#مرزبان_نامه
#عمود_۳
اینجا خوزستان، کربلای ایران...
خط اول صدور انقلاب اسلامی تا خط شکنهای مدافع حرم...
از سیدجبار موسوی، مسئول نوجوانان لشکر قدس اهواز که انقلاب را به نوجوانان لبنان صادر کرد...
تا شهید سیدمهدی موسوی که اولین مدافع حرم بود و شهید حاجحمید تقویفر، موسس حشدالشعبی که راه کربلا را برای زوار باز کرد...
جادههای منتهی به مرز را ببین. شهرها و روستاها را از نظر بگذران، توقف کن، چه میبینی؟
اینان همان مردم خوزستانند که ۸ سال ایستادند اما دیارشان را تخلیه نکردند. عزیزانشان را دادند اما هیچگاه نرفتند. حتی اشغال و محاصره شهرهایشان هم نتوانست به رفتن مجابشان کند.
حالا همینها هستند که مواکب را برپا کردهاند. موکبهای خوزستان کوچک و بزرگ ندارد. از کودکان بگیر تا پیرمردها همه موکب میزنند. نه یک روز و دو روز. اینجا مواکب دو ماه کامل برپاست...
آب و شربت در این گرمای طاقت فرسا با یخ میچسبد و چایلیمو و قهوه روی منقل هیزمی...
اربعین است و جلوهای دیگر از حماسهسرایی خوزستانیها. مواکب در تمام شهرها برپاست...
آری اینجا پایتخت موکبهاست......
جهاد با استعمار و استبداد، دفاع مقدس، راهیان نور و اربعین...
خوزستان همچنان دین خود را به اسلام ادا میکند.
۳ روز مانده تا اربعین
✍ علی هاجری
#خوزستان
#اربعین
#موکب
#مدافعان_حرم
#سید_جبار_موسوی
#لشکر_قدس
#شهید_سید_مهدی_موسوی
#شهید_حمید_تقوی_فر
@kelkkhiyal
#مرزبان_نامه
#عمود_۲
اینجا خوزستان، کربلای ایران...
سرزمین نخل و نفت و صنعت، با دو یادگار دفاع مقدس، شلمچه و چذابه...
همانجا که بارها آغشته به خون جوانان وطن شدند اما وجبی از خاک را به دشمن ندادند...
همچون حسین علمالهدیها و جهانآراها تا آخرین قطره خون ایستادند...
مردها در خط مقدم و زنان در منطقه جنگی پشتیبان بودند...
از ننه قربونهای رختشورخانه اهواز بگیر تا داغریهای رختشورخانه بیمارستان کلانتری اندیمشک که روزها و سالها به لباسهای خونی رزمندهها چنگ میزدند و میشستند. نفس میکشیدند و شیمیایی میشدند اما لحظهای خسته نمیشدند...
منزل شهیدان اسکندری، منزل شهید آلرضا، منزل شهید آلعمران، منزل شهیدان فرجوانی و یا منزل شهید لر فرقی نمیکرد. خانهها همه محل پشتیبانی بودند. از پخت نان و کلوچه بگیر تا مربا و غذا، حتی بستهبندی حبوبات و سبزیجات هم انجام میدادند. خیاطی و بافتنی تا اسکان رزمندگان برایشان فرقی نداشت این ها فقط گوشهای از کارهای پشتیبانی دائمی ۸ سال جنگ تحمیلی بود.
حال چشم باز کن، خوزستانیها را ببین. محیای سفر عشق که شدی، پایت که به خوزستان رسید، همان پشتیبانان جنگ، امروز هم منتظرت هستند.
حالا قد و قامتها فرق کرده کمی خمیدهتر اما چون نخل استوار، اینبار فرزندان کوچکشان که حالا قد کشیدهاند در همین مسیر ایستادهاند. ایستگاه راهآهن، فرودگاه، ترمینال یا سه راه خرمشهر فرقی نمیکند، رانندهها برای بردنت به مرز به انتظار ایستادهاند...
از سفر عشق که برگشتی بمان، عجله نکن، خانهها و مساجد و حسینیهها برای استراحتت محیاست. از ماه پیش برایت آماده کردهاند. مهمان روی سرشان جا دارد. هر شهر و روستایی که دلت خواست بمانی جا هست. التماست میکنند، بمان، خستگی در کن، پذیرایی شو و بعد با آسودگی خاطر به سمت خانهات بازگرد.
اربعین است و جلوهای دیگر از حماسهسرایی خوزستانیها. پشتیبانان همیشگی منتظرتان هستند...
اینجا پشتیبانی دائمیست...
جهاد با استعمار و استبداد، دفاع مقدس، راهیان نور و اربعین...
خوزستان همچنان دین خود را به اسلام ادا میکند.
۴ روز مانده تا اربعین
✍ علی هاجری
#خوزستان
#اربعین
#پشتیبانی_جنگ
@kelkkhiyal
#مرزبان_نامه
#عمود_۱
اینجا خوزستان، کربلای ایران....
دروازه ورود تشیع، زادگاه سلمان فارسی، قدمگاه ورود شاه خراسان و سرزمین غیرت...از مبارزه با استعمار و استبداد تا همین اربعین...
همانها که رگ غیرتشان جلوی قوای بریتانیا قد علم کرد. با اینکه رژیم وقت ایران در جنگ جهانی اول اعلام بیطرفی کرده بود و قاعدتا اتفاقات و اشغال کشورهای مسلمان، برایش مهم نبود و ربطی نداشت اما غیور مردان عرب خوزستان بودند که به فرمان مرجعیت دینی لبیک گفته و جانشان را کف دست گرفتند و جلوی انگلیسی ایستادند که فقط میخواست از خوزستان رد شود و عثمانی را که کشور مسلمان دیگری بود اشغال کند.
خوزستان، سرزمین بیبیمریم بختیاری و یارانش که هیچگاه جلوی استعمار و استبداد سر تعظیم فرود نیاورد و عزت و شرف و غیرتش را به دشمن نفروخت و پناه بیپناهان و اسکاندهنده مبارزان بود...
خوزستان، همسایه ۱۳ ساله امام خمینی(ره) در تبعید نجف که بی سروصدا و با همه خطرها، رنج ورود اعلامیهها، پیامها و نوارهای امام را از مرزش، خالصانه و گمنام به جان خرید و در سراسر کشور توزیع کرد تا اسلام ناب جایگزین اسلام آمریکایی شود.
خوزستان، سرزمینی که همیشه دلاوریهای زنان و مردانش از صفحات تاریخ ایران پاک میشود اما هیچگاه دست از حماسهسازی برنداشته و نمیدارد.
حالا هم تاریخ دیگری دارد رقم میخورد. گوش کن میشنوی...نگاه کن میبینی...شامهات را تیز کن، بویش را میفهمی...
اربعین است و جلوهای دیگر از حماسهسرایی خوزستانی که هیچگاه دین را تنها نگذاشته و نمیگذارد...چون غیرت دینیاش اجازه نمیدهد...
جهاد با استعمار و استبداد، دفاع مقدس، راهیان نور و اربعین...
خوزستان همچنان دین خود را به اسلام ادا
می کند.
۵ روز مانده تا اربعین حسینی
✍علی هاجری
#خوزستان
#اربعین
#جهاد_عشایر_عرب
#بی_بی_مریم_بختیاری
#انقلاب
@kelkkhiyal
همهرفیق
۷ شهریور ماه، هفتمین سالگرد آسمانی شدن آقا مصطفی است.
همیشه میگفتند شهدا مال این زمان نبودند، شهدا فرشتگانی بودند که به بهشت برگشتند، شهدا آسمانیهایی بودند که به آسمان برگشتند و...
اما حکایت آقا مصطفی با همه فرق میکند. لااقل برای من اینطور بود که آقا مصطفی مال همین دوران بود. آقا مصطفی مثل ما میخورد مثل ما میپوشید و مثل ما تفریح میکرد. شاید تنها فرقش این بود که حواسش به همه چیز بود و هوای همه را داشت.
آقا مصطفی از مغازههای سر کوچهاش خرید میکرد. میگفت: این بندگان خدا بخاطر ما آمدند در این محل کاسبی زدند اگر ما برویم جای دیگر خرید کنیم نون اینها آجر میشود. به همین راحتی...
رفیقش گفت: چقدر لباست قشنگ است. در جا پیراهن را درآورد و بهش داد. به همین راحتی
یک دفتر داشت که تاریخ تولد فک و فامیل و دوست و آشنا را تویش نوشته بود. روز تولد هر کس که میرسید برایش یک پیام تبریک میفرستاد. به همین راحتی...
هر روز به پدر و مادرش سر میزد و کارهایشان را میکرد. بقیه خواهر و برادرها هم برای این کار شیفت بندی کرده بود. به همین راحتی...
پایه اصلی پیکنیکها و گردشهای شهری و استانی و کشوری فامیل بود و همه را با خودش همراه میکرد.به همین راحتی...
ظاهر آدمها برای آقا مصطفی فرقی نمیکرد. هر کس با آقا مصطفی رفیق بود فکر میکرد او از همه با مصطفی صمیمیتر است. به همین راحتی...
بله آقا مصطفی کاملا زمینی بود، مثل همه ما. حالا آقا مصطفی در جمع ما نیست اما کاملا نظارهگر ماست. او همهرفیق بود و من نارفیق...
به زودی دفتر خاطرات آقا مصطفی منتشر میشود و شما میمانید به خواندن همین خاطرات به همین راحتی...
پ.ن: انشاالله اگر در طریق کربلا هستی چند قدمی هم به نیت آقا مصطفی بردار که کربلا رفتن امروز را مدیون او و رفیقش حاج حمید تقویفر هستیم...
✍ علی هاجری
#شهید_مصطفی_رشید_پور
#مدافعان_حرم
#اهواز
#تاریخ_شفاهی
@kelkkhiyal
یک مرد جنگی به از صد هزار...
فرق میکند پذیرش هوافضای دانشگاه آمریکا را بگیری ولی پزشکی را به دلیل خدمت بیشتر به مردمت انتخاب کنی.
فرق میکند سالها دانشگاه شیراز درس بخوانی و برای ماندن و رفتن به جاهای بهتر پیشنهاد داشته باشی ولی خوزستان خودت را برای خدمت انتخاب کنی.
فرق میکند خدمتت در جنگ تمام شود ولی بازهم برای مردمت تا آخر جنگ در بیمارستان اهواز بمانی و جایی نروی.
فرق میکند از چشم پزشکی که علاقهات بود بگذری و بهخاطر نیاز مملکت بیهوشی را انتخاب کنی.
فرق میکند نفر اول بورد بیهوشی بشوی و بازهم کنار رزمندگان بمانی و نیاز جبهه را تامین کنی.
فرق میکند توی دانشگاه اهواز بمانی و ۴۰۰ شاگرد مثل خودت برای خودکفاییمان در بیهوشی تربیت کنی.
و فرق میکند ارشد ۴ فرشته نجات باشی و فقط برای خودکفایی ایران و ایرانی بجنگی.
اینها بخشی از افتخارات دکتر محمدرضا پیپلزاده است که دو سال کنارش، خاطرات غرور آفرینش را مرور کردم و من هم به داشتن چنین هم استانی ارزشمندی به خود بالیدم.
باشد که همچنان برای پیشرفت ایران از او و یارانش در تاریخ این مملکت بشنویم و به خود ببالیم.
روزت مبارک آقای دکتر...
✍️ علی هاجری
#روز_پزشک
#دکتر_پیپل_زاده
#بیهوشی
#اهواز
#تاریخ_شفاهی
@kelkkhiyal
قصههای پیشرفت/اهواز
این روزا تو صنف ما، بازار کتابا و سوژههای پیشرفت کاملا داغه. هر روز سوژه و کتابی رو بورس میآد و دهن به دهن و قلم به قلم معرفی میشه و عدهای رو ترغیب به خرید.
اهواز ما هم تو قصه پیشرفت حرفای زیادی برا گفتن داره که این بار فقط میخوام یکیشو بهتون معرفی کنم. بله، درست خوندید، اهواز ما. نه تنها تو انقلاب اسلامی و دفاع مقدس قصههای زیادی داره، تو حوزه پیشرفت هم حرفای زیادی برا گفتن داره.
اما قصه پیشرفتی که ایندفعه میخوام براتون بگم از جنس صنعتی و پزشکی و مهندسی و اینا نیست. یعنی اصلا جدید نیست. این سوژه ی قصه خیلی خاصه که مربوط به 40 سال پیشه. یعنی همون دوران جنگ که ما مشغول حماسههای مختلف بودیم همزمان تو کار پیشرفت هم بودیم ولی مثل همیشه کسی بهش فکر هم نکرده بود.
آره قصه پیشرفت ما مربوط به کارهای *تربیتی مسجدی* میشه. نبابا، طرح صالحین رو نمیگم که از اهواز شروع شد. اونم پیشرفت حساب میشه ولی گفتم قصه این بار ما مال 40 سال پیشه....
اون قصه چیزی نیست جز لشکر قدس و سوژه ما هم کسی نیست جز سیدجبار موسوی.
مردی که بیش از 70 مسجد تو اهواز رو با تشکیلات لشکر قدس میچرخوند. میرفت میگشت تو کوچه پس کوچههای شهر و بدترین بچهها رو که کسی حسابشونم نمیکرد میآورد تو مسجد و همینا رو سرگروه میکرد. بعدم کلی برنامه جذاب براشون داشت بدون اینکه ریالی ازشون پول بگیره. استخر، فوتبال، اردو، گروه تئاتر، گروه سرود، کلاسهای عقیدنی، کلاسهای درسی و...
طرح لشکر قدس با سیدجبار انقدر خوب پیش رفت که اونو بردن جنوب لبنان و همین کارو برای بچههای اونجا هم انجام داد و قصه پیشرفت ما بینالمللی شد. یک پیشرفت جهانی مسجدی که از اهواز شروع شد که کاملا قابل الگوبرداریه.
بله این قصه پیشرفت اهواز ما اخیرا تو کتاب پیک سحر جمع شده. حالا اگه دوست داری بیشتر از حال و هوای این قصه بفهمی و به بقیه هم معرفیش کنی برو بخر و بخون.
پ.ن: راستی از الان به بعد خواستید سیرمطالعاتی پیشرفت بدید به بقیه و یا جشنوارههای پیشرفت برگزار کنید، پیک سحر رو حتما تو لیستتون بزارید. میگید چرا؟ خوب برید بخونید تا خودتون بفهمید من چی میگم....
✍ علی هاجری
#روز_جهانی_مساجد
#اهواز
#لشکر_قدس
#سید_جبار_موسوی
#تاریخ_شفاهی
@kelkkhiyal
📌هاجری: اگر بخواهیم برای آینده حوزه تاریخ شفاهی استان قدمی برداریم باید به سمت ناشرانی که توزیع کشوری دارند برویم و از کار با ناشرانی که توزیع ارگانی و استانی دارند؛ بپرهیزیم.
📍اینجا چند کلامی در باب وضعیت خوزستان گفتم. دوست داشتید بخوانید:
🌐لینک خبر:
https://artkhuzestan.ir/fa/pages/newsdetail/162373
@kelkkhiyal
برای امعلی
میگویند دعای مادر شهید حتما ادا میشود. این را من محقق تاریخ شفاهی خوب میفهمم...
زن عرب را که میخواهند خطاب کنند یک پسوند شیر هم قبلش میگذارند. این را فقط مای خوزستانی خوب میفهمیم...
علی که مفقود شد زخمزبانهای دوست و دشمن هم شروع شد. این رنج را فقط امعلی، ۲۲ سال، خوب فهمید...
پیکر علی که برگشت، زخمزبان گویان دیروز را از خانه بیرون کرد. این را هم فقط شیرزن عرب، خوب میفهمید...
آغاز خیلی از کارهای فرهنگی، خانه امعلی و با نفس حق او شد. این را فقط فعالان فرهنگی خوب میفهمند...
حاج قاسم که پر کشید امعلی گفت: اینبار، برای پسر دومم داغدار شدم. این را فقط مادران شهدا خوب میفهمند...
میگویند دعای مادر شهید حتما ادا میشود. این را فقط حاجقاسم خیلی خوب فهمید...
میگویند دعای مادر شهید حتما ادا میشود. این را من محقق تاریخ شفاهی خیلی خوب میفهمم...
✍ علی هاجری
#مادر_شهید_علی_هاشمی
#ام_علی
#شهید_علی_هاشمی
#سردار_هور
#حاج_قاسم
@kelkkhiyal
۳۹۹ به علاوه ۱ نفر
پرده اول:
-حاجآقا سوار شو بریم. محاصره شدیم. اگر الان نریم اسیر میشیم...
-من با این بچهها بودم پیش اینا هم میمونم. مگر خون من از خون اینا رنگینتره؟!
ماشین فرماندهی در حال دور شدن بود و حاجآقا اسلحه بدست به طرف خاکریز میرفت...
پرده دوم:
مرداد ۶۷ بود و اوج گرما که در باز شد. ۳۹۹ نفر از لشکر ۷۷ خراسان به همراه یک روحانی از اهواز را وارد سالن کردند و در بسته شد. نه خبری از کولر هست و نه خبری از پنکه! هیچ محفظهای هم برای ورود و خروج هوا وجود ندارد.
مرداد ۶۷ بود و اوج گرما...
سالن نه حمام دارد و نه جایی برای سرویس بهداشتی. یک شیر آب است که قطره قطره آب از آن میچکد و ۴۰۰ نفر توی صف یکییکی دستشان را زیر شیر آب گرم میگیرند تا کمی آب بخورند. نفر پشت سری آنقدر تشنه است که تا دو قلپ خوردی هلت میدهد و تو باید بکشی کنار و دوباره بری به انتهای صف ۴۰۰ نفره
مرداد ۶۷ بود و اوج گرما...
صبحانه، نهار و شام فرقی نمیکند فقط یک نان صمون خالی (نصف نان باگت امروزی) که خمیر درونش هم نپخته است و اگر کامل نخوری تا وعده بعد هی گرسنه هستی و اگر کامل بخوری از خمیر نپخته دچار اسهال میشوی در جایی که خبری از توالت نیست.
تازه شانس هم بیاوری مریض نشوی. اینجا نه خبری از دکتر هست، نه یک قرص معمولی
مرداد ۶۷ بود و اوج گرما...
شب موقع خواب جایت نبود کامل دراز بکشی چون پایت به سر پایینی میخورد، عرض شانهات هم نهایتا باید ۳۰ سانت جا بشود والا تا صبح اذیتی. اگر هم جا گیرت نمیآمد باید میرفتی توی طاقچه و دستت را به میله پنجره میگرفتی تا شاید خوابت ببرد. تازه شانس بیاوری و شب وسط خواب دستشوییات نگیرد چون اگر رفتی کارت را کنی وقتی برگشتی یکی دیگر از توی پنجره آمده و جایت خوابیده. بماند که اگر کنار مدفوعهای روی هم جمع شده هم جا گیرت آمد غنیمت است
مرداد ۶۷ بود و اوج گرما...
پرده سوم:
فقط یک راه برای خلاصی از این شرایط خیلی سخت وجود دارد. میخواهی از این سالن خفه خلاص شوی؟ میخواهی حمام بروی؟ میخواهی یک جرعه آب خنک بنوشی؟ میخواهی غذای بهتری گیرت بیاید؟ میخواهی برای بیماریات دارو بگیری؟
راهش فقط یک چیز است. یک مرگ بر خمینی بگو و خودت را خلاص کن. به همین سادگی.
پرده چهارم:
و این یک نفر حاجآقا بزاز بود که هر وقت یکی از این ۳۹۹ نفر میخواست خودش را تسلیم کند تا از این شرایط رها شود مثل فرشته نجاتی با کلامش به صبر دعوتش میکرد و آنقدر مقاومت را در دل همه کاشت تا بعد از ۴ ماه دشمنی که میخواست اینان را به زانو دربیاورد، به زانو درآورد و از آن سالن مرگ نجات داد.
بنظرتان اگر ما روزی در این سالن مرگ باشیم چند روز دوام میآوریم؟!
✍️ علی هاجری
#آزادگان
#حاج_آقا_بزاز
#تاریخ_شفاهی
#اهواز
@kelkkhiyal
اولین مرد
اولینها همیشه جریانسازند. میگویند اولین نفری که این کار را انجام داد فلانی بود. یا اولین نفری که جرئت کرد و رفت بهمانی بود.
اولینها رکورددارند. میگویند اولین نفری که به این مقام رسید فلانی بود و هنوز کسی روی دستش نیامده.
اولینها تاریخ سازند. مردم هر قوم از اولینهایشان مرتب یاد میکنند و یاد و احترام او را به نسلهای بعد هم میسپارند و میروند.
اما قصه ما قصه روایت مدافعان حرم خوزستان است. استانی که رتبهاش بیشترین شهید مدافع حرم کشور است و قاعدتا رکورددار است ولی از آن طرف هم کمترین اثر تولید شده مدافعان حرم در کل کشور را داراست!
و اصل قصه ما این است که شهید سیدمهدی موسوی اولین شهید مدافع حرم خوزستان است. جوان بسیجی کارمند اداره بازرگانی سابق یا همان صمت فعلی که غیرت عربی ایرانیاش گرفت و حقوق خوب و امکانات را رها کرد تا حرم بیبی زینب به دست نااهلان نیفتد.
سیدمهدی هم جریان ساز شد چون بعد از خودش سیل خوزستانیها به دفاع از حرم را سرازیر کرد، هم رکورددار شد چون اولین بود
اما سیدمهدی هیچوقت تاریخساز نشد...
چون ما خوزستانیها به او ظلم کردیم، ما مردم خوزستان، ما هنرمندان خوزستان، ما نویسندگان خوزستان، ما شاعران خوزستان، ما خبرنگاران خوزستان، ما مسئولان خوزستان و ما...
نه از سیدمهدی گفتیم، نه از سیدمهدی ساختیم و نه از سیدمهدی نوشتیم...
ما سیدمهدی را تاریخساز نکردیم. نه برای خودمان خواستیمش و نه برای نسلهای آیندهمان...
وای بر ما که حافظه تاریخی فراموش کاری داریم....
پ.ن: تا همین لحظه که این متن را به پایان رساندم هیچ اثر فاخر هنری، ادبی، رسانهای، تجسمی و کلا یادی از سیدمهدی موسوی وجود ندارد که به دست مردم اهواز، خوزستان، کشور و جبهه مقاومت رسیده باشد....
سیدمهدی موسوی
شهادت: ۱۳۹۲/۴/۳
روز سیدمهدی عزیز و همه شهدا، جانبازان و رزمندگان مدافع حرم خوزستان و ایران گرامی باد.
✍ علی هاجری
#مدافعان_حرم
#خوزستان
#شهید_سید_مهدی_موسوی
@kelkkhiyal
هنرمند مسجدی
مرحوم صادق خلج تعریف کرد که: هر وقت یکی از بچههای مسجد حجازی شهید میشد سریع میرفتم سراغ احمد تا ازش پارچه بگیرم. احمد مسئول تبلیغات بود. قواره را میگرفت توی دستش، میچسباند به سینه و دستش را به حالت کشیدن زه کمان میکشید. بعد قیچی میانداخت و میبرید.
هر وقت هم میگفتم: بابا تو هی اینجوری اندازه میگیری، کمه، جا نمیشه بنویسم! بیشتر بده.
میگفت: بیشتر نمیدم، جاش بده.
حرفش یک کلام بود و دوتا نمیشد.
یک روز ظهر توی مسجد بودم که احمد آمد و گفت: صادق این کلید رو بگیر، کلید انباره، هر کار میخوای بکنی دیگه خودت میدونی و این انبار. کلید را گذاشت توی دستم و رفت.
همان شب ساعت ۹ توی خانه پای اخبار نشسته بودم که مجری گفت : احمد رستگار، فیلمبردار صدا و سیمای خوزستان در حین تهیه گزارش از جبههها به شهادت رسید.
درجا خشکم زد! احمد؟! همین ظهر پیشم بود که....
صبح رفتم مسجد. کلید انداختم و برای اولین بار در تبلیغات را خودم باز کردم. منم به همان اندازه همیشگی از طاقه بریدم و برای شهادت احمد رستگار نوشتم.
احمد ذاتا هنرمند بود و همه فن حریف. ساخت سن تئاتر مسجد که خودش هم روی آن بازی میکرد، ساخت دکور، ساخت قفسههای کتابخانه مسجد، برقکاری و ساخت چراغهای رنگی برای جواب درست و غلط مسابقات سوال، تابلو نویسی و...
او سال ۶۰ وارد صداسیما شد و ابتدا در قسمت صدابرداری و بعد ساخت دکور مشغول بود. سپس علارغم مخالفتهای مسئولانش با پیگیری زیاد به عنوان فیلمبردار راهی جبههها شد تا راوی جنگ باشد.
سرانجام در عملیات فاو حین فیلمبرداری با اصابت ترکش به سرش به شهادت رسید....
پ.ن: تابلوهای در تصویر یادگارهای احمد رستگار هستند که هنوز هم روی ستونهای مسجد میدرخشند.
✍️ علی هاجری
#روز_خبرنگار
#تاریخ_شفاهی
#مسجد_حجازی_اهواز
#شهید_احمد_رستگار
#هنر_مسجدی
#صدا_و_سیما
@kelkkhiyal
✅ انقلاب کاست ها
جایی سخنی از میشل فوکو خوانده بودم. گفته بود: انقلاب ایران، انقلاب نوار کاستی است.
یادداشت از علی هاجری
🔰ادامه خبر را در لینک زیر بخوانید:
https://www.oruj57.ir/?p=14961
✅به مجله عروج در ایتا بپیوندید 👇
https://eitaa.com/joinchat/2477719807C15987a9d5e
انقلاب کاستها!
جایی سخنی از میشل فوکو خوانده بودم. گفته بود: انقلاب ایران، انقلاب نوار کاستی است.
رفتم توی فکر اما جوابی برای حرفش پیدا نکردم. چون این طرف هیچ منبع مکتوب ملموسی نبود که بشود ادعای فوکو را در این زمان اثبات کرد.
سال ۹۹ معنای حرف فوکو را بعد از آشنایی با حاج محمود ذات عجم کاملا درک کردم. کار حاج محمود دقیقا همین بود. صدور انقلاب به وسیله تکثیر نوار کاست.
حاج محمود متولد دزفول است و ایام نوجوانی برای کار به اهواز میآید. توی دزفول اصلا مدرسه نرفته بود. اهواز هم قدری شبانه میخواند تا الفبای اولیه را یاد بگیرد.
از یکی نفرت داشت و از یکی نفر خوشش میآمد. همین باعث شد که بر علیه شاه و به نفع امام کاری کند. نوارهای سخنرانی امام را گیر میآورد و مخفیانه تکثیر میکرد؛ بعد میرساند به چند نوجوان که اطراف حسینیه اعظم پخش کنند.
حسینیه اعظم قبل از انقلاب محل تجمع مردم و مکان برگزاری اکثر سخنرانیها بود.
حاج محمود نکات امنیتی هم به بچهها میگفت تا هیچ وقت خودش و بچهها گیر نیفتند و کار متوقف نشود. خودش میدانست اگر گیر بیفتد تکه بزرگهاش گوشش است ولی حتی بعد از ۴ ماه زندانی شدن به جرم برگذاری تظاهرات هم باز تکثیر را متوقف نکرد.
هر جا هم که یاران امام سخنرانی داشتند حاج محمود با ضبط صوتش برای ضبط جلسه آنجا بود. فردای سخنرانی هم هر کس نوار جلسه را میخواست حاج محمود سریعوسیر تکثیر کرده بود.
خودش میدانست چطور انقلاب را صادر کند. لابهلای همه نوارهای قرآن و نوحه صحبتهای امام را میگنجاند تا به گوش همه برسد.
دو سال پای حرفهای حاج محمود نشستم و از انقلاب کاستها شنیدم.
حاج محمود ایام جنگ هم کار را ادامه داد و این بار با نوارهایش به روحیه مردم و رزمندگان و خانواده شهدا کمک کرد.
حالا که بازنشسته شده هیچ چیزی جز گل دوست ندارد. به قول خودش هر جا گل ببیند آنها را میدزدد و راهی باغچهاش می کند.
پ.ن۱: فرقی نمیکند توی چه کاری و چه لباسی باشی و چقدر سواد داشته باشی. مهم این است سر بزنگاه با جان و مالت چطور حضور داشته باشی و جهاد کنی.
پ.ن۲: ارزش هر انسان به *حرکتی* است که در تاریخ ایجاد میکند. (امام موسی صدر)
✍️ علی هاجری
#تاریخ_شفاهی
#انقلاب_اهواز
#حاج_محمود_ذات_عجم
@kelkkhiyal
همان شکل، همان رنگ، همان بو
هفت سالی می شود که با حاج آقای بزاز آشنا هستم و به منزلش رفت و آمد دارم. البته به جز دو سال حضور ویروس منحوس کرونا.
محل صحبتمان پذیرایی منزلش است. در ورودی پذیرایی هم توی حیاط است به همان روش سنتی قدیم.
غیر از این که پذیرایی منزل است، اتاق کار حاج آقا هم هست که با یک پرده سرتاسری از وسط جدا می شود. کتابهایش را همین جا مطالعه می کند.
همان کتابهای طرح جلد ساده و پلاستیک گرفته. به همان روش سنتی قدیم.
هیچ چیز جدیدی هم توی پذیرایی از ۷ سال پیش تا الان اضافه نشده. همان فرش ها، همان مبلها، همان گل میزها، همان پرده وسط، همان رنگ دیوار. حتی بوی خانه هم از ۷ سال پیش تا الان همانیست که همیشه به مشامم می رسد. به همان روش سنتی قدیم.
قرار هایمان ۵ عصر است. حاج آقا خوابش را کرده و با ورود من لباس روحانیت را می پوشد و دو استکان چای هم حین صحبت با هم می خوریم. همیشه هم حاج خانمش می ریزد و با ضربه زدن به در فلزی بین پذیرایی و هال به حاج آقا می فهماند که بیاید و سینی چای را از دستش بگیرد. استکانی که برای من ریخته اند بزرگ و امروزیست و استکان حاج آقا کوچک و عربی. به همان روش سنتی قدیم.
صحبت های حاج آقا هم همیشه با چاشنی قرآن و سنت است. همه کارهایش هم ابتدا توی ذهنش با قرآن و سنت تطبیق می دهد و بعد انجام می دهد. به همان روش سنتی قدیم.
حالا کارهای نسل ما جوریست که دیگر ظهرها خواب نداریم و عصرها هم چای نمیخوریم. خانه هایمان هم هر سال رنگ عوض می کنند و نو نوار می شوند. کتابهایمان هم با کلاس شده اند و اول جذب جلد می شویم و بعد محتوا! صحبت ها و کارهایمان هم که اکثر با میل شخصی خودمان مطابقت دارد.
پ.ن ۱: اشتباه نکنید. لپ تاپ مال خود حاج آقاست نه من. شاید قدیمی باشد اما روحانی کاملا به روزی هم هست.
پ.ن ۲: دهه هفتاد که بچه بودم و بهترین دهه عمرم بود هر وقت تابستان ها به خانه پدربزرگم می رفتم ظهرها اهالی خانه می خوابیدند و سکوت مطلق و تاریکی حاکم بود. ما بچه ها نمی خوابیدیم و تو حلقی باهم حرف می زدیم تا کسی بیدار نشود. ساعت ۴ به بعد هم پدربزرگ بیدار می شد و خاله ام بساط چای راه می انداخت و همه دور هم می نشستیم. چند استکان و نعلبکی، سینی فلزی با کاسه لگن و فقط یک استکان عربی کوچک که مال پدربزرگ بود و بعدش هم ذکر خاطرات قدیمش و یاد قدیمی ها به راه بود.
پ.ن ۳: اگر یاد رفتگانتان افتادید برای رفتگان من هم فاتحه ای بخوانید.
✍ علی هاجری
#حاج_آقا_بزاز
#تاریخ_شفاهی
@kelkkhiyal
May 11