🎓 #ڪــ🎒ــــلاس درس مهدویت
💠 شناخت امام مهدی"عج" از دوران #تولد تا #حکومت جهانی:
⬅️ #قسمت_شصت_و_پنجم
🌍زمینه های ظهور
🔰 ج): یاران
5⃣ صبر و بردباری
🔰بدیهی است که مبارزه علیه ظلم جهانی و برقراری حکومت عدل جهانی با رنج و مشقتهای فراوان همراه است و یاوران امام در راه تحقق آرمانهای جهانی امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف مشکلات و ناگواریها را به جان میخرند ولی از سر اخلاص و تواضع، عمل خود را ناچیز میشمارند.
🔹امام علی علیه السلام فرمود:
👈«آنها گروهی هستند که به خاطر صبر و بردباری در راه خدا، بر خداوند منّت نمی گذارند. و از این که جان خویش را تقدیم آستان حضرت حق میکنند، به خود نمی بالند و آن را بزرگ نمی شمارند. » [1]
6⃣ اتّحاد و همدلی
🔸امام علی علیه السلام در توصیف همدلی و اتحاد یاران امام چنین فرمود:
«ایشان یکدل و هماهنگ هستند. » [2]
این یکدلی به سبب آن است که خودخواهیها و خواستههای شخصی در وجود آنان نیست آنها با اعتقادی صحیح در زیر یک پرچم و برای یک هدف، قیام میکنند و این خود یکی از عوامل پیروزی آنها بر جبهه مقابل میباشد.
7⃣زهد و پارسایی
🔹الف):👇
🌷امام علی علیه السلام در وصف یاران مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف فرمود:
👈«او از یارانش بیعت میگیرد که طلا و نقره ای نیندوزند و گندم و جوی ذخیره نکنند. » [3]
⏫ آنان اهداف بلندی دارند و برای آرمانی بزرگ برخاسته اند و مادّیات دنیا نباید آنها را از اهداف و آرمانها باز دارد. بنابراین آنها که با دیدن زرق و برق دنیا، چشمهایشان خیره میشود و دل هایشان میلرزد در میان یاوران ویژه امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف جایی ندارند.
↩️ آنچه گذشت بخشی از ویژگیهای یاران امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بود و به جهت برخورداری از این خصوصیات، در روایات از آنان به بزرگی یاد شده است و پیشوایان معصوم علیهم السلام زبان به ستایش و بزرگداشت آنان گشوده اند.
#ادامه_دارد..
✍..پی نوشتها:
📂[1]. یوم الخلاص، ص ۲۲۴.
📂[2]. یوم الخلاص، ص ۲۲۳.
📂[3].منتخب الاثر،فصل۶،باب ۱۱، ح ۴، ص ۵۸۱.
📚کتاب نگین آفرینش/جلد(1)..!
#شناخت_امام_مهدی"عج"
#کلاس_درس_مهدویت
➕ یک مزرعهی خشک و سوخته 🍁
میخواهند از خاک ما . .
جوانه های رشدمان🌱 زمینگیرشان کرده . .
جانمان را هدف گرفته اند🔪🔪🔪
دانشمند، جان یک کشور است♡
دستِ انجام دادن کار های نشدنی است!✋
پای بالا رفتن از پله های موفقیت است!👣
مغز متفکر است!💡قلب پر تپش است!❤️
محسن فخری زاده،
گره ها باز کرد از کار این مملکت!
از زندگی من و شما . . !☔️
لرزه انداخته بود در
دلِ دشمنان پیشرفٺ من و شما . . !🔬
چند بار نقشه کشیده بودند برای از میان برداشتنش؛
تا دیروز ناموفـق بودند 🕸 و از امـروز،
ناموفق تر..!🔒
دانشمند ما را شهید کردند
و ما را مطمئن تر...✨
➖ آمریکا🇺🇸 دشمن🕷 است!
- دشمنی که از روی
جنازه من و شما راه میرود . .
- دشمنی که میخواهد
زندگی من و شما را به آتش بکشد🔥
- دشمنی که آرزو دارد
سر به تن من و شما و سردار هایمان نباشد!💔
بار اولشان نبوده که بی دلیل،
دل ما را خون میکنند !!!
عادت شان است . .
هنوز یک سال نگذشته
از حمله به حاج قاسم و . .🥀
ما نه بی خیالیم و نه بی عرضه...🚫
دست و دهانمان هم بسته نیست!🤐
مشت گره کرده را میزنیم
بر صورت استکبار . .✊🏻
پرچمِ ظلم را ×پـاره× میکنیم . .🚀
🌏 | به همین زودی ها
📣📣 فریادمان عالم گیر میشود :
✊| مرگ بر آمریکا که
دانش و دانشمند هم سرش نمیشود‼️
و
✊ مرگ بر اسرائیل که
سازمان امنیتش، عامل نا امنی است‼️
و
✊ مرگ بر منافقان که
هم دست و هم کار و هم راه دشمنند‼️
#منطق_نوشت
#انتقام_سخت
#محسن_فخری_زاده
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
داستان زندگی حضرت محمد 1.mp3
11.56M
داستان زندگی
#حضرتمحمد(صلی الله علیه و آله )
اثر استاد #علیموسویگرمارودی
قسمت 1⃣
➖➖➖📚🎧➖➖➖
@ketabkhanehmodafean
داستان زندگی حضرت محمد 2.mp3
11.24M
داستان زندگی
#حضرتمحمد(صلی الله علیه و آله )
اثر استاد #علیموسویگرمارودی
قسمت 2⃣
➖➖➖📚🎧➖➖➖
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤯 هی میگن: کتاب بخون!
🤦♂️ واسه چی بخونم آخه؟!؟!؟! ولم کنیییین!
دهه هفتادی ها، دهه هشتادیا!
این کلیپ کوتاه واسه شماست✌
#فرهنگ_کتابخوانی
#کتابخوانی
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس 📌فصل۱۰ 🔷کشیش کتاب مقدس را بست و عینکش را برداشت. کتاب را روی میز عسلی گذاشت. با دو انگشت
#قدّیس
🔶کشیش موهای او را نوازش کرد و گفت:" تو هم توی رگ هایت خون روسی است آنوشا؛ یک روزی باید بیایی و ساکن روسیه شوی."
آنوشا گفت:" من بدون بابا و مامان هیچ جا نمی روم. "
🍷🍷🍷
یولا با سینی شربت به آنها نزدیک شد. سینی را روی میز عسلی جلوی کشیش گذاشت ، خودش روی مبل کنار ایرینا نشست و گفت:" حسابی خسته شدیم! مخصوصا مادرجان که از نفس افتاد."
ایرینا دهانش را باز کرد که حرفی بزند، اما آنوشا گفت:" پس من چی مامان؟ من که از همه بیشتر خسته شدم!"
🔸کشیش رو به یولا گفت:" چرا خرید را خودت انجام می دهی؟ میگفتی راننده ی سرگئی می خرید."
یولا گفت:" البته بیشتر خریدها را سرگئی خودش انجام می دهد. این بار خودم به خرید رفتم تا مادرجان توی خانه حوصله اش سر نرود..کمی هم توی شهر گشتیم."
☺️
ایرینا شربتش را تا ته نوشید و گفت:" من توی فروشگاه خسته شدم. امشب هم با شما نمی آیم به کنسرت؛ حال و حوصله اش را ندارم."
یولا گفت:" ولی مادرجان! سرگئی برای کنسرت امشب بلیط گرفته..شما که نیایید لطفی ندارد."
🔶کشیش گفت:" یولاجان! این مادرشوهرت دیگر آن مادرشوهر سابق نیست؛ می بینی که پیر شده و باید فکری به حال پدرشوهرت بکنی."
😂😅
بعد با صدای بلند خندید و به ایرینا نگاه کرد که داشت با اخم نگاهش می کرد.
یولا گفت:" پدرجان شما که لابد می آیید به کنسرت؟"
🔸کشیش گفت:" نه دخترم! من امشب باید مطالعه کنم..حال و حوصله ی کنسرت و موسیقی را هم ندارم."
ایرینا گفت:" او را چه به کنسرت؟! آن قدر پیر شده که حال ندارد راه برود! 😁
خودم با شما می آیم."
یولا گفت:" حرف پدر؛ رگ غیرت شما را جنباند مادرجان!😅 حالا که شما می آیید ، دست از سر پدر می کشیم تا به کارهایش برسد."
👧
آنوشا بازوی کشیش را گرفت و گفت:" تو هم بیا بابابزرگ. "
🔸کشیش گفت:" نه عزیزم؛ من باید کتابهایم را بخوانم."
آنوشا گفت:" شما چقدر کتاب می خوانید بابابزرگ! خسته نمی شوید؟"
🔸کشیش گفت:" چرا عزیزم، خسته می شوم ، اما چاره ای ندارم؛ باید این کتاب ها را بخوانم تا آن چیزی که دنبالش می گردم پیدا کنم."
آنوشا پرسید:" بابابزرگ! توی کتاب ها دنبال چی می گردید؟"
🔶کشیش او را به خود فشرد و گفت:" خیلی چیزها آنوشاجان. بزرگ که بشوی تو هم باید گمشده هایت را توی کتاب ها پیدا کنی."
آنوشا گفت:" ولی من چیزی گم نکرده ام. همیشه مواظب هستم تا وسایلم گم نشود."
😄😄
ایرینا و یولا با صدای بلند خندیدند. اما کشیش سرش را پایین انداخت و به کتاب مقدس در روی میز عسلی خیره ماند."....
ادامه دارد
🎚۱۲۸
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
#کتاب_خوب
🌱🌱🌱🥀🥀🥀
امام چشم می چرخاند و خطاب به انبوه جمعیت حاضر در مدرسه رفاه می گوید:
" گویا خداوند همیشه گروهی را بر می گزیند تا حجت او باشند بر دیگران، تا آن ها را به رخ بکشد و دیگران را با آن ها تحقیر کند. برای خوکردگان به بزدلی و دنیا پرستی، دیدن بلند همتان دریادل عذاب شدیدی است."
✍وحید یامین پور
📚ارتداد
#ارتداد
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس 🔶کشیش موهای او را نوازش کرد و گفت:" تو هم توی رگ هایت خون روسی است آنوشا؛ یک روزی باید بیا
#قدّیس
⬜️◻️◽️▫️
خلوت و سکوت منزل و نشاطی که از خواب بعدازظهرش در خود احساس می کرد ، نوید یک شبِ پر مطالعه را می داد.
اوراق باقی مانده از کتاب قدیمی آن قدر زیاد نبود که نتواند مطالعه ی آن را به پایان برساند، اما راه هنوز باقی بود؛
راهی که کشیش احساس می کرد پایانی ندارد.
📚
کتاب های زیادی توی قفسه در نوبت مطالعه بودند. همه ی کتاب ها درباره ی علی بود و او احساس می کرد که چقدر دیر به جستجوی علی در لابلای کتاب ها پرداخته است.
کاش سالها پیش ، بهانه ای و انگیزه ای پیش می آمد تا با علی آشنا می شد.
همان سالها که در لبنان بود و نام علی را بارها شنیده بود...نامی که آن روزها هیچ توجه و حساسیتی را در او بوجود نمی آورد..
📜
اما این نسخه ی خطی و آن روءیای نیمه شب، دست به دست هم دادند تا او را در وانفسای عمر ، مانند یک پژوهشگر و محقق جوان به دنبال پاسخ سوالات و ابهامات پیرامون علی باشد.
👓
شیشه ی عینکش را تمیز کرد و آن را به چشم زد..اوراق پیش رویش ، زرد و کهنه بودند که بر روی آنها با عربی خوش خطی با فاصله ی مناسب در بین خطوط نوشته شده بود.
اما نوشتهها عنوان نداشت و از صفحه ی دوم شروع می شد..
🔶کشیش سعی کرد در بین اوراق ، صفحه ی اول را پیدا کند، ولی چنین صفحه ای نبود.
خوشبختانه نام نویسنده و تاریخ کتابت در پایان نوشتهها ذکر شده بود:
" الکاتب: مصطفی خراسانی سنه ۱۱۰۵هجری قمری"
🔸کشیش با یک حساب سرانگشتی سال هجری را به میلادی تبدیل کرد؛ این اوراق حدود ۴۰۰سال پیش نوشته شده بودند ،
آن هم در ایران که با یک جستجوی ساده در اینترنت توانسته بود بفهمد مصطفی خراسانی اهل شمال شرقی ایران بوده است.
هیچ بعید نبود که این کتاب از ایران به تاجیکستان رفته باشد..
دلش می خواست بداند این بار کاتب ایرانی درباره ی علی چه گفته است...
ادامه دارد....
🎚۱۲۹
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
🥀جسم شما از میان ما رفت، اما هر یک از ما سعی خواهیم کرد که با جمع آوری ذرات #اندیشه تان، نشان دهیم آنچه برایش جان باختید، تمام شدنی نیست.
ما چون همیشه ثابت می کنیم که ترورها، کشتن ها، و کشته شدن ها، نه تنها ضربه ای به #اسلام و ایمان ما نخواهد زد، بلکه به جهانیان نشان می دهیم
این خون ها آبیاری کننده درخت #ایمان ماست.
📘کتاب«انسان در قالب زمان»ص۱۴
#شهید_دکتر_دیالمه
✊ ای شهید راهت پرقدرت تر از قبل ادامه خواهد یافت...
#روزوداع
#فخرایران
#شهیدمحسنفخریزاده
📚
@ketabkhanehmodafean
kharazi.pdf
387.8K
#پروانه_در_چراغانی
زندگینامهی شهید حسینخرازی
📚
@ketabkhanehmodafean
عباسبابایی_compressed.pdf
4.81M
🌷زندگی داستانی #شهید_عباس_بابایی
🌷خاطرات شهیدبه روایت همسر
🌷📚
@ketabkhanehmodafean
17.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در مراسم تشییع شهید فخری زاده زمانی که نام امام حسین علیه السلام برده میشود اشک از چشمان شهید جاری میشود ...😭
#یاحسین
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس ⬜️◻️◽️▫️ خلوت و سکوت منزل و نشاطی که از خواب بعدازظهرش در خود احساس می کرد ، نوید یک شبِ پ
#قدّیس
✍...طلحه به زبیر نگاه کرد و زبیر به طلحه خیره شد، سپس نگاهشان را به مرد دوختند...طلحه با دست به او اشاره کرد و گفت:" برو ، مرخصی!"
مرد که رفت،دوباره به هم نگاه کردند . طلحه گفت:" چه کنیم؟ جنگیدن با علی آن هم پس از بیعتی که با او داشتیم، کمی دور از انصاف نیست؟"
زبیر گفت:" روزی که با علی بیعت کردیم، گمان می بردیم که او حکومت بصره را به من و کوفه را به تو خواهد داد، اما علی توجهی به ما نکرد.
چگونه بر بیعت خویش پایدار باشیم که هم اینک خبر رسیده بصره مستعد قیام علیه علی است و دوستانمان ما را به آن سوی فراخوانده اند؟"
🔺طلحه آهی کشید و گفت:" ببین روزگار با ما چه کرده است برادر!
ما از یاران پیامبر خدا بودیم، اما پس از او خلفا ما را به مسندی نگماردند.
حتی عثمان با ما از در دشمنی درآمد و ما در تحریک مردم و به قتل رساندن او نقش داشتیم .حال علی نیز ما را سزاوار حکومت نمی داند و خانه نشینمان نموده است."
🔻زبیر گفت:" ما را به خانه نشینی چه کار؟ هرچه زودتر مدینه را ترک کنیم و به بهانه ی عمره به مکه برویم.
می توانیم در مکه عده ای از دوستانمان را متحد کنیم و قشونی گرد آوریم و به سمت بصره حرکت کنیم.
🔺طلحه گفت:" موافقم، ماندن در مدینه هیچ سودی برای ما ندارد. مکه در واقع مرکز مخالفان علی است؛ خصوصا فرمانداران و والیان عثمان که بعد از عزل از مسئولیت ، به مکه رفته اند. در آنجا هسته ای در حال شکل گیری است.
عایشه نیز در آنجاست و علَمِ مخالفت با علی را به دست گرفته و چون معاویه، خواهان خونخواهی عثمان است."
🔻زبیر از جا برخاست و گفت:" برخیز طلحه که باید تدارک سفر را ببینیم.راهی طولانی و کاری بزرگ در پیش داریم."
💢⭕️💢
جنگی که بعدها در تاریخ بهعنوان جنگ جمل از آن یاد شد، سرآغازی چنین داشت. و هزینه ی آن را فرمانداران عثمان که در دوران حکومت او ، بیت المال را غارت کرده و ثروت هنگفتی به دست آورده بودند، پرداختند..
و هدفشان این بود که دولت جوان علی را سرنگون و اوضاع را به حالت سابق درآوردند؛ از جمله عبدالرحمن بن ابی ربیعه ، فرماندار عثمان در یمن که وقتی خبر محاصره ی خانه ی عثمان را شنید؛ از یمن بسوی مدینه خارج شد
اما چون در بین راه از قتل او آگاه گردید ، به مکه رفت و قبل از جنگجمل اعلام کرد:" هرکسی برای گرفتن انتقام خون خلیفه در این جهاد شرکت کند، من هزینه ی او را تاءمین می کنم."
💢💢
فرد دیگری بنام یعلی بن امیه که ۶۰۰شنر خرید و در بیرون از مکه آماده حرکت ساخت ، یا عبدالله بن عامر فرماندار بصره در زمان عثمان که با اموال زیادی از بصره فرار کرده بود، نقشه ی تصرف بصره را کشید و زبیر و طلحه و عایشه را به تصرف بصره تشویق کرد.
🔴
گروه های مخالف علی در مکه، هم دارای قدرت و نفوذ قبیله ای بودند و هم ثروت فراوانی داشتند و هم از حمایت عایشه سود می بردند..
طبری مورخ بزرگ ، ندای خروج کنندگان را چنین نقل می کند:" آگاه باشید که ام المومنین عایشه و طلحه و زبیر عازم بصره هستند❗️
هرکس می خواهد انتقام خون عثمان را بازستاند با این گروه حرکت کند و هر کس مرکب و هزینه ی سفر ندارد، بیاید و مرکب و هزینه هایش را بگیرد."
ادامه دارد ..
🎚۱۳۰
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
• دست خودم نیست، خیلی رُکم 😎
• چیزی نگفتم! فقط راستشو گفتم! 😬
• نمیخواستم بگم اما... گفتم دیگه 😶
یه وقتایی یه حرف ساده
حتی اگه صادقانه باشه، میتونه
💜 قلب یه نفر رو
سخت بیتاب و پر غم کنه؛
یه جمله میتونه توی زمانهای مختلف
انرژیهای مثبت یا منفی
القا کنه
برای همین
حتی اگه به قول خودمون
رک و صریح هستیم
خوبه به نوع جملههامون
🔆 و زمان بیانش توجه کنیم...
☺️
🌿 امام علی (علیه السلام )
توی یکی از خطبههاشون فرمودند:
#ان_السان_المومن_من_وراء_قلبه
این یعنی
انسان باخدا، توی
🌙 حرف زدن عجله نداره؛
او حتی حرف راستی رو هم که
میخواد بگه، اول فکر میکنه
اگه پسندیده و خوب بود
اون رو
بیان میکنه...
آخه روی زبانش کنترل داره . . . 🌸🍃
📗 نهج البلاغه. خطبه ۱۷۶
📚
@ketabkhanehmodafean
♨️ #نقد_کتاب
📚 #این_مرد_امشب_میمیرد
✍ #زینب_ایلخانی
⚫️مردن به خیال بعضی ها پایان تمام لذت هاست.
پس مرگ بد است.
چون تو را از هرچه که دوستش داری جدا می کند.
اما…
وقتی انگشتم را روی موبایل می گذاشتم و لمس می کردم و صفحه ها را ورق
می زدم تازه می فهمیدم که مرگ خیلی هم پایان لذت نیست.
🍃این آخرین برگ است از آخرین لحظه های زندگی.
اما می شود زنده بود و در این دنیا هم بود و هزار بار بدتر از مرگ تمام خوشی ها را نابود شده دید.
❗️این رمان دیوانه کننده بود.❗️
هرشخصیتی را که می خواندی، آن قدر خیانت دیده بود و یا آن قدر از خوبی آدمیت دور بود که دچار شوک می شدی…
زن و مرد رمان، پولدار بدبخت بودند.
🔺متمدن خیانت دیده،
🔻غرب گرای دروغگو،
🔺زن هایشان خیانت کار،
🔻مردها خیانت دیده،
🔺پول دوست،
🔻بیچاره.
هیچ دو نفری با عشقشان ازدواج نکرده بودند،
عاشق کس دیگر بودند و همسر این یکی.
💰💴برای پول، برای عشق شکست خورده، برای تفریح چه کار که نمی کردند.
چون همه اش آرامش می خواستند و این آرامش گم شده بود.
تابه حال این طور ناآرام نشده بودم .
🍸شراب و سیگار 🚬و روابط و پول و سفر هم آرامشان نمی کرد
که من خواننده آرام شوم.
❗️همه درس خوانده، خوش تیپ، پولدار، مشهور و نامدار بودند و برای یک لحظه آرامش مسلمان بال بال می زدند.
❗️❗️باور کنید که غرب خودش هم به بن بست این لذت های کوتاه مدت رسیده است.
می خواهد که حرفی جدید بشنود و به آرامش برسد.
آن وقت جوانان با فرهنگ ایرانی در به در رسیدن به مدل غربی است.
این رمان، فضای آزاد و راحت بین جوانان را ترسیم می کند که از آن تنها بدبختی می جوشد و درد.
⁉️نمی دانم بشریت چرا خالق را رها کرده است؟
اگر خوش بختی می خواهد که باید دست به دامان همان کسی شود که او را در این دنیا قرار داده است. و اگر بدبختی، باید به خودش پناهنده شود.
➖نتیجه دور شدن از خدا و دل بستن به هوی و هوس می شود این رمان ، آن را جوان ها بخوانند شاید شاید شاید خودشان را از خواب بیدار کنند…
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس ✍...طلحه به زبیر نگاه کرد و زبیر به طلحه خیره شد، سپس نگاهشان را به مرد دوختند...طلحه با د
#قدّیس
✍...عثمان بنحُنیف ، فرماندار بصره نگاه مضطربش را به دوست و مشاورش احنف بن قیس دوخت .
احنف که پیرمردی بود با محاسنی انبوه و سفید، پیشانی پر چین و چروک، به عثمان نگاه کرد و گفت:" طلحه و زبیر این قدر گستاخ شده اند که از تو خواسته اند دارالاماره را بدون مقاومت تحویلشان بدهی؟"
عثمان گفت:" بله! هرچند که هرگز من چنین خیانتی نخواهم کرد .اما جنگیدن با صحابه ی رسول الله برای من کار آسانی نیست؛ بخصوص که عایشه نیز با آنان است."
💢⭕️💢
احنف پرسید:" آنها دقیقا" در کجا مستقر شده اند؟"
عثمان پاسخ داد:" در منطقه ی حُضیره فرود آمده اند. عایشه نیز برای سران برخی طوایف در بصره نامه نوشته و از آنها خواسته است او را در برابر علی یاری دهند..بصره اوضاع و احوال خوبی ندارد احنف..."
⭕️
احنف گفت:" تو فرماندار شهری و مردم تحت فرماندهی تو هستند. پیش از آنکه آنها وارد شهر شوند و پیکاری در داخل شهر به وجود آید، تو به سوی آنان برو؛
زیرا اگر آنها وارد بصره شوند ممکن است دلهای مردم به سبب همراهی همسر پیامبر با آنان، سست شود و کار بر تو دشوار گردد."
🛑
عثمان گفت:" بله، تدبیر شایسته همین است، اما امام به من توصیه کرده اند که افرادی را به نزدشان بفرستم و با آنها مذاکره کنم."
⏩⏪
اما مذاکره به جایی نرسید. وقوع جنگ محتمل بود . کاروان مخالفان به سوی بصره حرکت کردند. سربازان بصره نیز از شهر خارج شدند.
دو سپاه مقابل هم قرار گرفتند..پیش از هر برخوردی ، عایشه برای مرعوب کردن دل مردم بصره سخن گفت:"
ای مردم! شما پیوسته از عثمان و کارکنان او شکوه داشتید و مطالب خود را با ما در میان می گذاشتید .
تا اینکه عده ای بر او شوریدند و او را به قتل رساندند در حالی که او مستحق مرگ نبود.
امروز آنچه بر شما شایسته است، این است که قاتلان او را بگیرید و حکم خدا را درباره ی آنان اجرا کنید. "
♨️♨️
سخنان عایشه شکافی در میان یاران عثمان بن حنیف به وجود آورد؛
گروهی به تصدیق و گروهی به تکذیب او پرداختند.
مردی از بصره آنان را آرام کرد و گفت:" ای مردم! آگاه باشید و به آنچه می شنوید اندیشه کنید..این گروه می گویند برای انتقام خون عثمان به بصره آمده اند ، اما مگر قاتلان عثمان در بصره
هستند؟!؟
آنها اگر راست می گفتند باید به مدینه می رفتند نه بصره. ما با علی بیعت کرده ایم و بر بیعت او پایداریم."
⚜
مردی دیگر رو به عایشه گفت:" ای ام المومنین! تو همسر پیامبرمان هستی و از جانب خدا حرمت و احترام داشتی.
ولی پرده ی حرمت خود را دریدی..اگر با اختیار خود آمده ای، از همین جا بازگرد
و اگر به اکراه آورده شده ای، از ما کمک بگیر تا یاریت کنیم."
🔁
آن روز دو سپاه باهم سخن گفتند و توافق کردند که افراد سپاه مکه وارد بصره شوند و در خانه های دوستان و بستگانشان ساکن شوند تا عثمان بن حنیف نامه ای به علی بنویسد و از او کسب تکلیف کند.
📃
اگر علی قاتل عثمان را به آنها تحویل داد ، که هیچ؛ در غیر این صورت تصمیم گرفته خواهد شد که چه کنند.
اما هنوز پاسخی از علی نرسیده بود که آنها به دارالحکومه حمله کردند. عده ای را کشتند و بصره را به تصرف خود درآوردند.
عثمان بن حنیف را ریش و مو تراشیده از بصره بیرون کردند و بر دارالحکومه ی بصره مسلط شدند...
ادامه دارد...
🎚۱۳۱
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean