eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.9هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
121 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖واخر زمستان ۵۵، بالاخره دو تا خانه نقلی پشت به پشت هم پیدا و اجاره کردند. می گفت «اینجا رو گرفتیم برای برای برپایی ، ساختن نارنجک، بمب دست‌ساز، تکثیر اعلامیه، جلسه‌های مذهبی و کارگری. فرقی نداره؛ هرجا بریم، وظیفه‌مون همین‌هاست.» طیبه همراه فاطمه کلاس‌های مذهبی را تشکیل می‌داد و بدون جلب‌توجه، برای خانم‌ های محله آبرسان ، از اسلام و قرآن می‌گفت. مرتضی روی کتاب‌های دکتر شریعتی کار می‌کرد و جزوه‌ نویسی داشت. مردها، هردو، شب‌ها نقشه قالی و کاشی می‌کشیدند و صبح‌ها، چند ساعتی می‌رفتند پی کار موقت و بی‌حاشیه. کبری‌خانم، زن صاحبخانه، شیفتۀ کلام طیبه شده بود و با اصرار خواسته بود جلسات در منزل او باشد که بزرگ‌تر و جادارتر بود. اواخر، روسری‌‌اش را جلو می‌کشید و یاد گرفته بود که باید تا مچ دست و گردی صورت را بپوشاند. ذوق داشت بنشیند کنار طیبه و قرآن بخواند و او هم غلط‌ هاش را تصحیح کند. شهیده 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131523 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
دست کوچکم را بگیر! 🤲🏻 🌺 در عصر پنجمین‌روز اسفندماه که صدای چیک‌چیکِ افتادن قطره‌های باران بر برگ درختان حیاط و آواز گنجشک‌ها گوشم را پُر کرده است، کتاب را به دست می‌گیرم. امشب شبِ ولادت (عج) است؛ امامی که احساس می‌کنم نزدیک‌ترین شخص به من است و درعین‌حال، خودم را از او دور می‌بینم، مردی که او را داناترین شخص به حال‌واحوال خودم می‌دانم و درعین‌حال، خودم را نسبت‌به احوالاتش بی‌خبر می‌بینم. من ایشان را خیلی دوست دارم. می‌خواهم همین‌طور ساده و کوتاه و بی‌شیله‌پیله بگویم: مثل احساس و در داستان . 📚 تفاوت زیادی دارد که این کتاب را در همین ساعات و لحظه‌ها بخوانی یا بگذاری برای چند ماه بعد. مثل این می‌ماند که شیرینی تروتازه و خوشمزه‌ای را همین الان از شیرینی‌فروشی بخری و نخوری یا مثل دارویی که دکتر برای روزهای بیماری تجویز کرده است و اگر به‌موقع مصرف نکنی فایده‌اش را از دست می‌دهد. البته همیشه فایده دارد؛ اما اثر شیرینی تازه و داروی به‌موقع کجا و اثر خوردن آن‌ها در وقتی دیگر کجا! 🥇در همین ساعات مهدوی‌تر از هر لحظه‌ای از سال، کتاب را وا کردم و به صفحه رنگی عنوان کتاب و نام و رسیدم. این داستان را نوشته و تصویرگری‌اش کرده است که من به آن‌ها نمره خوبی هم برای انجام کارهایشان می‌دهم؛ چراکه هم را دوست دارم و هم تصویرگری‌اش را. 📖به صفحه چهار می‌رسم و ا را می‌بینم که هم سنی کوچک است و هم جسمی. او با اجازه مادرش به سمت می‌رود که نزدیک خانه‌شان است و می‌خواهد اسمش را به‌عنوان یکی از کمک‌کنندگان در امور جشن بنویسد. همه در تکاپو هستند و این‌ور و آن‌ور می‌روند. یکی میوه و شیرینی می‌برد و یکی ریسه چراغ‌های رنگی را می‌بندد. در مسجد هم مشغول کارهای دیگری هستند؛ از آماده‌شدن و مسجد گرفته تا کسی که است و دارد کاری می‌کند که آرزوی امیرمهدی است. او دوست دارد اذان بگوید و بخواند؛ اما همه می‌گوید او تازه دارد خواندن و نوشتن یاد می‌گیرد و باید به کلاس سوم دبستان برسد تا بتواند بگوید یا قرآن بخواند و در مسجد شرکت کند. امیرمهدی با همین فکروخیال‌ها به پسر نگاه می‌کند و به دنبال مسئول ثبت‌نام جشن نیمه‌شعبان هم می‌گردد. آقای مشتاقی را پیدا می‌کند؛ اما جوابی می‌شنود که باب میلش نیست. او می‌گوید امیرمهدی کوچک است و برای انجام کارهای مسجد باید قدری بزرگ‌تر شود. اصرار امیرمهدی فایده‌ای ندارد و دل‌شکسته از مسجد راهی خانه می‌شود. نزدیک خانه‌شان که می‌رسد «دید که پسرکی روی پل جلوی خانه‌ای ایستاده است. جلوتر که رفت، متوجه شد پسرک روی صندلی چرخدار نشسته و چرخ صندلی‌اش، لای میله‌های پل گیر کرده ااست. خودش را به پسرک رساند و به او سلام کرد.» 💯 دوستی امیرمهدی و محمد با همین سلام و کمکی به‌موقع آغاز می‌شود. به‌موقع‌بودن کارها بسیار مهم است. همه توصیه کرده‌اند که کارهای درست را به‌موقع انجام دهیم تا همان‌طور که گفتم اثر شیرینی تازه و داروی سروقت را داشته باشند. امیرمهدی هم به‌موقع تصمیم درست می‌گیرد و به کمک محمد می‌رود. آشنایی‌شان، آن‌ها را به سمت کارهای بزرگ‌تر می‌بَرَد: مثل انجام کاری که (عج) را خوش‌حال کند و مشارکتی در هم باشد. آن‌ها ساعت‌ها فکر و برنامه‌ریزی می‌کنند و با کمک خانواده‌شان دست به کار می‌شوند تا به سبک خودشان، برای تولد آقا بگیرند. درنتیجه با پس‌انداز بچه‌ها و کمک مالی و معنوی بزرگ‌ترها چند کیف و نوشت‌افزار و مقداری غذای گرم و تازه برای بچه‌های کار سرِ چهارراه تهیه می‌کنند؛ اما این همه ماجرا نیست. در چند صفحه آخر این کتاب ۲۸صفحه‌ای، اتفاق مهم‌تری هم می‌افتد: و در به‌موقع‌ترین لحظه زندگی! 😍 کتاب مانند عنوانش است و سبز و توجه‌برانگیز و . این کتاب به موارد مهمی توجه کرده است که باید در کنار لذت‌بردن از داستان‌گویی‌اش، به آن‌ها هم بپردازیم. یکی از آن‌ها حضور در امور جشن‌ها و مراسم‌های بزرگ دینی است. نیمه‌شعبان یکی از بزرگ‌ترین و عزیزترین لحظه‌های زندگی هر مسلمانی است و کودکان ما هم باید با این عظمت و زیبایی به‌خوبی آشنا شوند. شناخت آن‌ها از (عج) باید در فضای همین مناسبت‌ها و جشن‌ها آغاز شود؛ چون مسئله‌ای که با شادی و امیدواری و زیبایی همراه شده باشد، بیشتر در ذهن کودکان ماندگار می‌شود. نویسنده کتاب به‌درستی و زیرکانه، امیرمهدی را وارد ماجرای جشن نیمه‌شعبان کرد و به خانواده‌ها یاد می‌دهد که اهمیت و ظرفیت تربیت دینی کودکان در فضای جشن نیمه‌شعبان را جدی بگیرند. ⬇️⬇️⬇️