eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.6هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
122 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
ا❁﷽❁ا 🟢سربازی امام زمان(عج) 📜تاجر بود. کرده بود به امام زمان(عج). حواله‌اش دادند به در شهر دزفول. محمدعلی نساج هم خبر داد از حاجت روا شدنش. از محمدعلی خواست دلیل واسطه شدن برای حاجتش را تعریف کند. محمدعلی تعریف کرده بود یکی از سربازان خانه اعیان شهر نزدش آمد و درخواست کرد اموراتش را محمدعلی انجام دهد. محمدعلی پذیرفته بود و کارها را هر روز انجام می‌داد تا اینکه روزی سرباز نیامد. محمدعلی سراغش رفت و احوالش را پرسید. سرباز گفته بود: من امروز تا فلان ساعت از دنیا می‌روم و کفنم در فلان جاست؛ شب هرکس آمد تو را طلبید، او را اطاعت کن و هرچه از من پیش تو ماند، برای خود بردار. شب کسی دنبال محمدعلی آمده بود برای سرباز. کارها را انجام داده بود بی‌آنکه سوالی بپرسد. یک ماه گذشت تا اینکه او را طلبیدند بیرون از شهر. همراه آن فرد به صحرا که رسیده بود جمعی از مردان را دید. آنکه از همه محترم‌تر بود به محمدعلی گفته بود: می‌خواهم تو را به جای آن نصب کنم، برای حقّ خدمتی که به او کردی. محمدعلی تعجب کرد. او را چه به سربازی و منصب. مرد همراه به او گفته بود: این بزرگوار (عج) است. محمدعلی اطاعت کرد. حضرت به او فرموده بود: تو را به جای او گماشتم، به جای خود باش! هر موقع فرمانی به تو دادیم انجام دهی. و یکی از فرمان‌ها خبر حاجت‌روا شدن همان تاجر بود. ♻️برگرفته از: 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 http://ketabejamkaran.ir/756 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
🔆رُمانی ماجراجویانه و جذاب برای آشنایی نوجوانان با مفهوم و 📣کتاب به چاپ دوم رسید. 🖋نویسنده: 🖌تصویرگر: 👨‍👩‍👧‍👦رده سنی: 📚قالب کتاب : 📖تعداد صفحه : 100 صفحه 📔نوع جلد : شومیز 💰 قیمت پشت جلد: 85000 تومان 🎁 قیمت‌ با تخفیف ویژه: 76500 تومان برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/129417 📚 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
دست کوچکم را بگیر! 🤲🏻 🌺 در عصر پنجمین‌روز اسفندماه که صدای چیک‌چیکِ افتادن قطره‌های باران بر برگ درختان حیاط و آواز گنجشک‌ها گوشم را پُر کرده است، کتاب را به دست می‌گیرم. امشب شبِ ولادت (عج) است؛ امامی که احساس می‌کنم نزدیک‌ترین شخص به من است و درعین‌حال، خودم را از او دور می‌بینم، مردی که او را داناترین شخص به حال‌واحوال خودم می‌دانم و درعین‌حال، خودم را نسبت‌به احوالاتش بی‌خبر می‌بینم. من ایشان را خیلی دوست دارم. می‌خواهم همین‌طور ساده و کوتاه و بی‌شیله‌پیله بگویم: مثل احساس و در داستان . 📚 تفاوت زیادی دارد که این کتاب را در همین ساعات و لحظه‌ها بخوانی یا بگذاری برای چند ماه بعد. مثل این می‌ماند که شیرینی تروتازه و خوشمزه‌ای را همین الان از شیرینی‌فروشی بخری و نخوری یا مثل دارویی که دکتر برای روزهای بیماری تجویز کرده است و اگر به‌موقع مصرف نکنی فایده‌اش را از دست می‌دهد. البته همیشه فایده دارد؛ اما اثر شیرینی تازه و داروی به‌موقع کجا و اثر خوردن آن‌ها در وقتی دیگر کجا! 🥇در همین ساعات مهدوی‌تر از هر لحظه‌ای از سال، کتاب را وا کردم و به صفحه رنگی عنوان کتاب و نام و رسیدم. این داستان را نوشته و تصویرگری‌اش کرده است که من به آن‌ها نمره خوبی هم برای انجام کارهایشان می‌دهم؛ چراکه هم را دوست دارم و هم تصویرگری‌اش را. 📖به صفحه چهار می‌رسم و ا را می‌بینم که هم سنی کوچک است و هم جسمی. او با اجازه مادرش به سمت می‌رود که نزدیک خانه‌شان است و می‌خواهد اسمش را به‌عنوان یکی از کمک‌کنندگان در امور جشن بنویسد. همه در تکاپو هستند و این‌ور و آن‌ور می‌روند. یکی میوه و شیرینی می‌برد و یکی ریسه چراغ‌های رنگی را می‌بندد. در مسجد هم مشغول کارهای دیگری هستند؛ از آماده‌شدن و مسجد گرفته تا کسی که است و دارد کاری می‌کند که آرزوی امیرمهدی است. او دوست دارد اذان بگوید و بخواند؛ اما همه می‌گوید او تازه دارد خواندن و نوشتن یاد می‌گیرد و باید به کلاس سوم دبستان برسد تا بتواند بگوید یا قرآن بخواند و در مسجد شرکت کند. امیرمهدی با همین فکروخیال‌ها به پسر نگاه می‌کند و به دنبال مسئول ثبت‌نام جشن نیمه‌شعبان هم می‌گردد. آقای مشتاقی را پیدا می‌کند؛ اما جوابی می‌شنود که باب میلش نیست. او می‌گوید امیرمهدی کوچک است و برای انجام کارهای مسجد باید قدری بزرگ‌تر شود. اصرار امیرمهدی فایده‌ای ندارد و دل‌شکسته از مسجد راهی خانه می‌شود. نزدیک خانه‌شان که می‌رسد «دید که پسرکی روی پل جلوی خانه‌ای ایستاده است. جلوتر که رفت، متوجه شد پسرک روی صندلی چرخدار نشسته و چرخ صندلی‌اش، لای میله‌های پل گیر کرده ااست. خودش را به پسرک رساند و به او سلام کرد.» 💯 دوستی امیرمهدی و محمد با همین سلام و کمکی به‌موقع آغاز می‌شود. به‌موقع‌بودن کارها بسیار مهم است. همه توصیه کرده‌اند که کارهای درست را به‌موقع انجام دهیم تا همان‌طور که گفتم اثر شیرینی تازه و داروی سروقت را داشته باشند. امیرمهدی هم به‌موقع تصمیم درست می‌گیرد و به کمک محمد می‌رود. آشنایی‌شان، آن‌ها را به سمت کارهای بزرگ‌تر می‌بَرَد: مثل انجام کاری که (عج) را خوش‌حال کند و مشارکتی در هم باشد. آن‌ها ساعت‌ها فکر و برنامه‌ریزی می‌کنند و با کمک خانواده‌شان دست به کار می‌شوند تا به سبک خودشان، برای تولد آقا بگیرند. درنتیجه با پس‌انداز بچه‌ها و کمک مالی و معنوی بزرگ‌ترها چند کیف و نوشت‌افزار و مقداری غذای گرم و تازه برای بچه‌های کار سرِ چهارراه تهیه می‌کنند؛ اما این همه ماجرا نیست. در چند صفحه آخر این کتاب ۲۸صفحه‌ای، اتفاق مهم‌تری هم می‌افتد: و در به‌موقع‌ترین لحظه زندگی! 😍 کتاب مانند عنوانش است و سبز و توجه‌برانگیز و . این کتاب به موارد مهمی توجه کرده است که باید در کنار لذت‌بردن از داستان‌گویی‌اش، به آن‌ها هم بپردازیم. یکی از آن‌ها حضور در امور جشن‌ها و مراسم‌های بزرگ دینی است. نیمه‌شعبان یکی از بزرگ‌ترین و عزیزترین لحظه‌های زندگی هر مسلمانی است و کودکان ما هم باید با این عظمت و زیبایی به‌خوبی آشنا شوند. شناخت آن‌ها از (عج) باید در فضای همین مناسبت‌ها و جشن‌ها آغاز شود؛ چون مسئله‌ای که با شادی و امیدواری و زیبایی همراه شده باشد، بیشتر در ذهن کودکان ماندگار می‌شود. نویسنده کتاب به‌درستی و زیرکانه، امیرمهدی را وارد ماجرای جشن نیمه‌شعبان کرد و به خانواده‌ها یاد می‌دهد که اهمیت و ظرفیت تربیت دینی کودکان در فضای جشن نیمه‌شعبان را جدی بگیرند. ⬇️⬇️⬇️