب حاج آقای سنجری امام جمعه چهاردانگه 🌠 ! ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar مارا قدردان امام وانقلاب واسلام قرار بده
🍂🍁🍂🍁🍂🍀🍂🍁🍂🍁🍂 ٣١ بسیار صبور و آرام بود. خیلی از اوقات که همه برای موضوعی پر پر میزدند کنار بساط سماورش مینشست و یک قاشق دارچین و نبات داخل استکان چایی اش میریخت و آرام آرام هم میزد. صدای جرنگ جرنگ قاشق اش توجه همه را به خود جلب میکرد... نمی دانم شاید هم لبخند و آرامشش بود که کم کم جوّ خانه را آرام میکرد؟! میدانید!؟ راستش, آرامش مسری است همانطور که عصبیت و خشم هم خیلی زود مثل آتش سرایت میکند و دامن همه را میگیرید. وقتی بزرگتر شدم یک روزی از او پرسیدم: خانوم جون چطور میتونید این جور مواقع آروم و راحت بنشینید و چایی بخورید؟! خدا بیامرزدش, از پشت عینک ذره بینی اش نگاهی به من انداخت و گفت: "عزیز من! ، صاحب داره... صاحبش هم برای همه چیز قانون گذاشته... مثلا هر کس خودش را از کوه پایین بیندازه حتما سقوط میکنه مگه نه؟!... حالا هر کس هم یه مشکلی براش پیش بیاد یعنی اینکه یک عیب و نقصی درش هست که باید درست کنه... اول به آدم برمیخوره و داد و بیداد میکنه بعد یک تکون باید به خودش بده و عیب اش رو برطرف کنه... تازه وقتی هم عیبهایش را شناخت قوی تر میشه ... و هر چه قوی تر بشه آروم تر و راحت تر زندگی میکنه..." با پرورویی باز هم پرسیدم: خانوم جون اگه عیبهاشو برطرف نکنه چی؟! لبخندی زد و جواب داد: "مادر جون اون وقته که خدا دست برنمی داره و دوباره و دوباره بهش عیبهاشو نشون میده... تا بالاخره یه جایی بفهمه دیگه!؟" خواستم بگم اگه باز هم نفهمید... که خودش پیش قدم شد و ادامه داد: و اگه باز هم نفهمید موهاش سفید میشه و یک جرعه چایی خوش از گلوش پایین نرفته.... حالا برات یک چایی بریزم؟!... و شروع کرد به خندیدن....😊😊😊 به برکت ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
✨﷽✨ ٣٧ 🌼چرا ما هرچقدر کار خیر و نیک انجام می‌دهیم؛ به مقام و درجات بالا نمی‌رسیم؟ ✍️تا خودت پاک نباشی، پاک بهت نمی‌دهند. ظرفی که برای آب خوردن انتخاب می‌کنی باید پاک باشد. اگر من ظرف باطنم آلوده باشد، این توقع درستی نیست که از خدا پاکیزه بخواهم. باید با خودت قرار بگذاری به کسی پرخاش نکنی. ما زیارت می‌رویم، نماز جماعت می‌خوانیم، ماه رمضان روزه می‌گیریم، پس چه می‌شود که توفیق نداریم و پیشرفت نمی‌کنیم؟ وقتی بررسی کنیم می‌بینیم ریشه تمام مشکلات زبان است. با حرف کسی را می‌زنیم یا غضب و پرخاش می‌کنیم. می‌فرمودند: پرخاش، برکات زندگی را می‌برد. کسی اول نامه خطاب به گفته بود: یا ایها الکلب ابن کلب (ای سگ، پسر سگ) فلان مسئله علمی چه طور است؟ خواجه نصیر هم در جواب نوشته بود که جواب مسئله این است و در آخر نامه نوشت: اما صحبت تو درباره سگ؛ سگ حیوانی است که چهار دست و پا راه می‌رود و بدنش از پشم پوشیده است. من دوپا هستم و آن طور نیستم و.. والسلام. تمام! نه پرخاشی نه غضبی! ما بودیم حداقل یه چیزی می‌نوشتیم در جوابش! یک خشم فرو خوردن، آدم را إز هزار رکعت نماز زودتر به خدا می‌رساند. خیلی حرف بزرگی است. من مومنی را می‌شناختم که آقا آنقدر این تلخ بود، می‌رفت تو مسجد تمام نوافل، تمام مستحبات انجام می‌داد. اما خانه که می‌آمد انگار اژدها وارد شده! چرا در این روغن باز است؟ چرا اینجا اینجوری است و.. فکر می‌کرد خودش ملائکه است، وقتی مُرد زن و بچه‌اش آرام شدند. اینجوری که آدم به خدا نمی‌رسد! هی هزار رکعت نماز بخوان بعد هم برو داد بزن؛ به هیچ جا نمی‌رسی! پس باید اول باطنمان پاکیزه شود تا رشد کنیم. : بدانید که خشم پاره آتشی در دل انسان است. مگر چشمان سرخش و رگ‌های گردنش را (هنگام خشم) ندیده‌اند. هر کس چنین احساسی پیدا کرد، روی زمین بنشیند. 📚 ، ص608 ✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ محمدی کن به برکت @dastanayekhobanerozegar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
٠ پادشاه به نجارش گفت: فردا اعدامت میکنم،آن شب نتوانست بخوابد. همسرش گفت: ”مانند هرشب بخواب، یش_بسیار ” کلام همسرش آرامشی بردلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شدوخوابید صبح صدای پای سربازان را شنید، چهره اش دگرگون شد و با ناامیدی، پشیمانی وافسوس به همسرش نگاه کردکه دریغاباورت کردم بادست لرزان در را باز کرد ودستانش را جلوبرد تا سربازان زنجیرکنند.. دو سرباز باتعجب گفتند: پادشاه مرده و از تو می خواهیم تابوتی برایش بسازی، چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت، همسرش لبخندی زد وگفت: “.مانند هرشب آرام بخواب،زیرا پروردگار یکتا هست و درهای گشایش بسیارند ” ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ بما آرامش وشادی کامل عطا کن به برکت ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
☘💦🍀💦☘ ٢ 🔆 ، در همین دنیا به شما برمی‌گردد روزگاری پسرکی فقیر برای گذران زندگی و تأمین مخارج تحصیلش دست‌فروشی می‌کرد. از این خانه به آن خانه می‌رفت تا شاید بتواند پولی به‌دست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقی مانده است و این در حالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می‌کرد. تصمیم گرفت از خانه‌ای مقداری غذا تقاضا کند. به طور اتفاقی در خانه‌ای را زد. دختر جوانی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود، به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر به آهستگی شیر را سر کشید و گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر پاسخ داد: چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی مابه‌ازایی ندارد. پسرک گفت: پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری می‌کنم. سال‌ها بعد دختر جوان به‌شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین اقدام به درمان او کنند. ، برای بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده، برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و به سرعت به طرف اتاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی‌اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اتاق شد. در اولین نگاه او را شناخت. سپس به اتاق مشاوره بازگشت تا هرچه زودتر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سرانجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، . آخرین روز بستری‌شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر، هزینه درمان زن جهت تایید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال کرد. زن از بازکردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه‌اش را جلب کرد. چند کلمه‌ای روی قبض نوشته شده بود. : بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است! ✅‌‌کانال ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ به عظمت وبرکت ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
❤️ هرکس به اندازه ذره‌ای خوبی و بدی... انجام داده باشد در قیامت نتیجه‌اش را می‌بیند.... 📖 سوره زلزال آیات ۷-۸ ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar بحق
٠ 🚨 ⭕️ خیلیامون یادمون نمیاد متاسفانه تاریخ وکتاب هم نمیخونیم ولی در زمان آنچنان قدرتی داشتیم که وقتی یه اخم کوچیک به ما کرد از ترس، منطقه چکاب، کوه شمتیغ، چشمه زنگلاب، نصف موسی آباد، منطقه نمک زار، قریه آسپران، کلاته نظرخان رو در دادیم بهش رفت. لامصب اگه یه کم بیشتر اخم میکرد شایدخراسانم میدادیم میرفت. 📙 کتاب ، نوشته محمدعلی بهمنی، ج۱،ص۳۱۶ 🔴 🔵┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar به برکت
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ٢ : ✍ (ع)  نیمه شب  مشغول شد و به درگاه حضرتش عرضه داشت: 🤲 ! عالم در آتش خشم و جهل می سوزد. حاکمان جور خود را فرزندان خدا می خوانند. مردم به جای قیام علیه ظلم این جباران، ایشان را به خدایی پذیرفته و پرستش می کنند. 🀄️ به دست خویش قلاده ای از جهل به گردن آویخته و خود را به بردگی شیطان در آورده است و به این بردگی می بالد! 🌀 چنان آدمیان را مسحور خود ساخته که هیچ صدای مخالفی را بر نمی تابد. را به قتل می رسانند و را به مسند قدرت می نشانند، شاید که از سفره ی پر زرق و برق ایشان تکه نانی نصیب خود سازند. 💢دیگر نه قتل پدری دلی را می سوزاند، نه زجه های مادری گوشی را می آزارد و نه مرگ کودکی در فقر خاطری را مکدر می سازد! ⁉️ ! دیگر صدای هیچ فریادی در گوش کر این جماعت طنین انداز نمی گردد! این دل های مرده را زنده کنم؟! چگونه نور رحمتت را بر جماعتی نمایان سازم که چشمان خود را بسته اند؟! 🤲 ! سیلی محکمی باید! شاید که این مردگان را رستاخیزی در رسد. ☄ در آن شب به (ع) وعده ی عذابی سهمگین را داد. عذابی که شایسته ظلم ظالمان و خون بهای مظلومان باشد. سپس : تو و یارانت در این غار مستقر شوید و زین پس به شهر رفت و آمد نکنید. هر شب فرشته ای از بهشت نزد شما خواهد آمد و مایحتاج شما را همراه خود خواهد آورد. منتظر بمانید و سرنوشت ظالمان را بنگرید. 📚منابع: برداشت آزاد از:  راوندی، ، ج1 ،ص 240. مجلسي، بحار الانوار،ج11 ص 271. .┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar مرا ومارا آدم کن ومارا با آشناتر بگردان به برکت
٩ 📚 داستان کوتاه 📚: 💌 🌕 شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: ❤️سال۱۳۹۵ شهید جعفری مشتاق شد که به سوریه برود اما هرچه کرد نتوانست برود. شهید جعفری ایرانی و ساکن شهرستان باخرز خراسان رضوی بود. ما هم ساکن استان سمنان بودیم؛ به منزل ما آمد و گفت : که می‌خواهم به سوریه بروم، به پدر و مادرم بگوئید من سرکار هستم. 💛با وجود تلاش‌هایی که کرد اما نتوانست اعزام شود. سال۱۳۹۶ بالاخره موفق شد با فاطمیّون به سوریه برود و این اولین و آخرین اعزامش به سوریه بود. بچه‌ها را خیلی دوست داشت و هر وقت منزل ما بود بچه‌ها را روی سر و کولش می‌گذاشت. سال قبلِ شهادتش ازدواج کرده بود و حتی اولین فرزندش را هم ندید و رفت. شهید جعفری ۲۶ساله بود که به شهادت رسید. پسرمان نیز سه‌ماه پس از شهادتش به دنیا آمد. ‎┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ و دم آخر زندگیمون. به برکت •✾📚 📚✾• ┅═✼🍃🌹🌷🌹🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
٧۵ 🌹 ✨از (علیه السلام) روایت شده است که : در بنی اسرائیل قحطی شدید پی در پی اتفاق افتاد. زنی بیش از یک لقمه نان نداشت، آنرا در دهان گذاشت تا بخورد، فقیری فریاد زد ای کنیز خدا، وای از گرسنگی. 👈زن گفت :. در چنین زمان سختی، روا است. لقمه را از دهان بیرون آورد و به فقیر داد. 👈 ، فرزندی کوچک داشت که در صحرا هیزم جمع می‌کرد، گرگی رسید و طفل صغیر را با خود برداشت و برد، مادر به دنبال گرگ دوید. ، را مأمور نجات طفل فرمود. 🌹 پسربچه را از دهان گرگ گرفت و به سوی مادرش انداخت و به مادر گفت: ای کنیز خدا، از نجات فرزندت راضی شدی، 9_برابر_لقمه_ای. 📚منبع: ، صفحه 126 ‎┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 👌°•°⇩⇩ داستان کوتاه ⇩⇩°•° •✾📚 📚✾• ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ خودت و و درپناه خوت بگیر به برکت @dastanayekhobanerozegar
٧۵ 🌹 ✨از (علیه السلام) روایت شده است که : در بنی اسرائیل قحطی شدید پی در پی اتفاق افتاد. زنی بیش از یک لقمه نان نداشت، آنرا در دهان گذاشت تا بخورد، فقیری فریاد زد ای کنیز خدا، وای از گرسنگی. 👈زن گفت :. در چنین زمان سختی، روا است. لقمه را از دهان بیرون آورد و به فقیر داد. 👈 ، فرزندی کوچک داشت که در صحرا هیزم جمع می‌کرد، گرگی رسید و طفل صغیر را با خود برداشت و برد، مادر به دنبال گرگ دوید. ، را مأمور نجات طفل فرمود. 🌹 پسربچه را از دهان گرگ گرفت و به سوی مادرش انداخت و به مادر گفت: ای کنیز خدا، از نجات فرزندت راضی شدی، 9_برابر_لقمه_ای. 📚منبع: ، صفحه 126 ‎┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 👌°•°⇩⇩ داستان کوتاه ⇩⇩°•° •✾📚 📚✾• ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ خودت و و درپناه خوت بگیر به برکت @dastanayekhobanerozegar
٧۶ ❗️ یکی از می‌گوید: ▫️ زمانی برای خودسازی و تزکیه نفس چند ماهی به مشهد مقدّس مسافرت نمودم. روزی خدمت بهجت رسیدم. ایشان بدون اینکه سؤال کنم، فرمود: ⭕️ آقا خودسازی به این شکل فایده‌ای ندارد. بروید به اصفهان و مادرتان را خشنود کنید. ▫️ گفتم: نمی شود. و کمی با ایشان بحث کردم. ▫️ وقتی که از خدمتشان مرخص شدم در این فکر فرو رفتم که بنده در این مورد با ایشان اصلاً سخنی نگفته بودم، پس ایشان از کجا ‌دانست؟ سپس برگشتم و کردم. 📚 ، ص٢١٠ ‎┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ ┅═✼🍃🌸🌷🌸🍃✼═┅ خودت و و درپناه خوت بگیر به برکت @dastanayekhobanerozegar
💐💐💐💐💐💐💐💐 ٨٠ چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده می‌کرد و برای خود چای آماده می‌کرد. هر بار که او آتشی میان سنگ‌ها می‌افروخت متوجه می‌شد که: یکی از سنگ‌ها مادامی که آتش روشن است سرد است اما دلیل آن را نمی‌دانست. چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگ‌ها چیزی دست‌گیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار می‌داد سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. تیشه‌ای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی می‌کرد. رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد گفت: ،. ، تو که برای کرمی این چنین می‌اندیشی و به فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کرده‌ای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم. دل مرا ومارا بشکن وبعد بپذیر 🌹 @dastanayekhobanerozegar
٨۶ 🔆 ✨در تفسیر «روح البیان» - که در قرن دهم نوشته شده است - آمده است: 🌟خانم جوان و زیبا چهره ای نزد تاجر جوانی می آید، می گوید: من سه تا بچۀ یتیم دارم، به من کمک کن. تاجر پولدار از تُن صدای این زن و همان مقدار گردی صورت او خوشش می آید و به او پیشنهاد رابطه می دهد. آن زن گفت: من شوهر داشتم، یتیم دارم، پاک دامن هستم. اصلاً تا به حال در مجلس گناه شرکت نکرده ام. گفت: 🍂اگر می خواهی تو را کمک کنم، باید رابطه پیدا کنیم، گفت: نه، نمی خواهم و رفت. 🌟این نمی خواهم، همان نمی خواهمِ محبوب است. 🌱«وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» (1) 🔆پول حرام نخورید، او می گوید: نمی خواهم، این نیز می گوید: نمی خواهم، یعنی تمام خواستن ها و نخواستن ها را با خواستن ها و نخواستن های محبوب هماهنگ کرده است. «تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ» این آیه سال ها حرف دارد. ✨باز آن زن مراجعه کرد، تاجر گفت: به همان شرط به تو کمک می کنم. بار سوم مراجعه کرد و گفت: حاضرم. فرزندانم دارند از گرسنگی ضعف می کنند، باشد، خودم را می فروشم، اما جای خلوت داری؟ گفت: آری. من خانه ای جدا دارم، برای همین کارها. این آدرس آنجا است. فردا بیا. گفت: هیچ کس در آن خانه نیست؟ گفت: نه. ما که جلوی کسی زنا نمی کنیم، ما در بازار آبرو داریم. گفت: باشد. 🍂فردا آمد، گفت: آماده شو، گفت: تو به قرارداد دیروز عمل نکردی، چون گفتی خانه خالی است، اما اینجا پنج نفر ما را می بینند. دو فرشته ای که پروندۀ مرا نظام می دهند و دو فرشته که پروندۀ تو را می نویسند و پنجمین نفر نیز خدا است. این پنج نفر را بیرون کن، من حاضر به خودفروشی هستم. گفت: خانم! چهل سال خواب بودم، بیدارم کردی. (2) 📚 آن : انصاریان / ویرایش و تحقیق محسن فیض پور.ص:394 . 1- 12. - بقره 2.:188؛ «اموالتان را در میان خود به باطل و ناحق مخورید.» 2- 13. - اسرار معراج: 84؛ داستانهای عبرت آموز: 106 🌹┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ خودت و و درپناه خوت بگیر به برکت @dastanayekhobanerozegar
🌸🌺🌸🍃🌸🌺🌸🍃🌸🌺🌸 ٩۵ با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و . مرد بی‌ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می‌داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشی‌اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: «وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است.» وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و مشغول بردن خوراکی‌ها به داخل خانه کوچکش شد. منشی از او پرسید: «نمی‌خواهی بدانی چه کسی این خوراکی‌ها را فرستاده؟» زن جواب داد: «نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می‌برد به حق خودت وجمیع امت اسلام براو وخاندانش باد ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
٩٧ 📚 نقاش مشهوری در حال نقاشی یک منظره کوهستانی بود. آن نقاشی بطور باورنکردنی زیبا بود. نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی‌اش بود که ناخودآگاه در حالی که آن نقاشی را تحسین می‌کرد، چند قدم به طرف عقب رفت. نقاش هنگام عقب رفتن، پشتش را نگاه نکرد که یک قدم به لبه پرتگاه کوه فاصله دارد. رهگذری متوجه شد که نقاش چه می‌کند. رهگذر می‌خواست فریاد بزند، اما ممکن بود نقاش به خاطر ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و سقوط کند. رهگذر به سرعت یک از قلم موهای نقاش را برداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد. نقاش که این صحنه را دید با سرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن رهگذر را بزند. اما رهگذر تمام جریان را که شاهدش بود برای نقاش تعریف کرد و توضیح داد که چگونه امکان داشت از کوه به پایین سقوط کند. گاهی آینده مان را بسیار زیبا ترسیم می‌کنیم، و نقاشی زیبای ما را خراب می‌کند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ به حق پیامبرت که خودت،‌ وما براو و آلش باد ممنونتیم وهر لحظه شاکر درگاهت که : همیشه خیر مارا خواسته ای و دستگیرمان بوده ای وهستی و خواهی بود ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
💐💐💕💕💕💕💕💕💐💐 ١٢ 👈خاطره زیبایِ توسط در تاریخ ۹ آذر ۱۴۰۱ ‏✨✨سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خانم خوش صورت و خوشگل نشسته و شالش روی شونه هاشه، آروم رفتم کنارش نشستم بعد از چند دقیقه گفتم دختر خشگلم شالت افتاده پایین ها!!! 💫دختر خیلی سرد گفت: میدونم گفتم : خب نمیخوای درستش کنی؟ فورا گفت: نه 🌸گفتم: خب موهاتو گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون ‏پسرای جوون چشماشونو ازتو برنمیدارن دارن از نگاه کردن به تو لذت میبرن، هم تو هم اونا دارین گناه میکنین ! هنوز نزدیک _حرم_امام_رضاییم ها!!! 💫دختر برگشت به من نگاه کرد منتظر بودم هرلحظه شروع کنه به فحاشی و دعوا، اما یهو زد زیر گریه سرشو گذاشت رو شونم و با گریه گفت:. آخه شما ‏چی میدونید از زندگی من؟! 🌼صبح تاشب دوشیفت مثل سگ کار میکنم نمیتونم زندگی کنم پدرو مادرم هر دوتا مریضن، پدرم نمیتونه کار کنه و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن منه بدبخت! نه خواهر دارم نه برادر، دیگه نمیتونم بریدم. ۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم! 💫‏به دختر گفتم : عزیزم کن برو پیش بگو: به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواسته ی منو برآورده کن. دختر گفت: به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم. 🌺همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص و موجه سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست. دختر گفت: همون اطراف حرم ‏دو جا فروشندگی میکنم ولی آخرماه کلا پنج شش میلیون بیشتر دستمو نمیگیره واقعاً خسته شدم. 💫گفتم: با امام رضاع معامله میکنی یانه؟ با چشمای پر از اشک گفت: آره. همینجا جلوی شما به قول میدم حجابمو درست کنم ایشونم به زندگی سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین؟ 🌼منم مشغول بستن ‏شال شدم که یک دختر خانم محجبه همسن خودش اومد جلو و یک گیره ی خوشگل بهش داد و گفت: اینم به خاطر محجبه شدنت. شالو که بستم، گفت:. میشه یک عکس ازم بگیری ببینم چطور شدم؟ ازش عکس گرفتم همونطور که نگاه میکرد اون خانم مانتویی گفت: دختر گلم اسمت چیه؟ دختر گفت:. 🌱گفت:. من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار. دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم بامن کار میکنی؟ 🍂دختر همونطور که چشماش پر از ذوق و خوشحالی بود گفت: ولی منکه بلد نیستم خانم گفت: اشکال نداره یاد میگیری از ۸ تومان شروع میشه کار که یاد گرفتی ‏تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول؟ دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت : قبول 🍃برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و گفت :. خدایا شکرت دمت گرم. همه خانم های داخل اتوبوس درحال تماشای اون بودن و خوشحال. ✨من یک کیسه پلاستیکی دستم بود دادم بهش گفت: این چیه؟ گفتم:. این غذای . ‏من خادمم و این ناهار امروزم بود هرهفته میبرم با پسرم و آقامون میخوریم این هفته روزی شما بود. دوباره زد زیر گریه ولی از خوشحالی بود نمیدونست چی بگه؟؟ منکه رسیدم به مقصد و باید پیاده میشدم به سرعت گوشیش رو بیرون آورد و گفت:. میشه یک سلفی باهم بگیریم؟ عکس گرفتیم و ‏شماره منو گرفت و پیاده شدم... 💕💐🌱🌱🌱🌱🌱💐💕 میشه آیا در همینجا که شفیع ما هم بشه بدرگاه خودت؟ چون من چن وقته تو اصفهان چون خودت خواسته ای وسرش منت گذاشته ای.و آیامیشه قسمش🙈😭 بدیم به : باب الحوائجی پدرش، تا ازش بخواهیم این متن رو میخونن ایشون خصوصا ودیگر مریضهایی که چشم وامیدشون به دعای خوبانه بیان برای تشکر از لطف هر چه سریعتر توفیقش بده تا توکل کنه کم هم نیاره که محکمتر از اینی که تا حالا بوده، به برکت با احترام به خودت وخاندان کرم، اهل بیت ع حقیر کمترین ١۴٠١ ✾📚 @Dastanayekhobanerozegar 📚✾ @dastanayekhobanerozegar
١٧ حرمسرایی عریض داشت که وصف آن در تاریخ‌ و سفرنامه ‌های آن دوره آمده است به سخن عین‌السلطنه 112زن‌ عقدی و صیغه‌ای داشت که به همراه نوکر و کلفت‌ها بیش از 2000 نفر بودند! عاقبت مارو به خیر کن به حق محمدو آل محمدص. ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
🌸🍃🌸🍃 شاید ضرب المثل “ارزن عثمانی، خروس ایرانی” رو شنیده باشید. در جریان نبرد با روزی فرستاده دولت عثمانی با دو گونی ارزن نزد نادرشاه شرفیاب می‏شود و آنها را در مقابل نادرشاه بر روی زمین می‏گذارد و می‏گوید : لشکر ما این تعداد است و از جنگ با ما صرفنظر بکنید. نادرشاه دستور می‏دهد دو خروس بیاورند و دو خروس را در برابر دو گونی ارزن قرار دهند و خروس ها شروع به خوردن ارزنها می‏کنند. در این هنگام نادرشاه رو به فرستاده عثمانی می‏کند و می‏گوید : برو به سلطانت بگو که دو خروس همه لشگریان ما را خوردند ! این ضرب‌المثل زمانی به کار می رود که کسی از کُری خوانی رقیب باک نداشته باشد و آن را با کُری قوی تری پاسخ بدهد واین گونه دو طرف با به رخ کشیدن قدرت خود بخواهند باج بگیرند •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• مارا ببخش به برکت .┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar