#خاطرات_شهدا
✍به #نماز خیلی اهمیت می داد ، با تعمق #قرآن می خواند ، با تصرع #مناجات می کرد و در دعا کمتر تقاضای مادی داشت .
او عاشق و دلباخته #خدا بود و در وصف این عشق ، سندی بهتر از جسد خونین او نیست .
💠در دفتر سپاه اتاقکی بود که او اغلب در آنجا مشغول #دعا بود ، خیلی #اشک می ریخت ، انگار دنبال گمشده ای می گشت .
هرگز سوز و اشک او را در مناجاتش فراموش نمیکنم ، #عبادات او خالصانه بود.....
#شهیدعلیرضا_نوبخت
📚امام سجاد و شهدا ، ص51
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
✅ چرا بعد از #دعا دستهای خود را به #صورت میکشیم؟
✨امام صادق عليه السلام فرمود: همان طور كه ابر، قرارگاه باران است، دعا نيز قرارگاه اجابت است.
🔅یعنی اجابت در درون دعاست، همان طور كه باران در نهاد ابر تعبيه شده است.
✨وقتي انسان دست به دعا برداشت، طبق روايات و سنت معصومين عليهم السلام مستحب است آن را بر سر و صورت خود بكشد؛ براي اينكه لطف خدا به اين دست پاسخ داده است.
👈دستي كه به سوي خدا دراز شود، يقيناً خالي بر نمي گردد و دستي كه عطاي الهي را دريافت كرد،گرامي است. لذا خوب است آن را به صورت يا به سر بكشد.
✨گاهي امام سجاد سلام الله عليه چيزي كه به سائل مرحمت مي فرمودند، دست مبارك خود را مي بوييد و مي گفت: اين دست به دست الهي رسيده؛
✨چون خداوند در آیه 104 سوره توبه فرمود: خداست که #توبه را از بندگانش می پذیرد و اوست که صدقات آنها را می گیرد...
📕آیت الله العظمی جوادی آملی ، کتاب "حکمت عبادات"
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🔻صبر و نماز🔻
#درمحضرقرآن
✍ قرآن کریم میفرماید در گرفتاریهاتون از #نماز کمک بگیرید:
🕋 وَ استَعينوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ. (بقره/۴۵)
✍ امام صادق (ع) دربارهی این آیه فرمودند:
⚡️ ما يَمنَعُ اَحَدَكُم اِذا دَخَل عَلَيهِ غَمٌّ مِن غُمُومِ الدُّنيا اَن يَتَوَضَّاَ ثُمَّ يَدخُلَ مَسجِدَهُ وَ يَركَعَ رَكعَتَينِ فَيَدعُوَ اللّه فيهِما؟
⚡️ اَما سَمِعتَ اللّه يَقُولُ:
«وَاستَعينوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ»؟
💢 چه چيز مانع مىشود، كه هرگاه بر يكى از شما غم و اندوه دنيايى رسيد، وضو بگيرد و به سجدهگاهِ خود برود، سپس دو ركعت #نماز بگذارد و در آن نماز، برای حلّ گرفتاریش #دعا كند؟!
💢 مگر نشنيدهاید كه خداوند در قرآنش مىفرمايد: «از #صبر و #نماز کمک بگيريد»؟
📚 تفسير عياشى ج۱، ص۴۳.
✨✨✨✨✨
☝️ هر وقت که گرفتار شدیم، بجای اینکه اینهمه به این در و اون در بزنیم، و درِ خونهی هر کس و ناکسی رو بزنیم، یه سر هم در خونهی #خدا بریم.
🔔️ حلّ تمام مشکلاتمون به دست خداست.
👈 اونوقت این خدا، خودش فرموده در گرفتاریهاتون از #نماز کمک بگیرید. یعنی:
✔️ آدرس رو بهمون داده.
✔️ شاه کلید رو هم بهمون داده.🗝
☝️ خودش تو قرآنش فرموده:
تو گرفتاریهاتون به #صبر و #نماز پناه ببرید...
🌴وَاستَعينوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاة.🌴
پس وضو بگیریم، ✌️ دو رکعت #نماز بخونیم.
با #خدا حرف بزنیم و #دعا کنیم.
👌 #تلنگر
✔️ قدرتِ نماز رو، در رفع گرفتاری، دست کم نگیریم.
✔️ خیلی از گرههای کورِ زندگی، با یک نمازِ خوب باز میشه.
#همه_چی_دست_خداست
🌺 *اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج*
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
#تلنگر
زیاد بودن #گناه و سوءظن نسبت به خودت باعث نشود که #دعا نکنی و از الله تعالی چیزی نخواهی!
چون الله تعالی جواب دعای #شیطان را هم داد وقتی شیطان گفت:🔻
🕋 (مرا تا روزی که برانگیخته می شوند مهلت بده) {14 اعراف}
🕋 و الله تعالی فرمود: (مسلما تو از مهلت یافتگانی) { 15 اعراف}
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هجدهم 💠 در این قحط #آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدر
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
💠 حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.
💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
💠 چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_چهارم 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_پنجم
💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت.
میدانستم از #شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد.
💠 از پلههای ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نهتنها #پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟»
بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل #همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت.
دستان زن بینوا از #شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بیهیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.
💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید.
در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.
💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»
او #دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.
💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سید_علی_خامنهای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»
سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم #سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش #داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!»
💠 با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم میپیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرماندههای شهر بازم #اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از #آمرلی بره بیرون!»
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما #نارنجک آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید.
💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس #اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت #ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر #شهید شده بود، دلش حتی در #بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!
💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم #آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را #سیر کند. بهسرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.
💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به #شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.
همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی #رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :«حاجی خونهاس؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📜 #درمحضراهل_بیت
❤️قال امام علی علیه السلام:
در ماه #رمـضان بسيار #استغـــفار و
دعا ڪنيد؛ زيرا با #دعا از شما دفـعِ
بلا مى شود و با استغفار، گناهانتان
پاك مى گــردد.
📚ڪافــــی ج ۴ ص ۸۸
📮در ثواب نشر شریک شوید📡
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_ششم 💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده د
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هفتم
💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
جهت مقام #امام_مجتبی (علیهالسلام) را پیدا نمیکردم، نفسی برای #دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد.
💠 میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت #شهادت عباس، نفسش را بگیرد.
💠 عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.
یقین داشتم خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک #مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.
💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان #منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.
💠 دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.
زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.
💠 زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را صدا میزد.
حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!»
💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند.
هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل #مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.
💠 میدانستم این روزِ روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران #داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.
شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر #نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.
💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه #خدا میبردم.
💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه #آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای #توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه #مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند.
💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو #مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.
دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره #آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به #بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند.
💠 حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم #رزمندهای با خلبان بحث میکرد :«اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هفتم 💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هشتم
💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه #وحشت کنم.
در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمردهاش به #شوق زنده ماندن یوسف گل انداخته و من میترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این #معجزه به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس #دعا کن بچهام از دستم نره!»
💠 به چشمان زیبایش نگاه میکردم، دلم میخواست مانعش شوم، اما زبانم نمیچرخید و او بیخبر از خطری که #تهدیدشان میکرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.»
و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!»
💠 رزمندهای با عجله بیماران را به داخل هلیکوپتر میفرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او میخواست #حسرت آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکمتر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلیکوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!»
قلب نگاهم از رفتنشان میتپید و میدانستم ماندنشان هم یوسف را میکُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت.
💠 هلیکوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزانمان را بر فراز جهنم #داعش به این هلیکوپتر سپرده و میترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پارههای تنمان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا #توکل کنید! عملیات آزادی #آمرلی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آزادی آمرلی نزدیکه!»
شاید هم میخواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمانمان کمتر دنبال هلیکوپتر بدود.
💠 من فقط زیر لب #صاحبالزمان (علیهالسلام) را صدا میزدم که گلولهای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظهای که هلیکوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاریهای برادرم را به #خدا سپردم.
دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدمهایم را به سمت خانه میکشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی میرفتم و باز سرم را میچرخاندم مبادا #انفجار و سقوطی رخ داده باشد.
💠 در خلوت مسیر خانه، حرفهای فرمانده در سرم میچرخید و به زخم دلم نمک میپاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره در حالیکه از حیدرم بیخبر بودم، عین حسرت بود.
به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد.
💠 نمیدانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش #اسیر عدنان یا #شهید است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بیاختیار به سمت کمد رفتم.
در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس #عروس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم.
💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس #انتظاری که روزی بهاریترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بیاختیار به سمت باطری رفت.
در تمام لحظاتی که موبایل را روشن میکردم، دستانم از تصور صدای حیدر میلرزید و چشمانم بیاراده میبارید.
💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست #دعا شده بود تا معجزهای شود و اینهمه خوشخیالی تا مغز استخوانم را میسوزاند.
کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن #امام_مجتبی (علیهالسلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند!
💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با #رؤیای شنیدن صدای حیدر نفسهایم میتپید.
فقط بوق آزاد میخورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان #امید پر کشید و تماس بیهیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد.
💠 پی در پی شماره میگرفتم، با هر بوق آزاد، میمُردم و زنده میشدم و باورم نمیشد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و #عشقم رها شده باشد.
دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه #خدا زار میزدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی میلرزید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ #نماز #دعا ⬆️⬆️⬆️
🕌منهای نماز، دعایی از آسمان بالا نمی رود!
🍂اگر میبینی هنوز فرشتگان تحویلت نمی گیرند و رد می کنند دعاهایت را، زود متحول کن نمازت را؛
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
🌷حاج حسین یڪتا میگــفت:
در عالــم رویا به #شــــهید گفتم
چرا برای ما #دعا نمیڪنید ڪه
شــهید بشـــیم؟!
میگـفت ما دعـا میڪنیم براتون
شهادت میـــنویسن ولی #گـــناه
میڪنید پاڪ میشه!!
🚫 #لطفا_خواهشا_گناه_نکنیم
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
#منتظرانھ🖐
آخرِ #آیدےهامون یہ" ³¹³" گذاشتیم..!😑
اسم #اڪانتمونو |منتظر| ڪردیم..!😔
داخل #بیومون
⊰⊹اَللهُمَعَجِللِوَلیِکَاَلفَرَج⊰⊹
نوشتیݥ..!🍂
انواع پروفایل هاے#مهدوے رو براے پروفایل مون انتخاب ڪردیم..!🙂
دم اذان مغربِ#جمعہ هم نوشتیم،
غروبـ شد #نیامدی...!😞
و این شد همہ،سهمِ ما از #انتظار...😭
ما فقط نشستیم...
#گناه ڪردیم...😓
و برای فرجِ #تُ #دعا ڪردیم
#ادعاییم💔
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
خـدایا...
لذّت #گنـاه را، چشیــده ام☹️😢
خـودت لذّت تـرک گنــاه را،
به مـن بچشـان ...😇🙏
#توبه #دعا
#تلنگر
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
شب که شد...
#نماز_شب بخون...
دعایی بخون...
نشد...
دو رکعت #نماز بخون...
نشد...
#قرآن رو باز کن یکی دو صفحه قرآن بخون...
#مفاتیح یا #صحیفه_سجادیه رو باز کن یکی دو صفحه #دعا بخون...
نشد...
قرآن رو باز کن یکی دو آیه بخون و روی ترجمه اش فکر کن...
خلاصه اینکه شب خودت رو نورانی کن و بعد با صفای وجود به رخت خواب برو....
🌙 #نماز_شب
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
🌸🍃﷽🍃🌸
🔻آموزشِ دعا کردن🔻
✍ در سوره قصص، به بخشی از داستان حضرت موسی اشاره شده که:
حضرت موسی، تنهایِ تنها، با ترس و خوف از شهر فرار میکنه:👇
🕋 فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ (قصص/۲۱)
💢 موسی از شهر خارج شد، در حالی که ترسان بود، و هر لحظه در انتظار حادثهای بود.
وقتی به شهر مَدیَن میرسه، یه گوشه تنها میشینه و دعا میکنه:👇
🕋 رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ (قصص/۲۴)
💢 پروردگارا، به هر #خیری که تو بر من نازل کنی، محتاجم!
☝️ این دعای حضرت موسی، یک شاهکار تمامه؛ اصلاً کلاسِ آموزش دعاست.🙄
✔ با اینکه فراری بود، نگفت جا میخوام.
✔ با اینکه گرسنه بود، نگفت غذا میخوام.
✔ با اینکه بیکس و تنها بود، نگفت خانواده و زن و زندگی و... میخوام.
📣 دقّت کنیم!
حضرت موسی، احتیاجاتش رو برای خدا لیست نمیکنه.📝
نمیگه فلان چیز رو میخوام، فلان چیز رو نمیخوام. اصلاً به ذهنش جهت نمیده. با کلماتش خودش رو محدود نمیکنه.❌
👌 بلکه فضایِ #دعا رو باز میگذاره، تا هر خیری، از هر کجا و هر زمان، و به هر مقدار و کیفیت، بر او بباره.😇
🍃 حضرت موسی در نهایتِ تواضع رفتار میکنه:
✔ به خدا دستور نمیده.☜
✔ برای خدا تعیین تکلیف نمیکنه.☜
✔ بلکه در برابرِ خدا، یک پذیرش تام میشه. چون خوب میدونه که، این خداست که صلاحِ کارش رو بهتر از خودش میدونه.😌
خدایی که خودش #خیر است، و جز #خیر از او صادر نمیشه.❤️
👈 پس فقط کافیه با این #خیر_مطلق یک رابطهی عاشقانه، بر اساسِ #تسلیم برقرار کنه. که اگر این اتفاق بیفته، دیگه کار تمومه، و از بهترینها برخوردار شده😍
✅️ جالبه که در همین سوره، دنبالهی داستان میبینیم که، توی همین شهری که موسی غریب هست، #خدا همه چیز بهش میده:
👈 شغل، مسکن، همسر و...
💯 موسی برای خدا تعیین تکلیف نکرد.
گفت خدایا! هرچی خودت صلاح میدونی و هرچی که #خیر هست، به من بده.
↶ امّا قرآن کریم در داستانِ حضرت یوسف میفرماید، وقتی حضرت یوسف به خواستهی زلیخا تن نداد:
🕋 لَئِن لَّمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ (یوسف/۳۲)
💢 زلیخا گفت: اگر آنچه را به او دستور میدهم انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد.
🕋 قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ (یوسف/۳۳)
💢 یوسف گفت: «پروردگارا! #زندان نزد من محبوبتر است، از آنچه اینها مرا به سوی آن میخوانند.»
👈 بقیهی ماجرا رو هم میدونیم، که حضرت یوسف سالها زندانی شد.⛓
❌ حضرت یوسف در دعای خودش، برای خدا مصداق تعیین کرد. گفت خدایا من #زندان میخوام. خدا هم او رو زندانی کرد.
✅️ امّا حضرت موسی برای خدا مصداقی تعیین نکرد. نگفت خدایا چی میخوام. فقط گفت خدایا هرچی #خیر است بر من نازل کن. خدا هم همه چیز بهش داد.
🔚 نتیجهگیری:
در #دعا_کردن برای خدا تعیین تکلیف نکنیم:
👈 خدایا من فلان دختر، یا فلان پسر رو میخوام.
👈 خدایا من فلان رشته رو قبول بشم.
👈 خدایا من فلان شغل رو بتونم به دست بیارم.
👈 خدایا من فلان خونه رو بتونم بخرم.
👈 خدایا فلان کاندید رای بیاره، فلانی رای نیاره.
👈 خدایا...
همیشه در مورد هر موضوعی در زندگی که #دعا میکنیم، بگیم:
✔ خدایا! تو #خیر و صلاح ما رو در مورد این موضوع (ازدواج، شغل، تحصیل و...) بهتر میدونی،
✔ هرچی که #خیرِ ما هست، برامون رقم بزن.😌
#درمحضرقرآن
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
🌸🍃﷽🍃🌸
🔻دعا، وسیلهی کسب ارزشها🔻
✍ خیلی #دعا کنیم.🤲
هم برای خودمون، هم برای دیگران..
☝️ زیاد اهل #دعا باشیم،🤲
چون قرآن کریم میفرماید که اگر این دعاهای شما نباشه، شما هیچ ارزشی پیشِ #خدا ندارید...😱😰
🕋 قُلْ مٰا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْلاٰ دُعٰاؤُکُمْ. (فرقان/۷۷)
💢 ای پیامبر بگو: «اگر دعای شما نباشد، پروردگارِ من برای شما هیچ ارزشی قائل نیست.»
👈 یعنی هرچی بیشتر اهل #دعا باشیم، ارزشمون پیش #خدا بیشتره...😌😊
در روایات وارد شده که درخواستها و نیازهای شما در صندوقچهای است،📦 که کلیدِ این صندوقچه،🗝 #دعا و خواستنِ شما از خداست.
اصلاً غرض از خلقتِ انسان، برقراریِ ارتباط، و نزدیک شدن، و عشقِ به خداست..❤️
این نیازها و درخواستهای ما هم، مقدّمهای است برای #دعا وحرکت بسوی #خدا..😌
✅️ #خدا نیازهای ما رو میدونه، و میتونه همینطوری برآورده کنه، امّا خودش دستور داده شما #دعا کنید تا من برآورده کنم..
☜ چون او به دنبال محاوره و گفتگو با ماست..😌
☜ او نجوایِ ما رو دوست داره..
☜ او عاشقِ ماست..❤️
#درمحضرقرآن
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
🌼🌸🍀🌼🌸🍀
🔻توكّل🔻
👈 "توکّل" يعنى كسی رو وكيل قرار دادن.
👌 اگر یه نفر، که نسبتاً قدرت و بُرِشی داره، به ما بگه:
"هر كاری داشتی، من برات انجام میدم"
... اون شب از خوشحالى😊☺️خوابمون نمیبره!
حالا #خدا، با اون همه قدرت و عظمت، به همه ماها فرموده:
👈"من رو به عنوانِ وكيلِ خودتون انتخاب کنید"👉
✿ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلاً (مزّمّل/۹)
💢 او که پروردگار مشرق و مغرب است، معبودی جز او نیست، پس او را وکیلِ خود بگیر.
🚫 ما عظمت خدا رو نميدونيم!
🚫 ما از عظمتش غافل هستیم!
🌴توکّل بر خدا🌴
👈 ... یعنی قطع امید کردن از دیگران،
👈 ... یعنی بریدن از دیگران،
👈 ... یعنی یادت باشه، بقیه فقط وسیله هستند.
☝️ کسی که #خدا رو به عنوان وکیلِ خودش انتخاب کنه، راحت میتونه از بقیه کنارهگیری کنه.
🙏 موقع #دعاکردن هم همینطور.
🙂 وقتی كه #دعا مىكنيم، بايد ايمان داشته باشيم كه خدا، كسى رو دست خالی رَد نمیکنه.
☝️ بايد به این موضوع يقين داشته باشيم...
📛 اينكه بعضیها ميگن:
"حالا بذار فلان دعا رو بخونيم، ببينيم چی میشه؟"
يعنى به #خدا توكّل و ايمان ندارند.
#درمحضرقرآن
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
🌼🌸🍀🌼🌸🍀
🔻️آیهای که فقط نیمۀ اولش را بلدیم🔻
☝️ یه آیۀ قرآن هست، که نیمۀ اولش رو همه شنیدیم و بلدیم:
اُدْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ... (غافر/۶۰)
💢 مرا بخوانید، جوابتان را میدهم.
❣️↶ این قسمت از آیه رو همه بلدیم، چون پُر از لطف و مهربانی است.😌😊 معمولاً همۀ ما، هرچی آیۀ محبتآمیز هست بلدیم.😉
❗️ امّا بقیۀ این آیه رو خیلیها بلد نیستند.☜❌
⁉️ چرا؟!
👈 چون بقیۀ آیه، از عظمت خدا صحبت میکنه، و میفرماید:
...إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ (غافر/۶۰)
💢 کسانی که نسبت به عبادتِ من تکبّر ورزند، به زودی با کمال ذلّت و خواری داخل جهنم خواهند شد.
🔔 حالا دوباره به معنای این آیه توجّه کنیم: ⇟ ⇟
خدا ابتدا میفرماید:↶
✅ «#دعا کنید، و مرا بخوانید، من جوابتان را میدهم.»😊
بعد بلافاصله میفرماید:↶
❌ «کسانی که تکبّر کنند، و درِ خانهی من نیایند، و از من چیزی نخواهند، اگر دیگران را عادی به جهنّم میبرم، اینها را به خاطر تکبّرشان، با ذلّت و خواری به جهنّم میبرم.»😱😰
♻️ در واقع معنای خیلی سادۀ آیه این میشه:↶
❗️❗️ «بندهی من! من خدایِ تو هستم، که دارم به تو میگم منو صدا بزن تا جوابت رو بدم. اونوقت تو سرت رو پایین انداختی و لال شدی؟! و اصلاً اعتنایی نمیکنی، و داری میری؟!»🚶🚶
⛔️ این نوع برخود، نشانۀ تکبّرِ انسان نسبت به خداست.
💥 یه مثالِ خیلی ساده:
فرض کن رفتی مجلس ختم، و یه بچه سینیِ خرما رو جلوی شما گرفته و میگه:
☜ «بفرمایید».
بیاعتنا از کنارش رد نمیشی🚶☜❌، چون بیادبی حساب میشه. هرچند طرف مقابلِ شما یه بچّه است.⚠️
اگر هم خرما نخوای، برمیگردی میگی:
☜ «خیلی ممنون. میل ندارم. تشکر.»
بالاخره یه جوابی میدی!!
😳😦 حالا خداوندِ عالم، با اون همه عظمت و جلال، اومده جلوی شما و میفرماید:
☜«بندۀ من! از من چیزی بخواه، تا بهت بدم!»☝️
❗️ اما تو سرت رو پایین انداختی و بیاعتنا داری رد میشی؟؟!🚶
❗️ یعنی داری نسبت به خدا تکبّر میکنی؟؟!
❗️ محبّت خدا رو پس میزنی؟؟!
❗️ بینیازیِ خودت رو اعلام میکنی؟؟!
☝️ خدا هم با کسی شوخی نداره. کسی جلوش تکبّر بکنه، با ذلّت و خواری میبرتش جهنّم. ☜🔥
⁉️ اصلاً میدونی چرا انقدر روی تعقیباتِ بعد از نماز تاکید شده، و میگن نماز بدون تعقیبات بالا نمیره؟؟!
✍ چون در روایت داریم که مومن بعد از هر نمازی یک دعای مستجاب داره.👌👌
یعنی خدا بعد از هر #نماز به تو میفرماید:
☜ «بندۀ من! نماز خوندی؟ از من حساب بردی؟ امر منو اجرا کردی؟ احسنت! حالا تو یه دعای مستجاب پیش من داری، از من بخواه تا به تو بدم.»👌
❌ بعد یه دفعهای خدا نگاه میکنه، میبینه که بندهاش بدون اینکه چیزی بخواد، داره از سر سجّاده بلند میشه و میره! 🚶
⁉️ این کار معنایش چیه؟
⁉️ آیا بیاعتنایی به خدا نیست؟
⁉️ آیا تکبّر و اعلانِ بینیازی از خدا نیست؟
🔷 رسول اکرم(ص) فرمود:
👈 خداوند در مورد کسی که بعد از نماز تعقیبات نمیخواند، و از خدا چیزی نمیخواهد، به ملائکهاش چنین میفرماید:
«ملائکۀ من، این بندۀ مرا نگاه کنید. امر مرا انجام داد، ولی از من حاجتی نخواست. انگار از من بینیاز است. نمازش را بگیرید و به صورتش بزنید»👉
❗️ اصلاً بندهای که به من نیاز نداره، برای چی اومده امر منو اجرا کنه؟
نکنه با این کارش میخواد بگه:
👈 «نه تو خدا هستی، و نه من بندۀ تو هستم»؟!
خلاصه اینکه:↶
👈 دعا نکردن، و حاجت نخواستن، در جایی که خداوند به ما فرموده «اگر حاجتی بخواهید، جوابتان را میدهم»، بیادبی نسبت به پرودگار عالم است.📛
#درمحضرقرآن
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
🌼🌸🍀🌼🌸🍀
🔻دعا، وسیلهی کسب ارزشها🔻
🙏 خیلی #دعا کنیم.
هم برای خودمون، هم برای دیگران..
زیاد اهل #دعا باشیم:↶
✅ که اگر این دعاهامون نباشه، هیچ ارزشی پیش خدا نداریم...😱😰
👌 چون قرآن میفرماید که #دعا وسیلهی کسب ارزشهاست:
قُلْ مٰا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْلاٰ دُعٰاؤُکُمْ.
💢 ای پیامبر بگو: «اگر دعای شما نباشد، پروردگار من برای شما هیچ ارزشی قائل نیست.»
🌴سوره فرقان، آیه ۷۷🌴
👈 یعنی هرچی بیشتر اهل #دعا باشیم،↶
... ارزشمون پیش #خدا بیشتره...😌😊
#درمحضرقرآن
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
❣✷﷽✶❣
☀️ 📜 #درمحضراهل_بیت
✍امیرالمؤمنین(ع) فرمود:
🌙 در #ماه_رمضان بسیار
← #استغفار و دعا→ کنید؛
💢چراکه #دعا بلا را از شما دور می کند و #استغفار گناهان شما را پاک می کند.👌✔️
📚کافی، ج4، ص88
#رمضان
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
🔰 #مناجات
💠 مقام و منزلت
🍃🌸لا تُحْدِثْ لِی عِزّاً ظَاهِراً إِلَّا أَحْدَثْتَ لِی ذِلَّةً بَاطِنَةً عِنْدَ نَفْسِی بِقَدَرِهَا
🍃🌺خداوندا به اندازه ای در چشم مردم عزیزم بدار که در چشم خودم خوارم می کنی.
📚 فرازی از دعای بیستم صحیفه سجادیه(مکارم الاخلاق)
#صحیفه_سجادیه
#دعا
#مکارم_اخلاق
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
#مناجات👐
🍃🌸 اللَّهُمَّ اکفِنِی مَا یشْغَلُنِی الِاهْتِمَامُ بِه
🍃🌺خداوندا خودت همه دل مشغولی های مرا سامان ببخش
📚 فرازی از دعای بیستم صحیفه سجادیه(مکارم الاخلاق)
#صحیفه_سجادیه
#دعا
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
🔰 #مناجات
💠 مقام و منزلت
🍃🌸لا تُحْدِثْ لِی عِزّاً ظَاهِراً إِلَّا أَحْدَثْتَ لِی ذِلَّةً بَاطِنَةً عِنْدَ نَفْسِی بِقَدَرِهَا
🍃🌺خداوندا به اندازه ای در چشم مردم عزیزم بدار که در چشم خودم خوارم می کنی.
📚 فرازی از دعای بیستم صحیفه سجادیه(مکارم الاخلاق)
#صحیفه_سجادیه
#دعا
#مکارم_اخلاق
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
🔰 #مناجات
🌸🍃اگر ما اهل رحمت نیستیم، اگر ما مستحق مغفرت نیستیم، تو که اهل جود و سخا و کرامتی، دامنه رحمت تو که بر گناهکاران تنگ نیست.
📚 فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی
#ابو_حمزه
#دعا
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI