eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸』
1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
326 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 آوا {حرفامون}:@AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
💗💗 بعد نیم ساعت ،رسیدیم خونه سارا اینا زنگ در و زدیم و وارد خونه شدیم پدر سارا به همراه چند تا آقای دیگه اومدن بیرون استقبال ما بعد از احوالپرسی وارد خونه شدیم منو امیر کنار هم نشستیم یعنی صدای ضربان قلب امیرو میشنیدم آروم زیر گوش امیر گفتم: داداشی ضایع بازی در نیاری امیر لبخند میزد و چیزی نمیگفت بعد از ده دقیقه سارا با سینی چایی وارد شد و امیر هاج و واج نگاهش میکرد که با پام زدم به پاش که نگاهشو برداشت سارا بعد از تعارف کردن چایی به بقیه ،به سمت ما اومد امیر از خجالت نمیتونست چایی رو برداره یه لبخندی زدمو آروم به سارا گفتم: سارا جان داداشم دست و پاشو گم کرده ،من براش چایی رو برمیدارم ،میترسم گند بزنه سارا هم لبخندی زد و رفت امیر زیر گوشم گفت: آیه بریم خونه میکشمت منم یه لبخندی تحویلش دادمو مشغول خوردن چایی و شیرینیم شدم بعد از کمی صحبت کردن بزرگترها ،بی بی گفت ،اگه اجازه بدین این دو تا جوون برن حرفاشونو بزنن بابای سارا هم گفت: اجازه ما هم دست شماست ،بعد روشو کرد سمت سارا گفت: سارا جان آقا امیر و راهنمایی کن سارا بلند شد و امیرم بلند شد که آروم بهش گفتم : داداشی میخوای منم بیام که گند نزنی امیر هم یه لبخندی زد که پشت این لبخند پز از خط و نشون بود واسه من نیم ساعتی گذشت که امیرو سارا وارد خونه شدن با دیدن چهره خندونشون همه فهمیدن که جواب سارا مثبته بی بی هم با دیدنشون صلواتی فرستاد که بعدش بقیه هم شروع کردن به صلوات فرستادن با دیدن امیر به خودم میگفتم ای کاش رضا هم مثل امیر بود تا زودتر مال همدیگه میشدیم توی راه برگشت امیر فقط میخندید ،با خنده ی امیر ما هم میخندیدیم بی بی رو هم آوردیم خونه خودمون ،مامان لحاف بی بی رو توی اتاق من گذاشت روی تخت دراز کشیده بودمو ،مشغول خوندن کتاب شدم که یاد پیشنهاد هاشمی افتادم ،تو همین فکر بودم که یه فکری به ذهنم رسید... 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
38.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با موضوع 🖤 علت عذاب قبر جوان چه بود و چگونه عذاب برداشته شد؟ 💞 از کجا بفهمم خدا از دست من راضی است یا نه؟ 💓 اگر مادر کاری از خواست اول بخوانم یا کار مادر را انجام دهم؟ 💖 یک راه مهم برای گرفتن حاحت و برطرف شدن گرفتاری ها؟؟ 💗 چهار فایده محبت نیکی به مادر چیست؟ https://eitaa.com/kelidebeheshte/6716
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
➣ 🌷آیت الله شـــاه آبادی(ره): در نوافل شب به مقام شامخ (س) تـوجه ڪنید و بدانید ڪه اســتمداد از آن حضـــــرت مـوجب ترقی و قرب معــنوی می‌شود و خدا شناسی انـــسان را زیاد می‌ڪند. 📒عارف ڪامل ص ۴۸ 💖 امشب را هدیه می کنیم به بی بی دوعالم حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها 💖 https://eitaa.com/kelidebeheshte/6716 💗نمازشب را با ما تجربه کنید.💗
❤️شبتون زهرایی❤️
سلام بر سیده زنان عالمین حضرت زهرا سلام‌الله علیها
مساله ۲۵۶- جاى مسح بايد خشک باشد و اگر به قدرى تر باشد که رطوبت کف دست به‏آن اثر نکند مسح باطل است، ولى اگر ترى آن به قدرى کم باشد که رطوبتى که بعداز مسح در آن ديده مى‏شود، بگويند فقط از ترى کف دست است، اشکال ندارد.
💐صبح تون زهرایی💖
ali-fani-8.mp3
21.06M
❤️ منتظران بقیه الله (ارواحنا فداه) ❤️ ان شاء ا... هر روز صبح همراه باشید با قرار تجدید بیعت روزانه با 🌺امام زمان (عج)🌺 ❗️چله دعای عهد❗️ روز4⃣1⃣ جهت یادآوری فراموش نشه ها☺️😇 🎤 https://eitaa.com/kelidebeheshte/6370
❤️✨ اگر حجابی والاتر از " چــــادر " وجود داشت. حضرت زهــــراء سلام الله علیها که سرور زنان عالم است آنرا به سر میکرد! یقین بدار که چادر ؛ پوشش سروران است! این را از "انتخاب مـــــادرم" فهمیدم ... ♡         ♡ ┏━━━━━━♡┓  https://eitaa.com/kelidebeheshte/6721 ┗━━━━━━♡┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تقدیم به مادران عزیز و گُل☺️🌸 ♥️ بهشت زیرپای مادران است🌱 ✍🏻 رهبر انقلاب : همه تحت تأثیر مادران هستند. آن که بهشتی میشود، پایه‌ی بهشتی شدنش از است؛ که «ألجنّة تحت أقدامِ الأمّهات» https://eitaa.com/kelidebeheshte/6721
#پروفایل #عکس #ولادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها_مبارک #روز_مادر https://eitaa.com/kelidebeheshte/6721
4_5821042087633619241.mp3
4.18M
💐اومده اون کسی 💐که یار حیدره 🎙کربلایی جواد مقدم https://eitaa.com/kelidebeheshte/6721
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•|☃|•° ❣ إِنَّاأَعْطَيْنَاكَ‌الْكَوْثَرَ﴿۱﴾ ماتورا[چشمه]‌ڪوثر‌داديم‌❤️🌱 °•°•°•°•°•°|💟|•°•°•°•° https://eitaa.com/kelidebeheshte/6721
🌌هرشب ساعت21🕘 🎀با ما همراه باشید🎈 📕رمان📕
💎به وقت رمـ💖ـان💎
💗💗 صبح زود بیدار شدم رفتم دست و صورتمو شستم و لباسمو پوشیدم کیف و کتابمو برداشتم و رفتم سمت آشپز خونه که دیدم امیر توی پذیرایی روی مبل نشسته - چرا اینجا نشستی؟ امیر: منتظرم تا ساعت ۸ بشه برم دنبال سارا - چرا؟ امیر: بریم آزمایش دیگه - آها ،جوابشو گرفتین حتما بهم خبر بدین امیر: یعنی تو نمیای؟ - نمیتونم بیام ،چون یه عالم کار روسرمون ریخته ،الانم که سارا نیست باید جای اونم کار کنم امیر: اااااا.... پس من با کی برم - وااا مگه بچه کوچیکی ،خودت برو امیر: آیه اذیت نکن دیگه بیا بریم من از خجالت باید آب شم - بله ،از خنده های دیشبت مشخص بود که چقدررر،خجالت میکشیدی امیر : الان واقعا نمیای؟ - میرم دانشگاه یه کاری دارم انجام میدم میام امیر: میخوای برسونمت که زوتر کارتو انجام بدی... - اگه اینکارو کنی که ممنون میشم امیر: خوب برو یه چیزی بخور برسونمت - باشه بی بی و مامان در حال صبحانه خوردن بودن سلام کردمو کنارشون نشستم بی بی یه نگاهی به من کرد و لبخند زد امیر : آیه زود باش دیگه! - الان میام ،تو برو ماشین و روشن کن منم میام امیر: باشه تن تن صبحانمو خوردم و از مامان و بی بی خداحافظی کردم و رفتم کفشمو پوشیدم رفتم دم در سوار ماشین شدم و حرکت کردیم... 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
💗💗 امیر منو رسوند دانشگاه و خودش رفت منم رفتم سمت اتاق بسیج برادران چند تقه به در زدم کسی جواب نداد درو باز کردم دیدم کسی نیست رفتم داخل روی صندلی نشستم تا هاشمی بیاد نیم ساعت گذشت و کلافه شده بودم زیر لب غر میزدم که در اتاق باز شد یکی از همون پسرایی بود که دیروز دیده بودمش ایستاده بود و بر و بر نگاهم میکرد تعجب کرد با دیدنم از اتاق رفت بیرون به اسم روی در اتاق نگاه کرد بد بخت فکر کرد اتاق و اشتباهی اومد... بعد از اینکه مطمئن شد گفت: شما اینجا چیکار میکنین؟ - منتظر آقای هاشمی هستم ،میشه باهاشون تماس بگیرین بپرسین کی میان ؟ باشه چشم پسره از اتاق رفت بیرون و بعد از چند دقیقه برگشت آقای هاشمی گفتن توی پارکینگ دانشگاه هستن چند دقیقه دیگه تشریف میارن - خیلی ممنون لطف کردین پسره در اتاق و بست و اومد روبه روی من نشست و مشغول کارش شد احساس خفگی بهم دست داده بود بلند شدم در ورودی رو باز گذاشتم و نشستم سر جام پسره با دیدن اینکارم خندید و چیزی نگفت چند دقیقه بعد هاشمی وارد شد از جام بلند شدمو سلام کردم هاشمی هم با دیدنم چند لحظه مکث کردو جواب سلاممو داد بعد به پسره رو به روم گفت... هاشمی: سعید جان برو از آقای صادقی لیست افرادی که ثبت نام کردن واسه راهیان نور بگیر و بیار... سعید : باشه چشم سعید رفت و با رفتنش دوباره در اتاق و بست ،یه پوفی کشیدمو بلند شدم در و باز گذاشتم و نشستم سر جام هاشمی با دیدن این کارم متعجب نگاهم میکرد که گفت: بفرمایید کاری داشتین؟ - بابت پیشنهادم اومدم اینجا هاشمی : بفرمایید گوش میدم - به نظر من ،بیایم پاکت نامه درست کنیم برای بچه ها داخل پاکت وصیتنامه شهدا رو بزاریم روی پاکت قسمت فرستنده اش اسم یک شهید و بنویسیم اسم گیرنده اش هم اسم افرادی که قراره به این سفر بیان بزاریم روی صندلی هر کسی اینجوری هر کسی جایی میشینه که اون نامه اونجا باشه بعد میتونیم داخل پکیج همون چیزی که شما گفتین به اضافه چفیه و یه قوطی ریز که داخلش دعوت نامه واسه افراده بزاریم هاشمی چند لحظه سکوت کرد و نگاهم میکرد یه دفعه با اومدن سعید به خودش اومد... 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte