✅آیت الله شوشتری میفرمودند:
🔹روزی شخصی[۱] خدمت حضرت آیت الله العظمی بهجت(ره) می رسد و می گوید:
🔻آقا من بعضی شبها برای #نماز_شب خواب می مانم چه کار کنم؟ دعائی بفرمائید!
🔹آقا هم می فرمایند:
چه ساعتی دوست داری بیدار شوی؟
🔹می گوید:
ساعت سه نصف شب.
🔹ایشان می فرمایند:
🔻برو إن شاء الله بیدار می شوید.
🔻الان چندین سال است که از این جریان می گذرد این شخص به من گفته بود که از آن تاریخ به بعد هر شب سر همان ساعت بیدار می شوم و لو اینکه ساعتی قبل خوابیده باشم و نماز شبم ترک نشده است.
_________
[۱] نوۀ دختری مرحوم آیت الله حاج سیّدمحمدتقی موسوی اصفهانی (ره) صاحب کتاب شریف مکیال المکارم، آیت الله سیّدمحمدباقر ابطحی اصفهانی، که خود هم یکی از علمای حوزۀ علمیه قم می باشد.
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
#اول_هر_سپیده
#سلام_امام_زمانم
از تــو هوس نــــگاه دارد دل مـن
چشمی به در و به راه دارد دل مـن
تا کی به فـراق تو صبوری؟ برگرد
آقــا به خـــدا گــناه دارد دل مـن😔
📮در ثواب نشر شریک شوید📡
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هفدهم 💠 ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشت
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هجدهم
💠 در این قحط #آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لبهایم میخندید و با همین حال بههم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.»
توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت #احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت.
💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند.
نمیدانستم چقدر فرصت #شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است.
💠 قصه غمهایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و #عاشقانه نازم را کشید :«نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟»
از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این #صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...»
💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس #اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به #فاطمه (سلاماللهعلیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما #امانت میسپرم!»
از #توسل و توکل عاشقانهاش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان #عشق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پرواز میکرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!»
💠 همین عهد #حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم.
از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریههای یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد.
💠 لبهای روزهدار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما میترسیدم این #تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم :«پس هلیکوپترها کی میان؟»
دور اتاق میچرخید و دیگر نمیدانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی میبارید، مرتب زیر گلوی یوسف میدمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمیدونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه #آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم.
💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشههای فاجعه دیشب را از کف فرش جمع میکردند.
من و زنعمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زنعمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟»
💠 دمپاییهایش را با بیتعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده میشد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.»
از روز نخست #محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم میدانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانههای دیگر هم #کربلاست اما طاقت گریههای یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد.
💠 میدانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجههای #تشنهاش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زنعمو با بیقراری ناله زد :«بچهام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جملهاش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت.
به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا بهقدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجرهها میلرزید.
💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با #وحشت از پنجرهها فاصله گرفتند و من دعا میکردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید.
یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که بهسرعت به سمت در میرفت، صدا بلند کرد :«هلیکوپترها اومدن!»
💠 چشمان بیحال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم.
از روی ایوان دو هلیکوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک میشدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلیکوپترها را تعقیب میکرد و زیر لب میگفت :«خدا کنه #داعش نزنه!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📖 #درمحضرقرآن
يكديگر را بر نيكوكارى و پرهيزگارى يارى دهيد،
و بر #گناه و تجاوز همكارى نكنيد،
و از #خدا پروا كنيد، كه خدا سخت كيفر است.
📖سوره مبارکه مائده_آیه 2
جزء ششم قرآن کریم
📮در ثواب نشر شریک شوید📡
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
🛤 پله پله تا ملاقات خدا
📝 اصلا چرا #خدا ما رو آفرید؟!
🎤 #سخنرانی استاد پناهیان
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿:
#مناجات
خـدای من...
مــولای من ...
تو را میخوانم با زبانے که #گناه ،
لالش کرده ...
و با دلے که گناه هلاکش کرده 😔
«فرازی از دعای ابوحمزه ثمالے»
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
سلام همسفر دنیا.. خداقوت ✌️
مهمونی #خدا چطوره؟ یه وقت غریبی نکنی با صاحبخونه ... هرچی خواستی بهش بگو خودش هواتو داره❤️
امروزمون چطوری باشه؟
نمازامون اول وقت!
#غیبت 🤐
#دروغ نمیگیم حتی مصلحتی!
🔰ارتباط با نامحرم نداریم🚮
شوخی و خنده و چت ⇦ ⛔️
موفق باشی 👍
امروز مارو هم دعا کن🌹
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📖 #درمحضرقرآن
...و بترسید از آن خدایی کہ
بہ نام او از یکدیگر
مسئلت و درخواست مےکنید،
و از خویشاوندان مبرید،
کہ خدا مراقب اعمال شماست.
📖سوره نساء_آیه ۱
⚜جزء چهارم
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
| #ڪلام_شهید | 😌☝️
ڪسانے به امامِ زمانشان
خواهند رسید،
ڪه اهل سرعت باشند... !!!
و اِلّا تاریخ ڪربلا
نشان داده ،
ڪه قافله حسینے
معطل ڪسے نمے ماند.
•/ #شهید_سیدمرتضےآوینے /•
#شهدا_شرمنده_ایم
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
آ.انجوي نژاد-امام زمان.mp3
496.5K
🎧 بشنویم ...
✅ اگه #امام_زمان (عج) هم الان کنارت بود این کارو انجام میدادی...؟
🎤استاد انجوی نژاد
📮در ثواب نشر شریک شوید📡
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
✍ #نکته 📚 #تمثیلات :
🔹 خداپرستی یک تمایل بسیار عمیق و لذتبخش در وجود انسانه . این تمایل ، بسیار قویتر و لذتبخشتر از تمایل به شهوت است ، فقط #پنهان_تره .
🔹 لذا کسی که به این تمایل پاسخ مثبت میده و #خدا را راضی میکنه ، لذتی میبره که هرگز کسی که هواس نفس خودش را ارضا میکنه چنین لذتی نمیبره .
🔸 مثلا کسی که در یک دعوای دوستانه برای راضی کردن هوای نفس خودش فحاشی میکنه بیشتر لذت میبره ، یا کسی که فحاشی نمیکنه تا خدا را راضی کنه ؟
🔹 قطعاً لذتی که دومی میبره قابل مقایسه با اولی نیست .
--------------------------
با تمثیلات ما همراه باشید👇
🆔➯ @kashkoolmanavi
📮نشر دهید و رسانه باشید📡
✍ #نکته :
♦️ برای اینکه آن علاقۀ عمیق و پنهان خود ( میل به خداپرستی ) رو کشف کنیم ، باید با علاقههای سطحی و بیارزش خودمون مبارزه کنیم و اونها رو قربانی کنیم .
🔸 یعنی باید جلوی شهوات و هوس های خود رو بگیریم .
🔹 لذا باید سر سجادۀ #نماز بگیم :
🔸 « خدایا ! من فعلاً اسیر علاقههای سطحی خودم هستم و لذت پرستش تو را درک نمیکنم ، ولی شنیدهام خبری هست و سخن پیامبر را قبول کردهام ، فعلاً بدون اینکه لذت نماز را بچشم نماز میخوانم ... »
🔸 اصلاً همین نماز خواندن یک مبارزه با نفسه . چون اولش برای ما جذابیتی نداره و دوست داریم فقط برای رفع تکلیف ، زود نمازمون رو بخونیم و تموم کنیم !
👈 ولی برای اینکه حال نفس خودمون رو بگیریم و با این هوس مبارزه کنیم باید با آرامش و طمأنینه و بدون عجله نماز بخونیم .
📮در ثواب نشر شریک شوید📡
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
✍ #نکته :
☸ کنترل چشم یعنی👀
☢خداحافظ خودارضائی❌
⛔️خداحافظ عذاب وجدان
🌀خداحافظ لغزش های پیاپی❌
🔞خداحافظ فیلم پورن
⚛کنترل چشم یعنی 👀
✅ سلام زندگی پاک✔️
♻️ سلام آرامش روحی
💚سلام سلامتی جسمی✔️
📮در ثواب نشر شریک شوید📡
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🌸🍃💳🌸🍃💳🌸🍃
#تمثیلات
مثل امضای دوم!♒️
💳بعضی چکها دو امضا دارند و تا
امضای دوم نباشد، نقد نمیشوند؛ 💶
حتی اگر به جای امضای دوم تمام اهل بازار هم امضا کنند،
هیچ فایدهای ندارد. ❌
بانک فقط صاحب امضا را میشناسد.🏦
⭕️حال، اتفاقاتی که برای من و تو در
زندگی قرار است بیفتد مثل چک دو امضا میماند؛ ✅
Ⓜ️یک امضای آن خواست ماست
و یک امضای دیگرش خواست خداست؛✅
تا او نخواهد هیچ امکان ندارد، هر چند همه بخواهند.❌
«در نیفتد هیچ برگی از درخت
بی قضا و حکم آن سلطان بخت»
❗️پس اگر کسی تو را تهدید کرد و گفت:
آبرویت را میریزم. ❎
سکه یک پولت میکنم.❎
کاری میکنم که سنگ روی یخ شوی.❎
بلایی سرت میآورم که مرغهاي آسمان به حالت گریه کنند...❎
هیچ نترس! ❌
💢چون این چک دو امضا دارد، و امضاي دوم مال خداست؛✨💫
یعنی او هم باید بخواهد تا آبروي تو ریخته شود، 😰
⛔️و او یانمیخواهد یا اگر هم بخواهد هرچه باشد به سود توست.💯
« هر چه آن خسرو کند شیرین بود »
درست مثل آن مادر روستایی که کنار
چشمه ظرفهاي مسی را اول گلمالی
میکند و همین کار ظرفها را شفاف میکند.🔅
🔆خدا هم گاهی ما را گلمالی میکند؛
اما این به خاطر آن است که یک شفافیت
و نورانیتی بدهد.🔆
پس، در هر حال سود با توست،
⚠️فقط به یک شرط؛
آن هم اینکه تو از راه صحیح و صواب
فاصله نگیری بلکه دقیقاً به وظیفه خود
عمل کنی.✅
🔆و به همین خاطر بود که وجود نازنین
سیدالشهدا(ع) در روز عاشورا پیوسته میفرمود:
« ما شاء الله »
یعنی هر چه خدا خواست، همان میشود.⚜
یعنی یزید و هواداران او تنها حق یک
امضا را دارند،
و آنها امضا کردند تا من خوار و خفیف شوم، اما کافی نیست؛
یعنی تاامضاي دوم که همان خواست خداست نباشد هیچ امکان ندارد.💯
♻️و راستی اگر همین حقیقت در زندگی
ما وارد شود، چه آرامشی به دست میآید.✔️
⏪یعنی انسان باور کند که هیچ اتفاقی
در زندگی ما نمیافتد و هیچ کس نمیتواند
به ما آسیبی برساند مگر آنکه #خدا بخواهد.⏩
و اگر خدا بخواهد سراسر سود و سعادت است.
🌷💫« تا نخواهد او، نخواهد هیچکس »💫🌷
--------------------------
با تمثیلات ما همراه باشید👇
🆔➯ @kashkoolmanavi
📮نشر دهید و رسانه باشید📡
#مناجات
♡خـدایــــا...
صدایم را می شنوے؟
این صدا از گلوی کسی مےآید
که تو از رگـــــ گردن هم
به او نزدیڪترے...
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
✍ #نکته :
🔹 کسانی که هرزگی میکنن به اندازۀ کسانی که ارضاء خواستههای عمیق خود میپردازن ، لذت نمی برن و شاداب نمی شن .
♦️ چون مبارزه با #نفس در واقع یعنی ارضای نفس ، یعنی عبور از علاقههای سطحی نفس برای پاسخ دادن به علاقههای عمیق و خوبِ نفس .
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📜 #درمحضراهل_بیت
✨ امام رضا علیه السلام :
روز قیامت که برپامی گردد ماه ها رامی آورند پیشاپیش همه ی ماه ها #رمضان است که در زیبایی بهره ای دارد،رمضان در میان ماه ها همچون ماه در میان ستارگان است.
📗 فضائل اشهر ، ص ۱۱۰
📮در ثواب نشر شریک شوید📡
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
نمازشب و ثواب کثیرش.mp3
1.2M
#نماز_شب و ثواب ڪثیرش
#حق_شناس
📮در ثواب نشر شریک شوید📡
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
❣ #سلام_امام_زمانم❣
زمین رو به روشنایی🌤 می رود
💥ولی
دل هاے ما❤️
هنوز از #سیاهی_مبهم بیرون نیامده
#طلوعت دیر نشود
تنها روشنی بخش دلهاے💖
اهل زمیـ🌏ـن
#أللَّهمَ_عجِّل_لولیِڪَ_ألْفـرج🌺
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هجدهم 💠 در این قحط #آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدر
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
💠 حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.
💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
💠 چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📜 #درمحضراهل_بیت
☘امام رضا علیه السلام :
هر كس در ماه #رمضان يك آيه از كتاب خدا را قرائت كند مثل اينست كه درماه هاى ديگر تمام #قرآن را بخواند.
📮در ثواب نشر شریک شوید📡
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🔔📣 #تلنگر
💠 آقا پسری که میری باشگاه💪
بعد میای لبـــ👕ـــاس جذب می پوشے!!
حجاب برای شما هم هست ✔
ورزش هم باید برای #خـــــدا باشد🏅
حتما این خاطره رو از #شهید ابراهیم هادی
بخون
@kashkoolmanavi
⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
🔔📣 #تلنگر 💠 آقا پسری که میری باشگاه💪 بعد میای لبـــ👕ـــاس جذب می پوشے!! حجاب برای شما هم هست ✔ ورزش
#خاطرات_شهدا
🔰حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد 🚶
و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده!😍
وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن،شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشـــ💪ــکاری.
ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد.😨 انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت....
👈ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت❗️
هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می آئیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... ، تو با این هیکل روی فرم این چه لباس هایی است که می پوشی؟ 😳😳
ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیـــ🔔ــه می کرد:اگر ورزش رو برای #خـــــدا انجام بدین #عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد.😊
☝️البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد .مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی🌧 که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند ، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد.👌👌
📮در ثواب نشر شریک شوید📡
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📜 #درمحضراهل_بیت
✍پیامبر اکرم (ص) فرمودند :
هرگاه سفره پهن مى شود، چهار هزار فرشته در اطراف آن گرد میايند.چون بنده بگويد: «بسم اللّه» فرشتگان مى گويند: «خداوند، به غذايتان بركت دهد!»سپس به #شيطان میگويند: « اى فاسق! بيرون شو. تو بر آنان، راه تسلّط ندارى».
📚 كافى ج۶ ، ص۲۹۲ ، ح۱
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™