کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس ✍ با پایان یافتن سخنان شریح ؛ همه سکوت کردند. علی خواست حرفی بزند، اما پیش از او یکی از یار
#قدّیس
📌فصل۶
🔷کشیش از مقابل مجسمه ی مریم مقدس گذشت. دکمه های پالتوی بلند مشکی اش باز بود. شال سبزی روی گردنش انداخته بود.
به آهستگی قدم برمی داشت و به دو مرد ژنده پوش که جلوی در کلیسا ایستاده بودند، نگاه می کرد.
▫️◽️▫️
مردان با دیدن او چند قدمی جلو آمدند ، با تکان دادن سر سلام کردند و مردی که مسن تر بود و ته ریش جو گندمی داشت گفت:" پدر! ما را آندریان ویتالیویچ فرستاده، گفت شما کارمان دارید."
🔸کشیش یادش آمد که دیشب به دوستش آندریان ویتالیویچ زنگزده و از او خواسته بود دو نفر از کارگران رستورانش را برای نظافت و مرتب کردن کلیسا بفرستد.
🔷کشیش به آن دو لبخند زد و گفت:" بله بله! با من بیایید."
کشیش کلید انداخت و در را باز کرد.
هرم گرم شوفاژهای روشن سالن، به صورت هایشان خورد.
🔹کشیش در را بست. پالتویش را درآورد و روی جالباسی کنار در آویخت و رو به آنها گفت:" میبینید که باید چکار کنید؛ همه چیز به هم ریخته است...
بیایید جلوتر تا بگویم از کجا باید شروع کرد."
◽️▫️◽️
مردها با تعجب به محراب به هم ریخته نگاه می کردند. مرد ریش جوگندمی گفت:" اینجا چه خبر است پدر؟ چرا همه چیز به هم ریخته است؟"
🔶کشیش گفت:" سارقین به اینجا دستبرد زده اند."
هر دو مرد روی سینه هایشان صلیب کشیدند. مرد ریش جوگندمی که حالا چشم هایش گرد و خطوط روی پیشانی اش عمیق تر شده بود، گفت:" یا مریم مقدس! سرقت؟ آن هم از کلیسا؟
ببینید چه دوره و زمانه ای شده است."
🔷کشیش گفت:" ایمان که نباشد کسی از خدا نمی ترسد پسرم!"
بعد با دست اشاره به آنها کرد و گفت:" کارتان را از اینجا شروع کنید، بعد بیایید داخل دفتر...همینطور نایستید...
سرقت از خانه های مردم گناهش کمتر از سرقت از کلیسا نیست...
شروع کنید بچه ها!"
◽️▫️◽️
این را گفت و راه افتاد به طرف دفتر کارش. خودش می توانست اوراق به هم پاشیده ی کشوی میزش را مرتب کند.
نشست روی صندلی. دسته ای از اوراق را به دست گرفت و به آنها نگاه کرد و مرتب شان کرد.
به فکر مرد تاجیک افتاد و آن دو مرد روس که قاتلان او بودند و او بخاطر کتاب قدیمی نمی توانست حرفی به پلیس بزند.
🔻🔺
عذاب وجدان ، چیزی بود که کشیش را آزار می داد. همینطور توی فکر تاجیک و آن دو جوان روسی بود که کسی به او سلام داد.
سرش را بلند کرد..از ترس به خود لرزید...
در طول زندگی طولانی اش از هیچ چیز و هیچ کس نترسیده بود؛ حتی در روزهای جنگ داخلی بیروت؛ ترس به او راه نیافته بود،
اما حالا با دیدن دو جوان روس که در چارچوب در ایستاده بودند ، ترس همه ی وجودش را گرفته بود...
🔻🔺
یکی از آن دو ، زیپ کاپشنش را پایین داد و در حالی که با دست استخوانی اش کاردِ حمایل شده در کمربندش را نشان می داد گفت:"پدر! ما با شما کاری داریم؛ یک کار کوچک!"
🔴
بعد با سر و چشم و ابرو به کشیش فهماند که باید حرف او را جدی بگیرد...
ادامه دارد..
🎚۷۴
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
ما هر روز هر دقيقه، هر ثانيه به موفقيت فكر ميكنيم اما يك روز بعد، يك هفته ى بعد، يك ماه بعد يادمون ميره و انگار سست ميشيم‼️
ميدونى چرا؟
چون اين اصلا مسير موفقيت نيست
موفقيت فقط به فكر كردن نيست، بعدش حتما بايد كار كرد💯
يادت باشه هر موقع هر كسى بهت گفت نميتونى به اين دليله كه خودش نميتونه و ميخواد مانع تو به سمت خواسته هات بشه ‼️
تو مسیر بندگی و ترک گناه و انجام واجبات به این نکته عمل کن
و به حرف هاى ديگران اهميت نده
و با انگيزه تر به مسیرت ادامه بده ✅
#انگیزشی
#ایمان
#روانشناسی
-------------📚🏴-------------
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#استاد_عباسی_ولدی #من_دیگر_ما 📚جلد پنجم ⬆قسمت34 🔵بخش چهارم:چه کار کنیم که بچه های ما تلویزیونی
سلام و صد درود بر اهالی مهربان #کتابخانه_مدافعان....
➖➖🍃🌸
امروز دو بخش پایانی از کتاب " منِ دیگرِ ما تقدیمتون میشه..
🌸🍃➖➖
مانا باشید
1_442296294.amr
1.05M
#استاد_عباسی_ولدی
#من_دیگر_ما
📚جلد پنجم
⬆قسمت35
🔵بخش چهارم:چه کار کنیم که بچه های ما تلویزیونی نشوند؟اگر بچه های ما تلویزیونی شده اند ، چه کار کنیم که دست از این عادت بردارند؟
✳راهکارها⬇⬇
7⃣قصه گویی
8⃣تأمین هیجان در زندگی کودک
🌹بسم الله...
✅میخواهید بدونید چه راهکارهایی هست تا شما بتونید از شر تلویزیون راحت بشوید؟پس⬇⬇
📢پس حتما حتما این فایلهارو دانلود و گوش کنید...
📚🎧
@ketabkhanehmodafean
1_442298725.amr
659.7K
#استاد_عباسی_ولدی
#من_دیگر_ما
📚جلد پنجم
⬆قسمت36
(آخرین قسمت از جلد پنجم)
🔵بخش چهارم:چه کار کنیم که بچه های ما تلویزیونی نشوند؟اگر بچه های ما تلویزیونی شده اند ، چه کار کنیم که دست از این عادت بردارند؟
✳راهکارها⬇⬇
9⃣تعیین ساعت خواب
🔟تنها نگذاشتن کودک با تلویزیون
🌹بسم الله...
✅میخواهید بدونید چه راهکارهایی هست تا شما بتونید از شر تلویزیون راحت بشوید؟پس⬇⬇
📢پس حتما حتما این فایلهارو دانلود و گوش کنید...
⬅پایان جلد پنجم➡
📚🎧
@ketabkhanehmodafean
🔴هنگام غروب مطالعه نکنید!
☘آیت الله سید محسن خرازی می گوید:
مرحوم آیتالله سید احمد خوانساری(ره) بسیار اهل سکوت بود.
چندان اهل بیان و خطابه نبود. بسیار متواضع بود.
♻️گاهی ما که سن و سالی هم نداشتیم خدمتشان میرسیدیم، از جای خود بلند میشد.
🌅گاهی زودتر از نماز به مسجد سید عزیزالله میرفت و در محراب مینشست.
💥مردم میرفتند و سؤالات خود را مطرح میکردند و ایشان پاسخ میداد.
✍یکبار من هنگام غروب آن طرف مسجد بودم و داشتم مطالعه میکردم.
✅از جای خود بلند شد و نزد من آمد و فرمود:
«مطالعه در این وقت موجب ضعف چشم میشود. بهتر است که در این موقع مطالعه نکنید.»
این را گفت و سر جایش برگشت...
📒استاد قرائتی هم نقل میکند:
🔮حدیثی را نزد دکتر چشم پزشک خواندم که:
غروب آفتاب، مطالعه نکنید که برای چشم ضرر دارد.
✍ایشان گفت:
اتّفاقاً از نظر طبّ نیز این مطلب ثابت شده است که در سیستم بینایی چشم دو نوع سلّول داریم،
سلّول های مخروطی و سلّول های استوانه ای که روز و شب شیفت عوض می کنند.
💫سلّول هایی که غروب آفتاب می آیند،سلّول های سُست و تنبل هستند، لذا مطالعه در آن زمان به بینایی چشم ضرر می زند.
📚🏴
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس 📌فصل۶ 🔷کشیش از مقابل مجسمه ی مریم مقدس گذشت. دکمه های پالتوی بلند مشکی اش باز بود. شال سبز
#قدّیس
🔶کشیش نای برخاستن نداشت. رنگش پریده بود. نمی توانست تصمیم بگیرد چه کند. گرفتار چنان استیصالی شده بود که حتی صدای کارگر ریش جوگندمی هم او را به خود نیاورد.
♦️
مرد پشت دو جوان روس ایستاده بود و از پشت شانه های او سرک می کشید..فکر کرد کشیش صدایش را نشنیده است.
با دست زد به کتف یکی از دو جوان و گفت:" بروید کنار ببینم! چرا راه را بسته اید؟"
از بین آنها گذشت و جلوی کشیش ایستاد..رنگ پریده ی کشیش و چشم های از حدقه بیرون زده اش مرد را نگران کرد.
پرسید:" چه شده پدر؟ حالتان خوب نیست؟ می خواهید برایتان آبی چیزی بیاورم؟"
🔸کشیش نگاهِ بی رمقش را به مرد دوخت..لبهایش آرام تکان خورد، اما صدایی از دهانش بیرون نیامد..
مرد ریش جوگندمی به طرف کشیش خم شد، اما دستی از پشت یقه اش را گرفت و به عقب کشید و گفت:" بروید سر کارتان! ما خودمان مواظب پدر هستیم."
🔴
مرد ریش جوگندمی برگشت و به جوانی که با او حرف زده بود، نگاه کرد..جوان لبخندی بر لب داشت که با چهره ی عصبی و ترسناکش تناسبی نداشت.
مرد ریش جوگندمی که عادت نداشت روی دستوری که به او می دهند نه بیاورد، از اتاق بیرون رفت.
🔶کشیش توانست نفسی بکشد و کمی از آن شوک سنگین اولیه بیرون بیاید.
آرام لبهایش را جنباند و گفت:" شما کی هستید؟ با من چکار دارید؟"
یکی از جوان ها جلوتر رفت و دیگری در را بست.
_من می خواهم به گناهانم اعتراف کنم و شاید هم شما؛ فرقی نمی کند، هر دوی ما گناهکار هستیم.
🔸کشیش گفت:" می بینید که اوضاع اینجا آشفته و به هم ریخته است. بروید و عصر برگردید. "
مرد یقه ی قبای کشیش را به دست گرفت و او را به طرف خود کشید ..سرش را به صورت کشیش نزدیک کرد؛ طوری که بوی مشروبی که خورده بود، به بینی کشیش خورد:
_بگو آن کتاب مقدس کجاست؟
💢⭕️💢
🔹کشیش مچ دست مرد را گرفت ، آن را از یقه ی خود دور کرد و گفت:" نمی دانم شما دارید از چه حرف می زنید."
مرد گفت:" خیلی هم خوب می فهمی ما چه می گوییم..آن کتاب قدیمی را رد کن بیاید! لقمه ای نیست که از گلوی تو پایین برود."
🔷کشیش روی سینه اش صلیب کشید، سعی کرد آرامشش را بدست آورد و با اعتماد به نفس صحبت کند:
_از چه کتابی صحبت می کنی فرزندم؟
من اصلا شما را نمی شناسم و نمی دانم درباره ی چه کتابی حرف می زنید..
لطفا واضح تر صحبت کنید ، شاید بتوانم کمکتان کنم."
🔻🔺🔻
مرد جوان گفت:" ببینید آقا، ما حال و حوصله ی بازی موش و گربه را نداریم، صبرمان هم کم است..آمده ایم کتاب قدیمی را برداریم و برویم."
🔹کشیش گفت:" من البته در کتابخانه ام کتاب های زیادی دارم ..منظور شما کدام کتاب قدیمی است؟"
مرد جوان با تحکم بیشتری گفت:" داری وقت ما را تلف می کنی پیرخرفت! منظورم را خوب می فهمی و می دانی از کدام کتاب حرف میزنم؛ همان کتابی که آن روز آن مرد تاجیک آورد و داد دستت."
ادامه دارد ...
🎚۷۵
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
🏴..وعاقبت قصه ی که به "سر" رسید...
⚫️این تناقض تا ابد زیباترین مرثیه است
سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت..
🖤السلام علیک یا اباعبدالله الحسین...
🖤السلام علیک یا جبل الصبر،یا زینب کبری سلام الله علیها...
▪️قنوتت:روی دستت اصغرت را ...
▪️رکوعت: خم شدی تا اکبرت را ...
▪️نهادی صورتت را بر روی خاک
▪️بمیرم سجدههای آخرت را ...
📚🏴
@ketabkhanehmodafean
ImamHossein-Koodak&Nojavan[04].mp3
6.12M
🎙داستانهای زندگی امام حسین علیه السلام برای کودکان و نوجوانان
🔺دکتر #میثم_مطیعی
👈جلسه چهارم:
#وقتی_امام_علی_به_کربلا_آمد
🎧 🚩📚
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎁 #همبازی ؛ هدیهای برای بچههای ایران
🎀 در پویش همبازی شما میتوانید اسباببازی و کتابهای نویی که تا به حال از آنها استفاده نکردهاید، تحویل ادارات پست سراسر کشور بدهید
تا هدایای شما از طریق کمیته امداد به دست همبازیهای فرزندان شما در مناطق محروم برسد.
😊☺️
📚 همچنین سازندگان اسباب بازی و ناشران کتاب کودک هم میتوانند در پویش همبازی شرکت کنند.
📚👧
@ketabkhanehmodafean