eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
84 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب کیمیاگر، داستانی است واقعی از جوانی که به دنبال کیمیا از این شهر به آن شهر می رود و د
📌 (1) یونس تا سرش به بالش رسید، خوابش برد. حتی فرصت نکرد لحظه ای در آرامش این اتاق، به راهی که آمده بود فکر کند. دوست داشت معمای دختر پشت پرده را زودتر حل کند تا از این فکری که گریبان گیرش شده رها شود، اما خیلی زود خوابش برد. وقت بیدار شدن، هنوز چشم هایش کامل باز نشده بود که فکرش رفت سمت حرف های دختر. حسی بیگانه با او همراه شده بود. نه او را دیده بود و نه حتی میدانست نسبتش با پیرمرد چیست. همین اندازه میتوانست بفهمد که همسرش نیست. بعد با خودش گفت: پس اگر همسر جابر نیست، چرا او را آقا خطاب کرد... ➖➖➖➖➖ 📌 (2) همهمه در تالار پیچید. گویی کسی انتظار نداشت طرف مناظره زن باشد، آن هم کنیز. یحیی دست بالا آورد تا همهمه فرو بنشیند. سپس چشم گرداند تا نورا را پیدا کند. نورا در میان جمعیت و در محاصره دو کنیز ایستاده بود. یحیی به نورا اشاره کرد که نزدیک بیاید و در مقابل دانشمندان بنشیند... 〰〰〰〰 📚 @ketabekhoobam
📚 کتاب «راز درخت کاج»، روایت داستانی شهیده «زینب کمایی» است. در توصیف شخصیت این شهید بزرگوار همین بس که ایشان به خاطر شدت مجاهدت و فعالیت های انقلابی، در سن 14 سالگی توسط منافقین به شهادت رسید. کتاب، یک روایت ملموس و روشن از زندگی یک خانواده جنگ زده را ارائه میکند که در عین آوارگی از خانه و کاشانه و بی سر و سامانی در غربت، برای آرمانهای انقلابی خود تلاش میکنند و همه مشکلات و سختی ها، ذره ای آنها را از همراهی انقلاب غافل نمی کند. و در این میان دختر کوچکتر خانواده گوی سبقت را از بقیه می رباید و به فیض شهادت نایل میشود. نشاط و سخت کوشی و استفاده حداکثری از حداقل امکانات، درس مهم زندگی این شهید برای همه ما، مخصوصا جوانان عموما نازپرورده دوران ماست. 🌷 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب کتاب «راز درخت کاج»، روایت داستانی شهیده «زینب کمایی» است. در توصیف شخصیت این شهید بز
📌 باور شهادت یک دختر چهارده ساله برای خیلی از مردم سخت بود. حتی زورشان می آمد که زینب را شهید بخوانند. من خیلی غصه میخوردم وقتی میدیدم که زینب مظلومانه شهید شده و مظلومانه هم مورد بی مهری و بی توجهی است. غصه میخوردم و کاری از دستم برنمی آمد. دلم میخواست داستان زندگی زینب را برای همه بگویم و او را به همه بشناسانم. اما بیست و شش سال گذشت و چهره زینب همچنان پشت ابر ماند. هر بار که میگفتم «من مادر شهید هستم»، کسانی که می شنیدند دخترم شهید شده است، با تعجب می پرسیدند «مگر دختر شهید هم داریم؟» زینب به خانواده ما ثابت کرد که شهادت مرد و زن ندارد... 〰〰〰〰 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam
📚 کتاب خون دلی که لعل شد، حاوی خاطرات حضرت آیت الله العظمی سیّد علی خامنه ای (مدّظلّه العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی است.  این کتاب ترجمه ی فارسی کتاب «إنّ مع الصّبر نصراً» است که پیش از این به زبان عربی در بیروت منتشر و توسط سید حسن نصرالله معرفی شد. آنچه کتاب حاضر را از کتاب های مشابه متمایز می کند، بیان حکمت ها، درس ها و عبرت هایی است که به فراخور بحث ها بیان شده و هر کدام از آنها می تواند چراغ راهی برای آشنایی مخاطب کتاب به ویژه جوانان عزیز با فجایع رژیم منحوس پهلوی، و همچنین سختی ها، مرارت ها و رنج های مبارزان و در مقابل پایمردی ها، مقاومت ها، خلوص و ایمان انقلابیون باشد. 🆔 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب کتاب خون دلی که لعل شد، حاوی خاطرات حضرت آیت الله العظمی سیّد علی خامنه ای (مدّظلّه ا
📌 یک سال پس از تولد من، همگی به خانه پدربزرگ مادری ام، یعنی آقا سیدهاشم میردامادی نجف آبادی -از علمای معروف که به علم و زهد و تبحر در تفسیر قرآن شهرت داشت و جزو علمایی بود که رضاشاه چند سال پیش از تولد من آنها را تبعید کرده بود- نقل مکان کردیم. خانه ایشان نسبتا وسیع بود، اما پس از بازگشت پدربزرگ از تبعید، مجدداً به خانه خودمان برگشتیم. بعدها برخی از مریدان و دوستداران پدرم به توسعه خانه ما همت گماشتند. زمین متروکه کنار آن را خریدند و خانه بازسازی شد و ما دارای خانه جدیدی شدیم. مساحت هر دو خانه روی هم نزدیک دویست متر مربع می‌شد. امروز این خانه به مکانی عمومی برای ذکر و عبادت تبدیل شده و «حسینیه» نام گرفته است. در خانه فقط اثاثیه ای اندک و ساده بود که روز وفات پدرم -یعنی تقریبا ۴۵ سال پس از تاریخی که مورد بحث ما است- به مبلغ چهل و چند هزار تومان ارزیابی شد. البته این مبلغ شامل قیمت کتابها نمیشد. من دومین فرزند پسر خانواده هستم. از من بزرگتر سیّد محمد است و دو برادر و چند خواهر هم دارم. زادگاه مادرم نجف است. ایشان لهجه عربی داشت. در کودکی با لهجه عربی نجفی حرف میزده است. با قرآن آشنا بود. قرآن را خوب و با صدایی جالب تلاوت میکرد. در اواخر عمر، صدایش گرفته بود و من صدای خوش او را به یادش می آوردم... 〰〰〰〰 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت 🌷 عید سعید فطر بر تمام مسلمین جهان مبارک باد. 🎆🎉🎊 🌸 @ketabekhoobam 🌹
📚 #معرفی_کتاب ما برای خیلی از کارها ارزش قائلیم در حالی که ممکنه هیچ قیمتی نداشته باشه. کاش یکی بود به ما میگفت باارزش ترین و بی ارزش ترین کارها چیه؛ تا این چند روزِ کوتاه زندگی مون هدر نره… همه می گویند ما مسلمان هستیم، اما یک عده نماز می خوانند و یک عده از کنارش می گذرند. آن عده دوم، بی دلیل و با دلیل بی خیال روزها را می گذرانند، اما گاهی ته دلشان این سوال پیش می آید که چرا خدا نماز را واجب کرده است؟؟ و یا واقعا چرا باید نماز بخوانند؟؟ یا… من فکر می کنم که اگر مسلمان هستیم باید کمی دقت کنیم که خدا چه دستوراتی به ما می دهد و چرا می دهد؟ کتاب پر پرواز صرفا راجع به نماز است. 🆔 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب ما برای خیلی از کارها ارزش قائلیم در حالی که ممکنه هیچ قیمتی نداشته باشه. کاش یکی بود
📌 (1) در تعجب بودم؛ این همه سود، دیدن مناظر زیبا، چرا وقتی از امام صادق(ع) برای این سفر استخاره گرفتم، جواب ایشان منفی بود. به منزل امام رفتم و گفتم: ای فرزند پیامبر با اینکه شما فرمودید جواب استخاره بد است اما در این سفر خیلی به ما خوش گذشت. امام فرمود: به یاد داری در یکی از استراحتگاه ها نماز صبحت قضا شد؟ اگر آنچه خداوند به تو داده است را در راه او صدقه دهی، جبران آن دو رکعت نماز قضای تو نمی شود. ➖➖➖➖➖ 📌 (2) من که تازه به سن تکلیف رسیده بودم انتظار داشتم مورد توجه قرار گیرم اما وقتی پدرم به خانه آمد و سجاده و چادر نماز من را دید عصبانی شد، سجاده مرا به گوشه ای انداخت و گفت: برو سر درسات، این کارها یعنی چه؟! بغضم ترکید و از چشمانم اشک جاری شد و درهمان حال خوابم برد. اذان صبح را که شنیدم دوباره گریه ام گرفت. ناگهان صدای درب اتاقم آمد. پدر و مادرم هر دو مرا صدا می زدند در حالی که گریه می کردند. گفتم: چه شده؟! هر دو مرا در آغوش گرفتند و گفتند: هر دو یک خواب مشترک دیده ایم! خواب دیدیم داشتند ما را به پرتگاه آتش جهنم می بردند، جیغ می زدیم و هرچه تلاش می کردیم فایده ای نداشت. ناگهان صدایی به گوشمان رسید: دست نگهدارید، دیشب در خانه ی این ها سجاده پهن شده، به حرمت سجاده دست نگه دارید. 〰️〰️〰️〰️ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب داستانی درباره #اسلام_هراسی در غرب. داستان یک پلیس انگلیسی که به شدت از مسلمان ها متنفر است. و یک مسلمان که با همه مسلمان هایی که تصورش را میکرد فرق دارد. پرونده ای جنایی که زندگی افسر جوان مسیحی را تغییر می دهد. او وارد یک پرونده مخوف میشود.. و در میانه این هیجان و تنش، کسی، دلش را میرباید. و حرف های پیرمردی دوست داشتنی، هوش از سرش میپراند! 🆔 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب داستانی درباره #اسلام_هراسی در غرب. داستان یک پلیس انگلیسی که به شدت از مسلمان ها متن
📌 (1) -تو یه مسلمون رو بردی خونه ما؟ کارولین می گوید: -اون چندین روز توی بیمارستان بستری بوده توماس، بدون اینکه کوچک ترین مزاحمتی برای کسی فراهم کنه. توماس از تعجب دو دستش را بر سرش میگذارد. -الان اون توی خونه ما تنهاست؟ کارولین نگاهش میکند و سری تکان میدهد. -باور کن اون یه قاتل فراری و یه جلاد تحت تعقیب نیست. یه نویسنده است، فرقش با من اینه که من به مسیح معتقدم اون به محمد.. .... -آدم خوبیه توماس. فقط کافیه باهاش رو به رو بشی. -چه طور میتونیم به آدمی که نمیشناسیم بگیم آدم خوب؟ کارولین به طرف پنجره میرود و به حیاط نگاهی می اندازد. - خب آدم خوب مشخصه! از رفتارش، نگاهش، حرف زدنش. برمیگردد طرف توماس و نگاهش میکند. -احتیاط بله اما این همه سخت گیری لازمه؟ توماس کتاب نارنجی را نشان کارولین میدهد. - گفتی این کتاب را اون نوشته؟ این کتاب درباره محمد نوشته شده. کارولین توی نگاه توماس دقیق میشود. -خب آره. توماس ادامه می دهد: -خب برات مهم نیست اون آدم چه طرز فکری داره؟ کارولین میداند الان سخت ترین قسمت راضی کردن توماس است. لبخندی میزند و خیلی خونسرد میگوید: -اون کتاب درباره محمد نیست. درباره یکی از فرزندان محمد به نام حسین هست. توماس با تعجب می گوید: -حسین؟ کارولین سری تکان می دهد و می آید طرف توماس. کتاب را از دستش میگیرد ورق میزند. -بله داستان غم انگیز حسین و خانواده اش. اغراق نکردم اگر بگم که من تا به حال داستان غم انگیزی مثل این داستان نخوندم... ➖➖➖➖➖ 📌 (2) خواب دیدم تمام مردم منچستر، شاید هم تمام انگلیس و تمام مردم دنیا، توی کوچه ها و خیابان ها ایستاده اند و آسمان را تماشا میکنند... باران شدیدی میبارید و با این حال هیچ کسی خیس نشده بود! همه به جایی خاص در آسمان نگاه میکردند. هیچکس تکان نمیخورد... کنجکاو سرم را بلند کردم و با تعجب به آن چیزی که آدم ها تماشا میکردند، نگاه کردم. آنجا جایی بالای ابرها مسیح نشسته بود و هق هق گریه میکرد و فرشته ها داشتند اشک های مسیح را از روی گونه هایش پاک میکردند! 〰️〰️〰️〰️ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب وقتی کسی به زیارت امامی می رود میگویند طلبیده شده است. این کتاب داستان یکی از همان طلبیدن های عجیب است که عقل آدم به آن قد نمی دهد و هاج و واج می ماند. داستان پسر بچه ی لالی است که به صورت اتفاقی با کاروان کربلا رو به رو میشود و بدون اطلاع و مدارک لازم با آنها همراه می شود و در این جریان اتفاقات جالبی برای او پیش می آید. 🆔 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب وقتی کسی به زیارت امامی می رود میگویند طلبیده شده است. این کتاب داستان یکی از همان طل
📌 -سلام مجید جان! خواب که نبودی؟ --(باصدای خواب آلود): چرا خواب بودم. طبیعیه که این وقت شب.... -خب الحمدالله خیالم راحت شد. مطمئن بودم که به این زودی نمی خوابی. --به این زودی کدومه؟ الان ساعت سه ی نصفه شبه! -بعله. هیچ آدم عاقلی این وقت شب نمی خوابه که تو دومیش باشی. --مگه کر شدی فاضل؟ من می گم خواب بودم تو می گی... -خب بحث بیهوده نکنیم الان به هر حال بیداری. --بیدار شدم، نبودم. -خب. اینطوری شرمندگیم کمتر شد. می خوام یه تک پا بیایی مغازه، یه مورد ضروریه. اگه اورژانسی نبود بهت زنگ نمی زدم. --برو بگیر بخواب، صبح بهت زنگ می زنم. خداحافظ. -نه قطع نکن مجید، جانِ تو کار واجبه. --خب چرا نذاشتی صبح؟ -دو ساعت دیگه مسافرا می خوان برن یکی شون یه ساک احتیاج داره. --منو مسخره کردی یا خودتو؟! از کی تا حالا کیف و ساک جنبه اورژانسی پیدا کرده؟ -فکر کردم اون وقت صبح شاید خواب باشی. گفتم الان که بیداری بهت زنگ بزنم. --باز میگه الان که بیداری! بابا به پیر به پیغمبر من خواب بودم. -چرا همه اش حرف گذشته رو میزنی؟ من الانو می گم که بیداری... 〰️〰️〰️〰️ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam