eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
➕ یک مزرعه‌ی خشک و سوخته 🍁 می‌خواهند از خاک ما . . جوانه های رشدمان🌱 زمین‌گیرشان کرده . . جانمان را هدف گرفته اند🔪🔪🔪 دانشمند، جان یک کشور است♡ دستِ انجام ‌دادن کار های نشدنی است!✋ پای بالا رفتن از پله های موفقیت است!👣 مغز متفکر است!💡قلب پر تپش است!❤️ محسن فخری زاده، گره ها باز کرد از کار این مملکت! از زندگی من و شما . . !☔️ لرزه انداخته بود در دلِ دشمنان پیشرفٺ من و شما . . !🔬 چند بار نقشه کشیده بودند برای از میان برداشتنش؛ تا دیروز ناموفـق بودند 🕸 و از امـروز، ناموفق تر..!🔒 دانشمند ما را شهید کردند و ما را مطمئن تر...✨ ➖ آمریکا🇺🇸 دشمن🕷 است! - دشمنی که از روی جنازه من و شما راه می‌رود . . - دشمنی که می‌خواهد زندگی من و شما را به آتش بکشد🔥 - دشمنی که آرزو دارد سر به تن من و شما و سردار هایمان نباشد!💔 بار اولشان نبوده که بی دلیل، دل ما را خون می‌کنند !!! عادت شان است . . هنوز یک سال نگذشته از حمله به حاج قاسم و . .🥀 ما نه بی خیالیم و نه بی عرضه...🚫 دست و دهانمان هم بسته نیست!🤐 مشت گره کرده را می‌زنیم بر صورت استکبار . .✊🏻 پرچمِ ظلم را ×پـاره× می‌کنیم . .🚀 🌏 | به همین زودی ها 📣📣 فریادمان عالم گیر می‌شود : ✊| مرگ بر آمریکا که دانش و دانشمند هم سرش نمی‌شود‼️ و ✊ مرگ بر اسرائیل که سازمان امنیتش، عامل نا امنی است‼️ و ✊ مرگ بر منافقان که هم دست و هم کار و هم راه دشمنند‼️ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان زندگی حضرت محمد 1.mp3
11.56M
داستان زندگی (صلی الله علیه و آله ) اثر استاد قسمت 1⃣ ➖➖➖📚🎧➖➖➖ @ketabkhanehmodafean
داستان زندگی حضرت محمد 2.mp3
11.24M
داستان زندگی (صلی الله علیه و آله ) اثر استاد قسمت 2⃣ ➖➖➖📚🎧➖➖➖ @ketabkhanehmodafean
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤯 هی میگن: کتاب بخون! 🤦‍♂️ واسه چی بخونم آخه؟!؟!؟! ولم کنیییین! دهه هفتادی ها، دهه هشتادیا! این کلیپ کوتاه واسه شماست✌ 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
#قدّیس 📌فصل۱۰ 🔷کشیش کتاب مقدس را بست و عینکش را برداشت. کتاب را روی میز عسلی گذاشت. با دو انگشت
🔶کشیش موهای او را نوازش کرد و گفت:" تو هم توی رگ هایت خون روسی است آنوشا؛ یک روزی باید بیایی و ساکن روسیه شوی." آنوشا گفت:" من بدون بابا و مامان هیچ جا نمی روم. " 🍷🍷🍷 یولا با سینی شربت به آنها نزدیک شد. سینی را روی میز عسلی جلوی کشیش گذاشت ، خودش روی مبل کنار ایرینا نشست و گفت:" حسابی خسته شدیم! مخصوصا مادرجان که از نفس افتاد." ایرینا دهانش را باز کرد که حرفی بزند، اما آنوشا گفت:" پس من چی مامان؟ من که از همه بیشتر خسته شدم!" 🔸کشیش رو به یولا گفت:" چرا خرید را خودت انجام می دهی؟ میگفتی راننده ی سرگئی می خرید." یولا گفت:" البته بیشتر خریدها را سرگئی خودش انجام می دهد. این بار خودم به خرید رفتم‌ تا مادرجان توی خانه حوصله اش سر نرود..کمی هم توی شهر گشتیم." ☺️ ایرینا شربتش را تا ته نوشید و گفت:" من توی فروشگاه خسته شدم. امشب هم با شما نمی آیم به کنسرت؛ حال و حوصله اش را ندارم." یولا گفت:" ولی مادرجان! سرگئی برای کنسرت امشب بلیط گرفته..شما که نیایید لطفی ندارد." 🔶کشیش گفت:" یولاجان! این مادرشوهرت دیگر آن مادرشوهر سابق نیست؛ می بینی که پیر شده و باید فکری به حال پدرشوهرت بکنی." 😂😅 بعد با صدای بلند خندید و به ایرینا نگاه کرد که داشت با اخم نگاهش می کرد. یولا گفت:" پدرجان شما که لابد می آیید به کنسرت؟" 🔸کشیش گفت:" نه دخترم! من امشب باید مطالعه کنم..حال و حوصله ی کنسرت و موسیقی را هم ندارم." ایرینا گفت:" او را چه به کنسرت؟! آن قدر پیر شده که حال ندارد راه برود! 😁 خودم با شما می آیم." یولا گفت:" حرف پدر؛ رگ غیرت شما را جنباند مادرجان!😅 حالا که شما می آیید ، دست از سر پدر می کشیم تا به کارهایش برسد." 👧 آنوشا بازوی کشیش را گرفت و گفت:" تو هم بیا بابابزرگ. " 🔸کشیش گفت:" نه عزیزم؛ من باید کتابهایم را بخوانم." آنوشا گفت:" شما چقدر کتاب می خوانید بابابزرگ! خسته نمی شوید؟" 🔸کشیش گفت:" چرا عزیزم، خسته می شوم ، اما چاره ای ندارم؛ باید این کتاب ها را بخوانم تا آن چیزی که دنبالش می گردم پیدا کنم." آنوشا پرسید:" بابابزرگ! توی کتاب ها دنبال چی می گردید؟" 🔶کشیش او را به خود فشرد و گفت:" خیلی چیزها آنوشاجان. بزرگ که بشوی تو هم باید گمشده هایت را توی کتاب ها پیدا کنی." آنوشا گفت:" ولی من چیزی گم نکرده ام. همیشه مواظب هستم تا وسایلم گم نشود." 😄😄 ایرینا و یولا با صدای بلند خندیدند. اما کشیش سرش را پایین انداخت و به کتاب مقدس در روی میز عسلی خیره ماند.".... ادامه دارد 🎚۱۲۸ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🌱🌱🥀🥀🥀 امام چشم می چرخاند و خطاب به انبوه جمعیت حاضر در مدرسه رفاه می گوید: " گویا خداوند همیشه گروهی را بر می گزیند تا حجت او باشند بر دیگران، تا آن ها را به رخ بکشد و دیگران را با آن ها تحقیر کند. برای خوکردگان به بزدلی و دنیا پرستی، دیدن بلند همتان دریادل عذاب شدیدی است." ✍وحید یامین پور 📚ارتداد 📚 @ketabkhanehmodafean
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
#قدّیس 🔶کشیش موهای او را نوازش کرد و گفت:" تو هم توی رگ هایت خون روسی است آنوشا؛ یک روزی باید بیا
⬜️◻️◽️▫️ خلوت و سکوت منزل و نشاطی که از خواب بعدازظهرش در خود احساس می کرد ، نوید یک شبِ پر مطالعه را می داد. اوراق باقی مانده از کتاب قدیمی آن قدر زیاد نبود که نتواند مطالعه ی آن را به پایان برساند، اما راه هنوز باقی بود؛ راهی که کشیش احساس می کرد پایانی ندارد. 📚 کتاب های زیادی توی قفسه در نوبت مطالعه بودند. همه ی کتاب ها درباره ی علی بود و او احساس می کرد که چقدر دیر به جستجوی علی در لابلای کتاب ها پرداخته است. کاش سالها پیش ، بهانه ای و انگیزه ای پیش می آمد تا با علی آشنا می شد. همان سالها که در لبنان بود و نام علی را بارها شنیده بود...نامی که آن روزها هیچ توجه و حساسیتی را در او بوجود نمی آورد.. 📜 اما این نسخه ی خطی و آن روءیای نیمه شب، دست به دست هم دادند تا او را در وانفسای عمر ، مانند یک پژوهشگر و محقق جوان به دنبال پاسخ سوالات و ابهامات پیرامون علی باشد. 👓 شیشه ی عینکش را تمیز کرد و آن را به چشم زد..اوراق پیش رویش ، زرد و کهنه بودند که بر روی آنها با عربی خوش خطی با فاصله ی مناسب در بین خطوط نوشته شده بود. اما نوشته‌ها عنوان نداشت و از صفحه ی دوم شروع می شد.. 🔶کشیش سعی کرد در بین اوراق ، صفحه ی اول را پیدا کند، ولی چنین صفحه ای نبود. خوشبختانه نام نویسنده و تاریخ کتابت در پایان نوشته‌ها ذکر شده بود: " الکاتب: مصطفی خراسانی سنه ۱۱۰۵هجری قمری" 🔸کشیش با یک حساب سرانگشتی سال هجری را به میلادی تبدیل کرد؛ این اوراق حدود ۴۰۰سال پیش نوشته شده بودند ، آن هم در ایران که با یک جستجوی ساده در اینترنت توانسته بود بفهمد مصطفی خراسانی اهل شمال شرقی ایران بوده است. هیچ بعید نبود که این کتاب از ایران به تاجیکستان رفته باشد.. دلش می خواست بداند این بار کاتب ایرانی درباره ی علی چه گفته است... ادامه دارد.... 🎚۱۲۹ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀جسم شما از میان ما رفت، اما هر یک از ما سعی خواهیم کرد که با جمع آوری ذرات تان، نشان دهیم آنچه برایش جان باختید، تمام شدنی نیست. ما چون همیشه ثابت می کنیم که ترورها، کشتن ها، و کشته شدن ها، نه تنها ضربه ای به و ایمان ما نخواهد زد، بلکه به جهانیان نشان می دهیم این خون ها آبیاری کننده درخت ماست. 📘کتاب«انسان در قالب زمان»ص۱۴ ✊ ای شهید راهت پرقدرت تر از قبل ادامه خواهد یافت... 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عباس‌بابایی_compressed.pdf
4.81M
🌷زندگی داستانی 🌷خاطرات شهیدبه روایت همسر 🌷📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مراسم تشییع شهید فخری زاده زمانی که نام امام حسین علیه السلام برده میشود اشک از چشمان شهید جاری میشود ...😭 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
#قدّیس ⬜️◻️◽️▫️ خلوت و سکوت منزل و نشاطی که از خواب بعدازظهرش در خود احساس می کرد ، نوید یک شبِ پ
✍...طلحه به زبیر نگاه کرد و زبیر به طلحه خیره شد، سپس نگاهشان را به مرد دوختند...طلحه با دست به او اشاره کرد و گفت:" برو ، مرخصی!" مرد که رفت،دوباره به هم نگاه کردند . طلحه گفت:" چه کنیم؟ جنگیدن با علی آن هم پس از بیعتی که با او داشتیم، کمی دور از انصاف نیست؟" زبیر گفت:" روزی که با علی بیعت کردیم، گمان می بردیم که او حکومت بصره را به من و کوفه را به تو خواهد داد، اما علی توجهی به ما نکرد. چگونه بر بیعت خویش پایدار باشیم که هم اینک خبر رسیده بصره مستعد قیام علیه علی است و دوستانمان ما را به آن سوی فراخوانده اند؟" 🔺طلحه آهی کشید و گفت:" ببین روزگار با ما چه کرده است برادر! ما از یاران پیامبر خدا بودیم، اما پس از او خلفا ما را به مسندی نگماردند. حتی عثمان با ما از در دشمنی درآمد و ما در تحریک مردم و به قتل رساندن او نقش داشتیم .حال علی نیز ما را سزاوار حکومت نمی داند و خانه نشینمان نموده است." 🔻زبیر گفت:" ما را به خانه نشینی چه کار؟ هرچه زودتر مدینه را ترک کنیم و به بهانه ی عمره به مکه برویم. می توانیم در مکه عده ای از دوستانمان را متحد کنیم و قشونی گرد آوریم و به سمت بصره حرکت کنیم. 🔺طلحه گفت:" موافقم، ماندن در مدینه هیچ سودی برای ما ندارد. مکه در واقع مرکز مخالفان علی است؛ خصوصا فرمانداران و والیان عثمان که بعد از عزل از مسئولیت ، به مکه رفته اند. در آنجا هسته ای در حال شکل گیری است. عایشه نیز در آنجاست و علَمِ مخالفت با علی را به دست گرفته و چون معاویه، خواهان خونخواهی عثمان است." 🔻زبیر از جا برخاست و گفت:" برخیز طلحه که باید تدارک سفر را ببینیم.راهی طولانی و کاری بزرگ در پیش داریم." 💢⭕️💢 جنگی که بعدها در تاریخ به‌عنوان جنگ جمل از آن یاد شد، سرآغازی چنین داشت. و هزینه ی آن را فرمانداران عثمان که در دوران حکومت او ، بیت المال را غارت کرده و ثروت هنگفتی به دست آورده بودند، پرداختند.. و هدفشان این بود که دولت جوان علی را سرنگون و اوضاع را به حالت سابق درآوردند؛ از جمله عبدالرحمن بن ابی ربیعه ، فرماندار عثمان در یمن که وقتی خبر محاصره ی خانه ی عثمان را شنید؛ از یمن بسوی مدینه خارج شد اما چون در بین راه از قتل او آگاه گردید ، به مکه رفت و قبل از جنگ‌جمل اعلام کرد:" هرکسی برای گرفتن انتقام خون خلیفه در این جهاد شرکت کند، من هزینه ی او را تاءمین می کنم." 💢💢 فرد دیگری بنام یعلی بن امیه که ۶۰۰شنر خرید و در بیرون از مکه آماده حرکت ساخت ، یا عبدالله بن عامر فرماندار بصره در زمان عثمان که با اموال زیادی از بصره فرار کرده بود، نقشه ی تصرف بصره را کشید و زبیر و طلحه و عایشه را به تصرف بصره تشویق کرد. 🔴 گروه های مخالف علی در مکه، هم دارای قدرت و نفوذ قبیله ای بودند و هم ثروت فراوانی داشتند و هم از حمایت عایشه سود می بردند.. طبری مورخ بزرگ‌ ، ندای خروج کنندگان را چنین نقل می کند:" آگاه باشید که ام المومنین عایشه و طلحه و زبیر عازم بصره هستند❗️ هرکس می خواهد انتقام خون عثمان را بازستاند با این گروه حرکت کند و هر کس مرکب و هزینه ی سفر ندارد، بیاید و مرکب و هزینه هایش را بگیرد." ادامه دارد .. 🎚۱۳۰ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• دست خودم نیست، خیلی رُکم 😎 • چیزی نگفتم! فقط راستشو گفتم! 😬 • نمی‌خواستم بگم اما... گفتم دیگه 😶 یه وقتایی یه حرف ساده حتی اگه صادقانه باشه، می‌تونه 💜 قلب یه نفر رو سخت بیتاب و پر غم کنه؛ یه جمله می‌تونه توی زمانهای مختلف انرژی‌های مثبت یا منفی القا کنه برای همین حتی اگه به قول خودمون رک و صریح هستیم خوبه به نوع جمله‌هامون 🔆 و زمان بیانش توجه کنیم... ☺️ 🌿 امام علی (علیه السلام ) توی یکی از خطبه‌هاشون فرمودند: این یعنی انسان باخدا، توی 🌙 حرف زدن عجله نداره؛ او حتی حرف راستی رو هم که می‌خواد بگه، اول فکر می‌کنه اگه پسندیده و خوب بود اون رو بیان می‌کنه... آخه روی زبانش کنترل داره . . . 🌸🍃 📗 نهج البلاغه. خطبه ۱۷۶ 📚 @ketabkhanehmodafean