بسماللهالرحمنالرحیم
تقدیمبهساحتمقدسحضرتزینب(س)
#رمانزیبایعطرخدا
#قسمت_شصت_وهفتم
..... میخواستم پرواز کنم 😍
محمد بیدار شد و گفت:زینب کیه؟ 🤔
گفتم:محمد انگشترم پیدا شده 😍
محمد کنار ایستاد وگفت:مطمئنی؟ 🤔
گفتم:این آقا پیداش کرده 🤷🏻♀
آن مرد به محمد نگاهی کرد و گفت:سلام شبتون بخیر،آدرس انگشتر رو بدید ببینم همین هست یانه 😊
گفتم:یه انگشتر نقره،با نگین یاقوت سرخ! درسته؟
مرد دستش را داخل جیبش برد وانگشترم را از جیبش بیرون آورد 😍
گفت:درسته، خودشه، بفرمایید 🙂
انگشتر را دست محمد داد ومحمد دستم کرد 😍
آرامشی وصف ناشدنی 😍
محمد گفت:دستتون درد نکنه آقا، کجا بود؟ 🤔
مرد گفت:من بعد اینکه چراغای راهرو رو خاموش کردم،از کوپه خودم اومده بودم بیرون که ببینم مسافرا مشکلی چیزی ندارن، بعدم میخواستم برم پیش لوکوموتیوران، دیدم ته راهرو یه چیز نورانیه! خیلی نورانی! رفتم جلو و دیدن این انگشتره، با خودم گفتم حتما صاحبش به انگشتر پر نوری مثل این احتیاج داره! همین شد که از همه کوپه ها پرسیدم وبالاخره صاحبش پیدا شد 😊
محمد خیلی از مسئول واگن تشکر کرد😊
بعد که داخل کوپه آمدیم، زهرا هم بیدار شده بود 😄
گفت:چی شده مامان؟ 🤔
کنارش نشستم ودستهای سفید و کبودش را داخل دستهایم گرفتم 🙂
گفتم:چیز نیست عزیز مامان، بخواب دخترم 😊
گفت:انگشترت پیدا شد مامان؟ 🤔
گفتم:آره قربونت برم 🙃
لبخندی زد و گفت:خداروشکر 😊
زهرا خوابید 🙂.
به محمد گفتم:محمد خسته ای؟ 🤔
گفت:چطور مگه؟ 🤔
گفتم:میخوام باهات حرف بزنم 🙂
گفت:به روی چشم 🙂
به رستوران قطار رفتیم 😊
هیچ کس نبود 😅
پشت یکی از میزها نشستیم 😊
محمد گفت:در خدمتم 🙃
گفتم:محمد دوباره خواب حضرت زهرا رو دیدم 😅
گفت:چه خوب! اینبار چی گفتن؟ 🤔
همه ماجرا را تعریف کردم وسخن حضرت راکامل برای محمد بازگو کردم 🙃
کمکم محمد داشت بارانی میشد 😢
گفت:به قیمت جونمم که شده، میرم واز حضرت زینب دفاع میکنم 🙃
لبخند زدم 🙂
بعد گفتم:محمدم!
گفت:جانم؟
گفتم:خیلی دوست دارم ♥️
گفت:منم خیلی دوست دارم همسر عزیزم 😊
از همه جا میگفتیم وتعریف میکردیم 😅
من قبل از ازدواج کلاس تیر اندازی با کمان رفته بودم 😁اما از زمانی که بحث کنکور ودانشگاه شد،دیگر به کلاس نرفتم🤷🏻♀
از خاطراتم برای محمد تعریف میکردم 😅
محمد گفت:همسر یه پاسدار باید همینطوری باشه 😎
خندیدیم 😂😂
.....اذان صبح شد وما هنوز داخل رستوران قطار نشسته بودیم 😅
محمد گفت:الان قطار توقف میکنه اینجاها شلوغ میشه، نمیشه بریم پیش دخترا،پاشو بریم 🙂
بلند شدم ☺️
محمد هم بلند شد ویکی یکی از واگن ها رد شدیم 🙃
دست محمد را گرفته بودم 🙂
گرمای وجود محمد، تمام وجودم را فرا گرفته بود 😇
به کوپه رسیدیم ودر را آرام باز کردم که دختر ها بیدار نشوند 😊
انتظارش را نداشتم 😳
زهرا وفاطمه کف کوپه ملافه پهن کرده بودند وهرکدام با حال خاصی دعا میخواندند! ✨
فاطمه عقب نشسته بود وزهرا هم جلوی فاطمه نشسته بود 😢😍
دست روی شانه فاطمه گذاشتم وگفتم:قبول باشه مامان ☺️
هردو برگشتند ونگاهم کردند 👀
زهرا لبخند زد وبا صدایی گرفته که معلوم بود چند ساعتی گریه کرده است گفت:قبول حق باشه مامان 😊.......
نویسنده ✍🏻: #کنیز_الزهرا
بسماللهالرحمنالرحیم
تقدیمبهساحتمقدسحضرتزینب(س)
#رمانزیبایعطرخدا
#قسمت_شصت_وهشتم
..... قبول حق باشه مامان 😊
گفتم:سلامت باشی قربونت برم 🙂
..... به تهران رسیدیم ☺️
محمد آن روز را مرخصی گرفت وبه گلزار شهدا وبعد بهشت زهرا رفتیم ☺️
دختر ها حسابی با پدر ومادرهایشان صحبت کردند واز همه جا حرف زدند وگله کردند 🥀
من ومحمد هم از دور نگاهشان میکردیم 😢
..... دو هفته ای از سفر مشهد گذشته بود 🙂
پنجشنبه بود!
داخل آشپزخانه بودم ومشغول سرخ کردن سیب زمینی برای شام 😋
دختر ها داخل اتاق درس میخواندند 🙃
محمد هم مستند ملازمان حرم را نگاه میکرد 👀
داخل آشپزخانه آمد ودست روی شانه ام گذاشت 🙂
نگاهش کردم 👀
مثل همیشه پیشانی ام را بوسید وبعد،چند سیب زمینی از داخل بشقاب برداشت وگفت:دلم هوای امام زاده کرده،میای بریم امام زاده علی اکبر؟ 🤔
گفتم:آره اتفاقا خیلیم خوبه 🙂منم دلم هوای امامزاده کرده،دعای کمیلم حتما دارن 🙃فقط دخترا امتحان دارن؛چیکار کنیم؟
گفت:من میرم بهشون میگم، اگه دوست داشتن،بیان اگرم خواستن بمونن دوتایی میریم 🙂
گفتم:منم الان غذام آماده میشه،به دخترا بگو ببینیم چی میشه ☺️
محمد رفت وچند دقیقه بعد برگشت
گفت:گفتن ما میایم برای نماز،بعد نماز قرار شد بیایم برسونیمشون خونه، خودمون برگردیم برا دعا کمیل 😊
گفتم:خیلی هم عالی ☺️
آماده شدیم ورفتیم 🙃
شب جمعه،امام زاده علی اکبر،نماز جماعت،دعای کمیل حاج محمود 😍
واقعا فوق العاده بود 😍
نماز را خواندیم وکمی با دختر ها داخل حیاط امامزاده قدم زدیم 🙃
قبور شهدا را زیارت کردیم 😊
اما محمد چیزی که از چشمهایش معلوم بود میخواهد بگوید را نگفت 🤷🏻♀
دختر هارا در خانه پیاده کردیم وبرگشتیم ☺️
محمد دستم را گرفت و روی صندلی نشاند وگفت:تا دعا شروع بشه،میخوام باهات حرف بزنم 😊
گفتم:جان دلم بفرمایید ☺️
گفت:جونت بی بلا خانومم،میخوام یه برناممون اضافه کنم 😊
گفتم:بستگی داره چی باشه 😅
گفت:مطمئنم استقبال میکنی🙃
گفتم:اگه اینقدر مطمئنی بگو ببینم 🤔
گفت:میخوام غیر هیئتایی که همیشه میریم،هيئت هفتگی رو هم به برناممون اضافه کنم 🙂
گفتم:عالیه محمد 😍
گفت:دیدی گفتم استقبال میکنی 👀
گفتم:اگه ندونی که من باید طلاقت بدم 😒😂
خندیدوگفت:جون من حرف از طلاق نزن تنم لرزید 😂
گفتم:طلاقت بدم 😐اگه بخوایم نمیدم😌😂
گفت:بیا بریم هنوز کارت دارم 🙃
دستم را گرفت وطرف گلزار شهدا رفتیم 😊
به نزدیکی قبور شهدا که رسیدیم دستم را رها کرد وگفت:پشت سرم به فاصله بیا 🤫
کمی متعجب شدم،اما یاد دیالوک های کتاب یادت باشد افتادم:
فرزانه،اینجا گلزار شهداست، ممکنه همسر شهیدی اینجا باشه که با دیدن ما یاد خودش وهمسرش بیفته وناراحت بشه 🙂
با فاصله از محمد حرکت میکردم 👀
جای خالی نشانم داد و گفت:اینجا مزار منه!منو اینجا دفن کنین 🙂
یاد برگه های وصیت نامه اش افتادم:
مزارم در امام زاده علی اکبر باشد،قدوم زوار امام زاده هستم 🙂
دلم لرزید 😭
اما محکم بودم 😢
سخت بود اما دیگر باید قبول میکردم 😭
....دعای کمیل شروع شد 😍
فضایی رویایی بود 😢
آن شب خیلی گریه کردم 😭
... داخل ماشین که نشستیم محمد دستهای مهربانش را روی چشمهایم کشید و گفت:قبول باشه همسر شهید کریمی ☺️
اسم متفاوت وعحیبی بود 😔
اما دوستش داشتم 🙂💔
گفتم:قبول حق باشه شهید محمد کریمی 😅.....
نویسنده ✍🏻: #کنیز_الزهرا
سلام و رحمت ♥️🌱
دو قسمت از رمان تقدیم نگاهتون ☺️🌼🌱
مارو حلال کنید 🥲
اگه از رمان لذت بردید برا حال دل نویسنده هم دعا کنید 🥲♥️
میشه یکم از حال و هواتون وقت خوندن رمان برامون بگید🥲؟
مارو یاری کنید ↡'🌻
@Habibe_heidar213
هدایت شده از کلیدبهشت🇵🇸』
#نمازشب_چهارم_ماه_شعبان_المعظم🔮
💛 میلاد حضرت ابوالفضل العباس {علیه السلام} مبارک💛
💫از حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت است که فرمودند:💫
🌿 نماز شب چهارم ماه شعبان، چهل رکعت می باشد، {یعنی به صورت ۲۰ تا دو رکعت}که در هر رکعت بعد از سوره حمد، ۱۵ مرتبه سوره اخلاص بخواند.🌿
#ثواب_نماز🎁
⬅️ هرکس این نماز را بخواند، خداوند متعال می نویسد برای او به ازای هر رکعت، هزاران هزار سال ثواب و به هر سوره که بخواند، هزاران هزار شهر در بهشت می سازد و ثواب هزار هزار شهید را به او بدهد.💖✨
#منبع:اقبال_الاعمال.صفحه ۲۰۳ 📚
#التماس_دعا🤲🏻🦋
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
#ثواب_جاریه💛
📡حداقل برای ☝️🏻نفر ارسال کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویژه #میلاد_امام_حسین علیه السلام
پرتویی از عظمت حسینبنعلی(ع) ❤️
#مقام_معظم_رهبری:
روز میلاد حضرت اباعبدالله الحسین علیهالصّلاةوالسّلام روز باعظمتی است.
به فرمایش مرحوم آقای حاج میرزا جواد آقای تبریزی ملکی - عالمِ فقیهِ عارفِ بزرگوار - عظمت روز سوّم شعبان را باید بهعنوان پرتوی از عظمت حسینبنعلی بهحساب آورد و بهشمار آورد؛ روز بزرگی است.
در این روز کسی متولد شد که سرنوشت اسلام، به او، به حرکت او، به قیام او، به فداکاری او، به اخلاص او بسته بود.
@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉 #میلاد_امام_حسین (ع)
امر ارباب، نقشهی گنج سعادت است...✨
عیدتان پر از
برکت دعای خیر سیدالشــــــ♥️ــــــــــهدا علیه السلام 😇
@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط حسین آی دنیا...
🔹میلاد امام حسین(ع) و روز پاسدار مبارک
💚🌿@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنها ماهی که شهادت ندارد شعبان است
و تنها ماهی که ولادت ندارد ، محرم است ...
این یعنی حسین (ع) محور شادی و غم است ! ♥️
💚🌿@kelidebeheshte
narimani-milad emam hosein-128.mp3
20.78M
- خودمونیم عجب کربُ بلایی ..
عجب صحن و سرایی داری :)💛
#میلاد_امام_حسین علیهالسلام ✨🧡
عیدتون مبارررررک😍
کلیدبهشت🇵🇸』
- خودمونیم عجب کربُ بلایی .. عجب صحن و سرایی داری :)💛 #میلاد_امام_حسین علیهالسلام ✨🧡 عیدتون مباررر
تولدت مبارک امام حسینم{علیه السلام}😍❤️
هدایت شده از کانال
سلام🌸🌸🌸🌸
هم اکنون حسینیه معلی
شبکه ۳سیما🌸🌸🌸🌸
🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پیج آقا رو میبندید؟!؟
بیا فالوورای آقا ریختن توو خیابونا😂🇮🇷
🌿@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سرود
« ذُخر الحسین
باب الحسین
أَخ الحسین »
شب میلاد قمر شد، به او نگاه کنید
ملک و انس و بشر را ز او آگاه کنید
آمده شمس و فلک دور قمر می چرخد
نام زیبای ابوالفضل چراغ ِراه کنید ...
#قلم_سلیمانی
♥️ السلام علیک یَا قَمر بَنیِ هَاشم
#ماه_شعبان
🌿@kelidebeheshte